|
جمعه 5 اسفند 1390 ـ 24 فوريه 2011 |
پيوند به نسخهی پیدیاف مقاله
مستندسازی با جعل سند، رونمايی يا لاپوشانی؟!
نازنين انصاری، الاهه بقراط، منوچهر هنرمند
در سی و سومين سالگرد انقلاب اسلامی فيلمی زير عنوان «رونمايی از مجموعه ملی تاريخ شفاهی و تصويری ايران در عصر پهلوی دوم» از تلويزيون دولتی رژيم نشان داده شد که در آن با شماری از مقامهای بلندپايه و نقشآفرينان رژيم پيشين گفتگو شده است. در سال 2011 يک پيشپرده ده دقيقهای درباره اين مجموعه زير عنوان «تاريخ شفاهی و تصويری ايران» و «58 مصاحبه عميق با رجال عصر پهلوی» توسط فردی به نام «سهيل 327» که ظاهرا همان «سهيل ايرانی» کارگردان اين «پروژه» و ديگر پروژههای از جمله ضدآمريکايی برای رسانههای حکومتی مانند سيمای جمهوری اسلامی و «پرس تی وی» است، در يوتيوب منتشر گشت (شايد سهيل ايرانی همان سهيل کريمی مستندساز «متعهد» صدا و سيمای جمهوری اسلامی باشد که تابستان 1382 در عراق به اسارت نيروهای آمريکايی در آمد و پس از چهار ماه آزاد شد).
اين گزارش برای روشن شدن برخی از زوايای پروژهای است که سرمايه آن از سوی صدا و سيمای جمهوری اسلامی تأمين شده و بيش از هر چيز هشدار به علاقمندان تاريخ ايران، پژوهشگران و مستندسازان به ويژه جوانانی است که بدانند نهادهای وابسته به حکومتی مانند رژيم ايران تنها زمانی برای تاريخ و فيلم مستند هزينه و سرمايهگذاری میکنند که قصد سوءاستفاده سياسی و تحريف واقعيت داشته باشند و هم چنين هشدار به همه ايرانيان که پيش از هر مصاحبه و شرکت و حضور در هر برنامه، با اسناد و مدارک کافی از منابع و گردانندگان آن اطلاعات کافی به دست آورند و آبروی خود را هزينه پروژههای جعلی رژيم نکنند.
مضمون پيشپرده و سر هم بندی بخش اول اين «رونمايی» به روشنی ثابت میکند که رژيم در اين «پروژه» به دنبال واقعيات تاريخی نبوده است چرا که حرف تازهای در آن مطرح نمیشود. بسياری از گفتگوشوندگان در طول سالهای گذشته، در کتاب، خاطرات، مقاله و گفتگو همان چيزهايی را گفتهاند که سازندگان اين فيلم «مستند» از آنها شنيدهاند. دست در کاران اين «پروژه» خواستهاند از بیخبر نگاه داشته شدن مخاطبان سيمای رژيم از اين انتشارات سوء استفاده کرده و اين گونه وانمود سازند که مقامات رژيم پيشين برای نخستين بار اين سخنان را، آن هم با فرستادگان صدا و سيمای جمهوری اسلامی، مطرح میکنند. در واقع، هنر «مستندسازان» جمهوری اسلامی در اين است که تلاش میکنند از يک سو با حواشی اضافه بر متن و گفتار دروغ (درست مانند زيرنويسهايی که به کتابهای چاپ خارج و يا حتا کتابهای تاريخی اضافه و بعد منتشر میکنند) و از سوی ديگر با بُرش جملات مصاحبه شوندگان، آنچه را به بيننده القا کنند که خود میخواهند.
پروژه مشترکی در کار نبود
متأسفانه برخی از مصاحبه شوندگان ديگر در قيد حيات نيستند و امکان پيگيری اين موضوع که گمان کردهاند با چه کسانی و با چه هدفی به مصاحبه نشستهاند وجود ندارد. آنچه اما در مورد برخی ديگر پيگيری شد نشان میدهد که حسين دهباشی، مستندساز رژيم، به عنوان «سرپرست پژوهشگران» با اين ادعای جعلی که پروژهای از «کتابخانه کنگره آمريکا» گرفته و هزينهاش نيز توسط آن کتابخانه پرداخت میشود، همکاری چند نفر را جلب میکند و آنگاه، همان گونه که در فيلم نيز گفته میشود، بر اساس ارتباطات نخستين و از طريق توصيه و رابطه، با ديگران که شمارشان گويا به ۵۸ نفر میرسد، تماس برقرار میکند.
در يک تماس مستقيم، هم با شماری از مصاحبه شوندگان و هم با تنی چند از افرادی که از آنها در همکاری با تهيه اين «مستند» نام برده شده است معلوم شد حسين دهباشی و همکارانش واقعا با همين ادعا توانستهاند بسياری از مصاحبه شوندگان را با تکيه بر احساس وظيفه و مسئوليت، به گفتگو با خود بنشانند. پروژهای که همان پيشپردهاش با لودگی ويژه جمهوری اسلامی همراه است و نشان میدهد تهيه کنندگانش به دنبال واقعيات تاريخ و ساختن يک مستند بی غرض نبودهاند. برخی از «شرکت کنندگان» و «پژوهشگران» به اين اشاره کردند که به آنها گفته شد دانشگاه هاروارد و آکسفورد نيز با اين پروژه همکاری میکنند و آنها هيچ اطلاعی از اينکه صدا و سيمای جمهوری اسلامی سرمايهگذار آن است، نداشتند.
اين افراد، هم برخی مصاحبه شوندگان و هم برخی افرادی که نام آنها به عنوان همکاری در اين «مستند» آورده شده، پخش اين فيلم از سيمای جمهوری اسلامی را غيرمنتظره خواندند. نه به اين دليل که با آنها «توافق» شده بود اين فيلم از صدا و سيما نشان داده نشود، بلکه از اين رو که هيچ حرفی از هيچ نهاد جمهوری اسلامی در ميان نبود و همکاری آنها چه به عنوان مصاحبه شونده و چه همياری در تهيه فيلم، فقط بر اين اساس بود که همگی گمان میکردند در يک پروژه مهم از سوی «کتابخانه کنگره آمريکا» شرکت دارند! به گفته يکی از آنها، اين پروژه تحقيقی برايش بسيار باارزش بود و از اينکه پای صحبت کسانی مینشيند که در تاريخ معاصر ايران نقش داشتهاند و میتواند همراه با آنها به مستند شدن اين تاريخ ياری رساند، بسيار خوشحال بود. اين خوشحالی اما با نشان دادن اين «رونمايی» که با شتاب سر هم بندی شده بود تا در «دهه فجر» نه به رژيم گذشته، بلکه به تاريخ معاصر ايران دهان کجی کند، به «شوک» تبديل شد.
همان گونه که در لابلا و پايان اين «رونمايی» میبينيم، ظاهرا در تهيه اين «پروژه» از چهار نهاد ايرانی و آمريکايی و شماری استادان دانشگاههای خارجی نام برده میشود که ادعا میشود با سازندگان اين «مستند» همکاری کردهاند. در يک سو «کتابخانه کنگره آمريکا» و دانشگاه هاروارد و در سوی ديگر «بنياد مطالعات ايران» و «کتابخانه ملی ايران».
يک- در پيگيریها معلوم شد «کتابخانه ملی ايران» نقشی بيش از پشتيبانی معنوی و احيانا در اختيار قرار دادن منابع که معلوم نيست اساسا در تهيه اين «مستند» مورد استفاده قرار گرفته يا نه، نداشته است.
دو- آرشيو تاريخ شفاهی «بنياد مطالعات ايران» نيز که سالهای متمادی روی آن زحمت کشيده شده منبعی نيست که در دسترس نباشد. اين بنياد تا کنون که اين گزارش تهيه میشود، پاسخی به پرسش ما درباره نحوه همکاری آن بنياد با اين «پروژه» نداده است.
سه- بر اساس اطلاعات موجود، نقش دانشگاه آمريکايی و معتبر هاروارد در تهيه اين مصاحبهها اين بوده که ايده اين «پروژه» از بخش خاورميانه دانشگاه هاروارد سرقت شده است! لازم به يادآوری است که در سال ۱۳۶۴«انجمن مطالعات تاريخ شفاهی ايران» توسط ناخدای پيشين، حميد احمدی، در برلن بنيان گذاشته شد و تا کنون مجموعه ارزشمندی را، از جمله در همکاری با دانشگاه هاروارد، شامل صدها صدا و تصوير گرد آورده است.
چهار- و مهمتر از همه، در تماس با «کتابخانه کنگره آمريکا» مسئول روابط عمومی آن کتابخانه، اُدری فيشر، اطمينان داد که آن کتابخانه نقشی در اين مصاحبهها نداشته است. وی صريحا گفت: «مصاحبه با مقامهای رژيم پيشين در رابطه و زير نظر کتابخانه کنگره آمريکا انجام نگرفته است».
به اين ترتيب اساس اين «مستند» بر جعل و دروغ بنا نهاده شده و پخش و «رونمايی» آن بيشتر با هدف لاپوشانی واقعيات تاريخی آغاز شده است.
استادانی هم که گويا در دانشگاههای خارجی به کار اشتغال دارند و هم چنين افراد ديگری که از آنها با انتشار عکسشان در همکاری برای تهيه اين مستند جعلی نام برده میشود، بر عهده خودشان است که توضيح دهند در چه چهارچوبی با اين «پروژه» همکاری کردهاند. آيا میدانستند صدا و سيمای جمهوری اسلامی سرمايهگذار و تهيه کننده آن است؟ آيا میدانستند اين «مستند» با همکاری نهادهايی مانند دانشگاه امام صادق مروّج ايدئولوژی جمهوری اسلامی و سازمان تبليغات اسلامی تهيه میشود؟ آيا میدانستند نتيجه همکاری آنها به قيچی بُرش و مونتاژ و لودگی بیمسئوليت رژيم گرفتار میآيد؟
نه «پژوهش» بلکه «پروژه» ی ناتمام
شتابزدگی صدا و سيمای جمهوری اسلامی در پخش اين مستند جعلی کار دست «پروژه» میدهد و آن را «ناتمام» میگذارد. ظاهرا مسئولان سيمای رژيم میخواستند در «دهه فجر» توجه بينندگان بی اعتماد را را که سی سال است حرفهای تکراری میشنوند با يک برگ برنده جلب کنند. با توجه به فضا و نوستالژی عملا موجود در جامعه، چه مضمونی بهتر از حرفها و صحنههايی از رژيم گذشته؟! اين نکته همان گونه که بعد خواهيم ديد به طور ضمنی مورد اعتراض سايت «بازتاب» (وابسته به محسن رضايی) قرار میگيرد.
مسئولان تلويزيون دولتی رژيم با طمع جلب مردم، پروژه را لو دادند و آن را که حتا «فرح پهلوی» را نيز به عنوان مصاحبه شونده در نظر گرفته بود، ناکام گذاشتند. گزارش سايت «بازتاب» که 25 بهمن 1390 پس از پخش «رونمايی» اين پروژه منتشر شد، از همين شتابزدگی و نابخردی سخن میگويد و حتا مینويسد: «همزمان با سالگرد پيروزی انقلاب اسلامی ايران، يکی از جدی ترين و موثرترين مستندهای تاريخی ايران از سيما پخش شد؛ مستندی که در فضای کنونی پخشش جای تامل داشت و به همين دليل با اقبال کم سابقه مردم مواجه شد. تا آنجا که حدود هشت هزار پيامک در همان ساعات نخست برای اين مستند ارسال شد که برای چنين ژانری قابل توجه بود.»
«بازتاب» نيز دروغ همکاری کتابخانه ملی ايران و کتابخانه «ملی» [کنگره] آمريکا را تکرار میکند و واقعيت «البته با همکاری شبکه اول سيما» را بر آن میافزايد. يعنی همان چيزی که از مصاحبه شوندگان و برخی همکاران پنهان نگاه داشته شد.«بازتاب» به «برشهای معنادار» نيز در اين فيلم اشاره میکند ولی معلوم نيست منظورش «برش» به سود رژيم کنونی است يا «برش» به سود رژيم پيشين! از آنجا که رسانههای وابسته به رژيم امکان ندارد از «برشهای معنادار» به سود رژيم کنونی پرده بردارند، پس حتما منظور از «برشهای معنادار» آن چيزی است که «بازتاب» آن را به سود رژيم پيشين ارزيابی کرده است! در هر دو صورت، اين «بُرشهای معنادار» هر مستندی را از استناد تهی میسازد، و مهم اين است که به وجود اين «برشهای معنادار» اعتراف میشود!
