نقدی بر این
روند گفتمان مجازی جنگ
سیروس ملکوتی
در نوشته های پیشتر
خود در بیهودگی مجادلات و صف بندی های سیاسی در تقابل با ناقوس ابهام آميختهء جنگ
سخن گفته ام و بر این باورم که این ناقوس، بیش از آنکه تصویر آینده ای را از یک جنگ
به نمايش بگذارد، با خود دلمشغولی های بیهوده ای را دامن می زند که چالشگران را از
در افتادن در گفتمانی حقیقی برای همایشی ممکن به دور نگاه می دارد. اصولاً،
چالشگران سیاسی ایرانی برای رضایتمندی جبرانی خود تمایل شدیدی برای مباحث روزمره و
گفتمان های مجازی دارند و این شیوه را طریقی برای نمايش دینامیزم سیاسی خود بر می
شمارند؛ آن هم در غبیت پیکرهء یک اپوزیسیون مادی و حقیقی.
وظایف عاجل ما
برون شد از گسست
های بیهودهء
سیاسی
ست؛
و
همایش ملی ما پاسخی
ست در جواب به پرسش
های بیشمار. بهانهء
جنگ و ناقوس مبهم آن
نباید
ما را از وظایف حقیقی
مان جدا نماید. اما می
بینیم که کمتر تلاش و همتی
در راستای
این مهم صورت می
پذیرد و گویی همگان در انتظار
دستيابی به
آزادی
از سر حادثه می
باشند. پرسش کنونی اما این است:
پیدائی
یا بی بنیادی وعدهء
جنگ چه ربطی به وظایف عاجل ما دارد؟ به جای انتظار و یا تفسیر حوادث مگر نمی باید
به سازماندهی مبارزه پرداخت؟
مگر نمی باید
حود را برای بنای آزادی
و دمکراسی آماده
نمود؟ مگر نمی باید
انحلال نظام و بنای نظام آینده
با مدیریت سیاسی برگزیده و کاملاً
با گزینش
آگاهانهء
جمعی ما صورت پذیرد؟ پس چرا چنین مهمی چالشگران را از پیله های بستهء
خود به
در نمی
آورد
اما ناقوس جنگی که بود و نبودش
حاصل
زمزمه هایی بیش نیست می
تواند خطابه ها و حتی صف
بندی
های اجتماعی را پدید بیاورد؟
آیا
این بدین معنا نمی
باشد که
«سکان
راهبردی اپوزیسیون»
خارج از ارادهء
او قرار دارد و حوادث سیاسی می
توانند او را بازیگر امواج خود نمایند؟
آیا
این بدان معنا نیست که همگان نقش نقاشی
نامرئی شده
اند
که سودای دیگری دارد؟
ایران سی و سه
سال صحنهء
مبارزه برای رهایی از نظام خودکامه جمهوری اسلامی بوده است.
در اين مدت
اگرچه
سی و سه سال شکست و گسست، مرگ و زندان،
و تبعید را آزموده
ایم اما هماره اعتراض و
مبارزه بخشی از زندگی تراژیک ایرانی بوده است. اگر
در ذهن ما
بیداری با
مفهوم بهار دریافت می
شود
بايد گفت که
سی و سه سال است خزان دیدگان ایران
تنها سرود بهار
آزادی
را می
سرایند. بنابراین،
مردم ایران سال
هاست
آن بیداری و خروشی
را که امروز بیداری بهار
عرب تصویرش را
می
سازد در خون و شکنجه و اعدام و
سرور و شوکت مبارزه سرود خود نموده اند.
اما آنچه
نداشته ایم
همانا همایشی از
نیروهای آزادیخواه
بوده است؛
و البته يک
مدیریت سیاسی برگزیده از یک چنین
همایش سیاسی؛ به اضافهء
همراهی قوای جهانی.
