بازگشت به خانه

چهارشنبه 17 اسفند 1390 ـ  7 مارس 2011

 

 انقلاب 57، مساله زن، عملکرد نیروهای «چپ» و سرکوب های حکومت اسلامی!

بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

هشت مارس، روز جهانی زن را به همه انسان های آزاده تبریک می گویم!

هر دوره از تاریخ، تحولات و ویژگی های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خاص خود را دارد. بی شک در انقلاب 57 همانند همه انقلابات جهان، نیروهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی با اهداف و سیاست ها و چشم اندازهای متفاوتی شرکت کردند. به علاوه در این انقلاب، گرایشات مختلف سیاسی تا آن جا که به مساله زن و حقوق و آزادی هایش مربوط است نیز دیدگاه های متفاوتی را تعقیب نمودند.

در سنت های اسلامی و حتی در تفکرات ناسیونالیستی و راست، زن جنس دوم محسوب می شود و باید مطیع مرد باشد؛ در این سنت، آزادی و استقلال زن بی معناست. عموما عملکرد سنتی بورژوازی ایران در رابطه با مساله زنان، متاثر از همین سنت های اسلامی و مردسالارانه است.

در این جا منظور از «برخورد نیروهای چپ در مقطع انقلاب 57 مردم ایران با مساله زن»، مشخصاً و به ویژه به ايراداتی بر می گردد که از سوی برخی جریانات اپورتونیست و لیبرال مطرح شده و به استناد آن گاه و بی گاه با رمز و راز و بدون این که مشخص شود منظور از «نیروهای چپ» کدام نیروها هستند به طور کلی به چپ می تازند آنسان که گویا همهء نیروهای چپ، در انقلاب 57 و پس از آن، به مساله زنان بی توجه بوده اند. به همین دلیل، سعی این نوشته بر این است که مشخص کند نیروهای چپ دخیل در انقلاب 57، در چه موقعیتی قرار داشتند؟ آن ها، چگونه به مساله زنان پرداختند؟ و یا واقعا نسبت به آن بی توجه بودند یا نه؟

بی شک، نباید بخش آگاه جامعه اجازه دهد که چنین انتقاداتی به نیروهای چپ جامعه، به کم رنگ شدن سرکوب های وحشیانه حکومت اسلامی و طرفدارانش منجر شود.

نیروهای چپ نیز مانند دیگر گرایشات سیاسی و اجتماعی در انقلاب 57، متشکل از احزاب و سازمان های مختلفی بود. بنابراین، موقعی که می گوییم چپ در رابطه با مساله زنان در سال های نخست انقلاب 57، کوتاهی کرده و یا توجه جدی به این مساله مهم انسانی، اجتماعی و سیاسی نکرده است باید صریح و روشن بگوییم منظور کدام احزاب و سازمان ها هستند؟ یا این سازمان ها در چه شرایطی وارد انقلاب شدند؟

البته من واژه «چپ» را به عنوان یک واژه عمومی در فرهنگ سیاسی به کار می برم نه از موضع سوسیالیسم علمی و طبقاتی که مارکس و انگلس بنیان گذار آن بودند. ما امروز در ایران و در سطح جهان، نیروهای چپ زیادی با انواع و اقسام سازمان ها و احزاب سیاسی داریم که غیرکارگری هستند و ربطی به جنبش کارگری کمونیستی ندارند.

همه می دانیم که در تمام دوره حکومت پهلوی پدر و پسر به غیر از دوره کوتاهی در فاصله تبعید رضاخان و کودتای 28 مرداد، فعالیت سازمان های سیاسی چپ بر خلاف گرایشات مذهبی، نه تنها ممنوع بود، بلکه هر کسی را که فکر می کردند تمایلی به چپ دارد «ساواک» (پلیس مخفی شاه)، دستگیر و زندانی می کرد و زیر شدیدترین شکنجه ها قرار می داد. از این رو، کم تر شاعر و نویسنده و فعال سیاسی چپ و آزادی خواه ایرانی را می توان پیدا کرد که در حکومت پهلوی، توسط ساواک مورد تهدید و شکنجه قرار نگرفته باشد. ساواک، به شهادت تاریخ، یکی از مخوف ترین سازمان های پلیسی جهان بود.

سازمان چريک های فدايی خلق ايران، یعنی معروف ترین سازمان چریکی ایران در فروردين ماه 1350، بعد از واقعه سياهکل اعلام موجوديت نمود. پيدايش فدائيان خلق و آغاز مبارزه مسلحانه سازمان يافته آنان، الهام بخش بسياری از گروه های سياسی چریکی ديگر، چه مارکسيستی و چه اسلامی بر عليه ديکتاتوری پهلوی بود.

مجاهدين خلق ايران، با برداشتی «انقلابی» از اسلام، نوعی ايدئولوژی را برای مبارزه مسلحانه انتخاب کردند. سابقه مجاهدين همانند فدائيان به اوايل دهه 1340 می رسد. در سال 1354، انشعابی در سازمان مجاهدين اتفاق افتاد و جريان مارکسيستی به نام «پیکار» از درون آن به وجود آمد.

گروه های کوچک چپ مانند «سازمان آزادی بخش خلق ايران»، «سازمان آرمان خلق»، «گروه فلسطين»، «گروه طوفان»، و هم چنين شاخه ای نظامی که از حزب توده انشعاب داده بود با عنوان «سازمان انقلابی حزب توده» فعالیت داشتند؛ به علاوه گروه های اسلام گرايی هم چون «گروه ابوذر»، «گروه شيعيان راستين»، «گروه الفجر» و تعدادی ديگر نيز بودند که به طور پراکنده و عمدتا محدود به مناطقی خاص به فعاليت های مدود مسلحانه دست می زدند.