«بازتاب» هم چنين از قول حسين دهباشی که پروژهاش ناتمام مانده مینويسد: «من شخصاً مخالف پخش اين فيلم بودم، چرا که به مصاحبه شوندگان و مصاحبه گران قول اخلاقی داده بودم که پس از انتشار متن کامل گفت و گوهايشان در قالب کتاب، فيلم های اين مجموعه به شکل کامل منتشر شود و با توجه به توافقی که با کتابخانه ملی آمريکا نيز صورت پذيرفته، پيش از پخش اين مستند پژوهشی، نسخه کاملی از مجموعه تاريخ شفاهی در اختيار اين کتابخانه نيز قرار بگيرد. چرا که اگر توافق کتابخانه ملی ايران و کتابخانه ملی آمريکا نبود، اين پروژه به سرانجام نمی رسيد و پيش نمی رفت».
«بازتاب» با نااميدی ادامه میدهد: «يکی از مهم ترين اين گفت و گوها که میتوانست محل نقد پهلوی از زبان پهلوی ها بدون ديزالو و تقطيع باشد، گفت و گو با فرح پهلوی بود که بعيد است ديگر امکان انجامش محقق شود.»
مگر هيچ مصاحبهکنندهای پيشاپيش میداند مصاحبهشوندگان، از جمله «فرح پهلوی» چه میگويند که «بازتاب» مصاحبهای را که هنوز صورت نگرفته است، «نقد پهلوی از زبان پهلویها» معرفی میکند؟! همه اين دمُ خروسها نشان میدهد که نه پژوهش بلکه پروژهای که «ناتمام» ماند قرار بود جدا از آنچه مصاحبه شوندگان میگويند، به «نقد پهلوی از زبان پهلویها» تبديل شود آن هم نه به صورت واقعياتی که بيان میشوند بلکه به شيوه شناخته شده «مصاحبههای تلويزيونی» رژيم البته بدون آنکه مصاحبه شوندگان دستگير شده و زير فشار قرار گرفته باشند! وجود صدا و تصوير و اقناع بيننده به همکاری آنها با صدا و سيمای جمهوری اسلامی کافی است تا بقيهاش با بُرشهای «معنادار» و مونتاژ و حواشی اضافه شده بر متن و سخن پراکنی تهيه کنندگانش تنظيم شود.
حسين دهباشی اما هنوز اميدوار است پخش اين مستند، باعث سلب اعتماد مصاحبه شوندگان و برخی مصاحبه کنندگان نشود و او بتواند اين پروژه را به اتمام برساند، پس متذکر می شود: «بنده از تمام مصاحبه شوندگان و مصاحبه گران بابت پخش اين مستند که خلاف قول بنده به ايشان بود عذرخواهی می کنم. به هر حال بنده متعهد بودم و هرچند به تعهداتم در خصوص نشر کامل گفت و گوها عمل می کنم، اما انتظارم اين بود که اجازه داده می شد اين پروژه طبق زمان بندی و ترتيبی که ميان ما و طرفين توافق شده بود، پيش می رفت. به هر حال اشخاص مصاحبه شونده با هر اعتقادی، حاضر شده بودند حاصل عمرشان را در اختيار ما بگذارند و بايد از اين فرصت استفاده مناسب و در چهارچوب اخلاق حرفهای صورت می پذيرفت.»
ادعای دهباشی درباره «قول» و «تعهد» و «توافق» و «اخلاق حرفهای» سبب میشود به جست و جوی پيشينه و هم چنين نقش او در اين پروژه بر آمد.
حسين دهباشی کيست؟
بر اساس خبرگزاریهای جمهوری اسلامی، حسين دهباشی پيش از سفر به آمريکا، برای رسانههای برون مرزی رژيم فيلم میساخت (نام او را گوگل کنيد).
بر اساس گزارش روزنامه منتشره در ايالت مريلند (تابستان 2009) حسين دهباشی در سال 2006 با ويزای آمريکا به عنوان «نماينده رسانههای خارجی» وارد آن کشور شد و دليل مسافرت خود را تهيه يک فيلم مستند درباره پروندههای سازمان ملل بر اساس مدارک موجود در دادگاهها عنوان کرد. او آپارتمان خود را با نام «حسين کاظمی» اجاره کرد بدون آنکه شماره تلفنی از او در دست باشد.
هنگامی که در ماه مارس 2010 محل سکونت دهباشی مورد بازرسی پليس قرار گرفت، در کامپيوتر او يک نامه جعلی به نام مقامات بالای سازمان ملل در رابطه با پناهندگی پيدا شد که منجر به دستگيری دهباشی گشت. حسين دهباشی به مدت دو ماه در زندان بسر برد و سپس از ايالات متحده اخراج گشت. او پس از بازگشت به ايران به کار در تلويزيون «پرس تی وی» پرداخت و اف بی آی و سازمان سيا را متهم کرد که وی را در سلول انفرادی شکنجه کردهاند (به لينکهای زير اين گزارش توجه کنيد).
نکته مهم در مورد اقامت دهباشی در آمريکا اين است که در هيچ کدام از اخبار و گزارشات مربوط به دستگيری و آزادی وی گفته نمیشود که پليس آمريکا اساسا به چه دليل به وی مشکوک شده که به بازرسی از خانه وی پرداخته است، چرا که مدرک جعلی پناهندگی که سبب دستگيری او شد، پس از بازرسی خانه دهباشی به دست آمد. بعيد نيست تحرکات وی برای تهيه همين «پروژه» سبب شک پليس آمريکا نسبت به فعاليتهای دهباشی شده باشد به ويژه آنکه همکاری او با رسانههای جمهوری اسلامی چيزی نبوده که از چشم پليس آمريکا دور مانده باشد.
با اخراج حسين دهباشی از آمريکا، آن بيست نفری که در ليست او برای انجام مصاحبه قرار داشتند، از خطر شرکت در اين «پروژه» (و شايد خطرات ديگر) جستند. اگر «پژوهش» دهباشی با پخش «رونمايی» از سيمای جمهوری اسلامی لو نمیرفت، چه بسا انجام پروژه با خود دهباشی يا افراد ديگر و عمدتا در اروپا ادامه میيافت و به «فرح پهلوی» نيز میرسيد.
به هر روی، همزمان با اخراج دهباشی از ايالات متحده و بازگشتاش به ايران، خبرگزاری مهر به نقل از محمد شکيبانيا، مستدساز صدا و سيما که تهيه کننده همين مستند جعلی نيز هست، نوشت: «دهباشی حدود دو ماه پيش در حالی که در آمريکا مشغول ساخت مستندی با موضوع بررسی وضعيت دوره پهلوی دوم برای تلويزيون ايران بود، دستگير و به اتهام جعل اسناد برای اخذ اقامت به زندان محکوم شد؛ پس از چندی بسر بردن در زندان، محل اقامت او نيز تغيير کرد و او را به زندانی فرستادند که شرايط بسيار بدی داشت. طی اين مدت وکلا از او دفاع نمیکردند تا اينکه هفته پيش دهباشی در زندان سکته کرد و دو تا سه روز در آی سی يو بستری شد و پس از اين مدت او را آزاد کردند.»
شکيبانيا بر خلاف ادعای دهباشی در برابر مقامات و رسانههای آمريکايی که گفته بود میخواهد فيلم مستندی درباره پروندههای سازمان ملل درست کند، به صراحت میگويد که هدف از سفر دهباشی به آمريکا «ساخت مستندی با موضوع بررسی وضعيت دوره پهلوی دوم برای تلويزيون ايران بود».
جام جم آنلاين با اشاره به همين سخنان از قول شکيبانيا مینويسد: «دهباشی در حال ساخت مستند «راستها و دروغها» بود و از آنجا که اين مستند به دوره دوم پهلوی میپرداخت، به مصاحبه با شخصيتهای مختلف سياسی آن دوران که اکنون در آمريکا اقامت دارند، اقدام کرد که در همين حين دستگير شد.» جام جم آنلاين به نقل از ايسنا مینويسد: «به گفته شکيبانيا، مستند «راستها و دروغها» در معاونت سيما ساخته میشود».
حسين دهباشی يک سال پيش، به تاريخ 26 فوريه 2011 در صفحه «گوگل» خود می نويسد: «تيسمار عبدالله (شاپور) آذربرزين، معاون عملياتی و جانشين فرماندهی نيروی هوايی ايران، يکی از خوشنامترين و شريفترين اميران ارتش و... باسوادترين و منصفترين و مهربانترين آدمهايی هست که در جريان پروژه تاريخ شفاهی ايران ملاقات کرده و يکی از ايراندوستترين افرادی که در همه عمر ديدم، ساعتی قبل- در غربت- سکته مغزی کرده است،... حال بسيار بد و غمگينی دارم،... خواهش میکنم محبت کرده و دعايش کنيد».
