|
چهارشنبه 3 اسفند 1390 ـ 22 فوريه 2011 |
در جستجوی جان های آزاد
حمید آقایی
بیست و پنجم بهمن، سالروز حبس خانگیِ رهبران جنبش سبز، همانطور که شورای هماهنگی سبزِامید خواسته بود، در سکوت برگزار گردید!؛ سکوتی بسیار نگران کننده و البته درس آموز.
برخلاف خیابان های تهران، اما التهاب و جوش و خروشی که در شبکه های اجتماعی و سایت های مربوط به جنبش سبز حاکم بود کمتر این اجازه را به مسئولین و رهبران شورای هماهنگی سبزِ امید میداد که در سکوتِ خویش به نقد و باز بینی تحولات دو سالهء اخیرِ جنبش سبز بپردازند و نقش و تصویر خود را در آینهء آن ببینند. حتی هیجانات و شلوغی به حدی بود که گاهاً تصاویرِ تظاهرات و درگیرهای خیابانی دو سال گذشته به نمایش گذاشته می شدند.
نحوهء برخورد رهبران شورای همانگی سبزِ امید و تفسیرشان از وقایع این روز، مرا به یاد مطلبی از فردریش نیچه تحت عنوان "سوغات زندگانیِ جان هایِ آزاد" می اندازد.
می گویند یک کودک در مراحل آغازین تولدش از یک جانِ آزاد و پاک برخوردار است؛ جانِ آزادی که در ادامهء رشد و تکامل اش تبدیل به یک انسانِ اجتماعی و یکی از افراد و اجزاء توده های مردم می گردد. در این روند، انسان، بمانند کرم ابریشم، بتدریج، پیرامون خود تار و پودی از فرهنگ ها، عادات، عقاید و تابو های زمانه می تند که رهایی از آن تنها با شجاعت و بی باکیِ دوران کودکی و با استفاده از روح کنجکاو و نگاه طبیعیِ یک جانِ آزاد به محیط پیرامونِ خود امکان پذیر است؛ جان آزادی که بتواند سرِ خود را از پرچین های عقاید، تابوها و ایدئولوژی های زمانه و زندان های سیاسی و فکری بالا بکشد و افق باز و آزاد را جستجو گر باشد و مانند کرم ابریشم از پرواز در دنیای ناشناخته ها بیم نداشته باشد.
متأسفانه اما ما آنقدر در پیلهء عقاید و باید و نبایدهای خویش فرو رفته ایم که حتی ناتوان از شناسایی و تشخیص خودِ واقعی و آن جانِ آزاد، شده ایم؛ و چون دنیایِ خارج از این تاروپودهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی برای ما بسیار نا آشنا و غریب بنظر می آیند، حتی جرات از هم دریدن این پیله و پرواز آزاد را از دست داده ایم.
برخی از فلاسفه می گویند که انسان یک حیوان سیاسی است. اما عده ای دیگر معتقدند که انسان در بدو امر یک جان آزاد است که در طول حیاتش، بتدریج تبدیل به یک حیوان اجتماعی و سیاسی می شود. این قانونمندی در مورد کسانی که وارد فعالیت و مبارزات سیاسی می شوند نیز صادق است. در ابتدا با اندیشه آزاد و آرمانی وارد این عرصه می شوند و بعبارتی متولد می گردند؛ و سپس در ادامهء فعالیت های سیاسی اشان بتدریج متحول می شوند، شکل می گیرند و تبدیل به جزء و حتی در برخی از موارد مهره ای از یک جریان سیاسی می گردند، و در نهایت در اطرافشان تارو پودهای سیاسی و ایدئولوژیکِ مربوط به جریانی که به آن دل سپرده اند، تنیده می شوند و زندانی افکارِ سازمانی و ایدئولوژیک شان می گردند.
در مصاحبه صدای آمریکا با یکی از مسئولین شورای هماهنگی سبزِ امید نکاتی مطرح شد که بی ارتباط با بحثی که در سطور بالا مطرح کردم نیست. ایشان در پاسخ به سوال مصاحبه گر "که تفاوتِ بین جنبش سبز با جنبش های اعتراضی در کشورهای عربی در چیست که مردم این کشورها همچنان در اعتراضات خود استوار و پیگیرند، در حالی که بنظر می رسد که جنبش اعتراضی مردم ایران نسبت به یک سال گذشته افت بسیار محسوسی داشته است؟" با بی انصافی پاسخ می دهد که در ایران این طبقهء متوسط شهری است که نقش فعال در جنبش های اعتراضی دارد و برای این طبقه جانِ انسان ها ارزشمند است. بعبارت دیگر، به قول ایشان، خون مردم ایران رنگین تر از مردم کشورهای عربی است؛ مردمی که به اعتقاد ایشان هنوز به این مرحله از رشد نرسیده اند که قدر جان خود را بدانند.
در ادامهء مصاحبه باز هم ایشان با بی انصافی مطرح می کند که هر گروه و جریانی می تواند راه خود را پیش بگیرد و قرار نیست که همه به جنبش سبز وصل شوند. خوشبختانه مصاحبه شونده دیگر در عکس العمل به این بی انصافی پاسخ می دهد که ظاهراً دنیا وارونه شده است. این جنبش اعتراضی مردم ایران است که حداقل از روز عاشورای سال گذشته وارد مرحلهء جدید و ساختار شکن شده است و این جنبش سبز و رهبران آنند که به هر شکل می خواهند خود را به این جنبش اعتراضی تحمیل و برآن اعمال هژمونی کنند و نه سایر جریانات و سازمان های سیاسی.
واقعیت این است که وقتی آدمی زندانیِ افکار و عقایدش شده باشد، همه چیز را از لابلای تار و پودهای تنیده در اطراف خود می بیند و تفسیر می کند، خون خود را رنگین تر از دیگران می پندارد و سایر جریانات غیر خودی را دنباله رو خود و یا وصله ای اضافی به حساب می آورد. و شاید به همین دلیل است که چنین سیاستمدارانی پس از به قدرت رسیدن، رسم سرکوب و حبس پیشه می کنند و آنچه را که برای خود و حکومت شان غیر قابل تحمل است پشت میله های زندان می اندازند. زیرا که خود نیز از بدو تولد و پا گشودن به عرصهء سیاست محبوس افکار و عقاید خویش بوده و چیزی جزء دیوارهای بلند ایدئولوژی و سنت ها و مصلحت اندیشی های سیاسی ندیده اند.
اگر فیلم سرآغاز (Inception) را ندیده اید حتماً پیشنهاد می کنم آن را ببینید. داستان فیلم شباهت بسیاری به داستان برخی از فعالین سیاسی ما دارد، فعالینی که سال ها است که آنگونه در رویاهای چند لایه و عمیق خود فرو رفته اند که دیگر حتی قدرتِ تشخیص رویا از واقعیت را از دست داده اند. در این فیلم اما تنها راه نجات از رویا و بازگشت به واقعیت، سقوط آزاد و رها کردن خود به پرتگاه های ناشناخته، تاریک و عمیق است. به عبارت دیگر، تنها راه نجات خود از زندانِ رویاها و بازگشت به واقعیت، خودکشی و سقوط آزاد در امواج دریا است.
من فکر می کنم که برخی از فعالین سیاسی ما که بنظر می رسد همچنان در رویاهایِ تل انبار شده این سی سال اخیر بسر می برند بهتر است برای یک بار هم شده دست به یک خودکشی سیاسی بزنند تا شاید از پیله خود و دیوارهای بلند رویاهای سیاسی و حزبی اشان خلاصی یابند. جرأت کنند مانند کرم ابریشم با پاره کردن تاروپود هایِ اطراف خود در دنیای ناشناخته و جدید به پرواز در آیند و دل به عدم تعین و ناشناختگی ها بسپارند، بار دیگر متولد شوند و بسان یک جان آزاد و کنجکاو به همه چیز نگاه کنند. نگران نیز نباید بود زیرا که بطور قطع مردم ما قدر این خود کشی های سیاسی و صداقت ها را خوب میدانند و این جانهای آزاد شده از پیله های خود تنیده را ارج می نهد و بر روی سرشان میگذارند و هیچگاه فراموش شان نخواهند کرد.
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.