بازگشت به خانه

چهارشنبه 29 تير 1390 ـ  20 جولای 2011

 

زن لای جرز!

آسیه معمار

ویل دورانت (5 نوامبر 1885 - 7 نوامبر 1981)، تاریخ وسعت استیلای مرد بر زن را، با پیدایش صنعت و زراعت، یعنی پس از دوره صید و شکار می داند. با ظهور پدرشاهی (Patriarchy) سلطه زن برای همیشه از بین رفت. پس از آن سلطه پدرشاهی چنان اوج گرفت که تصور از میان رفتن آن حتی در زمان حاضر امری غیرممکن میباشد.

 تنیدن تارهای پدرسالاری بر اندام "هستی"، حتی بر تن خود پدرسالار، چنان محکم و دست و پاگیر است که هیچ راهی برای پاره کردن آن تصور نم یشود، بجزء آنکه با حوصلهء زیاد به باز کردن یک به یک تارهای نازک و گره های کوری که در طی تاریخ بر دست و پایمان ایجاد شده است، در ابتدا خود را آزاد کرده و سپس در پی طرحی نو باشیم.

 پدر سالار مثل خدا در همه جا هست و هیچ جا نیست، اما به طور حتم و یقین در کشورهای رنسانس نداشته و رنسانس نخواسته در همه جا هست و وجود دارد، حتی در زهدان زنان!

وجود پدر سالار در جوامع شرقی، مثل کشور ما، وجودی ست بسیار پست و ابتدایی! زمخت و خشن است و دارای دهانی دریده و فحاش، حتی دستی دراز برای زدن، کشتن و به زندان افکندن دارد، آن هم در همه جا و همه وقت.

 آنانی که زنان خود را در خانه کتک می زنند، همان آنهایی هستند که در خیابان ها مزاحم زنان می شوند، و مثل آنهایی هستند که به نام نهی از منکر، ترس در دل آنها بوجود می آورند و آنها را بازداشت می کنند.

و آنهایی که سرمایه های جهان را (95 درصد پول جهان در جیب مردها قرار دارد!) قبضه کرده اند و حاکمیت زمین نیز در ید قدرت لایزال اشان قرار دارد و آنهایی که با اتکاء به قدرت و ثروت خود، مجموعه ای از زیبارویان را در حرم خود گرد آورده اند، و از برای ایجاد حس جاودانگی و همیشه جوان ماندن، از خون و گوشت تازهء زنان جوان تغذیه می شوند، از جنس همان دهقانانی هستند که برای گم شدن مرغی، با بیلشان زن شان را می کشتند؛ و می کشند هنوز اما در شکلی توسعه یافته که با استفاده از هوش خرگوشی و با زرنگی و رندی حقیرانه به مقصد می رسند.

اینان سردند و سختند و نفوذ ناپذیر، جنگ طلب هستند و خون ریز. جاهل/ دانایانی هستند خطرناک و اینان همان جاعلان و راهزنان تاریخ اند!

و اما در ایران، زن در ابتدا نوزادی بود ناخواسته و در هنگام جوانی اش نان خور اضافه، وبال گردن بابا، سپس عیال بود و بعد خانم آشپزخانه، و بالاخره در بالاترین ارتفاع زندگی اش، مقام والای مادری قرار داشت که باعث گسترش فرش بهشت زیر پایش بود. البته مشروط به آنکه اکثر فرزندان اش از جنس ذکور بوده باشند. (ایده آل یک دختر و هفت پسر؛ و دختر برای خدمت کردن به هفت برادر و بعدها عامل تولد هفت پسر...)

 این دختر در هنگام ازدواج، می بایست از دو بشقاب حلوایی که پدر و مادرش به خانهء نو داماد می فرستند، به نشانه مرگ آن دو نفر تناول کند! بدین نحو زن تماماً به مرد تازه، یا صاحب جدیدش، تعلق می گرفت.

بر این امر مبارک مذهب مردانهء شیعه نیز مهر تأئید می گذارد: از نظر فقهای شیعه، وجوب شرعی اطاعت زن از شوهر به دو مسئله «تمكین جنسی» و «عدم خروج زن از منزل به غیر اذن شوهر» اختصاص دارد و در خارج از این محدوده، توصیه به اطاعت از شوهر جنبهء اخلاقی دارد. این فکر شیعه در روسیه قدیم نیز رواج داشته است، فقط دختر بیچاره به جای تناول حلوای والدین اش در روز عروسی اش تازیانه می خورده است. ویل دورانت در تاریخ تمدن اش چنین می گوید:

 "در روسیهء قدیم هنگامی که پدری دختر خود را به خانهء شوهر می فرستاد، او را آهسته تازیانه ای می زد که پس از آن برای ادامهء تنبیه در آینده تازیانه را به دست داماد خود می داد".

  در بسیاری از مناطق ایران، پس از ازدواج زن و مرد، زن می بایستی خارج از اتاق خواب مرد می خوابید و حتی اجازه نداشت با او سر یک سفره غذا صرف کند. مرد از بردن نام زن ابا داشت، او را مادر حسن، مادر بچه ها، یا اگر فاقد کودک بودند، او را "هی یا اوی "صدا میزد.

  آن مرد هرگز در بارهء کار و وضعیت اقتصادی اش با زن صحبت نمی کرد. هم کلام شدن با زن برای مرد ننگ بود. او مثل یک فرمانده بجای گفتگو، خواسته اش را ابلاغ می کرد و در هنگام ابلاغ اوامرش توی صورت زن نگاه نمی کرد. او سعی می کرد با جذبه، سختگیر و جدی با زن و فرزندانش مواجهه شود. در حقیقت مرد دومین مرحلهء دیکتاتور شدن اش را پس از خانه پدری اش، با همسر و کودکان اش می گذراند و تمرین می کرد تا آن را به مرحلهء سوم، یعنی در حوزهء کار و اجتماع، به حد کمال برساند.

 زن روستایی در ابتدای ازدواج "شرم" می کرد، یعنی برای سالیان متمادی از صحبت کردن با مردان بزرگتر خانوادهء شوهر پرهیز می کرد و فقط با اشاره به سئوالات آنان پاسخ می داد یا با صدای آهسته پچ و پچ می کرد. یعنی نفس ازدواج برای یک زن شرم آور بود و در جامعه به آن به مثابه تجاوزی توافقی نگریسته می شد. اما همان زن آزاد بود پستان های خود را بی محابا در مقابل دیگران، حتی مردان، در دهان کودکان فرو ببرد. زیرا کودک، بویژه پسر، دارای ارزش فراوان بود و ارزش زن به وجود و تعداد آنان بستگی داشت، اما معمولاً نوزادن دختر را در خفا شیر می داند و صدای گریهء او را از همان ابتدا خفه می کردند تا مزاحم مرد نشود.

 اگر با فعل ماضی در بارهء فاجعهء زن بودن سخن گفته می شود معنایش پایان تراژدی نیست. خیر، امروز نیز زن در میان جرز سنت های زمخت فئودال ها و دنیای مدرن نفهمیده و بد فهمیده شده، مثل محتوای یک ساندویچ در حال پرس شدن است؛ اگر نخواهیم بگوییم له شدن!

زن امروز ایران، موجودی است دو زیستی، مرد بیرون و زن خانه به معنای سنتی اش. بسیاری از مردان ایرانی به درآمد همسرشان به عنوان کمک خرجی و فرع می نگرند، حتی اگر زن پزشک باشد و مرد مسافر کش محله، که پول ماشین پرایدش را نیز به خاطر آنکه مرد از بیکاری حوصله اش سر نرود و خدای ناکرده غرور مردانه اش خدشه دار نگردد، زن پرداخته است. امروزه در ایران، بسیاری از مردان به طور پنهانی، حتی پنهان از "خود"، از جیب زن تغذیه می شوند، و زن ها نیز با کمال بلاهت، ماهیانه حقوق خود را تقدیم مرد می کنند، تا او کماکان احساس سروری کند و به قبای مردانگی اش، که عمدتاً بوسیله زن برایش دوخته شده، بر نخورد.

