|
جمعه 5 خرداد 1391 ـ 25 ماه مه 2011 |
انشاءالله گربه بماند!
ناصر ايرانپور
پاسخی کوتاه به آقای کمال ارس که مطلبی تحت عنوان "گرد و خاک بسيار برای چی؟" در ارتباط با پاسخ اينجانب به "جبههی ملی ايران" نوشتهاند. از آنجا که پاسخ ادعاهای مطرح شده از سوی وی و تنی چند را در مقالات متعددی چون "هر دم از اين باغ بری میرسد..!"، "مدخلی بر بحث ملت و حق تعيين سرنوشت"، "جنبش ملی کرد و سياست خارجی"، ... و به خود "جبههء ملی ايران" دادهام، اينجا تنها يک هشدار تکرار میشود، مبنی بر اينکه تعامل اينگونه با مطالبات مناطقی چون کردستان، آذربايجان،.. تنها میتواند پيامدی مخرب برای حفظ يکپارچگی ايران داشته باشد.
جناب کمال ارس،
با درود به شما و سپاس از نقد نوشتهی اين ناچيز، اجازه بدهيد تلگرافی به استحضار مبارک برسانم که خارج از گرد و خاکی که از قضا "جبههء ملی ايران" و خود شما بپا کردهايد، خارج از درک متفاوت مان در بارهء گذشتهء تاريخی و از نظر من افتخارآميز کردستان و جايگاه "جبههء ملی ايران"،.. در ارتباط با برخی از مفاهيم مهم و کليدی نيز درک مشترک نداريم. اين از نظر من فاجعه نيست. فاجعه خواهد بود اگر حداقلی از زبان مشترک برای ديالوگ نداشته باشيم و خود را زير لوای نام های مستعار مخفی سازيم.
به هر حال، نمیدانم قسم حضرت عباس شما را باور کنم و يا دم خروس تان را: شما از سويی میگوئيد کل ايران "ملک مشاع" همهء ايرانيان است و از سوی ديگر میفرمائيد که اگر نمايندگان تمام استان های کردنشين رأی به جدايی دادند، جدا شوند. خارج از اينکه من در اين دنيا هيچ "ملکی" را مشاع و تقسيم ناپذير نمیدانم، اتفاقاً بنا را بر اين قرار میدهم که اگر کردستان واقعاً آنقدر حق آزادی داشته باشد که در مورد سرنوشت سياسی خودش تعيين تکليف کند، ديگر دليلی برای جدايی نخواهد داشت. جدايی زمانی موضوعيت میيابد که حقوق فردی و جمعی وی در ايران زير سوال برود و مرکزگرايان برايش خير و شر را تعيين کنند.
همچنين شما از سويی میفرمائيد که هيچ حق ويژهای برای کسی قائل نيستيد، اما بلافاصله بعد از آن میگوئيد که زبان فارسی اين جايگاه تاريخی را داشته و بايد در آينده هم داشته باشد. میدانيم زبان تنها ابزار تکلم نيست و اتفاقاً شما هم به همين دليل به آن جايگاه ويژه میدهيد. جايگاه ويژهء يک زبان نمیتواند به مثابهی حق ويژهء سخنوران آن زبان نباشد. در بنای يک ايران نوين بايد همهء کارت ها روی ميز بيايند، از جمله در ارتباط با زبان. من فرمولی ديگر برای حل معضل زبان دارم که بارها بدان اشاره کردهام. اما حتی اگر تنها يک زبان را بعنوان "زبان مشترک" بپذيريم، اين امر از نظر من بايد توافقی و داوطلبانه باشد. در چنين حالتی خود با ميل و رغبت خود زبان فارسی را برخواهم گزيد. هر چيزی غير از اين نمیتواند معنايی جز تحميل يک زبان بشمار نيايد.
و نيز بايد اقرار کنم که اتهام "خيال پردازی" تنها از سوی شما نيست که متوجه من میشود؛ فعالان کرد و بهويژه ترکی نيز داريم که برآنند که آن خانهء مشترکی را که ما فدراليست ها در پیاش هستيم با صاحبان فکری از سنخ شما "اتوپی"ای بيش نيست و بايد از همين اکنون راه جدايی را در پيش گرفت. بر آنها نيز نمیتوانم ايراد زيادی بگيرم؛ شماها خودتان بهترين منابع و دلايل مشروعيت آنها هستيد.
انديشهء شما، در مناسبتترين حالت اش، از اين چند مؤلفهء ضددمکراتيک برخوردار است: سلب حق تعيين سرنوشت سياسی در وجه بيرونی، سلب خودمديريتی سياسی در وجه داخلی، فرض کردن يک زبان بر متکلمين زبان های ديگر، حفط تمرکز سياسی و تقدس حکومت. اين همان تفکر جبههء ملی ايران بوده است به انضمام اينکه "ناسيوناليسم" آنها مذهبگرا نيز بوده است. اين تفکر و اين ساختار تأمين کننده و تضمين کنندهء حقوق ويژهای برای شماست. چنين جامعهای مورد نظر من نمیتواند باشد.
شما مختاريد ابدالدهر ساز قومپرستی خود بر اساس مذهب و زبان و تمرکز قدرت در دست خود را بزنيد و آن را "ناسيوناليسم" "ايرانی" بناميد. امثال بنده نيز در تلاش خواهند بود جامعهای عادلانه و دمکراتيک و عاری از هر گونه حق ويژه، حال تحت هر عنوانی که باشد، در ايران بنا کنند. نيروهايی هم هستند که سعادت را در استقلال (کرد، ترک، ...) میبينند. بالاخره يکی از اين سه طيف تفوق پيدا خواهند کرد. از نظر من، تفوق طيف فکری شما در مرکز و قدرت سياسی نمیتواند تفوق طيف سومی را در مناطقی چون کردستان، آذربايجان، ترکمن صحرا، خوزستان و بلوچستان به دنبال نداشته باشد. و اتفاقاً اين است که نمیتواند پيامدی جز جنگ و مآلاً تجزيهء ايران را به دنبال نداشته باشد. ناسيوناليسم، بهويژه سنخ حاکم آن، هيچگاه قادر نيست متضمن يکپارچگی يک کشور باشد. حفظ صلح و ثبات و تأمين عدالت و آزادی در ايران تنها میتواند از سوی نيروی بينابينی ميسر گردد، نيرويی که قادر است به لحاظ برنامهای، جسارت و ادبيات سياسی مطالبات برحق مناطقی از ايران برای نيل به حق تعيين سرنوشت داخلی خود و مشارکت آنها در سرنوشت سياسی کل کشور را با همبستگی و حفظ تماميت ارضی ايران تلفيق سازد.
شما فرمودهايد که به سينهء حزب دمکرات کردستان ايران مدال آويختهام. اين يکی را ديگر درست متوجه شدهايد، اگر من بعنوان يک شهروند کرد ندانم که اين حزب تحت چه شرايط دشواری پرچم موجوديت سياسی و فرهنگی کرد را برافراشته نگه داشته است، ندانم که اين حزب چه مرارت هايی در عرض اين شش دهه و نيم کشيده است، چه قربانيانی در راه سرافرازی مردم کردستان داده است، کی بايد بداند؟ شما؟! من چه عددی هستم؛ اين حزب و احزاب ديگر سهيم در مبارزهء مردم کردستان پاسخ خود را بارها از مردم کردستان گرفتهاند. کی شايستهتر از اين مردم برای آويختن اين مدال میباشد؟