امروز
اجماع جهانی،
به هر دلیلی،
شاید تمایل چندانی به
ماندگاری مدیریت سیاسی کنونی نظام جمهوری اسلامی نداشته باشد و شاید حتی کل نظام را
هم نخواهد، اما اين امر
چه ربطی به ضرورت تاریخی همایش ملی
ما دارد؟
و به چه دلیل ما از بنای چنین مهمی سر
باز می
زنیم؟ باید پذیرفت فروپاشی
نظام خودکامهء
ج.ا.،
چه بهنگام و چه نابهنگام، نیاز به مدیریت
توانمندی
دارد که بتواند سکان رها شده را بدست گیرد و این
کشتی
در حال شکستن و فروریختن را به سامانه و کرانه ای از
آرامش
و سازندگی رهنمون باشد.
بنابراین،
از هر زاویه که
بنگریم همایش سیاسی ملی ما شرط نخستینی
ست که می باید
آن
را در نگاه و اندیشهء
سیاسی خود منظور نماییم.
در اینکه
دیکتاتورها باید بروند شکی نیست.
اما ما خود را تنها بر این دادخواهی رها نمی کنیم، بلکه باید بدانیم چه می
خواهیم. جدایی مذهب و دینکاران از دولت و حکومت، نظامی غیر متمرکز، قانونی مبتنی بر
منشور جهانی حقوق بشر. برابری حقوقی، و موارد مهم دیگری
همه جرئی
از دادخواهی ملی ما
هستند.
بهار ایرانی و عربی زمانی حادث می
گردد
که نفی دیکتاتورها با
خواستاری
برقراری
دمکراسی و حرمت انسانی بیآغازد.
نه آنکه
فروپاشی را نشانه
بگيريم
و «بدیل»
را در تخیل و فرضیات فرا
بخوانيم.
آنان
که توسل
به
برنامه های از پیش تبیین شدهء
«نظم
نوین خاورمیانه»
را فرصتی برای رهایی از قیمومیت نظام ولایی و حکومت اسلامی بر
می
شمارند باید بدانند
که
این «نظم»
می
تواند
در يک
احتمال
هم
خود را با دادخواهی تاریخی و سی و سه سالهء
ما در تقابل قرار داده و تنها دخالت خود را
به
تغییر مدیریت سیاسی نظام جمهوری اسلامی محدود نماید. بنابراین،
حتی اگر این فرایند جهانی را در منطقه فرصتی بر می
شماریم میباید
توان مداخلهء
جدی خود را در مسیر و سازماندهی مبارزه پدید
آورده
و آن
را،
از
منظر جهانی و ملی،
به نیرویی
حقوقی
تبديل
کنيم.
گفتمان
های
میزبان جنگ و یا مخالفت با
آن
تنها قادرند نوعی دلمشغولی اپوزیسیون را در نوعی صف بندی
هائی
مجازی بیافریند و نه سازماندهی جدی در یک کارزار مداخله گر
را.
در این «گفتمان
مجازی»
هر انسان فروشی می
تواند
داعیهء
وطن پرستی نموده و با نمایشی
بی دردسر از گزینهء
سیاسی و
نوشتاری، خود را یک ملی گرا معرفی نماید و اینگونه تصویر نماید که دغدغه
های ملی او فراتر از منافع
آنی
اش
می
باشد؛
درست
همان گونه که در جنگ هشت ساله بهانهء
دفاع ملی کرنش بسیاران را به فاشیزم مذهبی باعث گردید. این شعارها و این طومارهای
بیهوده بیانگر
چيزی بيش از
همان
دفاع و یگانگی مقدس و ولایی نیستند که می
تواند
حتی نیروی جهانی صلح خواهان ضدامپریالیزم را هم به یاری خود وادارد،
آنچنان
که به یاری صدام
ها
شتافتند
اما،
بی آنکه
سخنی از بدیل و دمکراسی و حقوق بشر
گفته باشند،
قافله را باختند و رفتند. در سوی دیگر،
آنان
که بی رمقی و ناتوانی نیروهای اجتماعی را در محصول سرخوردگی خویش تاراج فرصت جنگ و
رهایی سازی کشور بدست قوای نظامی بیگانه می
نمایند
چندان
شایسته تر از
گروه نخست عمل نمی
کنند.
یک چالشگر سیاسی حقیقی،
که آزادی
و رهایی سرزمین
اش از
خودکامگی را نشانه گرفته،
هرگز نفس
های
خود را در این دویدن
ها
نمی
شمارد
و پایانی برای
آن
قائل نمی
گردد.
بی شک
با همهء
سخت جانی گسست های درونی
موجود در
نیروهای اجتماعی،
هنوز کارزار
برای ممکن ساختن
همایش
حقیقی
اين نيروها
به انکار و یاس نگرویده است. باید
ان
را
برپا داشت، باید بر بنیاد برنامهء
سیاسی مشخصی
به يک
چنين
همایشی دست یازید و خود را از قبیله های سیاسی معاصر در همگنی های کارنامه ای جدا
ساخت.
در پایان،
با همهء
نقدی که
بر گفتمان مجازی جنگ
دارم،
اما مایلم نقد دیگری بر روندی
انجام یافته
نيز
داشته
باشم.
دوست دیرینه و فرهیخته ام علی میر فطروس اندیشه اش را
در مورد جنگ را
در دو
نوبت بیان داشته
و
نگاه متفاوت ما را نسبت به شیوهء
روایت و انتظارش در مورد مداخلهء
نظامی دریافت نموده
و با متانت پاسخ داده
است.
تا بدین جای
کار ما همگی
کم و بیش حرمت گفتمان را پاس داشته
ایم.
اما اخیراً
شنیدم که نقد اندیشهء
این یار فرهیختهء
ما خود را به
طرد
حقوقی او نیز تنزل بخشیده
است.
من بسیار متاسفم که چالشگر سیاسی و،
به اصطلاح
ِ
رایج، روشنفکر سیاسی توان دریافت خود را در تقابل با گفتمان سیاسی تا بدین سطح از
حقارت تنزل می
بخشد.
ما
واکبشی بدینگونه
ما بیان اندیشه ها را خواهیم کشت و اجازه نخواهيم
داد که متفکران مان آزادی
بیان و کشت اندیشهء
خود در بستر سیاسی را رها از هراس و تهمت
بيازمايند.
من در سخن نخست مقالهء
پیشینم،
«ناقوس
جنگ...»،
آوردم
که این صف
آرایی
مجازی وسیله ای برای نوعی از کنش و واکنش بیهوده
است،
اما امروز باید بگویم
که
این بیهودگی
می
تواند
تا توهین و تحقیر فرهیختگان
و همچنین
نمايش
تصویر دروغین ملی گرایی این و
آن
نیز ترجمان
یابد.
مهم نیست
که
علی میرفطروس بر کدام کرانهءسیاست
و گزینهء
سیاسی تکیه زده است؛
و
دستاوردهای
ماندگار
او
آنچنان
احترام برانگیزند که نمی توان به نفی وجودش نشست.
اما چه کسی می
گوید
که باید بر این بنیاد هر
آینه
سخنش را پذیرفت؟
آنان
که از یک
نظرگوئی تنها
به نفی وجود فرهیختگانی چون علی میرفطروس و یا شاملو
(در
بازخوانیش از شاهنامه)
و یا ده
ها
انسان آفرینندهء
فرهنگ معاصر دیگر بر نشسته و می
نشینند، ماندگاری خود را در مدار بستهء
سانسور تداوم می
بخشند. این
طرد
و این شیوه از برخورد،
ناپایداری پیمان ما را با حافظه مان
نشان می
دهد.
و
بیان کنندهء
آن
است که
در
هنگامهء
تمجید
و ستایش فرهیختگان نیز بیهوده گویی بیش نبوده
ایم
و اکنون
نيز از همان سر است
که در
بيان
مخالفت هامان
نسبت به عقايد
یکدیگر به نفی همهء
هستی می
نشینیم.
بازگشت به خانه
محل اظهار نظر شما:
شما با اين آدرس
می توانيد با ما تماس گرفته
و اظهار نظرها و
مطالب خود را ارسال داريد:
newsecularism@gmail.com
|