فعاليت تمامی اين سازمان ها و گروه های بزرگ و کوچک چريکی در حالی جریان داشت که اکثريت جريان های سياسی اپوزیسيون از گرايش های چپ مانند حزب توده گرفته تا جناح ليبرال (نهضت آزادی و جبهه ملی) فعاليت چندانی در داخل کشور نداشتند. در واقع، می توان گفت که از اوايل دهه 50 تا آستانه انقلاب، مبارزه مسلحانه و قهرآميز به مشی غالب و برتری برای مبارزه با حکومت پهلوی بدل گشته بود.

سرانجام، از زمستان 1356، جامعه ايران دست خوش تدريجی وقایع سیاسی - انقلابی شد که منجر به يک مبارزه انقلابی تمام عيار گشت و با ورود کارگران و در راس همه کارگران صنایع نفت حکومت شاهنشاهی در 22 بهمن 1357، سرنگون شد.

در اين زمان، اسلام گرايان سنتی و به ويژه روحانيون طرفدار روح الله خمينی از جمله نيروهایی بودند که به سرعت توانستند با بهره گيری از شبکه ارتباطات سنتی خود (مانند مساجد) و هم چنين استفاده از مراسم مذهبی برخی شعارهای خود را به گوش توده های مردم برسانند. هنگامی که خمینی در پاریس بود گرایشات لیبرال نیز به او پیوستند و بند و بست های خود را با دولت های غربی انجام دادند و دست کم تعهد نمودند که اجازه ندهند گرایش چپ در ایران و در نزدیکی مرزهای شوروی به قدرت برسد. زیرا غرب در آن دوره به یک کمربند سبز اسلامی در مرزهای شوروی و در رقابت با این بلوک نیاز مبرم داشت. اما آن چه که در این انقلاب سرنوشت ساز بود نقش مردم و به ویژه نقش تاریخی کارگران صنایع نفت و اعتصاب آن ها بود که کمر حکومت پهلوی را شکست. اما حتی این بخش از کارگران آگاه و متشکل طبقه کارگر ایران و به طور کلی گرایش چپ جامعه، هم چون انقلاب مشروطیت نتوانستند گرایش مذهبی را وادار به عقب نشینی نمایند خود عقب نشستند. البته این عقب نشینی آگاهانه و داوطلبانه نبود و با تزویر و ریاکاری طرفداران خمینی و لیبرال ها و توهم به حاکمان جدید و مهم تر از همه به زور سرنیزه و با وحشت و ترور وادار به عقب نشینی شدند. به علاوه جريان ها و احزاب سياسی پر سابقه ای هم چون حزب توده و جبهه ملی و نهضت آزادی و غیره نیز به دنبال همین گرایشات مذهبی افتادند و حتی از سکولاریسم خود و جدایی دین از دولت نیز دست کشیدند.

همان طور که گفتیم گرایش مذهبی در جامعه ریشه داشت و برای تبلیغ ایدئولوژی خود نیز نسبتا از آزادی و امکانات مادی و معنوی دولتی و غیردولتی برخوردار بود و روشنفکران سرشناسی نیز به عناوین مختلف آن را در جامعه تبلیغ و ترویج می کردند. تلاش های روشنفکرانی چون جلال آل احمد و علی شریعتی در مبارزه با «غرب زدگی» و غیره در راستای هویت یابی مردسالاری و ارتجاع اسلامی تاثیر به سزایی داشت.

برخی از روشنفکران آن دوره، مذهب را «رهایی بخش» می دیدند و حتی بعضی از روشنفکران غیرمذهبی نیز دهه های قبل از انقلاب، بر این باور بودند که فرهنگ و ارزش های «استعماری غرب» باعث شده تا فساد و فتنه در جامعه بیش تر شود. به عنوان مثال، جلال آل احمد فعالیت سیاسی خود را با حزب توده آغاز کرد و در دفاع از مذهب به سرانجام رساند در شرح خصوصیات آدم های «غرب زده» چنین تاکید دارد: «آدم غرب زده قرتی است. به خودش خیلی می رسد. به سرو پزش خیلی ور می رود... همیشه انگار تازه از لای زرورق باز شده است... به خاطر اوست که کتاب طباخی راه شکم به اسم «راه دل» از چاپ در می آید...»

هم زمان، علی شریعتی در کنار نفی زن غرب زده «فاطمه فاطمه است» را نوشت و الگوی زینب را در پیش پای جامعه و زنان گذاشت. او، آزادی زنان در غرب را از موضع ارتجاعی به مسخره می گرفت.

حزب توده ایران نیز به عنوان بزرگ ترین و مطرح ترین و مترقی ترین حزب آن دوره، از گرایشات مذهبی دفاع می کرد و حتی علی و حسین را انقلابی و به مثابه الگوی «انقلابیون» تبلیغ و ترویج می کرد.

در بستر همین نظریه های روشنفکران و حزب توده قبل از انقلاب 57 بود که پس از این انقلاب، بلافاصله سیاست های زن ستیزی در اولویت مسایل روز حاکمان جدید قرار گرفت. چون که تئوریسین های آن ها، اساسی ترین نقطه ضعف جامعه را می دانستند. یعنی حمله به زنان و تجمعات آن ها، هشدار بزرگی به جامعه بود و حمله به همه دستاوردهای انفلاب 57 از جایگاه گرایشات راست و در راس همه گرایش ارتجاع اسلامی بود.

