|
دوشنبه 25 ارديبهشت 1391 ـ 14 ماه مه 2011 |
دربارهء رابطه با سلطنت طلبان و آلترناتيوسازی
تلاقی دو نظر از بابک امیرخسروی و کاظم علمداری(*)
1
دوست عزیز و ارجمندم آقای علمداری، پس ازعرض سلام!
متاسفانه این پروبلماتیک ِ «رابطه با سلطنت طلبان هوادارِپادشاهی خاندان پهلوی» به این سادگی ها دست بردارنیست...(*)
استنباط من این است که چون برخی از دوستان از امکان هرگونه تغییر و تحول درداخل کشور مایوس شده و دیگر امید به اصلاح و امکان تغییرات در جمهوری اسلامی را از دست داده اند؛ نگاه شان بیش از پیش به خارج از کشور معطوف شده و در نتیجه، نقش و جایگاه نیروهای خارج کشور، از جمله سلطنت طلبان، اهمیّت مضاعفی یافته است. در همین راستا، ایجاد آلترناتیو درخارج کشور و جلب حمایت قدرت های خارجی اهمیّت بیشتری پیدا کرده است. در این محاسبات است که به نظرمی رسد، نزدیکی و همکاری با طرفداران آقای رضاپهلوی که در حزب مشروطه خواهان گردآمده اند، برجسته شده و رابطه با آنها و در راس همه، آقای رضا پهلوی، که نماد «حزب مشروطه خواهان» وعلت وجودی آنهاست؛ واردِ دستور روزِ سیاست های ائتلافی برخی از نیروهای سیاسی گردیده است. این گرایش شاید بدین جهت باشد که آقای رضا پهلوی و هواداران ایشان، بیش از هر نیروی سیاسی ایرانی دیگر، مورد اعتماد قدرت های جهانی اند. به گمانم پروبلماتیک رابطه با طرفداران پهلوی از همین جا آب می خورد.
به نظرمی رسد، علت اصلی اختلاف ما، همچنان بر سر چگونگی و راه و روشِ دستیابی به دموکراسی و استقرار واقعی آن در ایران است. لذا، در بادیِ امر، اشاره به چند نکتۀ اساسی را که پایه های فکری من است، ضروری می بینم. از دیدگاه من و دوستان همفکر:
اولاً: جمهوری اسلامی یکدست و همگون و متصلّب نیست. از این دیدگاه، و در عالم سیاست و در سیاست گذاری؛ و در یارگیری و اتحاد عمل و ائتلاف هایِ مبارزاتی؛ و در پیکار برای آزادی ها و دموکراسی. میان آیت الله خامنه ای و بیت او و نیز گروه ها و تشکلات همسوی آنها؛ بااصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تفاوت ها و تضاد های جدّی وجود دارد؛ که باید دقیقاً مورد توجه قرار بگیرد. منظورم شخصیّت هائی از تبارِ محمد خاتمی، میرحسین موسوی، کروبی و حتی رفسنجانی است، که افراد سرشناس و بر جسته تر این گرایش هستند. اضافه بر این ها، در طیف اصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تاج زاده ها، امین زاده ها، علوی تبارها، حجاریان ها، جلائی پورها و بسیاری دیگر نیز، قرار دارند که بعضی هم اکنون در زندان های جمهوری اسلامی بسر می برند. در این طیف، علیرغم تفاوت ها و نوآنس ها، بخش مهّمی از نیروهایِ خارج از حاکمیّت جمهوری اسلامی، نظیر نهضت آزادی و ملی ـ مذهبی ها و مشابهان این جریانات نیز قرار می گیرند، و می باید در درون همین طیف رنگارنگ، به حساب آورد. لذا، راندن آنها با معیارهائی ازاین قبیل: که «آیا ولایت فقیه را قبول دارند یا نه؟» نادرست است. زیرا قرار دادن چنین شرط و شروطی، از یکسو ساده کردن بی نهایتِ یک مسالۀ پیچیده و بغرنجِ برقراریِ دموکراسی و حاکمیّت ملت در جمهوری اسلامی است. و از سوی دیگر، بستن بابِ مشی اصلاح طلبی و تغییرات و تحول آرام در کشور است. زیرا بدون این نیروها چنین تحولی ناممکن است.
در ماراتونِ پیکاربرای آزادی و دموکراسی، هر بخشی از نیروهایِ نامبرده در بالا، به طورعینی و در جایِ خود، نقشی دارند که باید در نظرگرفت و به استقبال آنها رفت. همه را با یک چوب نراند. و یا با اتکاء به این یا آن سخن ناخوشایندشان، نباید با آنها مرزبندی سیاسی کرد و در صف دشمنان سیاسی خود قرار داد. این طیف به طورکلی، در پیکار برای آزادی و دموکراسی در ایران؛ یاران و متفقان پتانسیل ما هستند، نه معاندان و دشمنان ما.
به باورمن، از نظر رویکرد به مسائل و سیاستگذاری ها، می باید به جای خواست های سلبی، بر خواست های ایجابی تاکید ورزید. مثلاً، به جای شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» یا «مرگ بر ولی فقیه»، باید با شعار «برایِ آزادی و دموکراسی و حقوق بشر» وارد میدان شد. می باید مردم را بجای تشویق و تجهیز برای براندازی؛ آنها را به مبارزه برای تأمین آزادی ها، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات و تأمین پیش شرط های انتخابات های آزاد، لغو نظارت استصوابی و امثال آنها، فراخواند. اگر نیک بنگریم، در نهایت به خاموشی و زوال تدریجی جمهوری اسلامیِ فقاهتی است.
به نظرم در رابطه با «کجای کار هستیم و در چه مرحله از سطح مبارزاتی قرار داریم» نیز با هم مشکل داریم. نوشته اید «تجارب نشان داده است که تنها مبارزات مردم و فشارهای اجتماعی و مدنی می تواند رژیم های دیکتاتوری رابه عقب براند. مذاکره با دیکتاتورها تنها زمانی کارساز است که جنبش اجتماعی قوی نیز حضور فعال داشته، حکومت را ترسانده و در آن شکاف ایجاد کرده باشد». کاملاً با تحلیل شما موافقم. ولی لطفاً توضیح دهید که در نبود شرایط اولیّۀ آزادی مطبوعات و احزاب و سندیکاها و تشکّلات مدنی کارساز، چگونه می خواهید این «مبارزات مردم و فشارهای اجتماعی و مدنی»، و آن «جنبش اجتماعی قوی» که باید«حضور فعال داشته، حکومت را ترسانده و در آن شکاف ایجاد کند» را به وجود بیاورید و سازمان دهی کنید؟
همین پرسش در مورد بعضی دیگر از دوستان هم مطرح است که از «محاصرۀ مدنی» دستگاه حاکمه صحبت می کنند که هدفش به زانو درآوردن و تسلیم و تن دادن رژیم به یک «انتخابات آزاد»، تحت نظر سازمان های بین المللی برای تعیین نظام جدید و مورد پسند رای دهندگان است. قاعدتاً منظور این دوستان از«انتخابات آزاد»، چیزی در حدود مجلس موسسان است؟ وگرنه دیگر انتخابات معنی ندارد؛ شاید منظورشان از«انتخابات آزاد»، یک همه پرسی برای تغییر نظام است؟ به هرحال، پرسش من توضیحِ چگونگیِ سازمان دهی این نبرد بزرگ «محاصرۀ مدنی» در شرایط نبود آزادی های اولیّه و تشکلات مدنی لازم، برای تصرف قلعۀ جماران است.
اگر با واقع بینیِ بیشتری به موضوع بنگریم، ملاحظه خواهد شد که ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم! آن همان: تامین آزادی های اولیّه و بازکردن فضای سیاسی کشور است که در اولویّت می باشد.
