|
دوشنبه 8 خرداد 1391 ـ 28 ماه مه 2011 |
مگر ايران ملک انحصاری شماست؟!
ناصر ايرانپور
به بهانهی پاسخ به آقای کمال ارس:
1) با عرض ادب و درود، باز فرمودهايد گرد و خاک بپا ميکنم؟! خير قربان، اتفاقاً اين شماها هستيد که گرد و خاک بپا ميکنيد، سفسطه ميکنيد و از پرداختن به اصل موضوع طفره ميرويد. شده ما در مورد پياز و سيب زميني هم بحث کنيم، شما افسانهی "تجزيه" را مطرح نکنيد؟ آيا من، بعنوان شهروند ايراني و بعنوان ناظر سياسي کرد، حق دارم در مورد نظام سياسي کشورم ايران بحث کنم و متهم به "تجزيهطلبي" نشوم يا نه؟!
2) تا آنجا که موضوع به "جبههي ملي ايران" نيز بر مي گردد، اين بحث اولاً از سوي خود اين جريان آغاز و از سوي آقاي مهرآسا و خود شما پيگرفته شد. بنده فقط در مقام پاسخگويي برآمدم و بس. چنين حقي را بنده دارم يا نه؟!
3) اما آنچه بطور واقع در ارتباط با "جبهه ی ملی" و هر نيروی ديگری برنمیتابم اين است که در مقام صاحبان و مالکان بلامنازع ايران با مردم و کنشگران مناطق غيرمرکزی و به قول خودشان "حاشيهای" ايران سخن میگويند، گويی که در دفاع از مستعمرات خودشان است که امر و نهی میکنند و اين و آن را متهم. اين ارباب منش ها خود را جدی جدی محقتر از "بقيه" میدانند و اين "بقيه" هستند که بايد هر از چند گاهی سوگند وفاداری به آنها ياد کنند! دکتر قاسملوی فرهيخته گفت: "به هيچ کسی اجازه نمیدهيم خود را ايرانیتر از ما بداند." اين اصل هنوز به جای خود باقيست.
4) شما نوشتهايد که: "اصولاً شما و حزب تان خود را ايراني مي دانيد يا خير؟ البته منظورم از ايران، ايران واقعاً موجود امروز است." پاسخ بنده ابتدا اين است که نفس اين پرسش را تبعيض گرايانه میدانم و حکايت از آن دارد که من اينديويديئوم (فرد) بايد برای شمای اينديويديئوم (فرد) اثبات کنم که ايرانی هستم! ای کاش میدانستم اين حق را چه کسی به شما داده، اگر اين پرسش بازتابی از مناسبات و فرهنگ سياسی حاکم بر ايران نمیباشد. به هر حال، تلاش نمودهام وارد اين منطق معيوب و نابرابر و چنين ميدان بازیای نشوم، پرسشی که مرا به ياد بحث های مربوط به حقوق زنان میاندازد. قشريون میپرسيدند: "شما مسلمان هستيد يا نه. اگر هستيد بايد دستورات قرآن و سنت و حديث پيامبر را ملاک قرار دهيد و اگر هم نيستيد که مرتديد و بحثی با شما نداريم."
5) اگر اين پرسش مجاز است، اجازه بفرمائيد بنده هم همان را از خود شما بکنم: آيا خود شما کرد را ايراني ميدانيد، آن هم در ايران واقعاً موجود امروز؟ جايگاه واقعاً موجود کرد در نظام سياسي، اقتصادي، فرهنگي، رسانهاي، نظامي، امنيتي، ... ايران کجاست؟
6) اگر پاسخ اين پرسش از سوی شما "آری" است، نقش خود شما در پشتيبانی از اين مردم و در جلوگيری و حداقل افشای جنايات بزرگ رژيم ايران عليه اين هموطنان ايرانیتان چه بوده است؟ هموطن بودن که جادهی يک طرفه نيست.
7) من از هموطنان چپ سراسری خود میپذيرم اگر از احزاب کردی انتقادی هم داشته باشند، چون همواره پشتيبان جنبش آنها بودهاند (آن هم صرف نظر از اينکه اين انتقاد را بهحق يا بهناحق بدانم). اما از طيف سياسی راست جامعهام نقد را زمانی میپذيرم که دو بار هم از من در روزهای دشوار دفاع کرده باشد. آنجا که دسته دسته مردم کردستان را به جوخهی اعدام میسپردند، خلخالی و حسنی را به جان جوانان آن انداخته بودند، شهرهايش را توپ باران و بمب باران میکردند، آنگاه که تبعيضات فاشيستی و شووينيستی بر وی اعمال میکردند، راست حرجی بر خود و خطری برای ايران احساس نکرد، اما فرياد "وا ايرانا" سر می دهد، هر آنگاه که بهزعم خود خطر تجزيهی ايران را در يک بيانيه يا مصاحبه کشف میکند! به حق بايد پرسيد تفاوت نگرش و عملکرد و حتی ادبيات بخش مورد نظر از راست اپوزيسيون با حکومت اسلامی جنايت پيشه در چيست؟ اساساً تفاوتی وجود دارد؟ همين چند روز پيش، از يکی از شاگردان داريوش همايون متوفی خواندم که میگفت در جنگ با مردم کردستان و آذربايجان و بلوچستان و ترکمنصحرا و خوزستان، يعنی حداقل نيمی از ايران، بايد به سنگر جمهوری اسلامی رفت. مدتی است بیشرمی فاشيستی و استهزا آور برخی قلمزن چنان عريان و افسار گسيخته شده که نمیتوان خط هدايت شدهای را پشت آن تصور نکرد. وای به حال ايران، اگر اينان مدافعان اش باشند! ما توسل به حق تعيين سرنوشت به انضمام تشکيل دولت مستقل کردستان را برای روزی نگه خواهيم داشت که چنين تفکری تفوق يابد و دستيابی به کردستان آزاد و خودمختار در چهارچوب يک ايران فدرال را ناممکن گرداند. اميدواريم چنين سناريوی تحقق نيابد و ما مجبور به برداشتن چنين گامی نشويم.
8) در ضمن تاکنون در ارتباط با من چند بار از "حزب تان" سخن راندهايد. من عضو هيچ تشکيلات سياسی معينی نيستم. دفاع من از حزب دمکرات کردستان ايران و ديگر جريانات سهيم در جنبش کردستان از جمله و گونهی دفاع يک ايرانی دمکرات، لائيک و ليبرال از يکی از اجزاء اصلی جنبش آزاديخواهی مردم ايران است. کردستان بخشی از ايران است و جنبش آن نيز بخشی از جنبش آن.
9) فوقاً گفتم که پرسش "کرد ايرانی است يا نه" را انحرافی میدانم، انحرافی از اين جهت که بديهيت آن را زير سوال میبرد، چرا که کرد اصالتاً ايرانی است و ايرانی هم خواهد ماند (حتی اگر زمانی راهی جز استقلال برايش نماند)، اما چون از سوی نظام های سياسی کنونی مورد استثمار و حتی استعمار قرار گرفته است، حق ايرانی بودن، به تعبير سياسی، از وی سلب شده است. باری، همهی مردم ايران تحت ستم هستند، اما بخشی از آنان با انگيزههای شبه فاشيستی و در غلظت بيشتر. ساختار سياسی ايران برآيند تنوع ريشهای جامعهی ايران نيست، بلکه بر اساس قوميت و مذهب بنا گرديده است. بنده از آنجا که زبانم کردی است و از نظر حاکمان مذهبم شيعه نيست و، بدتر از اين دو، بر حق خود تأکيد نيز میورزم، نه تنها از مشارکت در سرنوشت سياسی مملکتم ممنوع گرديدهام، نه تنها در زيستگاه خود نيز حق ادارهی خودم را نداشتهام، نه تنها در تضييقات اعمال شده بر همهی ايرانيان به دليل سلطهی استبداد بر کشورمان سهيم ماندهام، بلکه از برخی از حقوق شهروندی که مابقی هموطنان تحت ستمم داشتهاند نيز محروم بودهام. تحت چنين شرايطی و تنها به چنين مفهومی هنوز طعم "ايرانیبودن" را نچشيدهام، هر چند که تازيانهی "غير ايرانی بودن" را بر تنم بارها احساس نمودهام.
10) دوستان! ايران با تجويز "ملت" و کرد با امر و نهی "ايرانی" نمیشود. تعلق به ملت قبل از هر چيز دلبستگی و وابستگی عاطفی و روانی است. به يمن سلطهی حکومت های شووينيستی به اين عواطف و روان آسيب جدی رسيده است. متأسفانه سهم بخشی از اپوزيسيون نيز در اين آسيب رسانی کم نبوده است.
11) من خود را به نسبت مابقی مردم ايران بلاوظيفه نمیدانم، به سرنوشت ايران همانقدر علاقمندم که يک سياسی زادهی تهران و اصفهان و مشهد علاقمند است. خود را با زندانيان اوين و فعالان خوزستان و مردم تبريز و ستمديدگان بلوچستان، با کنشگران عرصهی برابری زنان و آزادی بيان و مطبوعات، با جنبش سکولاريستی و ضدتئوکراتيک سراسری نيز همدرد و هممصالح میدانم. دفاع متمرکز من از مردم کردستان و حق تعيين سرنوشت آن نيز نه تنها بعنوان يک کرد، بلکه همچنين بعنوان يک ايراني صورت ميپذيرد. از آنجايي که خودم کرد هستم، از رنج مردم اين خطه از کشورم بيش از يک هموطن مثلا شيرازيام آگاهم، نميتوانم در مورد آن بیتفاوت باشم. چگونه میتوانم شمای هموطن را از محنت های همزبانان ام، از ادراک و احساسات آنها، از انديشهها و راهحل های آنها آگاه سازم، اگر بطور مستمر ننويسم؟ اين تأکيد و تمرکز ويژه اما به هيچ وجه به معناي اين نيست که افق من محدود به کردستان است و بنده مابقي ايران را پيشکش حکومت اسلامی و حضراتي نمودهام که از موضعي ارتجاعي و شووينيستي از آن دفاع میکنند. آگاهی بخشی در مورد تبعيضات روارفته بر مردم مثلاً خوزستان در درجهی نخست رسالت روشنفکران فرهيختهای چون يوسف بنیطرف است. چگونه میتوان از وی توقع نداشت که من ايرانی و کرد را در جريان بخشی از ظلم های اعمال شده بر مردم اين خطه، در جريان وجود رسوبات فاشيستی حتی در ميان روشنفکران دمکرات ايران آگاه نسازد؟ آيا وی بدين دليل "قومگرا" میگردد و مدافعان و منکران اين تبعيضات "ايرانی"؟! جداً دنيای وارونهای داريم!
12) بخشی از مدافعان ساختار متمرکز ايران، فدراليسم را "بهانه" يا "مرحلهای" برای تلاشی ايران میدانند! اين "بهانه" تراشی از غرض ورزی نيز نباشد، از ناآگاهی است. کردستان از پيشکسوتان چنين نظامی در ايران بوده است و بدين سبب پيوسته متهم به "تجزيهطلبی" گرديده و سرکوب شده است. پرسش اينجاست که آيا مردمی که عليرغم اين سرکوب شديد در طرح چنين مطالبهای جسور و ثابت قدم ماندهاند، جسارت اين را نداشتهاند که خواست استقلال را مطرح کنند؟! مگر در ماهيت و غلظت سرکوب و اتهام زنی تغييری ايجاد میشد؟
کم از سياستمداران کرد نشنيدهام که سياستمداران و دولت های خارجی و مجامع بينالمللی به آنها گفتهاند که کاری نمیتوانند برايشان انجام دهند، تا زمانی که مسأله شان داخلی است. آری، مسألهی کردستان جنبهی بينالمللی پيدا میکرد اگر احزاب آن «واست استقلال» را مطرح میکردند. اما آنها آگاهانه ـ و از نظر من بهدرستی ـ از آن خودداری نمودهاند، چون آنها خود را ايرانی و مصالح و مطالبات شان را بيشتر در چهارچوب ايران قابل تحقق میدانند، آن هم به دلايلی بسيار:
* زيستگاه کردها در ايران محدود به منطقهی کردستان نيست. کرد در پهنهی ايران بسيار پراکنده است، اجتماعات بزرگ کرد همچنين در خراسان، قزوين و قم و شمال ايران و ... میباشند. هر گونه جدايی اجتناب ناپذير کردستان از ايران به منزلهی از دست دادن اين اجتماعات نيز میباشد.
* روند همگرايی و انتگراسيون بينالمللی کنونی عاملی ديگر در عدم درستی پيگيری چنين خواستی در شرايط عادی است: در جهانی که جوامع پيوسته در هم میآميزند، دولت های "ملی" و مستقل دمافزون جايگاه واقعی خود را از دست میدهند، عجيب خواهد بود اگر کردستان، در صورتي که امکان تحقق خواستههايش در ايران را داشته باشد، در پی مستقل شدن باشد. تجربهی کشورهايی چون يونان پيش رويمان است. آيا میتوان امروز از استقلال کشور يونان که تازه قدمت دولتداری آن به ايران میرسد، سخن برانيم؟
* در بهترين حالت، مناطقی جزو اين کردستان مستقل خواهند بود که اکثريت جمعيت آنها را کردها تشکيل میدهند. اين بدين معنی است که ما مناطقی را که کردها در آن در اقليت هستند از کردستان جدا میسازيم و امکان تأثير گذاری بر زندگی و حقوق آنها را کاهش خواهيم داد و باز اقليتی (مثلاً آذری) در کردستان خواهيم داشت که نمیتوانيم حقوقی را که خود به آن استناد میکنيم از آنها سلب کنيم. بنابراين آن دولت نمیتواند دولت ملی کرد باشد، اگر منشی غيردمکراتيک در پيش نگيرد.
* گيريم استقلال را کسب کرديم. آيا اين کار با خشنودی مردم کشورهای همسايه روبرو خواهد شد؟ البته که نه. در چنين شرايطی نمیتوانيم روی دوستی و همکاری آنها برای بازسازی کردستان حساب کنيم.
* ما در جهان ده ها دولت به اصطلاح "ملی" داريم. کداميک از آنها میتواند سرمشقی موفق برای ما باشد؟ آری، در دولت ملی ستم ملی وجود نخواهد داشت. اما بعد چی؟ آيا میتوان شکم مردم را تنها با آن سير کرد، عدالت را برقرار نمود، آزادی را تأمين نمود و پيشرفت و توسعهی جامعه را با آن تضمين نمود؟ به باور من نه. از سوي ديگر آيا حل معضل ملی در چهارچوب يک کشور متحد چون ايران غير ممکن است؟ پاسخ اين پرسش نيز از سوی من "نه" است. حال چه دليلی میماند برای طرح استقلال؟
* چه لطفی دارد سيم خاردار های ديگری را به سيم خاردار های کنونی بيافزاييم؟ از نظر من استقلال کردستان در واقع تجزيهی ديگر کردستان خواهد بود. هنر واقعی در اين نيست که مرزهای ديگری را به مرزهای موجود بيافزايم. هنر واقعی در اين است که تأثيرات مخرب مرزهای کنونی را نيز کاهش دهيم و اين تنها با استقرار نظام های دمکراتيک و غير ناسيوناليستی ميسر است.
* آری، زمانی طرح خواست استقلال گريز ناپذير است، آن هم آن هنگام که
يک) مشارکت در زندگی سياسی کل کشور و مديريت منطقهای در چهارچوب يک کشور ناممکن گردانيده شوند و تبعيضات به بهانههای متفاوت استمرار يابند،
دو) تنش قومی در جامعهای تودهای و همهگير شود و
سه) خلقی خارج از دو فاکتور فوق مصالح خود را در جدايی بيابد.
من بالشخصه اميدم را به برقراری نظامی که مانع از شق اولی شود، از دست ندادهام. تنشی ميان قومی نيز در ايران نمیبينم. به ويژه تا جايی که به کردستان مربوط میگردد، اين خطه مصالح خود را در جدايی نمیبيند. اين سخن ابتدا و انتهای احزاب کردستان بوده است. جنبش کردستان اگر مصالح خود را در استقلال میديد، يقيناً آن را مطرح میکرد، به ويژه اينکه بدون پرده حق تعيين سرنوشت خود را به مثابهی يک ملت برای خود قائل بوده است.
چه دليل ديگری میماند که احزاب مثلاً کردستان استقلال را طرح کنند و يا مقاصد اين چنينی را زير لوای "فدراليسم' مخفی سازند؟ چند سال پيش، از آقای مصطفی هجری در جلسهای در کلن آلمان شنيده شد: "دوستان، ما حتی پاسداران جنايت پيشه را نيز اشغالگر نمیناميم." از آقای رحمان حاجی احمدی شنيدم که "تلاش هر کنشگر و سياسی کرد بايد معطوف به دفاع از همهی مردم ايران باشد، فارق از تعلق ملی و قومی و زبانی آنها". از آقای عبدالله حسن زاده شنيدم که "من حتی با 'ملت' ناميدن ايران و 'قوم' ناميدن کرد نيز مشکل ندارم، مشروط بر اينکه همه عضو برابر اين ملت باشيم و مردم فارس نيز در کنار مردم کرد 'قوم' خوانده شوند." از آقای عبدالله مهتدی چندين بار شنيدهام که "جنبش کردستان را از جنبش دمکراسیخواهی سراسری جدا نسازيم". آيا هيچکدام از اين اظهارنظرهای رهبران احزاب فدراليست را میتوان "قوم گرايانه" و يا "جدايی طلبی' ناميد؟
آری، درست است؛ در کردستان از جمله به سبب شم و خودآگاهی ملی، نوع ستم روا رفته بر آن، ويژگي های ژئوپولتيک آن، همسايگی با جنبش های مشابه در آن سوی مرزها، عدم عطف لازم احزاب سراسری به اين منطقه احزابی سياسی شکل گرفتهاند با مطالباتی عمدتاً کردستانی. به نظر من در بعد دست کم ميان مدت نه احزابی "سراسری" قادر خواهند بود در کردستان پايگاهی داشته باشند و نه احزاب کردستانی میتوانند با تغيير تابلويشان از حيث وسعت جغرافيايی نفوذ اجتماعی به ايرانی تبديل شوند. هر دو پروژه را داشتهايم و هر دو با شکست روبرو شدهاند. با اين وصف هر چند طول و عرض تشکيلاتی اين احزاب عمدتاً محدود به کردستان مانده است، اما افق سياسی آنها فراکردستانی است. برای نمونه سوسياليسم و سوسياليسم دمکراتيک برای ايران از اجزاء لاينفک برنامههای آنها بوده است.
13) به هر تقدير، کار من دو وجه داشته است: حفظ موجوديت سياسی کرد در ايران (وجه نخست) بر بستر يک نظام دمکراتيک و فدرال (وجه دوم). شما مختاريد با طرح پرسش فوق بطور ضمني اين انديشهي شفاف ايرانی مرا را "غيرايراني" بناميد و به آن اعلام جنگ کنيد، اما مختار نيستيد به نام ايران به مصاف من بيائيد. ايران به همان اندازه متعلق به شما است، متعلق به من نيز هست، هر چند موطنم امروز به دلايل سياسی (فاشيستی) از من ستانده شده باشد.
14) ختم کلام: بحث من صرفاً مربوط به ضرورت رفع تبعيضات موجود در ساختار سياسي ايران بوده. حال پرسش اين است: آيا شما حاضريد دست به دست من نوعي بدهيد و ايراني نو بسازيم، يا اينکه مادامالعمر در اين مناقشه بمانيم که چه کسی ايرانی است و چه کسی ايرانی نيست، "قوم" چيست و "ملت" چيست، چه کسی "تجزيه طلب" است و چه کسی "شووينيست"؟ بيائيم بدون سوء ظن و بدون اينکه حق بيشتری برای خود و حق کمتری برای ديگران قائل باشيم، به ترسيم سيما و ماهيت نظامی بپردازيم که ايدهآل مان است. آيا اين توقعی نابجاست؟ همهی اينها برای آشيانهی مشترکمان ايران است. حق ايرانی بودن را از همديگر تنها بدين سبب که تماماً در چهارچوب فکری همديگر قرار نمیگيريم، سلب نکنيم. ايران خانهی مشترک همهی ماست. حق مشارکت در بنای نوين آن بر اساس تجارب تلخ گذشته و باورهای کنونی خود را داريم. با صراحت تام میگوئيم: اگر اين آرزوی ديرين ما ميسر نگشت، پيگيری استقلال کردستان را، با وجود اصالت ايرانی که برای خود قائليم، تابو نمیدانيم، آن هم با تمام تنگناها و دشواري هايی که فوقاً صادقانه از آن سخن به ميان آمد. دفاع از حق تعيين سرنوشت و جانبداری از زندگی سعادتمند در ايران را نافی هم نمیدانم. تناقض در انديشهای است که مرا به تعبير خود "ايرانی" میداند، اما فاقد حق برخورداری از برنامهای برای بنای نوين آن. بهزعم آنها فقط آنها هستند که شايستگی ترسيم نظام آينده را دارند و ما چون "حاشيهای" هستيم و "قومی" و مادرزادی از اين حق محروم بودهايم، تا قيامت بايد از آن محروم بمانيم. به هر حال اينان اگر پنج نفر باشند، نمايندهی "ايران" هستند و ما اگر تودههای ميليونی باشيم، "قوم گرا"، "غير ايرانی" و "اجنبی"!
باری ديگر تأکيد میشود: مناسبات صاحب خانگی و مستأجری در خانهی مشترکمان بايد پايان يابد، اگر میخواهيم خود «خانه» پايدار بماند. و ما در مورد اين خانه و پیريختن آن سخن میگوئيم و نه چيز ديگری فرای آن.
آلمان، 26 مه 2012
سپهرداد: دوست و هموطن کرد من؛ درود بر شما. من مقاله های شما را با علاقه بخصوص می خوانم.شما هم درد را گفته ايد و هم درمان را. من يک فارس هستم وخودم را ايرانی می دانم؛ همتنطور که کرد را هم ايرانی می دانم. هرچند که حکومت فدرالی را خطرناک می دانم. اما بيان و گفتار منطقی شما را تنها راه نجات ايران می بينم. اگر اجازه بدهيد، نقد من بر احزاب کردستان آن است که فکر و فعاليت خود را بيشتر به مرزهای کردستان محدود کرده اند و وقتی که می بينم امثال شما يا ديگران توانائی رهبری مردم ايران را داريد می پرسم چرا چرا خود را محدودو می کنيد؟ بيائيد احزاب جامعی (حزب دموکرات ايران و...) تشکيل دهيد کهمطمءنم با وجود پشتيبانی بالا در کردستان و سراسر ايران کارائی بطشتری از احزاب محلی خواهند داشت. خود را محدود نکنيد، با تمام مردم ايران صحبت کنيد. من فکر می کنم که کليد آزادی ايران در کردستان است. که خون های بسيار داده. فکر خود را بسط دهيد، آگاهی سازی کنيد، پيروز می شويد/ درررررود بر کرد، درررود بر ايرانی، نهادينه باد آزادی، پاينده باد ايران.
کاوه یزدانی: جناب ناصر ایرانپور؛ چه کسی مطمئن است که ایران از راه فدرالیسم بهتر می شود ؟ مگر فدرالیسم را برای کشور یکپارچه می شود بکار برد؟ منظورتان عدم تمرکز قدرت و مسئولیت اگر می باشد آن سخن دیگری ست که بسیار متفاوت از مفهوم فدرالیسم است. من با تقسیم قدرت و مسئولیت آینده بسیار عالی برای ایران تصور می کنم. اما فدرالیسم یقیناً یعنی متحد کردن چند واحد جداگانه در زیر چتر یک فدراسیون یا فدرال. بنابر این تمرکزتان را بر روی عدم تمرکز قدرت و مسئو لیت بگذارید من نیز بسیار موافقم. اما نه با فدرالیسمی که آلمان و آمریکا و همسایگان دارند.
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.