اما آن چه که سبب شد گرایشات ارتجاعی اسلامی دست بالا را بگیرند اولا ریشه فعالیت آزاد آن ها را باید در حکومت شاه و برخورداری شان از حمایت های دولتی و مردمی مورد بحث و بررسی قرار داد. دوره ای که نیروهای چپ شدیدا تحت تعقیب پلیسی قرار می گرفتند؛ فعالین آن زندانی و شکنجه و اعدام می شدند؛ ذره ای از آزادی برخوردار نبودند اجبارا تمام فعالیت های سیاسی خود را زیرزمینی و عمدتا به فعالیت های چریکی محدود کرده بودند که گرایشات مذهبی غیر از مجاهدین خلق و برخی گروه های مذهبی کوچک که در بالا به آن ها اشاره کردیم مخالف حکومت شاه بودند بخش عمده گرایش مذهبی، برای تبلیغ و ترویج افکار و ایدئولوژی خود از آزادی کامل برخوردار بودند و هم چنین امتیازات مادی و معنوی دولتی نیز به آن ها تعلق می گرفت. به عبارت دیگر، شاه خودش هم آدم خرافی و مذهبی بود و نه تنها هیچ مخالفتی با رشد و گسترش گرایش مذهبی نداشت، بلکه خودش هم مبلغ و مروج آن بود. در این مورد می توان به مصاحبه او، با ارویانا فالاچی اشاره کرد. او، در این مصاحبه ادعا می کند که دو بار برای او وحی آمده است و... او، از جمله در این مصاحبه، به اعدام کمونیست ها تاکید و افتخار می کند. دوما، در مقطع انقلاب 57، چشم انداز انقلاب و آینده جامعه و حاکمیت کم تر مورد بحث قرار گرفت و هر موقعی در این مورد بحثی به میان می آمد اغلب گفته می شد «شاه برود هر کی می خواهد بیاید.» بنابراین، بحث ها را به بعد از سرنگونی حکومت شاه موکول می شد. به عبارت دیگر، شعار اصلی این دوره، رفتن شاه و حکومت پهلوی بود و خواست ها و مطالبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به ویژه مساله زنان، شدیدا در سایه قرار گرفته بود. و همه مسایل و بحث حول آن ها، به طور کلی به دوره بعد از سرنگونی حکومت پهلوی و پیروزی انقلاب حواله داده شده بود. بنابراین، عدم چشم انداز و استراتژی سیاسی و اجتماعی شفاف و بی افقی سبب شد که هنوز یک ماه بیش تر از پیروزی انقلاب نگذشته بود دستاوردهای انقلاب با حمله کردستان و قبل از آن به ویژه به زنان در خیابان ها، از سوی گرایشات مذهبی آغاز شد و جامعه با شنیدن سخن رانی خمینی، مبنی بر اجباری بودن حجاب، دچار شوک شدیدتری شد.

به این ترتیب، اسلامیون بر خلاف انقلاب مشروطیت که توسط انقلابیون و گرایشات چپ و سکولار پس زده شدند این بار به مثابه هیات حاکمه وارد صحنه سیاسی و اجتماعی ایران شدند و بحث خود را بر خلاف دوره قبل از پیروزی انقلاب، بر مبنای سنت های اسلامی متمرکز کردند. لحن خمینی و وعده های قبل از به قدرت رسیدن و پس از آن به کلی تغییر کرد. همین دوره بود که اختلافات بین نیروهای درگیر انقلاب از نیروهای به اصطلاح ملیون - مذهبیون تا نیروهای چپ و لیبرال، به خصوص بحث بر سر حقوق و آزادی های زنان، در سطح عمومی تری آشکار گردید.

در این دوره، بزرگ ترین نیروهای چپ، حزب توده ایران و چریک های فدایی خلق بودند که از تجربه کافی نیز برخوردار بودند. پیکار، رزمندگان، طوفان، رنجبران و دیگر گروه های کوچک چپ، چندان نقشی در تحولات آن روزها نداشتند. حزب توده از همان روزهای نخست انقلاب در کنار حکومت اسلامی قرار گرفت. تاثیر حزب توده بر اکثریت رهبری فدائیان نیز مشهود بود. به خصوص پیام رهبری چریک های فدایی خلق ایران به مناسبت بستری شدن خمینی، یکی از پیام های آشکار نزدیکی اکثریت رهبری وقت چریک ها به حزب توده و نشان دادن چراع سبز به حکومت اسلامی بود. هر چند که بخش اقلیت رهبری چریک ها که بعد از انشعاب نیز روشن تر شد با سیاست های اکثریت رهبری شان مخالف بودند. حتی در بدنه حزب توده نیز همه مانند رهبری آن، شیفه خمینی و حکومت اسلامی نبودند. به همین دلیل به محض این که اولین انشعاب بزرگ در چریک های فدایی به وجود آمد این اکثریت با کله به دامن حزب توده سقوط کرد و در کنار حکومت اسلامی قرار گرفت. بر این اساس، حزب توده و اکثریت به عنوان جریانات چپ و قوی این دوره، نه تنها در مقابل جنایات عدیده حاکمان جدید از جمله تعرض به زنان اعتراضی نکردند، بلکه هرگونه اعتراض علیه حکومت اسلامی را عاملان «امپریالیسم» و «ضدانقلاب» می نامیدند و برای سرکوب اعتراضات مردمی، در کنار چماق داران و آدم کشان اسلامی و باندهای تبه کار حکومت اسلامی قرار می گرفتند.

