|
چهارشنبه 14 تير 1391 ـ 4 ماه ژوئيه 2012 |
تابوی بهشتی در تابوت تبليغات
مهدی خلجی
محمد بهشتی کمابیش شخصیتی است ناشناخته. هنوز معلوم نیست در هفتم تیرماهِ ۱۳۶۰ چه کس یا گروهی دستور انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی را صادر کرد. هدف اصلی آن انفجار بیتردید بهشتی بود، اما دهها تن دیگر نیز در آتش و آوارِ انفجار سوختند و شکستند. بر خلاف تبلیغات جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق ایران هرگز مسئولیت این انفجار را به عهده نگرفت. به عکسِ بسیاری ترورهای دیگر در سالهای نخستین پس از انقلاب هیچ سازمان یا گروهی مسئولیت این انفجار را نپذیرفت.
بهشتی شخصیتی نیرومند و مؤثر داشت، ولی دشمناناش کمتر از دوستاناش نبودند. در میانِ هواداران آیت الله خمینی، هم دشمنانی سرسخت از جناح راست داشت هم از جناح چپ. هم مخالفان روحانی آیت الله خمینی از او نفرت داشتند هم شماری از اعضای جامعهء مدرسین حوزهء علمیهء قم و امامان جمعه. گشودن پروندهء او بسیاری رازها را فاش خواهد کرد؛ رازهایی که لزوماً حتا منتقدان امروزی جناح حاکم مشتاق آشکار شدنشان نیستند.
هنوز تاریخنگاران و پژوهندگان مستقل امکان کاوش درباره زندگی سیاسی کسانی چون بهشتی را ندارند.
تصویری که از بهشتی در ذهنها هست، ساختهء خاطرههای دستکاری شده، سندهای مصادره شده به دست دولت و شیفتگیها و دلزدگیهاست. خانواده چنین کسانی نیز کمک به شناخت تاریخی آنها نمیکنند، زیرا خود رانت خوار تبلیغات دولتیاند. کسانی چون بهشتی محکوم به ناشناخته ماندن تا عصری دیگر و نسلی دیگر هستند.
تاریخ سازی، در نظامهای خودکامه صنعتِ پیچیدهای است. تاریخ مدام نوشته میشود و در یک ریز نوشته شدن از واقعیت بیشتر فاصله میگیرد. هر چقدر خودِ نظامِ خودکامه انحطاط سیاسی و سنگ وارگی ایدئولوژيک بیشتری مییابد، روایتهای تاریخی یا تاریخ سازیهایش هم منحط تر، دگردیسه شدهتر و فرسودهتر میشوند.
تبلیغات سالیانهء جمهوری اسلامی دربارهء بهشتی به تماشای اجباری مکرر و ملالآور رژه سربازانی شلخته بدل شده است. پس از مدتی هرچه بیشتر نام و عکس او بیشتر تکرار میشود، رغبت گوشها برای شنیدن چیزی دربارهاش کمتر میشود. در نتیجه، وظیفهء بخشی از تبلیغات جمهوری اسلامی، پرگویی برای فراموشاندن است.
بهشتی یکی از شالودههای نظام ولایت فقیه است. باید به پستوی خاطرهء جمعی پس رانده شود. در آفتاب انداختناش نظام ولایت فقیه را به دشواری میاندازد؛ همچنین همهء کسانی را که هنوز میان نظام ولایت فقیه و شخص ولی فقیه فاصله میگذارند. شناخت تاریخی بهشتی به معنای تقدس زدایی از خود جمهوری اسلامی است.
شبیه هیچ کس از آخوندها
سید محمد بهشتی (1307-1360) در میان روحانیان یک استثنا بود. بر خلاف کسانی مانند مرتضی مطهری یا سید محمود طالقانی او دلمشغولیهای نظری چندانی نداشت و در ردیف مصلحان فکری مذهبی به شمار نمیرفت. به گواهی نوشتهها و گفتهها و نیز کارنامهء کوتاهِ دورهء قاضی القضاتیاش به فقه سنتی وفادار بود و درک بدیعی از دین پیش نمینهاد.
در عین حال، بهشتی طلبهای معمولی نبود. کارمند وزارت آموزش و پرورش بود و از دولت حقوق میگرفت. از حقوق ماهیانهء حوزه (شهریه) استفاده نمیکرد. زبان انگلیسی میدانست. دختران خود را به مدرسه میفرستاد. روزنامه میخواند و رادیو گوش میکرد. روحانیانِ سنتی همهء این کارها را نکوهیده و خلاف منش و مشی طلبگی میدانستند.
شهر کوچک قم در آن دوران گنجایش بلند پروازی های کسی مانند بهشتی و همترازان او را نداشت. بهشتی مردی خودساخته بود؛ نه تربیتشدهء معمولی حوزه بود نه دانشگاه. گرچه بر سرگذشت هر دو نهاد اثری پاک نشدنی گذاشت.
نقطهء قوت او نه نظریهپردازی که تواناییاش در تشکیلات سازی و سازماندهی بود. این در میان روحانیان امری نادر به چشم میآمد. او در سال 1333، وقتی بیست و شش سال بیش نداشت دبیرستان دین و دانش را در شهر قم بنیاد نهاد. این دبیرستان قرار بود دانشآموزانی با تربیت مذهبی بارآورد.
حدود نه سال بر این دبیرستان شخصاً ریاست کرد و بدین گونه در میان بسیاری از مراجع و روحانیان که در برابر امواج دین ستیزی و دین گریزی آن زمان به خود میلرزیدند، وجاهت و وزنی یافت. پس از آن در تشکیل انجمنها و سازمانهای مذهبی خرد و کلان بسیاری نقش گزارد.
گفته شده که در نوجوانی، اوائل دههء سی، گرایشی به جبههء ملی داشته، در اجتماعات و برنامههای آنان شرکت میکرد. اگر این روایت راست باشد باید سودای ساختن تشکیلات در همین اجتماعات و غوغاها به ذهن او راه یافته باشد.
این مرد با اندام کشیده، چشمان ناقذ و چهرهء بازِ خود بسیار خوش پوش بود و در سخن وری چیره دست و استاد.
صدایی رسا داشت و کلمات را کامل و با فاصله ادا میکرد. این ويژگیهای شخصی او را در کانون توجه مینشاند و جذب افراد را برای او آسان مینمود. با این همه کسانی که با او پیش و پس از انقلاب حشر و نشر داشتند از انحصار خواهی و سماجت او در تحمیل رأی خود میگویند؛ از این که به سرعت برمیآشفت و به چالش گرفتن مدیریتِ خود را برنمیتافت.
خود او نیز به عصبی مزاجیاش آگاه بود و سخت میکوشید مهار نفس خود را به دست گیرد.
با این همه، پیش از انقلاب، او توانست به طور نسبی جایگاهی مقبول میان برخی طیفهای روحانی پیدا کند؛ به ويژه در دههء چهل و پنجاهِ هجری خورشیدی که روحانیان بر سر مسائل گوناگونی دچار اختلاف و شکاف شده بودند. روحانیانِ طرفدار آیت الله روح الله خمینی در پی سیاستی رادیکال و انقلابی افتاده بودند و هر شخصیتِ مذهبی را که به رادیکالیسم آنان گردن نمینهاد آماج حمله قرار میدادند.
آیت الله خمینی دو سال پس از درگذشت آیت الله محمد حسین بروجردی، در سال ۱۳۴۲ فعالیتهای علنی ضدِ شاه خود را آغاز کرد. به تدریج بر شمار روحانیانِ هوادار آیت الله خمینی افزوده شد و گفتار و موج انقلابی دههء پنجاه به آنها مشروعیت و مقبولیت عام بخشید.
اما تنش میانِ روحانیان رادیکال و روحانیان غیرانقلابی حتا تا سالها پس از پیروزی انقلاب ادامه یافت. بهشتی در مرز این گروه ها راه میرفت. به همین سبب نیز میتوانست هم با دولت در زمینهء تدوین کتابهای درسی برای مدارس همکاری کند؛ هم در مدت اقامت در هامبورگ روابطی بسیار غیرمستقیم با دربار برقرار سازد؛ هم همنشین روحانیان انقلابی و کسانی چون علی شریعتی باشد.
کسی او را «انقلابی» نمیشناخت. رابطهاش با همه پیچیده بود و این او را به شخصیتی اسرار آمیز بدل میکرد.
اصلاحِ حوزه
پس از شهریور بیست و خروج رضاشاه از ایران، روحانیان خطر زوال حوزه به دست حکومت را تا اندازهای رفع شده میدیدند.
رضاشاه تلاش کرده بود روحانیت را با گرتهبرداری از الگوی آتاتورک در ترکیه اصلاح کند. پیش از او ورود به سلک روحانیت، پوشیدن عمامه و عبا و کار وعظ و اخذ خمس و زکات، قاعده و روالی معین نداشت. سختگیریهای رضاشاه، مسأله اجازه لباس و امتحانات حوزوی را جدی کرد و به ويژه رهبران حوزهء علمیه قم و مشهد ناگزیر شدند برای دور ماندن از گزند حکومت به کار و بار روحانیت نظم و نسقی ببخشند.
در کنار اینها، رضا شاه دانشکده معقول و منقول را در مدرسهء سپهسالار بنیاد کرد. با تأسیس دادگستری، سلطهء انحصاری روحانیان بر دستگاه قضا را شکست و ورود آنها به این قلمرو را تابع رویه و روالی سامانمند و تازه نمود.
حتا نهادی برای سامان دادن به تبلیغ اسلامی بناکرد. پس از رفتن اجباری رضاشاه از ایران، روحانیان حس کردند دست دولت از گریبان آنها برداشته شده، نقسی راحت کشیدند. اما یک چیز کاملاً معلوم شده بود: نهاد روحانیت نیازمند بازسازی خود است تا هم بر قدرت اجتماعی خود در برابر رقیبهایی مانند حزب توده و جریانهای روشنفکری و غربگرا بیافزاید هم بتواند به نیازهای طبقهء متوسط جدید مذهبی پاسخ دهد.
آیت الله بروجردی کار نظم حوزه را شتاب بخشید، اما نهادهای بیشتر، پس از درگذشت او پدید آمدند.
نسلِ تازه و رویکرد انتقادی به حوزه
از نوشتهها و گفتههای آن دوره برمیآید که نقد روحانیت جای خود را در ذهن طلبههای جوان باز کرده بود.
روشنفکران از دوران مشروطه به اینسو بارها به شیوههای گوناگون نظام روحانیت را نقد کرده، آن را ناسازگار با مقتضیات انسان و جامعه جدید ایرانی فرامینمودند.
با رفتن رضاشاه، نسل تازه واردشده به حوزه، به فکر اصلاح روحانیت افتاد. هر کس به خیالی قصد اصلاح روحانیت کرد تا از آن سد و سپری ستبر بسازد در برابر دولت جدید، نهادهای آموزشی مدرن و امواج بیدینی که با شهرنشینی شتاب میگرفت.
نواب صفوی حوزه را کاملاً سیاسی، رادیکال و ضد شاه میخواست و محافظهکاری کسانی را مانند آیت الله بروجردی برنمیتافت و خواهان خلع لباس او بود. مراجع به اصلاحات بسیار جزیی تن میدادند تا حوزهء سنتی کارآمدتر شود.
کسانی مانند ناصر مکارم شیرازی، مرتضی مطهری، جعفر سبحانی، محمد مجتهد شبستری، علی حجتی کرمانی، موسی صدر و محمد بهشتی بیشتر نظر به بیرون داشتند؛ به طبقهء متوسط شهری که در حال افزایش بود و توقعات تازهای از روحانیت داشت و نظام قدیم حوزه نمیتوانست پاسخگوی آن باشد.
شماری از دوستان او مانند موسی صدر تلاشهای خود را برای اصلاحِ حوزه ناکام دیدند و با تلخی و دلخوری حوزهء قم را ترک کردند.
موسی صدر که همدرس و هممباحثهء بهشتی بود به لبنان رفت و استعداد خود برای سازمان دهی و مدیریت را در رهبری جامعه شیعی لبنان به فعلیت رساند. اما بهشتی از کسانی بود که توانسته بود تصویرِ شخصی باتدبیر و هوشمند در ذهن روحانیان با گرایشهای گوناگون بسازد.
با اینهمه، باز هم اصلاح حوزه کار آسانی نبود و مخالفان سرسختی داشت.
برای نمونه، آیت الله سید محمدرضا گلپایگانی، از مراجع تقلید، با مدرن کردن حوزه مخالف بود. بهشتی او را متقاعد کرد مدرسهای با نظم تازه بسازد. اما زود اختلاف نظر میان بهشتی و بیت گلپایگانی بر سر ادارهء مدرسه بالا گرفت. ترکشِ این تنشها تا سالها بعد پرِّ قبای بهشتی را میگرفت.
بیت آیت الله گلپایگانی، از جمله داماد او لطف الله صافی گلپایگانی، از مخالفان سرسخت بهشتی شدند و حتا پس از انقلاب او را خارج از دین و کمونیست میدانستند.
مدرن سازی حوزه به معنای تبدیل آن از نهادِ سنتی مذهب به نهاد روشن اندیشی مذهبی نبود. آرمان کسانی که به نوسازی حوزه میاندیشیدند نه دموکراتیزاسیون که بوروکراتیزاسیون حوزه بود؛ تأسیس دیوان سالاری تازه برای آن. شکل درس خواندن سنتی، طلبه را برای به عهده گرفتن نقش اجتماعی در خور زمانه آماده نمیکرد.
کسانی مانند بهشتی دریافتند شرایط برای اصلاح حوزه آماده نیست. در نتیجه مانند آیت الله شریعتمداری که دارالتبلیغ را تأسیس کرد، به فکر نهاد سازی در کنار حوزه افتادند.
مدرسه حقانی
یکی از مهمترین نهادهای تازه در آن دوره مدرسه حقانی است. سید محمد بهشتی طرح آن را ریخت و با همراهی شماری دیگر بنیاد آن را گذاشت.
حسین حقانی، مهدی حائری تهرانی، علی مشکینی (پدرزن محمد محمدی ریشهری)، علی قدوسی (داماد علامه سید محمدحسین طباطبایی)، عبدالرحیم ربانی شیرازی و سید مرتضی جزائری، دیگر پایهگذاران مدرسه بودند.
محمد بهشتی در چهارهم اسفندماه ۱۳۵۸ با حکمی از آیت الله خمینی به سمت ریاست دیوان عالی کشور منصوب شد. او به همراه علی قدوسی، دادستان کل کشور، طلبههای بسیاری را از همین مدرسه به دستگاه قضایی جذب کرد.
در دوران ریاست جمهوری محمد خاتمی، روزنامههای اصلاح طلب نام مدرسهی حقانی را بر زبانها انداختند و آن را با نام محمد تقی مصباح یزدی روحانی تندرو عجین کردند.
واقعیت آن است که مصباح یزدی تنها یکی از استادان آن مدرسه برای دورهای کوتاه بوده و پس از اختلاف نظرها با مدیران مدرسه و نیز شخص بهشتی بر سر مسائل گوناگون از جمله آثار علی شریعتی و طلبههای هوادارش در مدرسه حقانی، مدرسه را ترک گفت.
محمد تقی مصباح یزدی در دههء پنجاه بیشتر در مؤسسه در «راه حق»، که آرماناش مبارزه با دیانت بهائی و کمونیسم بود، فعالیت میکرد.
شاگردانِ مدرسهء حقانی که بعدها به مقامات قضائی و امنیتی رسیدند بیشتر از نزدیکان و مجذوبان بهشتی بودند؛ کسانی چون علی فلاحیان، روح الله حسینیان و غلامحسین محسنی اژهای.
برخی از طلبههای مدرسه به سازمان مجاهدین خلق پیوستند. شماری از آنها کار طلبگی را وانهادند و مانند غلامحسین کرباسچی وارد دستگاه اداری کشور شدند. پارهای نیز حوزه را ترک گفتند و راه آموزش دانشگاهی را پیش گرفتند.
نقش اندازی جمهوری اسلامی
وقتی مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی تشکیل شد، نمایندگان، آیت الله حسینعلی منتظری را به ریاست مجلس و محمد بهشتی را به نیابت او انتخاب کردند.
از همان آغاز معلوم شد که محمد بهشتی توانایی ادارهء چنین مجلس بینظیری را در تاریخ جمهوری اسلامی دارد.
او نه تنها نقش گزار اصلی در جریان تدوین قانون اساسی بود که بی کوششهای او ایدهء ولایت فقیه به دشواری میتوانست در قانون اساسی گنجانده شود. او عمیقاً به ولایت فقیه، حکومت روحانیان، ضرورت اجرای شریعت باور داشت و جمهوری اسلامی را طرحی برای تحقق این آرزوها میدید.
محمد بهشتی حزب جمهوری اسلامی را تأسیس کرد و احتمالاً الگوی او در این کار حزب توده بود. این حزب که به سرعت در سراسر کشور شعبهای باز کرد و عضو پذیرفت، موتور اصلی پیشبرنده اهداف آیت الله خمینی و حذف رقیبان ناوفادار به او شد.
کتاب «مواضع ما»، مانیفست حزب جمهوری اسلامی، نوشته محمد بهشتی، نگرش انعطاف ناپذیر و ایدئولوژيک او را به اسلام نشان میدهد؛ همان نگرشی که کمابیش سالها بعد در جمهوری اسلامی اجرا شد.
«مواضع ما» در محتوا و زبان سخت متأثر از ادبیات حزب توده است.
میراث ناشناخته مردی ناشناخته
دربارهء زندگی بهشتی ناشناختهها بسیار است. او پس پرده دشمنی مخالفان حکومت روحانیان و تبلیغات جمهوری اسلامی پنهان است.
بیتردید هیچ زندگی نامهء جامع و قابل اعتمادی دربارهء او هنوز نوشته نشده است. بدون شناخت زندگی او بسیاری از کنجهای زندگی پیش از انقلاب روحانیت و فرایند سیاسی سالهای نخستین پیروزی انقلاب تاریک میماند.
پس از او، روحانیت ایران دیگر هرگز مردی با این شخصیت کاریزماتیک و قدرت مدیریت و سازماندهی به خود ندید. همانقدر که خودش شناخته نیست دامنه تأثیر گذاری اش در ساختار جمهوری اسلامی نیز معلوم نیست. صاحبان کنونی جمهوری اسلامی تنها به اندازهای نقش او را پررنگ میکنند که نقش خودشان در تکوین هویت نظام رنگ نبازد.
آیت الله خمینی در آغاز با ریاست جمهوری فردی روحانی مخالفت کرد، ورنه هیچ دور نبود که وی نامزد نخستین دوره ریاست جمهوری شود. او اگر امروز زنده بود هشتاد و پنج سال داشت، اما بیگمان جمهوری اسلامی به ويژه پس از درگذشت آیت الله خمینی کمتر به شکل و شمایل امروزیاش میمانست.
برگرفته از: بی بی سی
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.