نوشته اید: «چپ در نقد خود باید به این پرسش پاسخ بدهد: آیا سیاست امروزین جمهوری خواهان در نفی یا در تداوم نظام جمهوری اسلامی است؟»
دوست عزیزم، با گفتن این که آیا می خواهید جمهوری اسلامی برود یا بماند، معضل سیاسی- اجتماعی ایران حل نمی شود. اینگونه خط کشی ها، چنانکه عرض کردم، ساده کردن یک موضوع بغرنج است. من نه «نفیِ جمهوری اسلامی» را خواست و شعار مبار زاتی درستی می دانم، زیرا «نفی» در مقولۀ براندازی است. و گذشته ازآن، در ترکیب جمهوری اسلامی، همۀ اصلاح طلبان درون آن نیز مستتر است که متحدان ما در پیکار برای تامین آزادی های اولیّه اند؛ و نه«تداوم جمهوری اسلامی» مورد علاقه و آرزوی من است. زیرا آنچه امروزه بنام جمهوری اسلامی حاکم است، یک رژیم سرکوبگر و توتالیتر است که ما نمی خواهیم! مساله تنها، در چگونگیِ رهائی از این وضعیّت است
از آنجا که من، وضعیّت کنونی تناسب نیروها و سلطۀ لحظه ای اقتدارگرایان را فقط در نظر نمی گیرم و مطلق اش نمی کنم و قابل تغییر می دانم؛ بر این باورم که در حال حاضر، می باید مردم را برای مبارزه در راستای دستیابی به آزادی های اولیّۀ پایمال شده: آزادی مطبوعات و احزاب و سندیکاها و تشکلات مدنی، و تأمین هرچه فزاینده ترِ حاکمیّت ملت از طریق انتخابات هایِ آزاد؛ با بهره گیری از راه های آرام و مسالمت آمیز مبارزاتیِ تشویق و تجهیزکرد.
آنگاه که این آزادی های اولیّه، ولی ضروری و بسیار پراهمیّت بدست آمد؛ با ارزیابی مجدد توازن نیرو ها و آمادگیِ ذهنی مردم؛ با تاکتیک های مناسب با شرایط آن روز؛ طرح دیگری ریخت و مبارزه را تا تحقق تمام و کمال حاکمیّت ملت، که در آن همۀ نهادهای حکومت ناشی از اراده و رای آزاد ملت باشد، ادامه داد. در این پیکارِ مرحله به مرحله، بیگمان، اصلاح طلبان درون و بیرون حاکمیّت، در شمارِ نیروی اصلی و تعیین کنندۀ آن، قرار می گیرند. بدیهی است که هر قدر نیروهایِ عرفی و ترقی خواه از تبار اتحاد جمهوری خواهان پرتوان تر باشند، رنگ و نشان خود را بر رویدادها و چشم انداز سیاسی کشور بر جای خواهند گذاشت.
کاظم جان!
حتماًبیاد داری که اشکال بزرگ ما در رویاروئی با رژیم شاه هم این بود که همه چیز رادر گرو رفتن و برانداختن شاه می دیدیم. فکر می کردیم: دیو چو بیرون رود، فرشته درآید! دیو را از در راندیم، ولی بجای فرشته، دیو شاخداری از پنجره وارد شد! تکرار این تجربۀ تلخ تاریخی، دیگر برای من و شما، نابخشودنی است.
در رژیم گذشته به علت سرکوب طولانیِ جریانات سیاسی مخالف و تشکّل های مدنیِ و صنفی، نیروی واسطه میان تودۀ مردم و حاکمیّت وجود نداشت. در نتیجه، بخاطر سرسختی شاه برای ماندن در قدرت، راهی جز شورش و قیام مردم علیه حاکمیت و چاره ای جز برانداختن آن باقی نماند. اینک، برخلاف رژیم گذشته، چنین نیرویِ واسطه و بسیارنیرومند، حّی و حاضر در صحنۀ سیاسی و درون جامعۀ ایران حضور دارند. اگر امروز خاموش و کم پیداست، به معنی فقدان آن نیست. تظاهرات ملیونی مردم با شعار «رای من کو؟» گواهِ این نیروی خفته در حال حاضر، ولی آتش نهفته در زیر خاکستر برایِ آینده است. همین نیروی واسطه میان مردم و حاکمیّت، متحّدینِ عینی و درازمدّت ما و ضامنِ گذار آرام و گام به گام از جامعۀ بستۀ کنونی به سوی آزادی و دموکراسی است.
این بدین معنا نیست که ما بی قید و شرط از اصلاح طلبان دفاع بکنیم. ولی این نیز درست نیست که با برگزیدن این یا آن حرف ناپسند و ناخوشایندِ آنها ـ نظیر اشاره برخی به «دوره طلایی امام» ـ تفاوت چشمگیر موسوی ها و خاتمی ها را با این آدمخواران، نادیده انگاریم.
بخاطر دارم ما نیز در جوانی، در دوره ای، برای نقد استالینیزم که حاکم بود، جملاتی از نوشته های لنین را می جستیم و بِه رُخ می کشیدیم و احیاء لنینیسم را می طلبیدیم! غافل از آنکه استالینیسم ادامۀ چنگیز خانی لنینیسم بود! سپس، وقتی شناخت و تجربۀ بیشتری یافتیم، لنینیسم را هم زیرسوال بردیم. بعدها حتّی دریافتیم که آبشخورِ بسیاری از احکام لنینی نیز، برخاسته از اندیشه ها و احکام نادرستِ مارکس بود! احتمال دارد موسوی وخاتمی و دیگراصلاح طلبان درون جمهوری اسلامی هم به گونۀ ما، صادقانه در توهّم باشند. ولی آنچه اساسی تراست، خواست آنها برای تامین آزادی ها و پیش شرط های یک انتخابات آزاد است. ولو این که کاملاً با عمقی ما این مقوله ها را مطرح می کنیم، یکسان نباشد. خاتمی شاید تنها دولت مرد بر سر قدرت بود که به هنگام ریاست جمهوری، سخنان ژرفِ روزا لوکزامبورگ را برزبان آورد: «آزادی، آزادی دگراندیش است، نه ما که حکومت می کنیم!» در عمل نیز تا توانست، به این اندیشه وفادار ماند. ارزش او در همین افکار، و در وفاداری به آنهاست. وگرنه، چه کسی منکر آنست که خاتمی به هنگام دولتمداری اش و یا پس از آن، دچار خطاهای بزرگ و نابخشودنی نشده است؟
ثالثاً: و این مهّم تر از همه است. بباور من، هر تغییر و تحولی در ایران در راستای آزادی و دموکراسی که تامین پیش شرط های انتخابات هایِ آزاد در زمرۀ آنهاست؛ از درون و اساساً با اتکاء به نیروهای درون کشور صورت خواهد گرفت. آلترناتیو به وضع موجود نیز، از درون کشور سر بر خواهد آورد. نقش ما با همۀ ارزش و ضرورت آن، نقشی کمکی است. امیدوارم روزی بتوانیم به ایران برگردیم و نقش موثرتری ایفا بکنیم. ولی فعلاً متاسفانه چنین نیست. باید واقع بین بود. نباید به خود و نیروهای خارج کشور، پُربها داد.
به باور من، تلاش برای ایجاد آلترناتیو در خارج کشور و با اتکاء به نیروهای ایرانیِ خارج کشور، اگر نمی خواهد ابزاری در دست خارجی ها باشد و استقلال عمل و اندیشه خود راحفظ بکند، بی فایده است. تلاش ما در راستای دستیابی به آزادی ودموکراسی، با حفظ استقلال عمل و اندیشۀ خود؛ می باید با تلاش نیرو های کم و بیش همسو در درون کشور، پیوند بخورد و درخدمت این پیکار سرنوشت سازباشد. تنها دراین صورت است که ارزش واقعی دارد.
