|
عشق در آزادی جان می گیرد
به مناسبت والنتاین، روز جهانی عشق
روز عشق در فرهنگ ایرانی
در آستانه ی روز جهانی عشق هستیم. و بسیاری از ایرانی ها، به خصوص جوان ها می روند تا چون سال های گذشته این روز را، با همه ی ممنوعیت های حکومتی، و با امکانات اندک خود برگزار کنند. اما علاوه بر حکومت اسلامی که با هر نوع شادمانی و جشنی مخالف است، برخی از مخالفان این حکومت نیز معتقدند که ما باید روز عشق ایرانی خودمان را داشته باشیم. برخی به دلایلی تاریخی می گویند روز عشق ایرانی مهرگان است، برخی می گویند اسپندگان است.
من اما پس از شنیدن و خواندن سخنان ایرانشناسان به این نتیجه رسیده ام که روز عشق ایرانی همانا مهرگان است، جشنی که نام دیگرش «مهر»، یا «عشق» است، و بهتر است که اسپندگان (29 اسفند) را همان روز تحسین و بزرگداشت زن که در فرهنگ کهن ما بوده است به حساب آورد. ولی با این حال هر کدام از این ها را که به عنوان روز عشق ایرانی یا ملی قبول داشته باشیم باز در تضاد با روز 14 فوریه، که به عنوان روز عشق در اکثر کشورهای جهان برگزار می شود، نیست. ما می توانیم هم روز عشق ملی مان را جشن بگیریم و هم روز جهانی عشق را؛ زیرا به باور من و به استناد فرهنگ زیبا و خردمدار ما، هر جشنی که پایه اش بر مهربانی و دوست داشتن باشد شایسته نکوداشت است
روز جهانی عشق
اين روزها، در بيشتر سرزمين های
جهان، مردمان بسياری در شور و گرمای
برگزاری «روز عشق» هستند.
عشق! همان که «از هر زبان که می شنوی نا مکرر
است»، همان مهرآفرينی که
خورشيدوش می آيد و مرز نازک
میان زشت و زيبا، بد و
نيک، و جنون و خرد را به
نگاهی و لبخندی و کلامی دليرانه می شکند تا از
مرزهای حيوانی به سرزمين
انسانِ
رها از وحش پا گذارد و بر تارک والای خرد او
لم دهد.
در اين سوی جهان، اين جا که
مردمان به آزادی و دموکراسی (نسبت
به سرزمين های ديگر جهان)
رسيده اند و می توانند از بالاترين آزادی های
شخصی و بسياری از آزادی های
سياسی و اجتماعی برخوردار باشند، می بينيم که،
به موازات بالا رفتن اين
آزادی ها، عشق نيز ارزش و اعتباری بيشتر پيدا کرده
است؛ چرا که، به باور من،
عشق زاده ی آزادی است. منظور من
در این جا عشق به معنای
«رويايی» و یا «خیالپردازی های
یک طرفه» توام با سوز و گداز و رنج و آه و ناله
های قرون وسطایی نيست که
بيشتر حاصل پرورش یافتن در
جوامع بسته و
استبداد زده است؛ منظورم
دقيقاً عشق دو انسان به یکدیگر
است؛ عشقی که تنها در سینه
هایی پرورده می شود که عاری از نفرت، و بدی به دیگران هستند،
عشق آلوده نشده به محافظه
کاری ها،
پنهان کاری ها، ترس ها و
اوهام؛ عشق دليرانه و زيبای دو انسان، عشقی که اگر به
درک و باور آن نرسيده باشی
هرگز به درک درست عشق های ديگری چون عشق به
طبيعت، عشق به زمين، عشق به
زادگاه و عشق به انسان نخواهی رسيد؛
عشقی که نه
از ترس و بردگی و بندگی که
دقيقاً از سر آزادگی ها و شورهای آميخته با
خرد است.
اگر چه قرن هاست که مردمان، در
مغرب زمين، روز عشق را با
نام «والنتاين» گرامی می
دارند اما اين روز تنها چند دهه است که رسميت پيدا
کرده و، بی آن که ديگر
توجهی به ریشه ی و آغازگاه
آن بشود، تبديل به روزی شده که زن و
مرد و پير و جوان با هر
عقيده و مذهب و مرامی آن را جشن می گيرند و، سال
به سال، بر تعداد علاقمندان
آن در کشورهای مختلف جهان افزوده
می شود به طوری
که، بر اساس آمارهای مختلف
(فقط در کشورهای صاحب آمار)، در
این سال های
گذشته، در حوالی روز عشق
بيش از هفت ميليارد کارت تبريک و ميليون ها شاخه
گل بين مردم رد و بدل می
شود و اين علاوه بر هدايای ديگری است که افراد به
هم می دهند. و علاوه بر
پيام های تلفنی يا نوشتاری است که در اين روز مردم
برای هم می فرستند.
اکنون در زمانه ما این همه گل
و هدیه و پیام علاوه بر این که بین عشاق رد و بدل می شود، دوستان و اقوام نیز به
مناسبت بزرگداشت این روز پیام تبریک برای هم می فرستند.
فرشته عشق می داند که چیست یا انسان؟
در واقع سال هاست که مراسم مربوط به روز جهانی عشق ديگر ربطی به داستان بوجود آمدنش در قرن های دور ندارد؛ سخن از يک عشق زمينی است، عشقی که از بندهای بردگی رها شده باشد؛ يعنی درست همانگونه که در استوره ی آدم و حوا هست. در واقع، به باور من، اين روز اکنون نوعی بازگشت استوره ای ـ روانی به اصل انسان است؛ بازگشت به بهشتی که در آن دو انسان عاشق نشان می دهند که صاحب اراده و تصميم اند و شکل زندگی شان را نه خدايان بلکه خود انتخاب و تعيين می کنند؛ حتی اگر به قيمت رانده شدن از بهشت و تبعيد و فرو افتادن بر زمينی باشد که رنج های بسياری برای آن ها با خود دارد و ماده ی خامی است که آن ها بايد با رنج خويش بسازند و آبادش کنند.
اصل و ريشه و هويت هر کس را هميشه می شود از سرگذشت او شناخت، از آغازگاه يا تولدش، از آن جا که ساخته و پرداخته شده. و آن «جا»، هر کجا که باشد، بر زندگی و روان ما اثری هميشگی دارد؛ اثری که ممکن است با منطق امروزی ما نخواند يا حتی ديگر در خودآگاهی ما هم وجود نداشته باشد، ولی همچنان در «من» هشيار اما خفته در ناخودآگاه ما حضوری زنده و موثر دارد. انسان ِ نشسته بر زمين صاحب دو داستان آغازين بيش نيست: يکی داستان موجودی، مطيع، فرمانبر، و بی اراده که سرنوشت خويش را به خدايان سپرده است (هر نوع خدايی که بدان باور دارد) و يا داستان موجودی آزاده، دلير، سرکش، و صاحب اراده و تصميم (چه باورمند به خدايی باشد و چه نباشد). آن يکی فرشته ای تنها و بی حس و روح است که تن به خواست خدايان می دهد (و «عشق نداند که چيست») و ديگری عاشقی است همراه با محبوبی ملموس و عاشق، و با قلبی تپنده و زنده، که پيش می تازد تا «بر جريده ی عالم» جاودان شود.
رویاننده عشق بر زمین
ما نمی دانيم که عشق کی و در کجای زمين روييده و طلوع کرده است. اما ترديدی نيست که انسان روياننده عشق بر زمين است. و اين انسان چه ماهی وار از آب برآمده باشد، و چه از خاک و چه از نژاد ميمون بوده باشد و چه از سلولی زنده و يا از قطره ای خون در جايگاه اش به عنوان خالق عشق ترديدی نيست. او آنگاه که در هيئت انسان ظاهر می شود، چه زن و چه مرد، عشق با او همراه و همسفر است.
سال های سال است که پژوهشگران در حال يافتن و يا کشف مکانی هستند که انسان های اوليه، يا ـ به سهو بگيريم ـ آن دو انسانی که در بيشتر فرهنگ ها «آدم و حوا» نام دارند، هزاران هزار سال پيش زندگی را آغاز کرده اند. ديرينه سنجان مناطق مختلفی از جهان را جايگاه آن ها می دانند، افريقا، آسيا، اروپا. و حتی منطقه ای در کنار خليج فارس خودمان.
در
عين حال در اين هم شکی نيست که زندگی انسان ها بسيار پيش تر از آن که مذهب
و مرامی ساخته شده باشد آغاز شده و پيوند و به هم در
آميختن اين دو بوده
که در عشق نمودی ملموس پيدا کرده است و موجب
شده که آنان به تساوی از موهبت
اين عشق آزاد و شاد بهره مند شوند. تنها بسيار پس از اين
بوده که عشق را
سايه ی تبعيض ناشی از مالکيت و مذهب به تاريکی های تحريم و مجازات فرو برده
است.
اکنون، با گستر ش
فکر «انسان مداری»، ديگر عشق، يا در آميختن دو انسان با
هم و عشق ورزيدن
شان، حداقل در بين مردمان و جوامعی که روانی سالم و طبيعی دارند، نه تنها
گناه نيست که زيبا و انسانی است. در واقع اکنون عشق به هر آنچه که شريف و
وابسته به انسان است، زيباست؛ يعنی هر آن چه که ربط
مستقيم با آزادی و
آرامش او دارد.
متأسفانه اما در بين مردمان متعصب، و به خصوص در جوامعی که حکومت هايی مشروط بر قوانين مذهبی و نه زمينی دارند، به مفهومی چون «عشق» همان گونه نگريسته می شود که به عشق «آدم و حوا» ی گناهکار. در نزد آن ها عشق تنها در بندگی و عبوديت به خدا و مردان خدا خلاصه می شود و غير از آن کار شيطان است. آن ها، در واقع، عشق را تيديل به يک کارخانه توليد مثل و يا «دفع شهوت» می کنند؛ و در چنین جوامعی یا «عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد» و یا عاشقان سنگ عشق می خورند.
عشق و حقوق بشر
ترديدی نيست که همه ی ديکتاتوری ها ده ها چراغ قرمز دارند؛ چراغ هايی که راه های رسيدن به بسياری از آزادی ها را به روی تو می بندند و تو را از گفتن ها و نوشتن ها و رفتارهای دلخواهت ممنوع می کنند. در اين ميان ديکتاتوری مذهبی، علاوه بر آن همه، چراغ قرمزهای ديگری هم دارد که تنها رفتارهای بيرونی تو را کنترل نمی کنند بلکه تا اعماق درون تو رفته و تو را از داشتن بسياری از حس ها، عاطفه ها، و انديشه های انسانی محروم می سازند. يکی از اين چراغ قرمز ها دقيقاً بر سر راهی ايستاده است که به سوی عشق می رود. در کشورهايی که زير سلطه ی حکومت مذهبی هستند، نه تنها «دهانت را می بويند مبادا گفته باشی دوستت دارم»، بلکه عشق به طبيعت، عشق به زمين، عشق به زادگاه، و عشق به انسان نيز ممنوع است. در اين حکومت ها «عشق» به تنها چيزهايی گفته می شود که در آن بندگی و بردگی و تحقير انسان را تاييد و تحسين کند.
اکنون، در قرنی که ما در آن زندگی می کنيم، در قرنی که حقوق بشر در جايگاه والای خويش نشسته، در بيشتر کشورهای جهان عشق در جايگاه آزادی و زير پوشش حقوق بشر قرار گرفته است. اما در سرزمين هايی چون ما که اين ممنوعيت ها حکومت می کند. ما اين رفتار ضد عشق را در سراسر سال های گذشته به خوبی ديده و چشيده و تجربه کرده ايم. و اين گونه است که جوانان مان هر ساله بيش از گذشته روز جهانی عشق را گرامی می دارند. آن ها اکنون به صورتی ملموس دريافته اند که عشق همان آزادی است، آزادگی است، رها شدن از بکن نکن های برخاسته از سنت های پوسيده و محافظه کاری های ناشی از عقب ماندگی است. آنها دريافته اند که عشق شوری است برای زيستن، برای ساختن، برای نو شدن. آن ها کشف کرده اند که جامعه ای که در آن عشق اهميت و ارزشی نداشته باشد، قوانينی که در آن عشق را با تجارت و حسابگری و دو دوتا چارتای گناه و ثواب آلوده کرده باشند جامعه و قوانين سالمی نيستند. آن ها اکنون همراهی عشق و آزادی، اين دو همزاد هميشگی انسان را، در سرزمينی که نام خدايش «مهر» بوده است، باور کرده و آن ها را دليرانه جستجو و فرياد می کنند.
برگرفته از سايت نويسنده
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |