بازگشت به خانه

چهارشنبه 12 مرداد 1390 ـ  3 اگوست 2011

 

حاکمیت شعور مردانه بر همه‌ء امور زندگی

گزنگ قاضی ـ مهاباد

دیر زمانی (6000 سال) از زمامداری و سالاری مرد بر این زمین بینوا می گذرد، آن قدر دیر که از زن جز جنسیت اش چیزی بجا نمانده است. که البته این تعریف مردانه لزوماً مرد پسند هم نیست و حتی غیر منطقی هم نیست. چونکه از همان دیری که گفتم دست امور در دست مرد بوده است پس طبیعی است که آن را بر وفق مراد گردانده باشد و زمین آن بی نوایی که گفتم شد.

زن نیز در سالاری خود چنین کرد اما زمین چندان که گفتم بینوا نشد. چون مرد در آخور فراموشی و در فراموشی آخور نمی زیست. ایشان همواره عامل بودند و معاون. تقصیر از مرد نبود کسی چه می دانست نگرش یک سویه تنها به دیدن یک بعد می انجامد آن هم در حالی که انسان بودند! و نیز تجربه ی چندانی هم در سالاری نداشتند.

آن موقع که مثل امروزه نبود. انتخاباتی در کار نبود که زن در آن حق شرکت نداشته باشد. مجلسی در کار نبود تا لایحه ی “زن از هر نظر نصف مرد باشد را به تصویب برساند” یا “مرد با کسب اجازه از زن اول حق اختیار کردن زن دوم وسوم و… را داشته باشد” و یا اینکه بعدها “مرد برای اختیار کردن زن دوم و سوم و …  نیازی به کسب اجازه ی زن اولش ندارد” این مصوبه ی اخیر موجه بود چون قانون قبلش عامل کیفر خواستی نداشت و هیچ کس به آن عمل نمی کرد و بنابرین اینگونه اصلاح! شد.

نمی خواستم اینگونه وارد جزئیات شوم آن هم اینگونه جزئی! فقط می خواستم بگویم که در آن زمان دیری که گفتم، آن قدر که گفتم از زمان زمام مردانه ی مرد، نمی گذشت تا بداند که زمین در ورای تعریف های صرفاً مردانه آنقدر که گفتم، بینوا می شود. آن موقع ها که مجلس و قانون و دولت و برنامه نبود بلکه همان نگرش یک جانبه که گفتم، بود.

وگرنه چرا مرد فکر می کرد حاکم اوست، قاضی اوست، قانون اوست، و مجری اوست؟ و به همین سبب است که قضاوت میکند، حکم میدهد، قانون صادر می کند، اجرا می کند و همچنین اجرا نمی کند. چونکه اینها بعدها پیش آمد. و اصلاً این تشکل های مدرن مثل قانون و مجلس و دولت و... از آن اولی که گفتم نبود. اینها همه یک تهاجم فرهنگی بود که هنوز فرهنگ اش به دست ما نرسیده اما تهاجم اش موجود است. و گرنه مردانگی چندان هم که گفتم نیست و این ها به همان سببی که گفتم پیش آمد.

و گرنه این حاکم اوستا و قانون اوستا و قاضی اوستا و مجری اوستا فکر نمی کردند که تنها شرط اوستا بودن مرد بودن است.

زمان آنقدر که گفتم گذشت و جستجوی زن، در زیر آن هزار و یک  لایه ی رسوبی، آن قدر دشوار است که منطقی است اگر جستجو نمی شود. این هزار و یک که گفتم همه را به یادی از خدا می اندازد. انسانی که بتواند همه جانبه بنگرد و همه جانبه عمل کند مساوی است با خدا؛ اما انسانی که فقط یک جنبه را می بیند و همه جانبه به همان جنبه عمل میکند فکر می کند خداست. حتی اگر خدا مرد هم باشد نباید از او خدایی آموخت. چونکه آن همه "اوستا" در اقلیمی نگنجد، بلکه  باید وحدت در کثرت را از او آموخت. خداوند در کثرت هزار و یک صفت اش به وحدت می رسد و در هر آفریده ی خویش همانا از هزار و یک صفت خویش استفاده کرده است. از حکمش، امرش، رحمانیتش، رحیمیتش، قدرتش، حلمش، علمش، قهرش و… خلاصه آنهمه صفت ارزشمند در تبعاتش به ضرب و توان می رسد و جمع میشود و خدا می شود.

وقتی تهمت ناموسی به عایشه زدند دو برخورد صورت گرفت: پیمبر که با علی مشورت کرد، علی بسیار مردانه برخورد کرد و گفت: رهایش کن و زنی دیگر اختیار کن. این برخورد برخوردی مردانه بود. اما پیامبر؟! او در این ماجرا، که صحت و سقم آن مشخص نشد، صبوری به خرج داد تا این که از جانب خداوند در طهارت ایشان آیه نازل شد. این صبورانه و رشیدانه و قادرانه و عاقلانه و عالمانه و ستارانه و غفورانه برخورد پیامبر، حمایت از زن نبود، برخوردی مردانه هم نبود حتی مورد تأیید هیچ مردی هم نبود. خوب! اکنون که این برخورد هیچ مدعیی ندارد من ميگویم برخوردی زنانه بود. که ختم به قداست عایشه شد.

البته از آن چه که نقل کردم خیلی گذشته و نمی شود توقع داشت که آنگونه برخورد شود. من گفتم جستجوی زن در زیر هزار و یک لایه سخت و نمی شود چه رسد به این که گفتم؛ که هزار و چهارصد سال از آن می گذرد.

در مقابل آنچه گفتم، مصله کردن و با سنگسار کشتن، نشان میدهد که حرکت زمان! در جهت مقابل ما بوده است و پس متوجه می شویم که این بربریت  که به آن دست یازیده ایم به  دلیل  این نوع حرکت است که گفتم. اگر نه چگونه میتوان به این همه شهروند متمدن بربر گفت؟ به این همه آدم عادی که از خیابان گذر می کنند و وقتی به صحنه ی سنگساری برخورد کردند، در کشتن یک انسان که جرمش ثابت نشده یا شده به صورت افتخاری شرکت می کنند یا صیاحت میکنند، چه میتوان خطاب کرد؟ چه کسی جرأت می کند به این همه مرد بگوید بربر و وحشی.

آخر من بسیار عاطفی ام اگر آنچه را که گفتم بگویم پس چگونه میتوانم به چشم خویشی به مردمان در گذر بنگرم و سنگسار نشوم.؟!

خلاصه اگر یک جنبه بودنی را که گفتم در بربریتی که گفتم، ضرب کنیم و به توان توحش برسانیم و روی هم جمع کنیم، می شود: مرد قاطع گوش و بینی و سر و دست زن. یعنی خدایی با یک صفت، که هزار و یک تای آن را "اوستا" در اقلیمی می گنجاند.

خدا محصول نیست اما این مردان محصول جوامعی هستند که همه ی کارها را به یک دست خود می سپارد و آن دست، اوستا کاردان می شود. بی خبر از آن که اوستا فقط کار بلد است، در حالی که همه کار می کند. برای همین مشخص نیست کی نان می آورد، کی مشت میزند و کی مصله می کند! به هر حال آن یکی دست در اختیار خواهش یک جانبه ی اوست .

این اوستایی ـ که شما نباشید! ـ همه جا یک جانبه عمل کرده و در هیچ جای عالم به وحدت نرسیده است. علم اگر پنج تا انگشت داشته باشد هر انگشتش در پی کار خویش و انکار دیگریست و نهایتاً هم اگر جمع شوند مشت می شوند و در پی سری که بر سرش فرود آید. مردمی که برای خلاصی از مشت و لگد انقلاب می کنند طبیعی است که با زدن مشت دولت تعین کنند. و چون آن روزها هنوز امکانات دولتی در اختیار نبود لگد آن به بعدها موکول شد و حقا که قول مردانه بود! … در فرایند مشت و لگد هیچ تغییری ایجاد نشد اما اصل جابجایی صادق بود. گهی زین به پشت و بالاخره گهی هم پشت به زین! و از انقلاب همین دگر دیسی بس که همه می دانند که این زینی که گفتم، قبل از انقلاب، پالان بود. در مورد انقلاب همه باید اذعان داشته باشیم که خرش مردانه از پل گذشت. این شروع مردانه در درازا به  هر چه مردانه تر شدن قوانین و فرهنگ و جامعه انجامید.

آن چنان که گفتم مردانگی بر تمام عالم چیره شده و اکوسیستم بشری زنش را از دست داده است و زمین بینوا چاره ای ندارد جز آن که به گرد مردانگی بچرخد و این دور مصرح تر از آن است که گفتم. آن رتبه بندی طبقاتی (طبقه اشراف، متوسط و فقیر) که در فرانسه برای از بین بردنش انقلاب شد در سطح جهانی پیاده شد (کشور های توسعه یافته، در حال توسعه و توسعه نیافته). و هیچگاه حرکت این سه هایی که گفتم در یک جهت نبوده، بلکه هرچه به عمق فقر اضافه می شده به فضای اشرافیت افزوده می شده. با اینهمه بعید است که فکر کرد هر کاری از مردان ساخته نیست اما رفع این طبقات جزو اصول کافی! برای مردانگی نیست و مردانه سالاری را به خطر می اندازد. اگر نه آنچه گفتم سخت تر از دور مصرٌحی نیست که گفتم و اگر سری گیج  می رود از همین است نه از آنچه من گفتم. به هر حال در این حالت است که ما در رتبه ی سوم  مردانه ایستاده‌ایم؛ تا کور شود هر آن که می بیند!

وقتی نگاه یک سویه باشد همین است که میگویم و بس! دو تا همسایه داشتیم یکی چهل خانه آن ور دست راست مان و یکی شش خانه آنور دست چپ مان. دست راستی نه تا پسر داشت و حامله بود و دست چپی  نه تا دختر داشت و حامله شده بود. دست راستی چون میدید که هی پسر می آورد روا نبود که «بس کند» و دست چپی هم چون «اجاق کور» بود روا نبود که «بس کند». البته از گذشته تا امروز و از این به بعد هم تغیرات بوده و خواهد بود. برای همین امروزه دیگر از اجاق خبری نیست اما کوری اش هنوز موجود است. و اما دختر عموم که هم پسر داشت و هم دختر بدون دغدغه بچه می آورد؛ آچرا که یکی در میان پسر می شد و روا نبود که «بس کند!» بی چاره مردانی که خسرو این گونه مملکت اند و بدبخت آن مملکتی که در صلاحدید این خسروان است.

آن چه را که گفتم مقدمه ای بود برای این جمله که در جوامعی که حرکت  نیست بررسی موانع را چه سود؟! آن هم در حالی که راه عقب هموار و بی مانع است. “لا تهلک بایدیهم” جامعه ی ما مردانه ایستاده است و در راه این ایستادگی هم مردانه می میرد!

برای این که سخنم را با “مرگ” تمام نکرده باشم، بگويم که هر دو همسایه مان آن سال دو قلو زاییدند ـ دست چپی باز هم دختر و دست راستی باز هم پسر!

http://qelem.blog.com/?p=59

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com