 بله در جامعهء ما زن باید ازدواج کند، زیرا هنوز زنان ما از "ترشیده شدن " واهمه دارند و ملت شریف نیز به زنان شوهر نکرده به عنوان پارازیت می نگرد. بنابراین: زن تحصیلکردهء ایرانی، خانم دکتر ها و خانم مهندس ها از ترس تنها ماندن در چنین جامعه عقب مانده ای و انگ "ترشیدگی" با بیکار ها و وامانده های حاشیه شهری ازدواج می کنند و بدبختی ابدی را به جان می خرند.

 همین زن، در آشپزخانهء آپارتمان کوچک اش از ترس جا نیفتادن آشش عرق می ریزد، زیرا می بایست همهء کارهایش مورد پسند مادر شوهر و خاله های او که جز آش پختن و تولید بچه حرفه ای دیگر در زندگی شان نداشته اند، باشد وگرنه واویلا! مادر شوهر با همان لهچهء شیرین محلی اش به پسرش می تازد که چرا به جای زن خانه دار و خوب و نجیب هم ولایتی خودشان رفته از این زن ها گرفته!

 القصه، این زن بدبخت امروزی، زیر ضربات چماق فرزندان نیمه وحشی و نیمه متمدن خود نیز قرار می گیرد؛ همان فرزندانی که از طرف مادر دکترشان زیادی امروزی شده اند و به اصطلاح امروزیان "فرزند سالار" و از جانب پدر جاهل شان، محلی و غیرتی و مخلوطی از فرهنگ کارگری و دهقانی و بیکاری و لمپنی را در وجودشان یدک می کشند، و جمیع عقده های حاصل شده از این ازدواج نامیمون را نیز به ارث می برند تا انشاءالله در آیندهء نه چندان دور به نسل بعدی ایران زمین تحویل دهند.

 البته اگر همین زن با یک مرد تحصیل کرده چون خود ازدواج می کرد، باز هم ستیز (clash) بین آن دو بوجود می آمد، زیرا فرد تحصیل کرده نیز در میان رسوبات سنت بد و مدنیت مدرنیته سرگردان است. که در این مورد، بعلت هم سطح بودن و داشتن آبشخور مشترک فکری، برای ایجاد "توافق" امیدی بیشتر از یک رابطه نابرابر وجود دارد.

 دلیل انتخاب مثال فوق، یعنی رابطهء نابرابر بین خانم دکتر و مردی از حاشیهء شهر، آن است که هم اکنون بعلت استقبال فراوان زنان از تحصیل و نومیدی مردان نسبت به درآمد حاصل شده از تحصیل و وضعیت اسفبار اقتصاد ایران، چنین ازدواج های بی رط و رابطه به وفور صورت می گیرند و این بار زنان تحصیل کرده قربانی اصلی جهل و نادانی مردان عقب مانده جامعه می باشند.

 جان سخن آنکه: مدرنيسم آمد و، به قول ملایان، ما را مورد هجوم و تجاوز خود قرار داد. چادر از سر زن فرو افتاد، حق رأیی یافت، اجازهء تحصیل کردن و کار کردن را بدست آورد؛ حق انقلاب کردن، زندانی شدن، کشته شدن را نیز دارد؛ بحمدالله، اما اعطای این حقوق عالی به زنی که نسبت به کیستی و چیستی خود، چه قبل و چه بعد از مدرنیته، بی اطلاع بوده است، چه سود؟.

 روشن کردن هویت زن به عهده روشنگران بوده و هنوز هم است. و معمولاً قبل یا همزمان با یک رفرم یا هر اقدام دیگر اجتماعی می بایست زمینهء ذهنی آن در بالاترین سطح تئوریک و آکادمیک "ذهنی" در قالب علوم و فلسفه و هنر مطرح و به بحث گذاشته شود و با استفاده از ساده ترین زبان در چارچوب رسانه های عمومی مثل مجلات، رادیو و تلویزیون.... آن را به اطلاع عموم مردم گذاشت . 

اما آنچه که در کشور ما در رسانه های عمومی گوش فلک را کر میکرد و میکند، دعواهای روزمرهء سیاسی است و حمله ها و یارگیری ها در له و علیه آن آقا و بندرت این خانم. و دریغ و درد از اندکی روشن شدن و روشن کردن و روشنگری!

http://my.gooya.com/permalink/3441.html

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com