سرت را زیاد درد آوردم، ببخش! روز جهانی کارگران و زحمتکشان است. فرا رسیدن آن را بتو و همۀ عزیزان تبریک می گویم. امیدوارم روزی که چندان هم دورنباشد؛ بازو به بازو، این روزفرخنده را در خیابان های تهران جشن بگیریم.
ارادتمند، بابک امیرخسروی
اوّل ماه مه 2012
2
دوست بسیار عزیزم، آقای امیر خسروی
...بر سر موضوع سلطنت با شما هم نظرم. گذشته از موضوع اساسی که شما فرصت نکردید به آن بپردازید، در این یاداشت اشاره خواهم کرد که چرا گفتگو، از جمله گفتگو با سلطنت طلبان، لازم است. به نظر من آقای ملک محمدی بستر نگرش ما نسبت به سلطنت طلبان و اصلاح طلبان را خوب حلاجی کرده اند و کار من را آسان کرده اند. درعین حال اشاراتی به موضوع خواهم کرد.
نخست اینکه ما با کسان دیگری که با اصول ما بیگانه اند و خواهان برگشت به دوره طلایی امام، یعنی دوره خوف و وحشت اند خواهان گفتگو هستیم، از آنها بی قید و شرط دفاغ هم کرده و می کنیم. چرا با رضا پهلوی که این سابقه را هم ندارد گفتگو نکنیم؟ مگر خواست گفتگو با اصلاح طلبان به معنای برگشت به دورهء وحشت خمینی و پذیرش نظامی دینی آنها است؟ ما باید معیارمان را یکسان کنیم و دلیل گفتگو را به مسأله خواست ائتلاف با سلطنت طلبان گسترش ندهیم. چون هدف هر گفتگویی ائتلاف نیست. اگر گفتگو با سلطنت طلبان نادرست است، بطور قطع جانبداری از اصلاح طلبان هم نادرست است.
دوم، گفتگو یک ارزش است. گفتگو اصلی ضروری از دمکراسی و فرهنگ دمکراسی سازی است. در فرهنگ سنتی ما گفتگو نه میان فرمانروا و فرمانبر، نه میان والدین و فرزندان، نه میان معلم و دانش آموز، نه میان مقامات دینی و معتقدین و نه میان اقوام وجود نداشته است. اصل بر تحکم بوده است. اینها ویژگی های فرهنگ دیکتاتوری است. برای ساختن فرهنگ دمکراسی باید خلاف آن عمل کرد و نظم دیرینه را بهم ریخت.
اما در گفتگو ها، محتوای گفتگو نیز باید روشن باشد. این حد اقلی است که می خواهم به آن اشاره کنم. اگر ایران سرزمین مشترک تمام ایرانیان است باید منافع مشترکی هم میان ساکنین این سرزمین وجود داشته باشد که خارج از ارادهء این گروه و آن گروه، این نظام و آن نظام بر همگان حاکم است. بطور مثال آیا کردستان به متعلق به کردهاست و یا همه ایرانیان؟ تا به حال حکومت ها با اعمال قهر به این پرسش پاسخ داده اند. آیا این شیوه مشکل را حل کرده است؟ نمی توان به دمکراسی معتقد بود ولی با یکی از مکانیسم های کسب آن، یعنی گفتگو (کنش و واکنش) میان همه ی رده ها و ستون های اجتماعی (افقی و عمودی) مخالف. ایرانی ها، به ویژه چپ هایی که هنوز پای بند ایدئولوژی هستند به اصل گفتگو به عنوان مکانیسم کنش و واکنش های انسانی بی توجه اند. زیرا آموزش ساختاربینی مطلق جامعهء آنها بر قهر و نابودی و ویران کردن نهادهای حاکم وساخت نهاد های نوین استوار بوده است. امروز که از این قهر و خشونت فاصله گرفته اند و خواهان آنند که در دگرگونی های اجتماعی و سیاسی، نهاد های جامعه دست نخورده باقی بمانند (یکی از ویژگی اصلاحات)، هنوز به مکانیسم بدیل و پرهیز از قهر و خشونت و نابود سازی نهاد ها، توجه نکرده اند. در یک نگاه گشتالتی می توان جزئیات یک پدیده را با هم منطبق کرد. گفتگو نکردن، بی آنکه ما متوجه باشیم، خود ادامهء پای بندی به خشونت میان کسانی است که ناچارند با هم در ارتباط باشند. این پدیده را نباید با کرنش به قدرت که برخی گرفتار آنند یکی گرفت. کرنش به قدرت اصول را از بین می برد. در حالیکه گفتگو خود یک ارزش برای حفظ و توافق روی اصول است.
من نوشته های آقایان فتحی و سیاووشی را درست می دانم، آنها بر اصول اساسی تکیه کردند. ولی سیاست امروزین اتحاد جمهوريخواهان ايران (اجا) با آن دیدگاه ها خوانایی ندارد. آن دیدگاه با رفتن دوستان سازمان جمهوريخواهان ايران (سجا) از «اجا» بیشتر به حاشیه رفت و پیگری نشد و امروز ما هنوز در دام دفاع بی قید و شرط از اصلاح طلبانی هستیم که دنباله روی ما را از خود طالب اند نه مشارکت با ما را. آنها حتی با ما گفتگو هم نمی کنند. زیرا ما نتوانستیم به نیرویی مستقل از آنها بدل شویم و همواره هویت خود را در جانب داری از آنها تعریف کرده ایم.
دوستان،
آنچه آقای ملک محمدی با زبان بسیار گویا و روشن و منسجم نوشته اند اصل مطلب است. به نظر من بند بند نوشتهء او قابل تعمق است. نوشتهء او توضیح تحلیلی بسیار دقیقی است که من را از پاسخ دادن به دوستان دیگر بی نیاز می کند. توجه به این نوشته مانع پراکنده شدن بحث و اتلاف وقت می شود. به نظر من این نوشته می تواند اساس یک سیاست پردازی درست را برای جمهوری خواهان مدافع دمکراسی تنظیم کند. آنچه ما می کنیم با ادعای دمکراسی خواهی ما خوانایی ندارد.
ارزیابی ملک محمدی از پدیدهء سلطنت و روند امروزین آن بسیار واقع گرایانه و فاصله گیری روشن از کلیشه های متداول است. اینکه بگوئیم ما با سلطنت مخالفیم آسان است. در همین کلیشه هاست که برخی گرفتار غرب ستیزی و جانب داری از جمهوری اسلامی می شوند. مخالفت با سلطنت طلبان امروزین را نباید بر تاریخ نظام پادشاهی استوار ساخت. مخالفت امروزین با نظام سلطنت در عین حال نیاز به تحلیل درست از وضعیت کنونی سلطنت طلبان در ایران و متحدین جهانی آن دارد.
ملک محمدی به درستی گفته است که رژیم شاه بستر ساز شکل گیری انقلاب بود، ولی این واقعیت نا کامل است اگر نگوئیم که آنچه جای نظام سلطنتی نشست، یعنی جمهوری مخوف ولایت فقیه را شاه نساخت. چه عوامل و نیروهایی در ساخت پروژه استبداد دینی نقش ایفا کردند؟ چپ در نقد خود باید به این پرسش پاسخ بدهد. آیا سیاست امروزین جمهوری خواهان در نفی یا در تداوم نظام جمهوری اسلامی است؟
کسانی که از گذشتهء چپ می آیند هنوز نتوانسته اند پایگاه نظری منسجمی برای خود بسازند. آمریکا ستیزی و مبارزه با امپریالیسم در عمل به جانب داری از جمهوری اسلامی و پروژه های آن بدل می شوند. نمونه های ناشیانهء آن را در اطراف خود ببینید. دیدگاه های کج و معوجی که پای در گذشته داشته باشد و با ترس و لرز به آینده سرک کشیده باشد نمی تواند بدیل فکری برای جامعهء ایران و نسل جوان پراگماتیست (غیرایدئولوژیک) آن بسازد. چپ برای ساخت یک سکوی قابل اتکای نظری باید بطور کامل و جزء به جزء ِ گذشتهء نظری و عملی خود را نقد کند.
علمداری
(*) متنی که در اينجا آمده تکه هائی گزينشی از اين دو نامه است. متن کامل را در اين پيوند بخوانيد:
http://iranliberal.com/showright-spalt.php?id=129&selectid=
نظر خوانندگان
رحيم ظاهری: آهای سی چهل ساله ها، به داد ایران برسید! وقتی نامه نگاری بین دو بزرگوار، آقایان امیر خسروی و کاظم علمداری، را خواندم، غم همهء عالم بر دلم سنگینی کرد و از خودم پرسیدم «آیا با این مبارزانی که هنوز به دعواهای حیدری – نعمتی ِ زمان رضا شاه و محمد رضا شاه و مصدق و حتی قبل از آن، مشغولند، گرهی از کار فرو بسته ما رانده شدگان از وطن و هموطنان زیر یوغ آیت الله ها باز خواهد شد؟» جواب دادم «نه! چونکه اینها هنوز در گذشته زندگی می کنند و تا زمانی که با رژیم پهلوی ها تسویه حساب نکنند آرام نمی گیرند که بتوانند راه کاری برای آیندهء کشور بلا زده مان بیاندیشند. وقتی هم که تصمیم می گیرند چاره جویی کنند توصیه دارند که بهتر است همگی به اصلاح طلبان حکومتی آویزان شویم و چون حتما ما از آنها زرنگ تریم، زنگوله را، بالاخره به گردن گربه می اندازیم و دموکراسی دلخواه خود را پیاده می کنیم، البته گاماس گاماس! هیچ عجله ای نیست!» آقایان، هر روز که از عمر این حکومت خونریز و خائن می گذرد میلیاردها دلار از دار و ندار کشور نابود می شود و جان های بی شماری بر باد می رود. اگر رژیم اسلامی سر مردم را با حرف و حديث های مذهبی گرم می کند تا خود با خیال راحت بچپاول اش ادامه دهد، ما هم که اپوزیسیونیم، به همه کار مشغولیم الا همدلی و همکاری با هم، در مسیر پایان دادن به عمر این حکومت سیاهکار. بنا بر این، باید تحولی اساسی در بین چالشگران سیاسی ِ ضد رژیم، ایجاد شود. بنظر من، بهتر است کهنه سربازان مبارزات سیاسی جای خود را به جوانان سی ـ چهل ساله ای که شور و شعور مبارزهء سیاسی دارند و دل در گروی مام وطن بدهند تا آنها سنگر را تحویل بگیرند و فارغ از قفل و زنجیر های فکری که در گذشته های دور ریشه دارند، با استفاده از امکانات مدرن، خود را سازمان دهند و کارزار بین المللی را برای براندازی رژیم ولایت فقیه، آغاز نمایند. نسل گذشتهء مبارزان هم، نقش مشاور را برای جوانان بعهده بگیرد. در فردای سقوط حکومت آخوندها، از همه مبارزان سالخورده، تندیسی از موم، در موزه مادام توسوی ایرانی، نگهداری خواهد شد. کسانی که با شنیدن نام رضا پهلوی تب می کنند، می ترسند که ایشان بخاطر نو اندیشی، اعتبار خانوادگی و ارتباطات بین المللی، بتواند گوی سبقت را از رقیبان برباید. این مخالفت ها حالت غریقی را دارد که در حال غرق شدن می خواهد همه چیز و همه کس را با خود ببرد. اگر در فردای ایران دموکراتیک، اکثریت مردم، نظام مشروطه سلطنتی را بخواهند، حق قانونی شان است. ملت ایران یک بار اختیارش را به دست یک آیت الله داد و نتیجه اش را دید. نسل جوان و آگاه ایران، دیگر اشتباه پدران اش را تکرار نمی کند. کوتاه سخن، از اكثرسیاست ورزان نسل گذشته ِ ما، آبی گرم نمی شود. جوانان، نوبت شما است!
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.