شما فرمودهايد که "جبههء ملی ايران" در اين چند عضو خلاصه نمیشود، ميليون ها ايرانی "ملی و مصدقی" هستند! جدی مقصودتان همان ميليون ها مصدقی است که در بهاصطلاح "رفراندوم" آری يا نه" "جمهوری" اسلامی آری گفتند؟ همان ميليون ها مصدقی است که حتی با قتل وارستگانی چون داريوش فروهر و همسرش خانه ماندند؟ همان ميليون ها مصدقی است که با قتل فجيع انسان فرهيختهای چون شاهپور بختيار مفقودالاثر بودند؟ معلوم نيست اگر مصدق ميليون ميليون جانبدار دارد و میتوان تصور کرد که آن هنگام بسيار کمتر نبودند، چرا از اين نيرو برای دفع کودتای آمريکايی بهره نگرفت؟ آيا به وجود اين "چندين ميليون" شک داشت يا به راهی که رفته بود؟
آقای ارس، اساساً شما میدانيد "ملی" و "مردمی" و محبوب يعنی چه؟ نشنيدهايد که مردم کردستان تحت چه شرايط سخت امنيتی در روزهای جان باختن قاضی محمد و بهويژه دکتر قاسملو، بدون اينکه کسی فراخوانی بدهد، تعطيل عمومی دارند؟ اين والاترين نمود اعطای نشان تقدير و افتخار به اين رهروان راه آزادی کردستان میباشد و محض اطلاع شما هر سال هم تکرار میشود. آيا غير از اين است که آنها بودند که به معنای واقعی کلمه "ملی" و "مردمی" بودند؟
و بالاخره اينکه شما برای بروز شکاکيت تان در مورد اظهارات بنده فرمودهايد "انشاءالله گربه باشد"، بنده نيز برای ترجمان سياست کبکوار شما خواهم گفت: "انشاءالله گربه بماند."
23 مه 2012
نظر خوانندگان
تینا: آقای ایرانپور؛ من بعنوان یک کرد بهیچ عنوان با فدرالیسم موافق نیستم چرا که با توجه به ساختارهای جغرافیایی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی کشورمان آن را تنها موجب بروز درگیری های قومیتی می بژنم. در هیچ نقطه ای از ایران نیست که مردم یکدست و از یک قوم باشند بلکه همه جا بشدت در هم آمیخته اند و یا مهاجرت کرده اند. شاید راه حل آن یکدست سازی و کوچ دادن اقوام دیگر و یا نادیده گرفتن حقوق آنان تحت عنوان اقلیت باشد که این عین فاشیسم و نژاد پرستی است و انسانیت آن را بر نمی تابد. در دنیای امروز که همهء جهان بدنبال تشکیل اتحادیه ها برای قدرتمند تر شدن در جامعه بین الملل هستند کوبیدن بر طبل جدایی های فرهنگی، قومیتی، مذهبی و نژادی و یا جغرافیایی تنها نشانهء عقب ماندگی فرهنگی و اجتماعی است و هیچ خیری در بر ندارد. بنظر من اگر همهء گروه های سیاسی فعال، چه آنها که مدعی نمایندگی از طرف همهء مردم ایران هستند و چه آنها که مدعی نمایندگی قوم خاصی هستند حول محور یک قانون اساسی دموکرات و همگرا فعالیت کنند بیشتر ضامن آیندهء روشن برای تک تک افراد این کشور فارغ از نژاد و قوم و زبان و مذهب و جنسیت شان خواهند بود. من اگر می خواستم تصمیم گیرنده باشم بر سر یک نظام قدرتی از پایین به بالا چانه می زدم؛ به این ترتیب که سیستم قانونی بصورتی باشد که از انتخاب شورای محله ها قدرت تعیین شود و قدرت تصمیم گیری و اختیارات بیشتری به این مجموعه های قدرتی زیرین داده شود. برای حل مشکل زبان هم معتقدم باید سیستم آموزشی به این صورت تغییر کند که هر ایرانی مجبور به فراگرفتن یکی دیگر از زبان های رایج در کشور در کنار زبان فارسی یا فراگرفتن دو زبان رایج از زبان های رایج در کشور بصورت انتخابی باشد. بنظر من حل این مشکلات از طریق قانون بسیار متمدنانه تر و انسانی تر است تا کوبیدن بر طبل اختلافات و جدایی ها.
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.