جلب اعتماد با دروغ
به اين ترتيب دهباشی با امکانات حکومت ايران به نام «نماينده رسانههای خارجی» به آمريکا میرود و زير اين عنوان که میخواهد فيلمی درباره پروندههای سازمان ملل تهيه کند، شروع به برقراری رابطه با افرادی میکند که قرار است فيلم مستند «راستها و دروغها» را بر اساس آنها تهيه کند. احتمالا از آنجا که اين فيلم خودش بر پايه دروغ تهيه شده، تصميم گرفتند نام آن را برای رفع سوء تفاهم تغيير دهند!
دهباشی زمانی دستگير شد که شمار زيادی مصاحبه را به پايان رسانده بود. قصد او از جعل مدارک پناهندگی که پليس آمريکا در کامپيوتر او يافت معلوم نيست. خودش مدعی شده که بازرسی خانه او به دليل «ناکامل» بودن مدارک وی بوده است (به لينک ها در زير اين گزارش مراجعه کنيد). به هر حال، سفر او به آمريکا به عنوان مستندساز صدا و سيمای جمهوری اسلامی برای انجام پروژهای که شبکه يک سيما برايش سرمايهگذاری کرده با ماجرای پناهندگی همخوانی ندارد به ويژه آنکه دهباشی پروژه را به خوبی پيش میبرد. مگر اينکه با انجام اين مصاحبهها و جلب اطمينان نزديکان «پهلویها» قصد مهمتری مانند ترور دنبال میشده که با دستگيری و اخراج دهباشی ناکام ماند. پليس آمريکا بی ترديد «اينترپل» و سازمانهای امنيتی اروپا را از اين دستگيری و اخراج بیخبر نمیگذارد. پس حتا اگر پروژه توسط شبکه يک سيما لو نمیرفت، باز هم امکان پيشبرد آن حتا با تيم ديگری، بسيار بعيد به نظر میرسيد اگرچه ناممکن نبود.
به هر روی، نخستين قسمت «راستها و دروغها» به مدت 46 دقيقه زير عنوان «گزارش يک پژوهش ناتمام» و «رونمايی از مجموعه ملی تاريخ شفاهی و تصويری ايران» در «دهه فجر» از سيمای جمهوری اسلامی پخش شد. مسئولان اصلی پروژه که در اين «رونمايی» ظاهر شده و توضيحاتی میدهند عبارتند از: حسين دهباشی، حسامالدين آشنا استاد دانشگاه امام صادق، مهدی فرجی مدير شبکه اول سيمای جمهوری اسلامی و حسن بهشتی پور ناظر کيفی مجموعه.
تهيه کنندگان میدانستند با پخش اين «رونمايی» بزرگترين و مهمترين پرسشی که برای بينندگان پيش میآيد اين است که چگونه مقامات بلندپايه «پهلوی دوم» حاضر شدند با تهيه کنندگان سيمای جمهوری اسلامی نشست و برخاست کنند! پس حسن بهشتی پور، ناظر کيفی مجموعه، در اين باره چنين توضيح میدهد:
«خوش خيال نباشيم که مصاحبه کنندگان راحت ميان ميشينن مصاحبه ميکنن و از خداشونه صحبت کنن، نخير آقا، کلی کار شده، کلی با اينا صحبت شده، کلی افراد واسطه قرار گرفتن تا حاضر، آماده بشه اين فرد صحبت کنه. چون اعتماد لازم رو نداشته».
حسن بهشتی پور واقعيت را لاپوشانی میکند و نمیگويد که با دروغ پروژه «کتابخانه کنگره آمريکا» توانستند نخستين افراد را به مصاحبه جلب کنند.
حسام الدين آشنا استاد دانشگاه امام صادق سهم ديگری را در جلب اعتماد بينندگان بر عهده میگيرد. او به عنوان «مشاور عالی مجموعه» به بينندگان اطمينان میدهد که آنچه میبينند، دروغ نيست، از مصاحبهشوندگان سالخورده سوء استفاده نشده و همه چيز در عين هوشياری آنان و صداقت بيان شده است: «اينها بسيار آدمهای باهوشی هستند. اصلا نميتونين آدمی پيدا کنين در ميان اينها که آدم گيجی باشه حتا در سن هشتاد سالگی به بالا. متوجهن دارن چی کار ميکنن. چالشی که بين محقق و مصاحبه شونده وجود داره يک معادله و يک معامله پاياپای است. اونم اين هست که من به تو اجازه ميدم در تاريخ ايران بمونی به شرطی که صداقت داشته باشی!»
پس بينندگان بايد باور کنند که آنچه به عنوان مستند میبينند با «صداقت» تهيه شده و ضامناش هم نه صداقت تهيه کنندگان، بلکه «صداقت» مصاحبه شوندگانی است که قرار است حرفهايشان با بُرش و مونتاژ به عنوان «مستند تاريخی» به خورد بينندگان «سيما» داده شود.
حسام الدين آشنا، استا دانشگاه، در جای ديگری آشکارا دروغ میگويد: «اينها بسياريشون فکر ميکردن دارن با فرزندانشون حرف ميزنن و فکر ميکردن اگر بميرند و اينها رو نگفته باشن مثل سرّی است که ناگفته باقی ميمونه. ميخواستن اين حرفها را بزنن!»
ولی در اين مصاحبهها کدام حرفها گفته شد که قبلا گفته نشده بود؟! بسياری از اين مصاحبه شوندگان تا کنون دهها کتاب و مقاله و گفتگو در مورد رژيم گذشته از جمله فساد دولتی و روند ديکتاتوری شدن کشور در کنار پيشرفتها و نقش مخالفان و... منتشر کردهاند. آنچه تا حالا منتشر نشده و ممکن بود مانند «سرّی» ناگفته مانده باشد، همانا نحوه تدوين و بُرش و چسباندن سخنان به يکديگر و حواشی اضافه بر متنی است که تهيه کنندگان به اين «رونمايی» افزودهاند تا با لاپوشانی تاريخ، آن را به ابزار تبليغاتی رژيم تبديل کنند.
به گفته آن مصاحبه شوندگانی که با آنها تماس گرفته شد، انگيزه آنان ثبت و حفظ اين خاطرات در يک مرکز معتبر مانند «کتابخانه کنگره آمريکا» بود و نه سيمای زرد و بيمار رژيمی که نه تنها سالهاست کتابها و خاطرات همين مصاحبه شوندگان را با سانسور و تحريف و اضافه کردن زيرنويسهای دروغ منتشر میکند بلکه از جانب برخی از آنان حتا «خاطرات» هم نوشته است!
تلاش برای جلب اعتماد بينندگان
روشن است که برای بينندگان اين پرسش نيز پيش میآيد که اين افراد چگونه حاضر شدند پای صحبت فرستادگان رژيم بنشينند تا مستندی را برای تلويزيون آن تهيه کنند بدون اينکه هراسی از بلايی داشته باشند که بر سر حرفهايشان خواهد آمد! بر اساس همين بی اعتمادی به کل «پروژه» و دستگاههای تبليغاتی رژيم است که حسامالدين آشنا توضيح میدهد اگر مردم به کليت رسانه اعتماد بکنند، به فيلم آنها هم اعتماد خواهند کرد! اما کيست که سطح اعتماد مردم را به صدا و سيمای جمهوری اسلامی نداند؟!
حسن بهشتیپور حتا از استاد دانشگاه امام صادق هم بیاعتمادتر است و میگويد: «من نميتونم از طرف جوونا متعهد بشم به اين اعتماد پيدا کنن ولی تمام کارهايی که لازمه برای اعتمادسازی، من فکر ميکنم تو اين برنامه انجام ميشه.»
در کجای دنيا ديده شده که سازندگان يک فيلم مستند پيشاپيش درباره «اعتماد» بينندگان شک داشته باشند؟! واقعيتی که اينان لاپوشانی و پنهانش میکنند و نمیتوانند آن را بيان کنند اين است که اگر به مصاحبه شوندگان میگفتند داريم با همکاری سيمای جمهوری اسلامی و دانشگاه امام صادق و سازمان تبليغات اسلامی، برنامهای تهيه میکنيم که قرار است از تلويزيون رژيم پخش شود، آن وقت، به دليل همان بی اعتمادی که مردم به رژيم دارند، هيچ کس حاضر نمیشد آنها را به حريم کار و کاشانه و خاطرات خويش راه دهد!
پروژهای که با دروغ و بدون جلب اعتماد شرکت کنندگان تهيه شده باشد، آيا میتواند اعتماد بينندگان را جلب کند؟! اگر چنين میبود، تهيه کنندگان پيشاپيش و ناشيانه برای جلب اعتماد بينندگان دروغپردازی نمیکردند.
مستند واقعی اين است!
در اين «مستند» جعلی اما همزمان يک مستند واقعی جريان دارد و آن برخی حرفهای دست درکارانش است که بيش از آنکه به رژيم گذشته مربوط شود، اتفاقا مرتب وضعيت نابسامان کنونی و موقعيت متزلزل رژيم فعلی را برای بيننده تداعی میکند!
حسين دهباشی با «چرا»هايش میپرسد: «چرا يک سيستم بد از درون تهی ميشه؟ چرا؟ چطور ميشه که يک سيستم از هم ميپاشه؟!» دهباشی آگاهانه به جای واژه رايج «نظام» از واژه «سيستم» استفاده میکند تا «نظام» جمهوری اسلامی برای بيننده تداعی نشود.
حسام الدين آشنا، استاد دانشگاه امام صادق، حرف او را تکميل میکند: «در يک دوره بد که حکومت کارآييش رو از دست ميده، اول ملت ازش کنار ميکشه، بعد مجلس کنار ميکشه، بعد قوه قضاييه کنار ميکشه، بعد قوه مجريه کنار ميکشه و آخر ارتش کنار ميکشه و حکومت تنها ميمونه با امواج برخاسته داخلی يا خارجی و نميتونه مقاومت بکنه».
آن نظام، يا سيستم، يا حکومت که سی و سه سال پيش رفت و به تاريخ پيوست. بيش از هفتاد درصد جمعيت کنونی ايران هم آن را تجربه نکرده و به ياد نمیآورند. منطقی است که بيننده به دليل شرايط جامعه ايران و موقعيت حکومت، سخنان حسين دهباشی و حسامالدين آشنا را کاملا منطبق با رژيم فعلی و شرايط کنونی بيابند!
حسامالدين آشنا حتا از اين هم فراتر میرود و با علم به اينکه میداند رژيم پيشين نه مردمسالار بود و نه ادعای آن را داشت، بلکه اين جمهوری اسلامی است که در اوج استبداد همه جانبه، دَم از «مردمسالاری» میزند، تير آخر را چنين شليک میکند: «اينکه چه وزنی در مردمسالاری به حکومت داده ميشه، اين تعيين کننده ماهيت رژيمه، نه اسمش، نه تاريخچهاش، نه شعارهاش، بلکه عملکردش به عنوان کارآمدی نظام در حل مشکلات واقعی، اون تعيين کننده بقا يا فنای يک حکومته!» مستند واقعی اين است! در ميان اين همه لاپوشانی، سرانجام يک رونمايی واقعی صورت گرفت!
30 بهمن 1390
لينک ها:
● خبر دستگيری حسين دهباشی در روزنامه محلی ايالت مريلند آمريکا به دليل جعل مدارک پناهندگی ـ 9 ژوئن 2010
http://ww2.gazette.net/stories/06092010/damanew215707_32566.php
● چهار لينک مربوط به اقامت و دستگيری و اخراج دهباشی از آمريکا و ورودش به ايران و مصاحبه او
http://www.highbeam.com/doc/1G1-233262939.html
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1126153
http://www.jamejamonline.ir/papertext.aspx?newsnum=100881794592
http://www.middle-east-online.com/english/?id=40327
● سايت «بازتاب»: تاملی بر پخش شتابزده يکی از موثرترين مستندهای تاريخ تلويزيون
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/Report/PahlawiII/Baztab_article.html
● پيش پرده مستند جعلی «گزارش يک پژوهش ناتمام»
● بخش اول «تاريخ شفاهی و تصويری ايران- پهلوی دوم»
● انجمن مطالعات تاريخ شفاهی ايران از سال 1364 (1995)
http://www.iranianoralhistory.de/farsi/bedoune_login/khaneh.html
● صفحه حسين دهباشی در گوگل:
https://profiles.google.com/104531090522489990395/buzz/JeKwyzsBps9
http://news.gooya.com/politics/archives/2012/02/136475.php
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.