|
دوشنبه 1 خرداد 1391 ـ 21 ماه مه 2011 |
بازی کردن با برگ رضا پهلوی در برابر میرحسین موسوی؟
در حاشیه گفتگوی نوشتاری بابک امیرخسروی و کاظم علمداری
فرخنده مدرس
در میان تلاشهایی در ارائه و عملی ساختن طرحهای گفتگو، همکاری، ائتلاف و…. که اخیراً در سطح گستردهای جاریست، نظرمان به گفتگوی نوشتاری میان دوست ارجمندمان بابک امیرخسروی و آقایان علمداری و ملک محمدی جلب شد که هم از نظر شیوهی استدلال در «سیاست ائتلافی جمهوری خواهان» با رضا پهلوی و یا رد آن، و هم از منظر سوء تفاهمی که در تعریف از مشروطهخواهی و یگانه گرفتن آن با دفاع از نظام پادشاهی ایجاد کردهاند و نسبت سلطنتطلبی که به داریوش همایون دادهاند، نمیتوانیم، همچون ناظری بیطرف و بینظر، ساکت بمانیم.
نزدیک به دو دهه و اندی پیش، هنگامی که به کارزار زندگی در تبعید گام نهادیم، با سودای از سرگیری فعالیت سیاسی در راه «رهائی» سرزمینی که پشت سر گذاشته، اما نه چشم از آن برداشته و نه دل از آن کنده بودیم، با چشمی به سازمانهای خانواده سیاسی انقلابی که از میان آنان میآمدیم، و با دستی بر پرچم فراخوان به «همبستگی ملی» میان همآنان!، هیچ تصور نمیکردیم که خیلی زود به دلیل پافشاری بر ضرورت همکاری میان همه گرایشها و سازمانهای سیاسی که از دمکراسی، حقوق بشر در ایران و در مبارزه علیه حکومت اسلامی دفاع میکردند، و به ویژه به دلیل ایستادگی بر حق سهیم شدن طرفداران شکل نظام پادشاهی مدافع حفظ ایران و مدافع آرمانهای مشروطیت در همکاریها، آن هم به سخنگوئی و نمایندگی داریوش همایون، به انزوائی گسترده و نسبتاً طولانی محکوم شویم، حتا از سوی نزدیکترین همفکران خود، آن هم با خوردن مارک «سلطنتطلبی» و «طرفداری از نظام پادشاهی»!
البته آن انزوا هم فرصت و هم امتیازی شد برای تأمل و تعمق بیشتر بر معنا و اهمیت همبستگی ملی و پی بردن به مجموعهای از الزامات و منظومهای از مفاهیم کلیدی در تعریف درست چنین همبستگی برای ملت ایران. و همچنین سعادتی بود در بافته شدن رشته پیوندی گسست نیافتنی میان ما و اندیشههای داریوش همایون مبتنی بر دفاع از آرمان و اندیشه مشروطهخواهی به مثابه نطفهها و پایههای اندیشهی لیبرال دمکراسی در ایران، ناسیونالیسم ترقیخواهانه با تکیه بر اصل نگهداری ایران به عنوان بالاترین ماهیت. در مسیر همکاری تنگاتنگ میان ما، انتشار و گستردن افکار و نظرات سیاسی داریوش همایون، یکی از وظائف داوطلبانهای بود که ما از همان زمان نخستین آشنائیها با داریوش همایونِ مشروطهخواهِ «طرفدار شکل نظام پادشاهی» بر خود پذیرفتیم. در این دو دهه همکاری درسهای بسیاری از او آموختیم؛ از جمله اینکه توافق و همکاری از روح دمکراسی و روحیهی دمکراتیک برمیخیزد که ما خود را از پیشگامان استوار و نخستین نشان دهندهگان عملی آن روحیه میدانیم. اما همچنین آموختیم که اصل همکاری و توافق، همچون هر اصل دیگری در میدان سیاست، مطلق و امری برای خود نیست و در پیوند با اصول دیگریست که مصالحه بر سر آنها جایز نیست. در پیروی از این دو اصل، ما ضمن استقبال و تشویق همکاری میان گستردهترین نیروهای ایرانی، همواره کانون توجه را بجای تکیه بر نیروها و افراد، بیشتر و اساسا بر اهداف و اصول مورد نظر اتحادها و پیامدهای حاصله از سیاستهای ائتلافی گذاشتهایم. مهم دیگری که آموختیم اینکه؛ دفاع از آرمانهای مشروطهخواهی ایران به معنای دفاع از شکل نظام پادشاهی نیست. و همچنین پیبردیم که داریوش همایون سلطنتطلب نبوده است، آن هم از طریق تعریفهای دقیق و روشن وی از روحیه، رفتار و فرهنگ سلطنتطلبی طی سالها فعالیت و پیکارهای بیامان با این روحیه و فرهنگ در خانواده سیاسی خویش یعنی طرفداران نظام پادشاهی و خطاب به آنان. در این زمینه همهی آثار داریوش همایون موجود و در دسترساند. اما حال که به نامه نگاریهای آقایان بابک امیرخسروی، علمداری و ملکمحمدی مینگریم، متأسف میشویم که چه کم به آن نوشتهها و مبانی نظری و جدالهای فرهنگی عنایت شده است. و دوستان هنوز به دنبال اهداف و برنامههای سیاسی و ائتلافهای خود در مخالفت یا موافقت با رضا پهلوی در درجهی نخست و بیش از هر اشتباه دیگری، تفاوت اساسی میان پادشاهی و مشروطهخواهی را درهم میریزند. گوئی تعبیر دکتر جواد طباطبائی در بارهی ناتوانی ما در درک سرشت مشروطیت، به مثابه ندیدن «بچه در میان آب کثیف تشت»، از سر ما دست برداشتنی نیست!
در اینجا پیش از نگاهی به نحوهی استدلالها در طرفداری از تز نزدیکی و گفتگو با شاهزاده رضا پهلوی که آقایان علمداری و ملکمحمدی با یک مضمون از آنها بهرهمیگیرند، گلهای سخت از دوست و آموزگار ارجمندمان بابک امیرخسروی داریم، که هم آشنائی با داریوش همایون را وامدار وی هستیم و هم بیرون آمدن از توهم خدمت به ایران از طریق ایدئولوژی مخرب «حق تعیین سرنوشت»، به یاری نوشتهها و ایستادگی روشنگرانه و دلاورانهاش در برابر تمامی جمهوریخواهان چپ و لیبرال یا مذهبی که در بند اهداف سیاسی خود، یا تحت تأثیر ایدئولوژی مارکسیست ـ لنینیستی، هیچ توجهی نه به تاریخ سرزمینی ایران دارند و نه به یگانگی ملتش که ماهیتی یگانه برآمده از دل آن تاریخ است.
اما گلهی ما از بابک عزیز: صرفنظر از ایراد همیشگی مان به دیدگاه ایشان در امر همکاری و اتحاد مبنی بر تز «عیسی به کیش خود، موسی به دین خود»، به طور خاص این است که بابک جان! چرا در بیان مخالفت خود برای نزدیکی به شاهزاده رضا پهلوی در آن نامهها، داریوش همایون را در یک تمجید، برجسته میکنید، ولی در سراسر توضیحات خود به حزب یا گروهی که «بعد از انقلاب به نام مشروطهخواه وارد میدان شدهاند» چنان یکدست و بدون تفکیک همایون از بقیهی آنها که تنها از طریق تفکیک اندیشه مشروطهخواهی وی از سایر طرفداران نظام پادشاهی ممکن است، میتازید که در سایهی کدر این تاختن بدون تفکیک، در درجه نخست نقش و حضور آن «نمونهی درخشان» مخدوش شده وآلوده به سلطنتطلبی میشود. بابک عزیز، در سایه چنین ستیزی، نظریههای مشروطهخواهی و مشروطهخواهی نوینی که اصول و مبانی نظری آن در تمامی نوشتهها و آثار به جای مانده از داریوش همایون هست، بلاتکلیف و بدتر از آن بیاثر میماند، آن هم نه تنها بر طرفداران رضا پهلوی و خود شاهزاده که هرگز از این «نمونه درخشان» در میان خود بهرهای نبردند، بلکه برای آقایانی که به تازگی چشم بر رضا پهلوی و «حزب مشروطه ایران» باز کرده و بر اساس توهم یگانگی پادشاهی و مشروطهخواهی که برای خود ساختهاند عمل میکنند و نه بر اساس پی گیری مسئولانه نوشتههای داریوش همایون از ابتدای پایهگذاری این حزب تا انتهای زندگی خویش. از آنها انتظاری نیست زیرا آنها چشم به «خورشید تابان» طرفداران پادشاهی دارند و نزدیکی با وی را، به عنوان تنها محور تجمع هوادرانش در فراهم آوردن اتحادی عددی لازم میدانند، و ذکر نامی از حزب مشروطه نیز در حقیقت پردهای بیش بر این هدف سیاسی نیست. بدتر از آن ذکر نام داریوش همایون توسط این دوستان است که استنادی بیمحتوا و تنها برای پر زور کردن استدلالهایشان برای نزدیکی به رضا پهلوی است. زیرا آقایان به سخنان و هشدارهای چند سالهی گذشته داریوش همایون، از آغار روابط رضا پهلوی با تجزیه طلبان، مواضع وی در ارتباط با جنبش درون ایران و عناد آشکار و پنهان وی با مبارزین و سخنگویان جنبش سبز و اقدام به آلترناتیوسازیهای وی در عنایت و لطف خارجیها، ندارند. اما بابک گرامی شما نیز به خود زحمت نمیدهید که اشارهای به حاصل نظری تلاشهای دو دههای داریوش همایون و سعی وی درتدوین مبانی حزبی مستقل و متکی به نفس خود، و مبتنی بر مبانی لیبرال دمکراسی، بکنید. زحمت اینکه با نگاهی به آن مبانی مدون که میدانیم در دسترس دارید و هیچ کدام را ناخوانده نگذاشتهاید، قضاوتی مستند بر احوال امروز این حزب که به رغم همه تلاشهای داریوش همایون همچنان سخت در بند عاطفه به آن «خورشید تابان» و دنباله روی از مقام سلطنتش گرفتار است، ارائه بدهید. یکپارچه کردن مشروطهخواهی و پادشاهی، و نادیده گرفتن بحثهائی که داریوش همایون در سراسر تاریخ سازمان مشروطه خواهان و یک دهه و نیم حزب مشروطه ایران، با اعضای حزب و علیه کشش آنها به «کهربای» رضاپهلوی کرده است، ناروائی در حق همان «نمونه درخشان» است! و جای پرسش میگذارد که این درخشش از برای چه بوده است؟ اگر به کار روشنی و روشنگری در زمینهی ارتقاء فرهنگ سیاسی و استوار ساختن اصول نیامده یا نمیآید، پس فایدهی ذکرش چیست؟ شما که این همه را میدانید، چرا به روشنتر شدن و بالاتر بردن سطح بحث در باره اصول و مبانی اتحاد یاری نمیرسانید؟ بگذریم! ما که باشیم که به یکی دیگر از آموزگاران میهندوستی خود، درس سیاست بدهیم!
باری ما آن دو آگاهی پایهای یعنی همکاری مبتنی بر اصول روشن و یکی نکردن اندیشه مشروطه خواهی با دفاع از نظام پادشاهی، را طی این دو دهه همکاری با داریوش همایون آموختیم و بر مبنای آن تلاشهای وی را ارج گذاشتیم. از جمله تلاشهای وی را در تدوین مبانی حزبی مشروطهخواه و مستقل و ساختن آن در عمل که از نظر وی تنها میتوانست اگر به سود و مصلحت ایران میبود یک درصد از دلمشغولیهایش، نه! حداکثر پنج درصد آن پادشاهی رضا پهلوی باشد. اما هر بار رفتار بدنه اصلی حزب را در آینهی مبانی نظری داریوش همایون و از نظرگاه حفظ استقلال این حزب از رضا پهلوی سنجیدیم، از رفتار بدنه اصلی حزب ناامیدتر شدیم. همچنین در این دو دهه هر بار که در آینهی آن دو آگاهی، به بیشتر نیروهای جمهوریخواه که هیچگاه چشم از آنها برنداشتیم، دوباره نگریستیم، دیدیم که چگونه همچنان در فقدان فهم اندیشه مشروطهخواهی و یکی انگاشتن مشروطهخواهی با طرفداری از پادشاهی و خدشه دار ساختن معنای این رخداد مهم تاریخ ایران همچنان بر لغزشگاهها ایستادهاند.
امروز هم که در تلاشها و گردهمآئیها و طرحهای نزدیکی به نام «ائتلاف» یا «گفتگو» مینگریم که از هر سو درکارند و هر کس قلمی دارد و سابقهی سیاسی دلمشغول آن، میبینیم که مشکل همآنست که همچنان مانده است. گره اصلی طراحان جمهوریخواه طرح «اتحادها» کماکان طرفداران نظام پادشاهیست و مسئلهی اصلی جمهوری یا پادشاهی. تنها تفاوت، آنست که در گذشته جمهوریخواهان داریوش همایون را نماینده و سخنگوی «سلطنتطلبان» معرفی، و در بیاعتنائی به ضرورت همکاری بر سر اصولی که وی مطرح میکرد، با حضورش در جمع «جمهوریخواهان» مخالفت می شد و از سوی جمهوریخواهان، «اتحاد»، نخست، میان جمهوریخواهان مطرح میشد و برای بستن درها به روی پیامهای همایون به دست «رومولوسها»ی جمهوریخواه دیوارهای جدائی «جمهوری خواهی» چنان بالاتر کشیده میشد تا از هوادارانشان کسی پیدا نشود تا به صرافت جهش از مرزهای پر رنگ میان «سلطنتطلبان ضدانقلابی سرنگونطلب» و «جمهوریخواهان مسالمتجو با سابقهی انقلابی» افتاده و سرزمینهای مقدس و محصور در ایدئولوژیهای گذشته، حاشیهنشینی قدرت در پشت دیوار وعدهها و نکوهشهای اصلاحطلبان حکومتی و تکیه بر نیمهی جمهوریخواهی نظام اسلامی به عنوان دستاورد و شاهکار آن انقلاب، ترک نماید.
و امروز به نظر میرسد تنها معادله سر وته شده است؛ به این معنا که در صف جمهوریخواهان پراکندهتر از همیشه، ناتوان از سه دهه تلاشهای به هدر رفته در نشناختن وظیفه و نقش نیروی بیرون از قدرت، بیرون از کشور و کنار نیامدن با نقش نیروهای در تبعید به عنوان پشتیبان مبارزات درون، ارادهای پدید آمده که به سودای گردآوردن لشکری عددی برای تأثیر بر درون، اگر بشود «رهبری» آن از بیرون، رضا پهلوی را سمبل و سرکردهی «مشروطهخواهی» میکند تا جاده برای «ائتلاف» با وی هموار شود. و در انگیزه پوشیده در پرده مقبولیت و مشروعیت «سیاست ائتلاف» چه آغوشها که بر او نمیگشایند، چه استدلالها که در انتقاد از دیرکرد جمهوریخواهان در رویکرد به نیروهای «مشروطهخواه» آورده نمیشوند، برخی همچون، منطق «در باز است، باز پرنده است، پس در پرنده است!». گوئی ما چون ضد غرب و ضد امپریالیست بودیم با شاه و نظام سلطنت هم ضد بودیم، حالا که دیگر نه ضد آمریکائی هستیم و اعتقاد به امپریالیسم هم که از پایه غلط بود، پس باید رابطه و رویکردمان را هم نسبت به سلطنت طلبان و رضا پهلوی تغییر داده و بهبود بخشیم!… یا؛ حالا که ما فهمیدهایم رضاشاه و محمدرضا شاه دیکتاتوریهای مدرن بودند و در مدرن بودن و اصلاحاتشان از سطح متوسط جامعه جلوتر بودند، پس چرا باید امروز با وارث آنها و مدعی تاج و تختشان بده و بستان نداشته باشیم!؟ چرا در امر «تعیین سیاست ائتلافی این معیار دوگانه؟ احتراز از رابطه با سلطنت به خاطر ماهیت استبدادی و جانبداری آسان از شعار«یاحسین میر حسین» کسی که میخواهد به دوران طلائی خمینی بازگردد.»… تازه چه هراسی!؟ «بازگشت سلطنت در ایران یک توهم تاریخیست!». گویا بازگشت دوران طلائی خمینی هنوزممکن است! البته اگر بازگشت هیچکدام، نه سلطنت و نه دوران رعب و وحشت خمینی، ممکن نباشند، اما استبداد راههای بیشماری دارد که در غفلت سرآمدان سیاسیمان و با نگاه به این درجه از سطح بحثهایشان باید انتظار بدتر از آنها را نیز داشته باشیم!
پای چنین استدلالهائی سست است، به دلیل ناتوانی در تفکیک امروز از گذشته، سیاست از تاریخ. سست است بخاطر همان بکارانداختن دوبارهی «استعداد» مزمن ایرانی در سیاسی کردن تاریخ، سوء استفاده از تاریخ برای پیشبرد برنامه سیاسی امروز، که بزرگترین ایراد آن کور کردن واقعیتها و ناممکن ساختن سنجش حال نیروها از منظر افکار، اهداف، مطالبات، فرهنگ، رفتار، منش و روش سیاسی امروزشان است.
از دیدگاه سیاسی نکردن تاریخ، هشدار ما در برحذر داشتن از نوشتن اصلاحات و دستاوردهای دوران پهلوی به حساب امروز رضا پهلویست. دادن امتیاز پدر و پدر بزرگ به وی، بدون آنکه گفتار و رفتار کنونی خود وی ملاک قرار گیرد و بدون آنکه با سطح مبارزات درون ایران و مطالبات جنبش اجتماعی آن و روشهای رسیدن به آنها محک زده شود، اگر نگوئیم دامن زدن به عوامگرائی نوستالژیک و زیر فشار بیزاری از حکومت اسلامیست، اما باید بگوئیم که در آن خطر یک فرصتطلبی تازه میبینیم که بیماری مزمن سیاست پیشگان ایران علیه حکومت وقت بوده و هست.
این سخنان از سوی کسانی که در سالهائی پیش، آن هنگام که توصیه به بازنگری دهههای پیش از انقلاب و در کارنامه دوران پهلوی به منظور شناسائی جایگاه دستاوردهای تاریخی آن دوره، نه تنها یک تابو بلکه «گناهی» نابخشودنی محسوب میشد، با صرف انرژی انسانی و مالی بسیار بخش بزرگی از وقت و مبارزات خود را صرف باز کردن زاویههای نگرشی درست تاریخی بر تاریخ مشروطهخواهی و اندیشه و آرمانهای والای آن، و همچنین در پرتو آن آرمانها، شناسائی راهی که جامعه تا مرحلهی انقلاب اسلامی طی کرده بود، و شناختن قدر اصلاحات دوران سلطنت پهلویها، به ویژه خدمات ماندگار تاریخی رضاشاه نموده، و علاوه بر آن، سالها در کنار داریوش همایون ایستادند، طبعاً نه میتواند به حساب مخالفت با شاهزاده رضا پهلوی و طرفداران نظام پادشاهی گذاشته شود و نه به حساب مخالفت خوانی با سیاست اتحاد و همکاری.
برای خالی نماندن ادعا، دوستان را به انتشارات «تلاش» رجعت میدهیم، تنها به عنوان نمونه: بیرون کشیدن کتاب «سفرنامههای رضا شاه» از پستوهای ایرانیان وطنخواه درون کشور و نجات آن از کتابسوزی زیر فشار سرکوب رژیم اسلامی و تجدید چاپ آن، انتشار شمارهی ویژه 28 مرداد و گشایش زاویههای تازه برای بررسی این رخداد و ارائه فرمول «رابطه توان ملی در حفظ منافع ملی»، که چشم همان اصلاح طلبان را باز کرده، اما متأسفانه درسی به رضا پهلوی نداده است، انتشار دو شماره ویژه در بررسی شرایط تاریخی به روی کار آمدن رضاشاه و تحولات اجتماعی و فرهنگی عظیم آن دوره با اتکاء به نیروی بهترین سرآمدان روشنفکری و سیاسی ایران و تکاپوی فرهنگی آن دوره و….
البته در نوع استدلالهای فوق، جمهوریخواهان، از جمله آقای علمداری، که میدانند موضوع «اتحاد» مسئلهی امروز است و در برنامه نزدیکی با رضا پهلوی از راه گفتگو، خیلی نمیتوان صنایع پدر را صرف توجیه «حُسن» پسر کرد، اندکی زیرکی به خرج داده، ضمن تکیه بر «گفتگو به عنوان یک ارزش» و «به قصد رفع اختلاف با سلطنتطلبان» ابتدا میپرسند: «نخست اینکه ما با کسان دیگری که با اصول ما بیگانهاند و خواهان برگشت به دورهی طلایی امام، یعنی دورهی خوف و وحشتاند خواهان گفتگو هستیم، از آنها بیقید و شرط دفاع هم کرده و میکنیم. چرا با رضا پهلوی که این سابقه را هم ندارد گفتگو نکنیم؟» آقای علمداری برای خوداری از طولانی کردن سخن خود اما برای «استحکام» بخشیدن به آن خوانندگان را به نوشته آقای ملک محمدی رجعت میدهند که سراسر مکان یکی کردن تاریخ و سیاست و مایه گذاشتن از داریوش همایون به نفع سلطنتطلبان است! در صورتی که آقای ملک محمدی اگر نوشتهها و نظرات داریوش همایون را پیگیرانه مطالعه کرده بودند، درمییافتند که داریوش همایون با آن نیروئی که ایشان امروز توجیهگر نزدیکی با آنان هستند، هیچ ربطی ندارد! (آقای ملک محمدی عزیز در پرنده نیست! وانگهی باز بلند پرواز سیاست ایران چه ربطی به درهای بستهی سلطنتطلبان، بر روی فرهنگ و اخلاق سیاسی دارد!؟)
آقای علمداری در انتها برای قانع کردن بابک امیرخسروی به عنوان مخالف این نزدیکی میگویند: «باید تابوی یک گفتگو با رضا پهلوی را شکست. گفتگو با او به معنای پذیرفتن نظام سلطنت نیست. میتواند برای قانع کردن او به پذیرفتن نظام جمهوری هم باشد.»! یعنی: میتوان از راه برقراری تماس، نشست و برخاست و گفتگو چنان کاندیدای پادشاهی «مشروطهخواهی» را که در حُسنش به حساب اقدامات پدر و پدر بزرگش مقدمتاً سخنها گفته شده است، در میان گرفت و مکانیسم گوارشی جمهوریخواهی را بکار انداخت تا او داوطلبانه پرچم ادعای سلطنت را به کناری نهاده و عضوی از جمهوریخواهان شود! (محاصرهی مدنی «رهبر فرهمند» سلطنتطلبان به قصد جمهوریخواه کردن وی!)
و اما به قول خود شاهزاده رضاپهلوی «چرا که نه؟!» حال که همه کس همه کار را با او میتواند بکند، او به تدریج دارد به کلیدی بدل میشود که به هر قفلی میخورد، با همه بده و بستان دارد، حتا با بدترین قومگرایان یعنی تجزیهطلبان دشمن یگانگی ملی ایران، کسانی که در منشور و برنامهی سیاسی خود آشکارا هدف جدائی از ایران را در دستور کار خود دارند و ایشان در خط و میثاق مشترک با آنان از چند سال گذشته مواضع سیاسی خود را رفته رفته طوری میچیند که نیروهای تجزیهطلب و قومگرا را به صف هواداران و متحدین خود بیافزاید، ــ شاید هم سازمانهای تجزیهطلب در کارند تا شاهزاده را به خود بیافزایند. ــ ایشان که هر امضائی را میدهد، به شرط آنکه کانون اتصال همگان و هر کس و هر جریانی که از راه میرسد، با هر شعار و خواستی، مشروع یا نامشروع به نفع یا به زیان ایران باشد، «چرا با جمهوریخواهان نه!؟». او آماده است مهر حمایت «شاهانه» خود را پای هر «اتحادی» علیه حکومت اسلامی و در راه دستیابی به قدرت به هر قیمتی بزند. البته چنین کاندیدای پادشاهی را که جمهوری خواهان میپسندند، باید بیشتر با نمونه احمد شاه قاجار یکی بگیرند. ایشان حاضر است با همه کس بنشیند و هیچ نگوید که به دردی بخورد و اگر احیاناً از دهانش حرف آشکاری پرید، ضد منافع و هستی ایران، از جمله انتخاب الگوی لیبی برای ایران یا ادعای «ملت ایران یکپارچه نیست»، که موجب اعتراضات سخت میهن دوستان قرار گیرد، بلافاصله، بدون هر توضیح و پوزشی، علیالحساب دست به روتوش و پنهان کردن آن بزنند، تا در فرصت بعدی آن را به الفاظ دیگری حساب شدهتر، از جمله «تعلقات ملی» تکرار کنند.
بله! البته که ایشان حاضرند در پستوی سالنهای سمینارهای مشترک و رنگارنگ ایرانیان بنشینند و با اعزام فرستادگان کوچک و بزرگ خود، بسته به پشتیبانان و سازمان دهندگان آمریکائی، فرانسوی، سوئدی و جدیداً العربیهی عربستان سعودی منتظر قطعنامهها بمانند تا آنها را بسته به بازتاب بیرونی بعداً مورد تأئید قرار دهند و تشویق کنند یا مسکوت بگذارند، تا فرصت بعدی و پخته و آمادهتر شدن اذهان و اطرافیان برای انعقاد اتحادی به مثابه یک جایگزین از بیرون، به هر مصرفی که بیاید، خوشآید! نام چنین نزدیکیهای دوجانبهیی برپایه چنین خیالهایی را، چه از سوی چنین جمهوریخواهانی و چه سلطنتطالبان با محوریت شاهزاده رضا پهلوی، چه میتوان گذاشت!؟
پای این استدلالها لنگ است و سست؛ بخاطر کشمکش درونی آن بر سر هواداران پادشاهی و اصلاح طلبان و بازی کردن با ورق هر یک از آنها به فراخور وضعیت، گرفتن سمت یکی به زیان دیگری، و عکس نمودن این معادله ـ و بیشتر معامله ـ به نوبت، بسته به شرایط و بسته به دوری و نزدیکی راه رسیدن به قدرت خیالی جمهوریخواهان آن هم در سایه اینکه مزاجشان انقلابی شود یا مسالمتجو! بخواهند رژیم را از بیرون سرنگون کنند، چون «رژیم چنج» در دستور غربیها قرار گرفته است یا با آن کنار آیند، چون غرب با رژیم از در سازش درآمده است.
بازی کردن با برگ رضاپهلوی در برابر میرحسین موسوی بازی سبکیست که در هسته و کانون آن نادیده گرفتن نقش مردم در درون ایران است. بیاعتنائی به مضمون قدرتمند جنبش اجتماعیست که عناصر بیشمار آن در ایستادگی و استواری بر آرمانهای آزادیخواهانه، مطالبات و روشهای دمکراتیک رسیدن به آنها، از درون در کار دگرگون کردن ریشهای جامعه هستند و در این راه بسیار بسیار پیش آمدهاند. پدیده موسوی، یا اصلاحطلبان دیگر، خود برآیند فرایند توقف ناپذیر آن جنبش است. در برابر چنان عناصر روشنبین این جنبش، اصلاح طلبان ناگزیرند طرح اصلاحی خود را به همه جای حکومت سرایت دهند و بیش از هر چیز خود را اصلاح کنند. وانگهی، عناصر بیشمار دست درکار جنبش اجتماعی درون که در همه جا از زندگی جوانان آن گرفته تا در تجدید نظر الگوها و ارزشهای عمومی، حضورشان لمس میشود، گامهای نجومی در دور شدن از امر دنبالهروی از این یا آن فرد برداشتهاند. بازی سبک رضا پهلوی در برابر موسوی را باید به همان اصلاحطلبان ولیفقیهی حکومتی از یک سو و سلطنتطلبان از سوی دیگر واگذار کرد و به سیاستبازانی که در سودای بازکردن دکانهای سهمبری از قدرت امروز یا محاسبات آن در فردا دائم از این پهلو به آن پهلو میافتند، سپرد.
منبع: نشريهء تلاش
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.