حزب توده و اکثریت، تنها مخالف امپریالیسم آمریکا و هم پیمانان آن بودند و انتقادی به سیستم جهانی سرمایه داری نداشتند. از این رو، در چارچوب فکری آن ها، شوروی و هم پیمانان آن نه امپریالیسم، بلکه فراتر از آن شوروی را «اردوگاه سوسیالیسم» می نامیدند و شدیدا شیفته حاکمیت شوروی بودند. در حالی که در شوروی نیز به ویژه پس از سال های 1928، دیگر حرکت به سوی ساختن جامعه سوسیالیستی قطع شده بود و ناسیونالیسم روسی به طور شتابان با سرمایه داری غرب در حال رقابت بود و در هر دو قطب به اصلاح سوسیالیستی و امپریالیستی کارگران استثمار می شدند و به کار مزدی مشغول بودند. در یک قطب اقتصاد دولتی و در قطب مقابل اقتصاد بازار آزاد حاکم بود بنابراین، کارگران و همه مزدبگیران را استثمار می کردند. از این رو، برای طبقه مزدبگیر فرقی نداشت که مزدش را چه کسی می پردازد. در حالی که اساس سوسیالیسم، حرکت به سوی لغو مالکیت مزدی و مالکیت خصوصی و برپایی جامعه ای بدون طبقه و بدون نابرابری و تبعیض و استثمار است. اگر چنین سمت گیری در سال های نخست انقلاب اکتبر و با شعار «همه قدرت به شوراها» دیده می شد بعدها این روزنه بسته شد. هم چنین استالین، حتی در عرصه زنان نیز دستاوردهای اوایل انقلاب اکتبر را از بین برد و پنجه آهنین پدرسارلاری را بر جامعه شوروی حاکم کرد. بنابراین، حزب توده و بخش اکثریت رهبری فدائیان به عنوان بزرگ ترین نیروهای چپ آن دوره، نه در کنار مردم و مبارزه زنان، بلکه در کنار حاکمیت و سرکوب گران بودند.

جریاناتی چون جبهه ملی و نهضت آزادی و لیبرال ها نیز دور و نزدیک در حاکمیت سهیم بودند و اغلب سرکوب ها، به ویژه سیاست های زن ستیز را تایید می کردند.

سازمان های چپ چون پیکار، رزمندگان، رنجبران، طوفان، سربداران و غیره از یک سو به حاکمیت جدید متوهم بودند و از سوی دیگر، به طور موضعی و مقطعی از حقوق و آزادی های زنان حمایت می کردند و به حاکمان جدید اعتراض داشتند. البته توهم به حاکمان جدید در رنجبران، طوفان و سازمان سربداران قوی تر از سازمان های پیکار و رزمندگان بود.

اما در کردستان وضع فرق می کرد. با وجود این که کردستان از همان نخستین ماه بهار آزادی مورد تهاجم حاکمان جدید قرار گرفت دو نیروی اصلی این منطقه، یعنی حزب دمکرات کردستان ایران و کومه له، بر اساس اهداف و سیاست هایشان برخورد متفاوتی به حاکمان جدید داشتند. کومه له به عنوان یک نیروی اجتماعی چپ، هرگز حاکمیت جمهوری اسلامی را نپذیرفت و با سازمان دهی نیروهای مردمی از پایین و تاسیس شوراهای مردمی در شهرها و روستاها یک مقاومت جدی سیاسی، اجتماعی و مسلحانه را در مقابل مهاجمان سازمان داد. در حالی که حزب دمکرات کردستان ایران، تمام تلاش خود را برای سازش با حاکمان جدید گذاشته بود و هم به لحاظ طبقاتی و ایدئولوژیکی نیز تفاوت چندانی با حاکمان جدید نداشت. حزب دمکرات، یک جریات سنتی ملی - مذهبی و مردسالار بود که به نیروی زنان، به عنوان نیروی خدمات دهنده پشت جبهه می نگریست. اما بر عکس، کومه له نه تنها زنان را در صف مبارزه سازمان دهی کرد، بلکه کومه له یک سازمان امن و پناهگاهی به همه زنان ستم دیده کردستان تبدیل شد. حزب دمکرات، با همین سیاست های راست و سازش کارانه اش، نخست به سازمان پیکار در کردستان (نزدیکی بوکان) حمله کرد و تعدادی از اعضا و هواداران آن را کشت و یا زخمی کرد و سپس در بازار مهاباد نیروهای فدایی را تهدید کرد. تا این که جنگ همه جانبه ای را با کومه له آغاز کرد که چندین سال طول کشید و متاسفانه از هر دو طرف قربانیان زیادی گرفت. سرانجام با انشعاب در حزب دمکرات، کومه له آتش بس یک طرفه اعلام کرد و به این طریق، این جنگ ویرانگر پایان یافت.

البته ناگفته نماند جریانات کوچک دیگری نیز در انقلاب 57 و پس از آن فعال بودند که به لحاظ اجتماعی ضعیف، اما به لحاظ نظری آگاه تر و عمیق تر از رهبری سازمان های چپ دیگر بودند. دلیل آن هم این بود که رهبری سازمان های چریکی چپ اغلب دوران جوانی خود را در زندان ها و خانه های تیمی به سختی گذرانده بودند و در بحبوحه انقلاب از زندان ها آزاد شدند و ناگهان از مبارره چریکی و خانه های تیمی و سپری کردن زندان های طولانی در جامعه آزادتری قرار گرفتند که کم ترین تجربه مبارزه در آن را نداشتند. اما رهبری برخی از احزاب و سازمان های چپ از خارج آمده بودند و به بحث ها و مبارزه در فضای باز سیاسی تا حدودی آشنایی داشتند. و بخشا مارکسیسم را نیز مطالعه کرده بودند. از جمله می توان به رهبری حزب توده، مائوئیست ها، تروتسکیست ها و سازمان هایی چون اتحاد مبارزان کمونیست اشاره کرد. اتحاد مبارزان کمونیست و بخش هایی از فدائیان، پیکار، رزمندگان با سازمان کومه له در سال 1362، حزب کمونیست ایران را تاسیس کردند. در آن دوره، بخشی از گرایش ناسیونالیستی درون کومه له، پای تشکیل حزب کمونیست نیامد اما این گرایش در دوره های مختلف در درون کومه له بازتولید شده و در سه دهه اخیر، انشعاباتی را به این جریان و حزب کمونیست ایران تحمیل کرد. البته بزرگ ترین انشعاب سیاسی در حزب کمونیست ایران، در سال 1991 روی داد که انشعابیون حزب کمونیست کارگری را تشکیل دادند.

به اصل بحث برگردیم. در چنین شرایطی، حکومت اسلامی می دانست که با سرکوب زنان و خانه نشین کردن آن ها، کل جامعه را با اهداف و سیاست ها و ایدئولوژی ارتجاعی مذهبی مهار و موقعیت خود را در حاکمیت هر چه بیش تر تثبیت خواهد کرد. در واقع تعرض به زنان، تعرض به کل دستاوردهای انقلاب 57 و سرکوب هرگونه آزادی خواهی، برابری طلبی و عدالت خواهی در کل جامعه ایران بود.

پس روشن است که در انقلاب 57، بخش مهمی از چپ چون حزب توده ایران و فدائیان اکثریت در کنار حکومت اسلامی قرار گرفتند و تا سال 1362، در همه جنایات این حکومت مستقیم و غیرمستقیم شریک شدند. برخی از سازمان های چپ نه تنها توجهی چندانی به مساله زنان نداشتند، بلکه حتی توجه چندانی به طبقه کارگر و مبارزه طبقاتی هم نکردند. به علاوه برخی از سازمان هایی چون پیکار و رزمندگان با سرکوب های پلیسی و سیاست های غلط خود و یا از بی افقی سیاسی - طبقاتی و غیره از بین رفتند. اما بخشی از نیروهای چپ و آزادی خواه، در حد توان و امکانات خود از رهایی زن دفاع کردند. با این وجود، تنها نیروی چپ جامعه بود که از حقوق زنان دفاع کرد و حزب توده، فدائیان اکثریت، نیروهای موسوم به ملی - مذهبی، لیبرال ها و گرایشات راست در سرکوب زنان و دیگر جنبش های اجتماعی، نهادها دمکراتیک، سازمان های سیاسی و غیره در کنار حاکمان جدید مذهبی ایستادند و ارتجاع مذهبی و پدرسالاری و مردسالاری را بیش از پیش تقویت کردند. در حالی که نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی در کردستان، ترکمن صحرا، خوزستان، سیستان و بلوچستان و نقاط دیگر ایران کشتار می کردند؛ گروه گروه زنان و مردان آزاده را عدام می کردند حزب توده و اکثریت خواهان تقویت نیروهای سرکوبگر حکومتی بودند و حتی شعار می دادند که «سپاه پاسداران باید به سلاح های سنگین مسلح شود.» حزب توده و اکثریت، حتی اعدام های گروهی خلخالی را که از سوی خمینی مامور کشتار مخالفین شده بود اقدامی «انقلابی» و «قاطع» می نامیدند.

هم چنین می توان تاکید کرد که بخش زیادی از کادرها و رهبری سازمان های چپ، با پیروزی انقلاب غافلگیر شده و در مناسبات و مبارزه تمام «خلقی» «ضدامپریالیستی» غرق شده بودند و از اتخاذ موضع مستقل از حکومت تازه به دوران رسیده ناتوان بودند. این بخش از چپ، نیروی زیادی به خرج می داد تا ماهیت طبقاتی خمینی و طرفداران او را کشف کند. انگار این بخش از بورژوازی ایران، تافته جدا بافته ای از بخش های دیگر بورژوازی بوده است؟!

از جمله می توان به این جمع بندی کلی رسید که در دوره انقلاب 57 و تحولات پس از آن، یک ضعف بزرگ همه نیروهای کارگری سوسیالیستسی و چپ به خصوص در عرصه زنان، ناشی از عدم درک عمیق و همه جانبه و شفاف از خواست ها و مطالبات زنان و حتی مطالبات کارگری بود. از این رو، در آن دوره توجه عمیق تری به جایگاه مهم عرصه مبارزه زنان، به ویژه مبارزه پیگیر با تهاجم گروه های مذهبی و حاکمان تازه به دوران رسیده و بر علیه پدرسالاری و مردسالاری صورت نگرفت. شاید اگر در مقابل این تهاجمات، مبارزه و مقاومت جدی و ماندگاری در جامعه شکل می گرفت حاکمان جدید اسلامی نمی توانستند همه دستاوردهای انقلابی را سرکوب نمایند و حاکمیت شان را نیز به این شکل وحشی و درنده خو و آزادی ستیز و زن ستیز تثبیت و بر جامعه تحمیل کنند.

به این ترتیب، این که کلی گفته شود چپ ها در انقلاب 57، توجهی به مساله زنان نکردند بحث ناعادلانه ای است. اما شکی نیست که نه در این مورد، بلکه در موارد مختلف دیگری نیز انتقادات زیادی به سیاست ها و عمکردهای همه نیروهای چپ وارد است. با نقد پیگیر و صمیمانه است که مبارزه سیاسی - طبقاتی صیقل پیدا می کند و در مسیر درستی به حرکت و بقای خود ادامه می دهد. اما اگر انتقاد حقیقی و سازنده و به موقع نباشد تاثیرگذار نخواهد بود.

اما در بطن نقد کمبودها و نقاط ضعف گرایشات چپ در انقلاب 57، نباید ما را از سرکوب های وحشیانه و نفس گیر حاکمان جدید اسلامی و همکارانش مانند حزب توده و فدائیان اکثریت، نهضت آزادی و غیره غافل کند.

نباید فراموش کنیم که در فردای انقلاب 57، سرکوب زنان در اولویت فعالیت های گروه های مذهبی طرفدار خمینی قرار گرفت. سرآغاز این سرکوب ها اتفاقی نبود، بلکه سازمان دهی شده و در راستای سرکوب و منزوی کردن همه نیروهای کارگری کمونیستی و چپ انقلابی مدافع آزادی، برابری، عدالت و رفاه بود.

خمینی، بنیان گذار حکومت جهل و جنایت و ترور و آپارتاید، در بستر همین تهاجمات خیابانی انصار حزب الله و خواهران زینب به زنان و دختران آزاده در خیابان ها بود که یکی از اولین سخن رانی های خود را بر علیه زنان متمرکز کرد و آن اجباری کردن حجاب اسلامی بود. قبل از این فرمان خمینی، عوامل و عناصر دولتی و حزب الله و خواهران زینب و غیره در خیابان ها به بهانه مبارزه با بدحجابی به زنان حمله می کردند و به این شکل بستر و زمینه های فرمان خمینی را در جامعه فراهم کردند. مامورین حکومت اسلامی با شعارهایی چون «خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است»، «اسلام مکتب ماست، حجاب سنگر ماست» و...، و با زور سرنیزه حجاب و دیگر قوانین زن ستیز با سرکوب وحشیانه دستاوردهای انقلاب 57، به جامعه ایران به ویژه زنان تحمیل کردند.

در 8 مارس 1979- 17 اسفند 1357، زنان با شعارهای «آزادی نه شرقيه، نه غربيه، جهانيه»، «مرگ بر مرتجعين» و «استبداد در هر شکل محکوم است» و...، به تظاهرات پرداختند و اولين چالش نيرومند عليه قداره بندی خمينی و طرفدارانش را به نمايش گذاشتند. زنان با تظاهرات و اعتراضات خود عليه حجاب اجباری، آگاهی سياسی و اجتماعی شان را به خوبی به نمايش گذاردند و دريافتند هدف اصلی حمله به حقوق آنان، اولين قدم در جهت حمله به همه دستاوردهای انقلاب 57، در همه زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آزادی بیان و اندیشه و هم چنین های فردی و جمعی و برابری و دموکراسی می باشد.

مقاومت بزرگی در مقابل این تعرض حاکمان جدید اسلامی به زنان در جامعه راه افتاد. این مقاومت از سوی فعالین زنان، گرایشات چپ و آزادی خواه جامعه بود. گرایشات راست و لیبرال و حتی حزب توده و اکثریت رهبری فدائیان خلق ایران و غیره بر این تصور بودند که در مقابل خمینی نایستند تا شاید جایگاهی در حاکمیت و بارگاه «خلیفه مسلمین» پیدا کنند. بنابراین، برای آن ها شراکت در قدرت، مهم تر از دفاع از حقوق و آزادی های زنان و یا دیگر دستاوردهای انقلاب 57 بود.

اما زنان و مردان برابری طلب و آزادی خواه و چپ در تهران، با جسارتی بی نظیر و با افتخار و سرافرازی، پنج روز متوالی بر علیه فرمان حجاب اجباری خمینی، دست به راه پیمایی زدند و بزرگ ترین مقاومت و مبارزه در تاریخ جنبش زنان ایران را به ثبت رساندند به طوری که حکومت اسلامی و دار و دسته های تبه کار اسلامی را وادار به عقب نشینی کردند. علاوه بر تهران، زنان در بسیاری از شهرهای بزرگ ایران نیز دست به تظاهرات و اعتراض بر علیه فرمان حجاب اجباری خمینی زدند. زنان و مردان آزادی خواه و چپ در این راه پیمایی های عظیم خود، از جمله فریاد می زدند: «ما انقلاب نکردیم تا به عقب برگردیم.» در شهرستان ها نیز مقاومت مشابهی در جریان بود.

به این تریب، واقعيت آن است كه حجاب اسلامی، به مثابه سنبل اسارت و بردگی زن، پيش از آن كه در قالب حكمی قانونی اجباری شود در فرايندی سياسی و امنيتی به جامعه تحمیل شد. قبل از آن در خیابان ها، گروه های مذهبی و مرتجع و مردسالار به صورت پراکنده زنان و دختران بی چادر را تهدید می کردند؛ با عربده کشی، چاقوکشی و اسیدپاشی به آنان حمله می کردند.

حکومت اسلامی، به هیچ یک از مخالفین خود چه زن و چه مرد و چه جوان و پیر رحم نکرد. بعد از انقلاب، از سال 57 تا 64، ده ها هزار زن و مرد به زندان انداختند؛ آن ها را زیر وحشیانه ترین شکنجه ها قرار دادند و دسته دسته اعدام کردند. اين بار در زندان اوين، 8 بند جداگانه به زندانيان زن و در زندان قزل حصار 4 بند جداگانه به زنان اختصاص داده شد. در اکثر شهرستان ها چون اصفهان، تبريز، شيراز، مشهد، آمل، رشت، کرمانشاه، سنندج و غيره بندهای ويژه زندانيان زنان برپا شد. شمار زندانيان سياسی زن از مرز هزاران گذشت و بسياری از زنانی و مردانی که از زندان های شاه آزاد شده بودند دوباره به زندان افتادند و يا به قتل رسيدند. در سال های 60 و پس از آن بسياری از زندانيان زن اعدام شدند. در قتل عام فاجعه بار چندین هزار زندانی سياسی سال 67، صدها زن به دار آويخته شدند و يا به جوخه های اعدام سپرده شدند.

بدون شک، در رابطه با مساله زن  و حقوق و آزادی هایش، بحث ها و جدل هایی نیز در میان نیروهای چپ و کمونیست در جنبش زنان مطرح است از این رو، در این جا تاکید به چند نکته مهم ضروری است.

به معنای واقعی جدا از هر نظر موافق و مخالف، فمینیست ها در جنبش زنان فعال هستند. شکی نیست که فمینیسم را در این جنبش نقد کرد اما در عین حال، فمینیست های رادیکال و فمینیست های سوسیالیست را نمی توان در این جنبش نفی کرد. از این رو، همکاری میان این بخش از فمینیست ها و کمونیست ها و همه نیروهای برابری طلب و آزادی خواه، امری اجتناب ناپذیر و ضروری است. یعنی همان طور که رفرمیسم و سندیکالیسم در جنبش کارگری حضور دارد و تا جایی نیز گرایش کارگری کمونیستی درون طبقه را همراهی می کند اما رفیق نیمه راه هستند؛ در جنبش زنان نیز این بخش از فمینیست ها حضور دارند و نمی توان حضورشان را نادیده گرفت. بنابراین، باید آن همکاری های آگاهانه ای را سازمان داد و پیش برد که عموما به نفع جنبش زنان است.

مساله دمکراسی نیز یکی از مسائل بحث برانگیز در ایران و سطح جهانی است. سخن گویان و تئوریسین های بورژوازی، دموکراسی در میان توده های مردم را تبلیغ می کنند تا از این طریق مردم را از فکر و اندیشه انقلابی برای محو مناسبات سرمایه داری دور سازند. همان تبلیغاتی که زنان اصلاح طلب حکومتی و غیرحکومتی نیز در ایران به آن مبادرت می ورزند.

در حالی که دموکراسی بدون صحبت در مورد ماهیت طبقاتی آن و این که این دموکراسی به کدام طبقه خدمت می کند، بی معنا است. آن دموکراسی که به تداوم تمایز طبقاتی و روابط ستم گرانه و نابرابر و استثمارگر خدمت می کند به تداوم زن ستیزی حکومت اسلامی نیز اعتراض جدی نداشته و فقط خواهان تغییر یک سری قوانین از بالا در چارچوب همین حکومت ارتجاعی است. به علاوه بحث دمکراسی بدون آزادی و برابری باز هم بی معناست. بنابراین، نمی توان از دموکراسی سخن به میان آورد اما در مورد ماهیت بردگی زنان و سرکوب سیتماتیک زنان و حجاب، جدایی دین از دولت و آموزش و پرورش و دستگاه قضایی و غیره حرفی نزد.

هم چنین در میان نیروهای چپ، عموما در مورد ریشه­ های ستم جنسی و رابطه ستم جنسی و ستم طبقاتی و تقدم و تاخر آن ها، بحث ها و تئوری های متفاوتی مطرح است. اما هر کس هر تعبیر و تفسیری نسبت به این مساله داشته و دارد نباید در این واقعیت تغییری به وجود آورد که مبارزه با تبعیض و نابرابری زن و مرد را صرفا به رفع استثمار طبقاتی گره زد. هر چند که با سرنگونی سرمایه داری، فضای مناسبت تری برای دست یابی به برابری واقعی بین زن و مرد پدید می آید. اما نباید فراموش کرد که با سرنگونی سرمایه داری، خود به خود روابط و مناسبات مردسالاری از بین نمی رود بنابراین، به کار فرهنگی درازمدت و همه جانبه تر و پیگیرتری دست زد تا نسل های جدید را با فرهنگ و مناسبات کاملا انسانی برابری طلبانه و آزادی خواهانه رشد و پرورش داد نه با نگاه جنسیتی.

همه شواهد تاریخی نشان می دهد که مناسبات سرمایه داری با همه گرایشات فاشیستی، ناسیونالیستی، مذهبی و لیبرالی خود، همواره در خدمت تحکیم منافع سودجویانه اش، ستم بر زنان را نهادینه کرده و فرهنگ مردسالاری را بازتولید می کند. از این رو، مبارزه برای رهایی زن، جدا از مبارزه علیه کاپیتالیسم و مبارزه طبقاتی نیست و نباید آن ها در مقابل هم قرار داد. هر کدام از مطالبات زنان بر حکومت ها تحمیل شود و فرهنگ مردسالارانه را زیر سئوال ببرد به نفع جنبش کارگری کمونیستی و کل جامعه است.

یک موضوع مورد مناقشه در رابطه با مساله زن، بر سر تشکل مستقل زنان است. هر کسی که آزادی های بی قید و شرط بیان و اندیشه و آزادی تشکل را به رسمیت می شناسد، قاعدتا باید به هر جمعی از زنان یا مردان و یا هر دو حق می دهد که در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دور هم جمع شوند و متحدانه به مبارزه بر علیه تبعیض و ظلم و ستم و سیاست های زن ستیز برخیزند. با هیچ استدلال طبقاتی و غیرطبقاتی نمی تواند جلو آزادی بیان و اندیشه و تشکلی را گرفت و در عین حال خود را انسان آزاده ای نامید.

به علاوه مبارزه با فرهنگ ارتجاعی مردسالاری، راه حل فردی و خانوادگی ندارد به این معنی مبارزه­ ای فردی نیست و محو این مناسبات نابرابر و ظالمانه زن ستیز در گرو مبارزه­ پیگیر و روزانه ای ست که باید دایما در جامعه، خانواده، محل کار، سازمان ها، احزاب، نهادهای دمکراتیک، ادبیات و هنر، آموزش و پرورش، سخن رانی ها و کنفرانس ها، رادیو و تلویزیون و غیره به اهمیت و جایگاه مهم این مبارزه تاکید شود. هم چنین این مبارزه سنگین را نباید صرفا وظیفه زنان و سازمان های آن ها دانست، بلکه جنبش کارگری، جنبش دانش جویان و جوانان، روشنفکران و هنرمندان مترقی، نهادهای دمکراتیک مردمی، سازمان ها و احزاب چپ و آزادی خواه و برابری طلب موظفند با خلوص نیت و بدون هیچ گونه سکتاریسم، دایما و مستقیما جنبش رهایی زن را تقویت کنند. زیرا هر انسان و جریانی که به نابرابری و تبعیض و استثمار معترض است نمی تواند چشم خود را به تبعیض و ستم مضاعف بر زنان ببندد و خودش را مبارز راه آزادی بداند.

در این سی و سه سال سانسور و سرکوب، خفقان و کشتار حکومت اسلامی، زنان راه های برون رفت از این وضعیت را یکی پس از دیگری تجربه کرده اند. آن ها، برای این که از پستوهای خانه بیرون بیایند و  در جامعه حضور یابند در ابعاد گسترده­ ای وارد عرصه آموزشی و دانشگاه ها شده اند. زنان در ادارت و کارخانه ها و کارگاه ها و حتی در خانواده و جامعه، دوش به دوش مردان مبارزه می کننند و در عین حال، اجبارا بار عظیم کار خانگی و مسئولیت های سنگین خانواده را نیز به دوش کشیده اند. زنان در زندان ها، قهرمانانه مقاومت کرده و هنوز هم مقاومت می کنند. در رسانه های داخل و خارج حضور فعال سیاسی و فرهنگی دارند. در عرصه نویسندگی و تئاتر و سینما فعالند و تلاش کرده اند در جامعه تصویر دیگری غیر از تصویر حکومت اسلامی از زنان ارائه دهند. در سه دهه گذشته، فعالین جنبش زنان و دوش به دوش آن ها مردان برابری طلب، چپ و کمونیست های داخل و خارج کشور، خواست ها و مطالبات و حقوق زنان را تا حدودی روشن تر و فرموله تر به جامعه ارائه داده اند و پیرامون آن ها افکارسازی و فرهنگ سازی نموده اند. بنابراین، امروز جنبش زنان در ایران، یک واقعیت انکارناپذیر و متحد واقعی جنبش دانش جویان و جوانان و به ویژه جنبش کارگری است. باید هر روز بیش از روز پیش برای این جنبش نیرو گذاشت و راهکارهای بالنده و تازه ای را در مقابل پیشروی آن در جامعه قرار داد.

اکنون سی و سه سال از دومین انقلاب تاریخ معاصر ایران می­گذرد. انقلاب در سرنوشت جامعه ایران، به خصوص زنان تاثیر به سزایی داشت به حدی که در این سی و سه سال با وجود این که آپارتاید جنسی در جامعه ایران حاکم بوده و سرکوب سیستماتیک زنان، هم چنان جریان دارد اما زنان در سطح گسترده ای در تحولات جامعه دخیل بوده اند. برای مثال، قرار بود زنان خانه نشین شوند و هر موقع حکومت اسلامی به سیاهی لشکر نیاز داشت آنان را به صحنه بیاورد و سپس به پستوی خانه ها بفرستد اما هم اکنون بیش از 60 درصد صندلی دانشگاه ها را زنان تسخیر کرده اند و در عرصه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیز زنان بسیار فعال تر از گذشته حضور دارند. دختران و زنان در اعتراضات میلیونی سال 88، عملا در صف مقدم این اعتراضات قرار گرفتند. بنابراین، در انقلاب 57 و قبل از آن نیز در انقلاب مشروطیت، زنان نقش فعالی داشتند و این انقلابات نیز بر افکار و زندگی مردم، به خصوص زنان، تاثیر زیادی گذاشته و بسیاری از تابوهای جنسیتی را شکسته و برخی از سیاست های حکومت اسلامی را به شکست کشانده است.

همان طور که در بالا نیز تاکید کردیم باید هر روز باید برای رفع ستم و نابرابری و تبعیض از زنان مبارزه کرد و آن را به فردا و صرفا هشت مارس موکول نکرد. اما در عین حال شکی نیست که حل ریشه ای مساله زنان، نه تنها در عرصه حقوقی، بلکه در مناسبات اجتماعی حاکم به معنای برابری واقعی با مردان در جامعه و در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، آزادی و اسقلال زمانی تحقق می یابد که یک انقلاب ریشه ای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در جامعه صورت گیرد و متعاقب آن، مالکیت خصوصی و کار مزدی برچیده شود؛ تمام قوانین ظالمانه و ضدزن و نابرابر ملغی گردد؛ کار فرهنگی همه جانبه در جامعه و سیستم آموزش و پرورش و رسانه ها و غیره صورت گیرد تا به طور کلی مناسبات شهروندان، نه بر اساس جنسیت و ملیت و باورهایشان، بلکه بر اساس انسان بودن شان متحول شود تا به معنای واقعی معیار آزادی در جامعه، با معیار آزادی زنان آن جامعه سنجیده شود. به گفته «فوریه»، «میزان آزادی زن در یک جامعه، بهترین معیار وجود آزادی و دمکراسی در آن جامعه است.»

سه شنبه شانزدهم اسفند 1390 - ششم مارس 2012

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه