بازگشت به خانه        پيوند به نظر خوانندگان

جمعه 16 تير 1391 ـ  6 ماه ژوئيه 2012

 

ايرانيان چه نيازی به خاتمی دارند؟

عبدالرضا تاجيک

"ايران در اوضاع و احوال حاضر به يکی از بحرانی ترين روزهای تاريخ خود رسيده ‌است." اين جمله کوتاه، موضعی است که اين روزها ترجيع بند کلام بسياری از تحليل گران وضعيت ايران شده است. همانگونه که رييس جمهور سابق ايران نيز در ميان جمعی از رزمندگان حاضر در جنگ هشت ساله ايران با نظام بعثی حاکم بر عراق از احتمال وقوع يک فاجعه در کشور خبر داده است.

سيد محمد خاتمی، همان کسی است که در نيمه اول سال 1376، پيش از آنکه نيروهای نظامی کشورهای غربی به عمر دو دولت حاکم بر کشورهای افغانستان و عراق پايان دهند، رييس جمهور شد. زمانی که گفته می شد، ايران نيز در ليست کشورهايی بوده است که بايد حکومتش با حمله نظامی تغيير می کرد.

بنابراين زندگی سياسی رسمی اين اهل فرهنگ در زمانی آغاز شد که مردم ايران اين بار با صندوق های رأی، به "بهار اصلاحات" که تلاشی بود داخلی برای اصلاح نظام، پاسخ مثبت دادند و اين گونه، حمله نظامی به کشور را منتفی کردند.

حال در اينجا و در اين روزها اين سؤال پيش می آيد که آيا اين بار نيز آقای خاتمی می تواند با حضور و راه حل هايش، فاجعه ای که همه نسبت به آن هشدار می دهند را با آرامش حل کند؟ و ديگر آنکه او چقدر می تواند در مسير دموکراسی خواهی مردم ايران به عنوان يک راه حل برای رفع بحران در کشور، مفيد و مؤثر باشد؟

اين سؤال ها در حالی مطرح می شوند که سخنان اخير سيد محمد خاتمی نشان می دهد، راهکار امروز او برای رفع فاجعه، بازگشت به جمهوری اسلامی است: "جمهوری اسلامی که بتواند پاسخگوی نياز جامعه باشد."

البته آقای خاتمی در کنار اين تأکيد، اعتقاد ديگری نيز دارد: "درست است که ايده آل ها مهم هستند، ولی اولا نبايد ايده آل ها را با احساسات عوضی گرفت. ثانياً همواره بايد واقع نگر بود و با توجه به امکانات و مصالح در جهت آرمان ها حرکت کرد. چرا که اگر در جامعه ای خواستِ تاريخی شکل گرفته باشد، ولی ظرفيت اجتماعی، فرهنگی و سياسی تحقق آن خواست و نگهبانی از آن ايجاد نشده باشد، اين خواست يا تحقق نمی يابد يا اگر محقق شود ديری نمی پايد."

وی در همين ارتباط به طرح پرسشی می پردازد: "چنانکه ملت ما از يکصد و پنجاه سال پيش خواستار آزادی، استقلال، پيشرفت و نظام مردم سالار در کنار رفع و دفع عقب ماندگی و استبداد و استيلای بيگانه بوده است، ولی چرا نهضت مشروطيت شکست خورد و از دل تحولات ملی گرايانه بعد از شهريور بيست، کودتای 28 مرداد پديد آمد و انقلاب بزرگ اسلامی که الحق در آغاز و عمل با آزادی گسترده آمد و پيروز شد با مشکلات و درگيری های درونی مواجه شد و آن گونه که خواست انقلاب بود، نشد."

شايد اين بخش از سخنان آقای خاتمی با بخشی از اعلاميه "در کجا هستيم؟" نهضت آزادی ايران در 17 مهر ماه 1357 و درست چند ماه پيش از پيروزی انقلاب در بهمن 1357 همخوانی داشته باشد که در آن آمده بود: " در هر عمل حقه وصول به خواسته‌ها و رسيدن به مقصود دو راه بيشتر ندارد: راه فوری و کلی وانقلابی، ديگر راه تدريجی، پيروزی مرحله‌ای. بديهی است که اگر از هر جهت موانع مفقود و مقتضيات موجود باشند، راه‌حل اول ارجح است و راه دوم که اطمينان و استحکام بيشتر دارد محتاج صبر و حوصله و پی‌گيری است." توصيه ای که در آن دوران پر شور انقلاب، ناديده گرفته شد و آن اتفاق های پس از انقلاب رخ داد.

از همين رو اکنون زمان آن رسيده است تا کسانی که در خط مقدم مبارزه برای تحقق دموکراسی در ايران قرار گرفته اند، بگويند که چگونه می توان اين مبارزه را در اين شرايط به سر منزل مقصود رساند و بحران کنونی در ايران را از بين برد؟ البته آن کسانی که به شور و هيجان مبارزه غبطه می خورند، به ياد داشته باشند که گذشته از خطرهايی که گرد سر آنان می چرخد، جر و بحث های دائمی با سياستمداران کوته فکر برای بسياری از آنان، کاری استيصال آور و خفه کننده خواهد شد. چرا که وقتی احساسات جانشين تفکر شود، شالوده ای می شود برای عدم تحمل و عدم تفاهم و اين رفتار در نهايت به راديکاليزم ختم می شود و راديکاليزم نيز به جای موفقيت در اصلاح، هويت را دستخوش تغيير کرده و در نهايت تبديل به يک انقلاب و تغيير قدرت سياسی می شود که حاصلی جزء فروريزی همه چيز از جمله تماميت ارضی و استقلال، نخواهد داشت.

از سوی ديگر تفکری که معتقد است برای تغيير در ايران بايد از غرب برای رسيدن به دموکراسی استفاده کرد، واقعيت اجتماعی ايران و مکانيزم درونی فرهنگ ايران را ناديده می گيرد. برنامه های رسيدن به دموکراسی بايد با توجه به فرهنگ ملی انتخاب شود و اين اتفاق در ايران با ايرانيزه و اسلاميزه شدن مقولات کليدی آن امکان پذير است. بنابراين نيروهای خارجی تنها در زمانی می‌توانند به تسريع فرآيند دموکراسی در يک کشور کمک کنند که هم جهت با خواسته های درون کشور قرار گيرند.

 

در کنار اين ديدگاه، وجود تقابل و درگيری می تواند به رشد صنايع نظامی و نظامی گری بيانجامد که در پی آن، حرکت به سوی دموکراسی با مشکل مواجه می شود. در چنين فضايی، زيستن برای طبقه متوسط غيرقابل تحمل می شود، نيروهای متخصص از کشور خارج می شوند و احساس همبستگی جامعه و مشارکت در سيستم کاهش می يابد.

بنابراين اگر چه حوادثی که در طول سه سال گذشته از سر گذرانده شده در حکم شهد و شکر نبوده است، اما در عوض به منبع عظيمی برای بهره برداری در کارهای سياسی تبديل شده است. چه بسا تجربه ای که کسب شده است اين امکان را دهد که سوال های اساسی تری مطرح و راه های کم هزينه تری خلق شود.

از همين رو برای طرح سوال های اساسی ابتدا بايد به بررسی وضعيت در ايران پرداخت:

الف) اگرچه حادترين مشکل ايرانيان در حال حاضر، هزينه های زندگی و تورم است، اما اضطراب ها و نگرانی های ايرانيان فراتر از اين است و به وجه اقتصادی خلاصه نمی شود. زيست اجتماعی ابعاد ديگری نيز دارد که يک بعد آن هزينه و درآمد است. بنابراين اگر مردم احساس تهديد يا خطر کنند، يا روند عمومی سياست و فرهنگ يا روابط دولت و ملت رو به خشونت و سختگيری ها داشته باشد و يا احتمال تهاجم خارجی را پيش روی خود ببيند، حتی اگر از اقتصاد باثباتی نيز برخوردار باشند، با اين حال از اضطراب و نگرانی دور نخواهند بود.

ب) امروز در ايران بسياری از موضوع های کليدی در معرض بی ثباتی و آسيب پذيری است. بيم يکدست شدن قوای مجريه، قضاييه و مقننه که با فشار و محدوديت بيشتر همراه شده است، بيم حمله خارجی و محاصره اقتصادی، بيم گسست پيوندهای ملی و بيم انحطاط اخلاقی، همه يک فصل مشترک دارند و آن «امنيت» است. «امنيت انسانی» در کنار «اميد به آينده» و «رفاه عمومی»، سه محور اساسی بقا و بالندگی اجتماعات بشری را تشکيل می دهد.

پ) يکی از وجوه مهم ناموزونی توسعه همه جانبه در ايران، پيدايش و تعميق شکاف ميان دولت- ملت بوده است. اين شکاف در کنار شکاف های ديگری مانند شکاف های طبقاتی، قومی، نسلی، جنسی و مذهبی تا کنون به عنوان مانعی بر سر راه توسعه در ايران عمل کرده است.

ج) «مذهب» يکی از محورهای بنيادين در فرآيند تغيير و ايجاد امنيت در ايران است. هويت ايرانی، دارای دو رکن محوری «ايرانيت» و «اسلاميت» است. هر جريانی در ايران که يکی از اين دو رکن را ناديده گرفته، شکست خورده است.

د) موضوع ديگری که در ايران جای نگرانی دارد، وضعيت اقتصادی است. سياست ها و عملکردهای اقتصادی دولت، جامعه را با بحران مواجه کرده است. فعل و انفعالات مالی، فساد مالی و اداری، مؤسسات اقتصادی و تجاری گوناگون که در اطراف نهادهای رسمی و انقلابی کشور ايجاد شده است همگی شبکه پيچيده ای از ثروت را در کشور ايجاد کرده است. از سوی ديگر بورژوازی تجاری بازار که امروز در قالب راست جديد در حاکميت حضور دارد، مانع قدرتمند شدن بورژوازی مولد، توليدی و مستقل از دولت در ايران که نقش مؤثری در فرآيند توسعه دارد، شده است. از سوی ديگر اتکای دولت های ايران به درآمدهای نفتی و استقلال مالی آنان از مردم، خود مانعی بر سر راه توسعه همه جانبه شده است. در چنين شرايطی مخالفت دولت ها با تقويت و شکل گيری نهادهای مدنی، آسان تر انجام می شود و در مقابل مردم نيز رفتاری دوگانه اتخاذ می کنند.

البته بايد گفت که در خصوص وضعيت فعلی در کنار صاحبان قدرت، نخبگان و روشنفکران نيز بی اشتباه نبوده اند. نکته ای که آقای خاتمی نيز در اين سخنان به آن اشاره کرده است. در مسير تغيير، نخبگان به جای برنامه، ايده داشتند در صورتی که برنامه مهم تر از ايده است. آنان در مقاطعی که آرمان هايشان را بلند فرياد می زدند، سهمی از عملگرايی و برنامه محوری نداشتند. نخبگان همچنين به دليل تنوع شعارها و آرمان های ذهنی شان نتوانستند حتی با خودشان هم توافق کنند.

با اين توضيح ها و با توجه به بروز جنبش سبز در پی جنبش اصلاحات که اکثر ايرانيان راه عدم خشونت، يعنی مقاومت خلاق و صلح‌آميز را برگزيده اند، ايران در حال حاضر وارد مرحله ای از تحول خواهی و دموکراسی خواهی شده است اما به مرحله بنيادين برگشت ناپذير وارد نشده است.

بنابراين با توجه به اين وضعيت و تجارب و رويدادهای تاريخی گذشته، جامعه ايران تنها با تجربه آرام «دموکراسی حداقلی ملی» بر اساس توافق ملی و قبولاندن اين موضوع به تمام جناح های درون حاکميت و ديگر گروه های سياسی می تواند در جهت رفع فاجعه حرکت کند. چرا که به گفته حبيب الله پيمان، فعال با سابقه سياسی و تحليل گر وضعيت ايران: "يک جنبش رهايی بخش ملی با صرف جمع شدن شرايط عينی و ذهنی پديد نمی آيد بلکه برای تحقق آن به عامل کليدی سومی نياز است که ريشه در هستی اجتماعی ملت دارد و آن شعور يا روح ملی است ... شعور ملی که اغلب در همه افراد ملت به صورت نهفته و ناخودآگاه حضور دارد، زمانی فعال و منشأ اثر و در رفتار و کنش های مردم متعين می شود که جريان گفت و گو و تعامل ميان افراد و گروه های مختلف مردم بر محور دردها و رنج ها و تجربيات مشترک و خواسته های همگانی (مشترک) برقرار شود ... مردمی که در اين گفت و گوها و هم‌دلی و هم‌دردی و جمع‌بندی ها و نيز اقدامات هدف‌مند مشارکت دارند، بر سر مسائل کليدی و راهبردی اساسی به توافق و اجماع می‌رسند."

از همين رو در اين بزنگاه ها گفته ها و رفتارهای اشخاصی مانند سيد محمد خاتمی نمود پيدا می کند. اگر چه زندگی او نيز در اين سال ها مانند زندگی بسياری از سياست ورزان پر از افت و خيز بوده اما همواره درگير اصلاحات بوده و سعی کرده است تا رفتارهايش را از حصار تنگی که وقايع تاريخی، بی هيچ ملاحظه به گردش می کشيدند، برهاند.

به اين ترتيب بايد پرسيد که آيا روش هايی مانند روش سيد محمد خاتمی می تواند در وارد کردن ايران به مرحله بنيادين برگشت ناپذير مؤثر باشند، يا روش کسانی که با طرح شعارهای خارج از ظرفيت جامعه و مغاير با راهبرد کنونی جنبش که همان مبارزه برای تأمين آزادی و حق حاکميت مردم در چارچوب قانون اساسی کنونی است، به تغيير می انديشند؟

نظر خوانندگان

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه