بازگشت به خانه

چهارشنبه 10 اسفند 1390 ـ  29 فوريه 2011

 

بستر شعار استقلال ‌طلبی در انقلاب پنجاه و هفت

کاظم علمداری

آنگونه که در بخش نخست توضیح داده شد با تعریف دقیق و بررسی نمونه‌های متعدد تاریخی از استقلال درخواهیم یافت اگر کشوری زیر سلطه تصرف قدرت خارجی نباشد، انقلاب برای استقلال هم معنی ندارد. ایران نه زمان انقلاب و نه قبل و نه بعد از آن زیر سلطه اشغال خارجی نبود که بخواهد استقلال بدست آورد. باید دید ایرانیان از شعار استقلال طلبی در انقلاب 57 چه برداشتی داشتند و آیا نوعی بد فهمی از معنی استقلال وجود نداشته است؟ این بد فهمی چه بود و چرا؟ و امروز در شرایط کنونی مفهموم استقلال برای ایران چه معنایی دارد؟

فرضیه این مقاله این است که فضای جهان دوقطبی و چند تئوری رایج درآن دوره بستر ساز درکی مخدوش و یک جانبه از استقلال برای ایران را فراهم آورد. محور این تئوری‌ها عدالت خواهی و مقابله با دشمن جهانی بود، نه کسب آزادی سیاسی و دمکراسی. به همین دلیل این نظریه‌ها سرشت ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی داشت. درحالیکه جامعه ایران به دلیل دیکتاتوری و نبود آزادی سیاسی به انقلاب کشیده شده بود، نه به دلیل سرمایه داری جهانی، یا تضاد بلوک شرق با بلوک غرب.

 

چهره سیاسی جهان در زمان انقلاب ایران

نخست می‌توان به شرایطی که احتمالا بستر ساز و توجیه گر طرح شعاراستقلال طلبی درانقلاب 57 بود اشاره کرد. شباهت سازی و الگو برداری‌های انقلابی ازجوامعی که زیر سلطه استعمار بودند یا سابقه مستعمره بودن داشتند و طالب استقلال بودند توانست در فضایی که جهان به دوقطب شرق و غرب تقسیم شده بود زمینه و بستر تمام انقلاب‌ها بشود. این نظریه‌ها با بار ایدئولوژیک، محصول دوران جنگ سرد، فروکاستن ده‌ها تفاوت و تضاد به تقسیم و صف آرایی جهان میان دو بلوک شرق و غرب، تضاد و رقابت‌های جهانی و غلبه دیسکورس (گفتمان) نجات بخش انقلاب و دگرگونی خشونت بار بود. قهر و خشونت، کشتن و کشته شدن به نوعی تقدیس می‌شد. این ذهنیت محصول دوره‌ای بود که هنوز خاطره جنایات استعماری و امپریالیتسی فراموش نشده بود. دوره‌ای که قهرمان انقلابیون جهان چهره‌هایی چون چه گوارا، جمیله بوپاشا، یاسرعرفات و فیدل کاسترو بودند. دوره‌ای که موج جدیدی از کودتاهای متمایل به چپ مانند عبدالکریم قاسم درعراق، جمال عبدالناصر در مصر، حافظ اسد درسوریه، معمرقذافی در لیبی، و جعفر نمیری در سودان، رخ داد و مورد ستایش و پشتیبانی انقلابیون و چپ‌ها قرار می‌گرفت. رژیم‌هایی که متحد بلوک شرق محسوب می‌شدند. رژیم‌هایی که خود عامل تداوم فساد و خشونت و دیکتاتوری بودند، ولی با ایدئولوژی انقلابی و اتحاد کمونیستی توجیه می‌شدند. دولت عراق پس از چند کودتای پی در پی به صدام حسین رسید.

هم زمان کودتای‌های دست راستی درکشورهای آمریکای لاتین علیه حکومت‌های ملی چون یاکوب آربنز درگواتمالا، سالوادرآلینده درشیلی با مدیریت و کمک سازمان جاسوسی آمریکا انجام گرفت و دولت نظامیان قدرت را بدست گرفتند. دوره‌ای که در اکثر کشورهای آمریکای لاتین با پشتیبانی آمریکا حکومت نظامیان برقرار بود. این شرایط توجیه گر بدیل خود، یعنی مبارزات چریکی می‌شد که دنیا را تحت تأثیراستراتژی و تفکر خود قرار می‌داد. ایران نیز از این وضعیت جدا نبود. مقابله و مقاومت علیه جنگ ویتنام، شورش‌های کارگری و دانشگاهی سال 1968 دربسیاری کشورهای غربی، وحتی عملیات تروریستی گروه‌های چریکی درکشورهایی که دمکراسی، آزادی و انتخابات فراهم بود، مانند ترورهای بریگاردهای سرخ در ایتالیا، بادر ماینهف درآلمان، پلنگان سیاه در آمریکا، و مبارزه خونین در ایرلند و اتحاد انترناسیونالیستی آنها از جمله عوامل گسترش خشونت انقلابی در جهان بود.

درکمپ سوسیالیستی نیز مقاومت و شورش‌ها اجتماعی علیه سلطه شوروی و سرکوب‌های بزرگ متعاقب آن درکشورهای اروپای شرقی، ازجمله مجارستان و چکوسلواکی وضعیت کشورها را بسیار ملتهب کرده بود. جنگ اعراب و اسرائیل و عملیات ترورهای انقلابی در منطقه و جهان تشنج میان شرق و غرب را تشدید می‌کرد. در چنین فضایی تئوری‌های انقلاب ویژگی انترناسیونالیستی، ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی داشت. همین وِیژگي شامل انقلاب ایران نیز شد، بطوریکه مبارزه علیه دیکتاتوری به مبارزه با آمریکا تغییر داده شد. درچنین شرایطی چهره‌های ملی چون شاهپور بختیار و مهندس بازرگان و کسانی که خواهان حفظ رابطه عادی با غرب از جمله آمریکا بودند عامل امپریالیسم خوانده می‌شدند، و مقابله با امپریالیسم و قطع رابطه با آمریکا به نادرست استقلال طلبی تلقی می‌گردید. اشغال سفارت آمریکا با همین دیدگاه انجام گرفت. امروز نیز علی رغم سلطه کامل سرمایه داری درایران، جمهوری اسلامی دست از شعارعلیه سرمایه داری برنداشته است. آنها برای نگهداری آخرین بقایای حامیان نظام خود هنوز به این شعار‌های نیاز دارند. در این بخش یکی از تئوری‌های توجیه کننده مبارزه ضد سرمایه داری جهان که استقلال طلبی انقلابیون ایران را نیز توجیه می‌کرد، توضیح داده می‌شود.

 

الف: استعمار نو

یکی از نظریه‌ای که می‌توانست ذهنیت نیروهای سیاسی ایران را نیز تحت تأثیر قرار داده باشد تا شعار استقلال طلبی در انقلاب 57 را طرح کنند پدیده‌ای "نواستعماری" بود. این نظریه سرمایه داری جهانی را علت عقب ماندگی کشورهای جهان سوم پس از پایان سلطله استعمار می‌دانست. قوام نکرومه، رهبراستقلال کشورغنا (1957)، مناسبات پسا استعماری، یعنی پس از کسب استقلال کشورهای مستعمره، میان این کشورها و کشورهای سرمایه داری پیشرفته و امپریالیستی را رابطه نواستعماری خواند. وی این نظریه را در کتابی با عنوان "استعمار نو: آخرین مرحله امپریالیسم" در سال 1965 منتشرکرد. مطابق این نظریه کشورهای مستعمره استقلال یافته بودند، ولی مناسبات سلطه نظامی – سیاسی دوره استعمار به سلطه اقتصادی بدل گردید. تئوری استعمارنو براساس نظریه روزا لوگزامبورگ و به ویژه لنین در کتاب "امپریالیسم به مثابه بالاترین مرحله سرمایه داری" توسط روشنفکران غربی و آمریکای لاتین بسط و توضیح تئوریک داده شد و ازآن تئوری‌های مختلف با گرایش‌های متفاوت مارکسیستی ساخته شد که در ادامه این سلسله مقالات توضیح داده خواهد شد.

 

نقش سرمایه

مطابق نظریه نواستعماری سلطه قدرت‌های غربی نه از طریق اشغال خاک کشورهای دیگر، آنچه در دوره استعماری انجام می‌گرفت، بلکه درشکل مناسبات اقتصادی، سرمایه گذاری، تکنولوژیک، نفوذ فرهنگی، دینی و زبانی انجام می‌شد. به زعم نکرومه امپریالیسم تاکتیک خود را عوض کرده بود و بسیاری ازاین کشورها از طریق وام‌های بانک جهانی مقروض می‌شدند. البته به هیچ کشوری به زور وام داده نمی‌شد. برعکس، شرایط وام گرفتن برای کشورها آسان نبود. اینکه این کشورها نیازمند این وام‌ها بودند شکی نیست. ولی واقعیت این بود که بسیاری از این کشورها به دلیل فقر و فساد سیاسی قادر نبودند که حتی بهره وام‌ها را هم بپردازند. روشنفکران چپ در خشم علیه بی عدالتی‌ها، راه حل را در نابودی سرمایه داری جهانی می‌دیدند. بنابراین همه جا، درست و نادرست، خواست استقلال از سرمایه داری جهانی یا مناسبات نواستعماری مطرح بود. امروز در ایران علی رغم این واقعیت که سیستم سرمایه داری حاکم است هم حکومت و هم چپ‌های سنتی شعار علیه سرمایه داری را کنار نگذاشته‌اند. چپ‌های سنتی خطر حمله نظامی به ایران را از جانب سرمایه داری جهانی و متحدین داخلی‌اش می‌دانند. به نقل قولی از بیانیه‌ای که چندی پیش درمحکومیت حمله نظامی علیه ایران منتشرشد توجه کنید که ریشه جنگ را نه در اسرائیل، نه جمهوری اسلامی، بلکه "نظام سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا و حامیان آن در ایران" می‌داند.

این کلیشه‌ای باقی مانده از گذشته است که مشخص نیست تکلیف بلوک سابقا سوسیالیستی که امروز به سرمایه داری جهانی پیوسته است چیست. روسیه و چین بخشی ازسرمایه داری جهانی اند، ولی زیر سرگردگی آمریکا نیستند. معیارنویسندگان این بیانیه کلیشه دوران جنگ سرد و جهان دو قطبی است که حتا در دوران جنگ سرد هم دقیق نبود تا برسد به امروز که جهان بسیار دگرگون شده است. اما حامیان نظام سرمایه داری جهانی به سرکردگی آمریکا در ایران کیست؟ آیا نظامی جز رژیم جمهوری اسلامی است؟ آیا سرمایه داری جهانی می‌خواهد علیه حامی خود درایران حمله کند؟

بطور تاریخی این تناقض از آنجا ناشی می‌شود که سرمایه مالی یکی از ارکان مهم رشد اقتصادی و توسعه بوده وهست و کشورهای فقیر ودر حال توسعه به شدت نیازمند آن بودند، و بطور طبیعی کشورهای پیشرفته حاضرنبودند بدون سود آنرا در اختیار کشورهای فقیربگذارند. سرمایه داخلی هم تابع همین اصل است. نکرومه خود برای ساختن سد آبیاری غنا که به نام او نام گذاری شد از خارج وام گرفت، ولی برای باز پرداخت آن به دشواری برخورد کرد. بنابراین مقابله با سرمایه داری جهانی به نادرست مبارزه برای استقلال نام گرفت. به همین دلیل امروز هم حکومت ایران و نیروهای چپ سنتی دست ازشعارعلیه استعمار و امپریالیسم و سرمایه داری نکشیده‌اند.

 

دوگانگی کار

مطابق این نظریه کشورهای پیشرفته غرب به دلیل دسترسی به سرمایه و تکنولوژی قادر بودند که از نیروی کارارزان و منابع طبیعی کشورهای جهان سوم سود ببرند. این درست است. ولی یکی از نیازمندی‌های اساسی توسعه در جهان سوم ایجاد کاربود که خود قادرنبودند آنرا تولید کنند. حل این دوگانگی آسان نبود. این کشورها در کنار کار به سرمایه، تکنولوژی و بازار کشورهای سرمایه داری پیشرفته نیازمند بودند. این نیازها را نمی‌شد از راه نابودی سرمایه داری جهانی، حتی اگرممکن بود، بدست آورد، بلکه با برقراری مناسبات اقتصادی و همکاری ممکن بود. آنچه امروز ویتنام را واداشته است که با متجاوزان سابق خود (ژاپن، فرانسه و آمریکا) رابطه اقتصادی نزدیک برقرار کند همین نیازمندی‌های به ضرورت‌های رشد اقتصادی است. روسیه و چین نیز مجبورشدند سرانجام رشد نا موزون خود را با برقراری مناسبات سرمایه دارنه و رابطه نزدیک با غرب جبران کنند.

اگرچه کشورهای "نواستعماری" نیازی به استقلال دوباره ویا قطع رابطه با غرب نداشتند، ایران بهر حال در زمره این کشورها نبود. این کشورها نیز با برقراری مناسبات نزدیک با غرب می‌توانستند به پیشرفت دست یابند. آنچه نوآوری‌های صنعتی و تولیدی، مالی ایران را ممکن می‌ساخت داشتن رابطه با کشورهای صنعتی و پیشرفته جهان به ویژه غرب بود. بطور مثال کارخانه ذوب آهن اصفهان را از شوروی و تراکتورسازی تبریز را از رومانی، و صنایع اتومبیل سازی را از انگلستان، سوئد، فرانسه و آمریکا دریافت کرده بود، و هنوز دریافت می‌کند. یا ده‌ها هزار دانشجو برای کسب علم و مهارت به کشورهایی غربی اعزام می‌شدند و هنوز هم می‌شوند و بطورطبیعی فرهنگ ارزش‌های مدرن را به کشورخود منقل می‌کنند و بطور متقابل بر کشورهای غربی اثز می‌گذارند. این مناسبات نیازمندی‌های رشد و توسعه جامعه است. تئوری نو استعماری روابط با غرب را به نا درست موجب ادامه سلطه در شکل نوین می‌دید. ولی کشوری‌های در حال توسعه نه قادربوده اند، و نه از نظراقتصادی منطقی است که بخواهند تمام تکنولوژی مورد نیاز جامعه را خود بسازد. فراهم آوردن ماشین آلات تولیدی و صنایع مادر تنها با برقراری مناسبات اقتصادی دوستانه و دو جانبه با کشورهای دیگرو سرمایه گزاری‌های خارجی امکان پذیر بوده است. وضعیت کنونی ایران نمودار برجسته این اصل است. سرمایه گزاری در صنایع نفتی و واردات ماشین آلات تولیدی از غرب بخشی از نیازمندی‌های امروز ایران است که به دلیل رابطه خصمانۀ سیاسی جمهوری اسلامی با غرب این امکانات را از دست داده است. اینکه ایران برای دست یابی به انرژی اتمی میلیاردها دلار هزینه اضاقی می‌پردازد وتمام اقتصاد را معیوب می‌کند و آینده کشور را به خطر می‌اندازد ناشی از فساد، ایدئولوژی، نبود آزادی، حکومت مادام العمری و پرهیز از برقراری روابط عادی با غرب است.

 

عوامل فقر آفریقا

تئوری نواستعماری اثرات دو جانبه و درازمدت رابطه کشورهای پیشرفته غرب با کشورهای درحال توسعه را نمی‌دید. برخی مستعمرات پیشین، مانند کشور بزرگ هند و کشور کوچک سنگاپور توانستند پس از استقلال با استقبال از تکنولوژی و سرمایه گذاری‌های غرب به پیشرفت‌های تحسین برانگیزی دست یابند. ولی برخی با مشکلات فراوانی برخورد کردند که بیش از آنکه ناشی از پیشینه استعماری آنها باشد، ناشی از مشکلات ساختاری دورنی خودشان بود. ویژگی‌های ساختار قبیله‌ای و کمبود منابع طبیعی رشد را نباید نادیده گرفت. پیشرفت و ثروت قطر، فقر سومالی را نمی‌توان ازشرایط طبیعی آنها جدا کرد؛ و یا پیشرفت خیره کننده سندگاپور را ازمدیریت و همکاری آن با غرب. بسیاری از جنگ‌های داخلی در کشورهای آفریقایی به دلایل کمبود منابع مورد نیاز زندگی، تقابل‌های قومی، فرهنگی وفساد سیاسی ادامه یافته است. بطور مثال فقر مفرط در کشورهایی مانند زیمبابوه یا اتیوپی و سومالی نه به دلیل حضورسرمایه جهانی، بلکه از وضعیت طبیعی، ساختاراقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی آنها ناشی می‌شود. رابطه نزدیک این جوامع با جهان سرمایه داری می‌توانست یکی از راه‌های برون رفت آنها از وضعیت کنونی باشد. بقول مارکس "بورژوازی از طریق ارتباط، همه و حتی وحشی ترین ملل را به سوی تمدن می‌کشاند. آنها اگرنخواهند نابود شوند ناگزیر هستند شیوه تولید بورژوازی را بپذیرند."(مانیفست) بسیاری از این کشورها در دوره پیشا سرمایه داری درجا می‌زنند.

در غننا نکرومه درعین برقراری حکومت تک حزبی، سرکوب مخالفان و مادام العمر کردن ریاست جمهوری خود، و البته ضدیت با سرمایه داری راه پیشرفت کشورخود را سد کرد. دیکتاتوری قانونی که او بنا نهاده بود نمی‌توانست به رشد و خلاقیت و رقابت‌های سالم بیانجامد. رقبای او با توسل به شیوه‌های مشابه، او را از میدان بدر کردند. در سال 1966 زمانی که نکرومه در مسافرت به ویتنام شمالی و چین رفته بود درپی یک کودتای نظامی توسط ژنرال امانوئل کوتوکا عضو شورای آزادیبخش ملی غنا از قدرت خلع شد و او تا آخرعمر نسبتا کوتاه خود در تبعید ماند. کسانی این کودتا را به سازمان جاسوسی آمریکا نسبت دادند. یکسال بعد کوتوکا نیز در کودتای دیگری کشته شد. این چرخه حکومت دیکتاتوری و مادالعمری است.

 

وحدت آفریقا

نکرومه درعین حال تصور می‌کرد که می‌توان فقرآفریقا را با وحدت میان کشورهای آفریقایی پایان داد. این وحدت البته هشت سال پس از مرگ او در سال 1980 در معاهده لاگوس انجام گرفت، که به موجب آن، پنجاه کشور آفریقایی درشهر لاگوس پایتخت نیجریه متعهد به همکاری با یکدیگر شدند. ولی این معاهده از همان روز نخست توسط امضا کنندگان آن نادیده گرفته شد و باز هر کشور به راه خود رفت. اساس معاهده لوگوس تقدم دان به دو نیاز مردم فقیرآفریقا بود. یکی تولید برای نیازمندی‌های جوامع آفریقایی، نه غرب، و دوم پذیرفتن پول این کشورها درمبادله میان خود. ده سال بعد در یک ارزیابی مشخص شد که فقط 4 درصد مبادلات میان کشورهای آفریقایی انجام گرفته بود و مابقی تولید برای کشورهای غربی به منظور کسب ارزهای معتبرخارجی برای خرید تکنولوژی و کالاهای مورد نیازو یا کالاهای لوکس مورد علاقه قشرهای مرفه جامعه خود انجام گرفته بود.

 

الجزایر

الجزایر نمونه دیگر از دوری گزیدن ازغرب بوده است. پس از کسب استقلال (1962) کشمکش‌های درونی‌اش به کودتا و سرانجام به جنگ داخلی خونین کشیده شد. بن بلا اولین رئیس جمهور الجزایر سه سال پس از استقلال دریک کودتا توسط وزیر دفاع خود بومدین برکنارشد. پانرده سال حکومت تک حزبی باگرایش‌های چپ و سوسیالیستی زیر رهبری شورای انقلاب ادامه یافت. دولت سرانجام، به دنبال دگرگونی در بلوک شرق در سال 1991 به انتخابات چند حزبی تن داد. ولی با پیروزی اسلام گرایان در دور اول انتخابات ارتش مداخله و انتخابات را منحل کرد. در نتیجه الجزایر وارد جنگ داخلی بسیار خونین یازده ساله شد که بیش از 180 هزارنفر کشته شدند و باز دیکتاتوری ادامه یافت. برخلاف غنا، الجزایر از درآمد نفتی نیز برخوردار بوده است.

 

هند و پاکستان

انقلاب ضد استعماری هند، نه تنها به حاکمیت ملی، بلکه به حاکمیت مردم (دمکراسی) منجرشد. جدایی پاکستان از هند اما دو آیندۀ متفاوت برای آنها ترسیم نمود. هند راه دمکراسی را پیمود، و پاکستان برای استقلال بر اساس هویت دینی، از راه دمکراسی فاصله گرفت و به دیکتاتوری نظامیان تکیه کرد. دین پدیده ملی نیست، بلکه امری فراملی است و نمی‌تواند معیارحاکمیت ملی و دمکراسی و هویت همگانی قرار بگیرد. اصرار رهبران جدایی طلب پاکستان مانند محمدعلی جناح برجدا سازی مسلمان‌ها از هند، آن کشور را براهی انداخت که امروز به جنگ دینی میان خودشان منجر شده است و پاکستان را به پایگاه اصلی طالبان و تروریسم بدل کرده است. دست یابی پاکستان به بمب اتم مشکلات اقتصادی و دینی و قومی آنها را حل نکرد و نخواهد کرد. برعکس خطر خفته‌ای برای خود و تمام منطقه بوجود آورده است.

بنابراین براساس تئوری نواستعماری و به دلیل تقسیم بندی جهان میان دو بلوک شرق و غرب و قرار داشتن رژیم شاه در بلوک غرب و انقلابیون در بلوک شرق شعار استقلال‌طلبی به معنی قطع رابطه با غرب بود. کسانی نادرستی این نظریه را از همان روزهای نخست دریافتند، ولی فضای عمومی جامعه در دست غرب سیتزان دینی و احزاب چپ مدافع آنها بود. در بخش سوم، دو تئوری دیگری که بسترساز شعار استقلال در انقلاب ۵۷ بود توضیح داده خواهد شد.

ادامه دارد

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/35477/

 

محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه