|
دوشنبه 17 بهمن 1390 ـ 6 فوريه 2011 |
استقلال، حاکمیت دولتی، حاکمیت ملی، و حاکمیت مردم ـ 1
بخش نخست
کاظم علمداری
پرسش:
کشورهای آفریقایی، آمریکای لاتین، هند، اندونزی، آمریکا، و ... در پی استقلال خود بودند، زیرا آنها زیر سلطه استعمار و قدرت خارجی قرارداشتند. ایران هیچ زمان مستعمره کشور دیگری نبوده است که بخواهد استقلال بگیرد. پس چرا درانقلاب 1357 خواست استقلال را در کنار آزادی فریاد زد و بعد جمهوری اسلامی نیز به آن اضافه شد و جز افراد معدود، نیروهای چپ و ملی که به حکومت دینی اعتقادی نداشتند اعتراض نکردند و برخی حتا به پشتبانی از آن برخواستند؟ در سخنی کوتاه دوعامل پایه این امر بود:
۱- بدفهمی درباره استقلال، کم بها دادن به نقش استبداد، وبرابر دانستن حاکمیت ملی با حاکمیت مردم. این ذهنیت حکومت جمهوری اسلامی را قادرساخت برای مقابله با استعمارخیالی و مبارزه با شبح امپریالیسم درایران آزادی خواهی را سرکوب کند و استبداد را با بهانه حفظ استقلال ادامه دهد.
۲- ادامه اقتصاد دولتی و کنترل درآمد نفت که حکومتی بی نیازاز مالیات مردم، و درنتیجه غیر پاسخگو بوجود میآورد. این موضوعها در نقدی مقایسهای با جوامع دیگر بررسی میشود.
خرد مایه:
ضرورت این بازبینی چیست؟ ناکامی تلاش صد ساله مردم ایران برای دمکراسی و تداوم استبداد عامل اصلی عقب ماندگی ایران. بیداری مردم همراه با دگرگونیهای کلان درجهان، ضرورت بازخوانی و تدقیق بسیاری مفاهیم را اجتناب نا پذیرکرده است. استقلال و وابستگی ازجمله این مفاهیم کلیدی هستند. استقلال مردم لزوما با استقلال دولت یکی نیست. واقعیتی که بسیاری به آن بی توجه بودهاند. درمستعمرهها استقلال از سلطه بیگانه، خواستی ملی بود. امروزاستقلال از سلطه دیکتاتورهای داخلی خواستی ملی و بن مایه توسعه جامعه است. مردم سوریه، ایران، زیمبابوه، کره شمالی و دیکتاتوریهای متحد غرب زیر سطله دیکتاتوری خود اند، نه سلطه خارجی. دیکتاتورها به سادگی کنار نمیروند. ادامه مقاومت دیکتاتورها دربرابردمکراسی خواهی وعدالت اجتماعی، همچنان که درکشورهای خاورمیانه تجربه شد میتواند به موجی ازجنگ و خونریزی منجر شود. این درحالی است که کسب آزادی، استقلال و حاکمیت مردم تنها راه رفع مشکلات این جوامع است.
برای روشنتر شدن این اصول باید مفاهیم کلیدی چون استقلال (Independence)، حاکمیت دولتی (State Sovereignty)، حاکمیت ملی (National Sovereignty )، و حاکمیت مردم (Popular Sovereignty) تعریف و ازهم تفکیک شوند. اگر کشوری به حاکمیت مردم (Popular Sovereignty) دست یافت استقلال، حاکمیت دولتی وملی نیز فراهم میشود. ولی برعکس آن درست نیست.
این نوشته قصد دارد که فرایند شکل گیری استقلال دولتی و تفاوت آن با استقلال یا حاکمیت مردم (دمکراسی) در تجارب کشورهای مختلف را توضیح دهد. نخست تعاریفی از این مفاهیم داده میشود.
تعاریف
استقلال به معنای زیرسلطه نبودن (چه داخلی، چه خارجی)، آزاد و حاکم بودن برسرنوشت خود است.
حاکمیت دولتی برساختار شکل نگرفته پدیده دولت – ملت، و استبداد حکومتی ساخته میشود. اگر چه ساختارمتمرکزحاکمیت دولتی برای حفظ تمامیت ارضی، ممانعت از بروزجنگ داخلی و یا جنگهای مذهبی، و تجاوز خارجی کار سازاست، ولی رأی مردم در آن نقشی ندارد. قدرت محوری حاکمیت دولتی معمولا رئیس دائمی مملکت، یا پادشاه با قدرت مطلق و اراده فردی است.
حاکمیت ملی اتوریتهای است براساس شکل گیری پدیده مدرن دولت – ملت. ساختاردولت متمرکز همراه با ایجاد، اجرا، و پیاده کردن قوانین برای اداره مملکت، و حفظ تمامیت ارضی و یگانگی ملی کشورشکل میگیرد. در این ساختار تفکیک اسمی قوای سه گانه وجود دارد، و دیکتاتوری درچارچوب قانون اجرا میشود.
حاکمیت مردم شکل تکامل یافته پدیده دولت – ملت، قانون، وتفکیک قوای سه گانه و اتوریتهای با اراده و استقلال مردم، رسمیت یافتن حقوق شهروندی و دولت پاسخگو است. تمامیت ارضی کشور و همبستگی ملی با پشتوانه و رأی مردم و تأمین منافع عموم حفظ میشود، نه اراده فرمانروای مطلق، و یا اراده و نفع دولت متمرکز. حاکمیت مردم برابر با دمکراسی است.
استعمار و استقلال کشورها
با بررسی انواع استقلال طلبیها درتاریخ جوامع روشن میشود که ایران هیچ زمان در پی استقلال به معنی رهایی از سلطه بیگانه نبوده است. بطور دقیق تر میتوان از نفوذ بیگانگان بردستگاه قدرت حکومتی در دورههای خاصی سخن گفت، نه ازسلطه استعماری آنها با ایران. روشنفکران ایرانی مسأله مقابله با استبداد را با استقلال طلبی اشتباه گرفته بودند. دراین باره آقای حسین زاهدی، متفکری صدیق و بی ادعا درمقالهای زیرعنوان "تأملی در معمای هویدا" درفصلنامه روزگارنو، شماره ۵۳، چاپ ایران، مرداد ۱۳۸۱ به درستی مینویسد:
«ما نه هند بودیم و نه اندونزی یا انگولا و الجزایر و ... که مبارزه برای استقلال لازم داشته باشیم. اما متأسفانه با همان ذهنیت مشابه آنها دست به مبارزه زدیم. حکومت ما حکومتی مستقل بود. اگر رییس حکومت یا افرادی از آن به خاطر منافع مالی تن به قراردادهایی میدادند که به زیان ممکت بود مسأله فساد بود نه عدم استقلال. مشکل مملکت استبداد بود نه عدم استقلال. اما مسأله استقلال خواهی را آن قدر بزرگ کردند که وقتی شاه بیرون رانده شد فکر کردیم کشورمان از اشغال درآمده و به استقلال رسیده است. هنوزهم مسأله استقلال از مسایل اساسی است. سخنان مقامات رهبری یا ریاست جمهوری و دیگر بلند پایگان حکومت و تکیه مرتب آنها براهمیت استقلال و حفظ استقلال ... نشان بارز این موضوع است. در حالی که اکنون نیز مسأله و مشکل مملکت اختلاف بین حکومت و مردم بر سراستبداد حکومتی است. مطرح کردن دایمی مسأله استقلال و ربط دادن هر مشکل مملکت به این موضوع یا براثر همان ذهنیت اشتباده آمیز است و یا احتمالا برای منحرف کردن فکر مردم ازاصل مشکل که استبداد و اختلاف بین مردم و طبقه حاکم است.»
برای روشن شدن معنی استقلال و تفاوت آن با آنچه ایران بدان نیاز داشت نگاهی به فرایند استقلال طلبی کشورهای مختلف و پیآمدهای متفاوت آن اهمیت دارد. دردوره باستان امپراتوریها با کشورگشایی خود استقلال کشورها و اقوام را از بین میبردند. استقلال آنها با فروپاشی درونی امپراتوریها، مانند فروپاشی امپراتوری روم فراهم میشد. شاید تنها موردی که بتواند از خدشه دارشدن استقلال ایران یاد کرد دوره حکومت کوتاه سلوکیه باشد. اما آنها هم با هزینه خون یونانیها از تمامیت ارضی ایران آن روز دفاع کردند. تمام حکومتها چه استعماری، چه استبدادی و چه دمکراتیک همین کردهاند. تاریخ تمام کشورهای همین است. ایران پراست از حکومتهای مستقل، ولی مستبد که مردم را در اسارت خود داشتند. همه آنها با تمام توان از تمامیت خاک ایران حفاظت کردهاند. زیرا نفع تمام حکومت درهمین است. حتی در مورد رضاشاه با آنکه دکترمصدق میدانست رضا شاه با کمک انگلیسیها و کودتا به قدرت رسید است او را وطن پرست میدانست و مدافع نخست وزیری اوبود. تا حدی که زمانی که رضا شاه با قهر ازتهران خارج شد و به بوهمن رفت، مصدق جزو افرادی بود که برای دلجویی و برگرداندن او به بوهمن رفت. تا زمانی که رضاشاه نخست وزیربود، مصدق از او دفاع میکرد، ولی زمانی که به تخت شاهی نشست آنرا استبداد و برگشت به گذشته میدانست. مصدق با رابطه رضاشاه با انگلیسیها مشکل نداشت، با دیکتاتوری او مسأله داشت.
د در دوره مدرن با پیدایش استعمار، استقلال بسیاری ازملل واقوام از بین رفت. مکانیسم کسب استقلال بطورعمده مقاومت ملی و جنگ مسلحانه علیه نیروی نظامی خارجی بود. در سدههای ۱۸ و ۱۹ میلادی برخی کشورهای غربی پس از مقابله نظامی یا برگزاری همه پرسی ازدیگر قدرتهای غربی استقلال یافتند. مانند استقلال آمریکا از بریتانیا در سال ۱۷۷۶ که از راه مقابله نظامی رخ داد، یا نروژ از سوئد در سال ۱۹۰۵ که از راه همه پرسی انجام شد. کشورهای آمریکا لاتین نیزدر دورههای مختلف از قدرتهای اروپایی ایجاد کننده آنها استقلال پیدا کردند. مانند استقلال مکزیک ازاسپانیا در سال ۱۸۲۱، یا استقلال برزیل از پرتقال درسال ۱۸۲۲. درشرق و قاره آفریقا این پدیده بطورعمده در قرن بیستم رخ داد و فرایند متفاوتی را طی کرد. بارزترین شکل آن استقلال و ظهورکشورهای نوپا در منطقه خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی درجنگ جهانی اول بود. دومین مرزبندیهای کشوری در قرن بیستم درپی جنگ جهانی دوم بوجود آمد که این بار قدرتهای جهانی نیزمستقیم وغیرمستقیم درگیر مبارزات استقلال طلبانه کشورهای مستعمره به ویژه درآفریقا شدند. آخرین نمونه استقلال کشوری، ناشی ازفروپاشی اتحا جماهیرشوروی و پیدایش پانزده جمهوری مستقل درآغاز دهه ۱۹۹۰، و برخی جداییها و اتحادها مانند چکسلواکی و آلمان بوده است. نیاز به توضیح نیست که این نوع استقلال نتیجه شکسته شدن اتحاد ناموقق سوسیالیستی بود، نه رهایی از سلطه استعمار. این نمونهها را بازگو کردم که زمینهای برای معنی دار نبودن استقلال خواهی ایرانیان در انقلاب ۵۷ فراهم شود. درادامه این مقاله نمونههای دیگری نیزمرورخواهد شد.ه
ایران هیچ یک از این روشها را تجربه نکرد. زیرا هیچ زمان مستعمرۀ کشوری نبوده است. در دوپیمان نامه جنگی با روسها (گلستان 1813 و ترکمنچای 1828) در زمان فتحعلی شاه قاجار بخشهایی از سرزمین پهناور ایران جدا شد و ایران به سرزمین کوچک تری بدل شد، ولی مستعمره قدرت دیگری نشد. پس از انقلاب مشروطیت ایران سال به سال قدرتمند شد. پس چرا استقلال خواهی در انقلاب 57 عمده شد و مقابله با استبداد، مشکل اساسی جامعه ایران درحاشیه قرار گرفت؟ میتوان به دو مورد در این رابطه اشاره کرد که هردو بیش از آنکه مادیت داشته باشد ذهنی هستند. ذهنیت اول در این مقاله و ذهنیت دوم در بخش دوم توضیح داده خواهد شد.
ذهنیت اشتباه در مورد استقلال سبب شد که استبداد بتواند در لباس جدید نه تنها به حیات خود ادامه دهد، بلکه به کمک روشنفکران واحزاب سیاسی غرب ستیز مقابله با استعمار خیالی و شبح امپریالیسم را وظیفه اصلی مردم ایران بنمایاند و سی و سه سال آنرا ادامه دهد بیآنکه مشخص کنند که نقش استعمار و امپریالیسم در ایران چیست و حضور آنها را چگونه باید شناخت. هربار که نقد این مسایل به میان آمدغرب ستیزان به جای مشخص کردن نقش استعمار و امپریالیسم در ایران، مخاطبان خود را به تجاوزات استعمار درآفریقا و آسیا و برده داری و نژاد پرستی در آمریکا، جنایات اسرائیل علیه مردم فلسطین و حمایت غرب از آن حواله دادهاند، بیآنکه روشن کنند رابطه این تجاوزها و جنایات با مسأله استقلال و استبداد و آزادی خواهی درایران چیست. سماجت در این بدفمهی آنقدر زیاد بوده است که برخی از ایرانیان نقش خود را نه مقابله با استبداد و کسب آزادی درایران، بلکه مقابله با امپریالیسم و آمریکا و حل مشکلات جهان قرار داده اند، بی آنکه کوچکترین اثری در این راه داشته باشند. آشفته کردن فضای سیاسی ایران با اینگونه مغلطهگریها به استبدادی که به همین شیوهها متوسل شده است جان تازه میبخشد، و زمینهای فراهم میکند که رهبران مستبد ایران ضمن طرح شعارهای نابودی این کشور و آن کشور در محافل جهانی و خسارت وارد کردن به منافع ملی ایران، آزادیخواهان را عوامل دشمن بخوانند.
ریشۀ غربستیزی بطورعمده ناشی از دو تقابل تمدن مدرن و بنیادگرایی دینی از یکسو، وفضای دوقطبی و ایدئولوژیک بلوک سوسیالیستی در برابر بلوک سرمایه داری و امپریالیسم از دگر سو بوده است. اما حیرت آنکه امروز با پیوستن کشورهای سوسیالیستی سابق به سرمایه داری جهانی هنوز ذهنیت غیردینی فرهنگ سیاسی ضد سرمایهداری – ضد امپریالیستی دوام دارد ومایه تقویت استبداد دینی میشود. این بدان دلیل است که این دو تقابل در مواردی بهم گره میخورند. این موارد چیزی جز حضور بقایای فرهنگ قبیلهای آغشته به استبداد، ذهنیت و ایدئولوژی نفرت از لیبرالیسم (آزادی) وتمدن غرب نیست. امتداد همین ذهنیت است که استبداد را به استعمار ترجیح میدهد درحالی که اثری از استعمار در ایران نمیبیند، ولی سایه وحشت انگیز استبداد را روزانه در زندگی خود تجربه میکند. پایۀ دیگر این گرایش و استدلال، نه حقوق انسان، بلکه در خودی بودن استبداد (بقایای فرهنگ قبیلهای) و بیگانه بودن تمدن غرب نهفته است. آن ذهنیتی که روزی جلال آل احمد نماینده برجسته این تفکر و مورد احترام جامعه روشنفکری ایران بود. جمهوری اسلامی این ذهنیت را تقویت کرد. جامعه روشنفکری ایران علیرغم تجربه عینی نقش دیکتاتوری و استبداد در قبل و بعد از انقلاب هنوز نتوانسته است از آن گذر کند و به جای حل مشکلات جامعه خود در پی کشف جنایات امپریالیستی در جهان و به مقابله کشاندن مردم ایران با آن است. درهمین رابطه است که ذهنیت این بخش از آپوزیسیون ایرانی نا خواسته با حاکمیت استبدادی پیوند میخورد و سدی میشود برای رفع موانع دمکراسی و پیشرفت درایران.
پایان بخش نخست
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/35055/
محل ارسال نظر در مورد اين مقاله: