بازگشت به خانه

جمعه 24 تير 1390 ـ  15 جولای 2011

 

قربان آقای تاج‌زاده بروم!

ف.م.سخن

قربانش بروم! فدایش بشوم! دورَش بگردم که تکلیف ما را روشن کرد؛ که ما را از دست متلک های بادمجان دور قاب‌چینان این طرفی نجات داد. سلاطون گرفتیم از بس حرف مان را از ترس این و آن قورت دادیم. کچل شدیم از بس دو دوزه بازی کردیم. مُردیم از بس دل گفت نکن، عقل گفت گور بابای دل، مگر از جان ات سیر شده ای، بکن عزیزم، بکن. حالا تاج زاده می گوید نکن و تمام. این را که الحمدلله قبول دارید؟ این یکی که ان‌شاءالله تعالی مثل ما نفهم و نادان نیست؟ این یکی که خدا را شکر از صدر تا ذیل این حکومت را می شناسد و مثل ما حرف مزخرف نمی زند؟ اجازه می فرمایید از ایشان پیروی کنیم؟ اجازه می فرمایید اندرز ایشان را به گوش بگیریم؟

قربانِ این زندان بروم که با آدم چه می کند. عجب آدم‌ساز است این زندان. راست گفت آقای خمینی که زندان های جمهوری اسلامی دانشگاه است. دانشگاهی ست که به آدم دکترای عقلانیت می دهد؛ دکترای خِرَد می دهد. این آقای خاتمی را هم کاش بگیرند مدتی ببرند اوین ببینیم بعد از آزادی چه می گوید. گفتارش حتما شنیدنی خواهد بود. قطعا نخواهد گفت که "آقا" ما را ببخش، ما هم تو را می بخشیم. قطعا نخواهد گفت مردم شریف! بفرمایید پای صندوق های رای چرا که کاچی بِه از هیچی اَست. قطعا نخواهد گفت مسیر اصلاحات از صندوق های رای می گذرد. تردید ندارم خواهد گفت آن سربازان گمنام سادیست را که در زندان، بطری در ماتحت معترضان می کنند و سرشان را توی چاه خلا فرو می برند بگیرید چنان درسی بدهید که نه در این دوره، نه در هیچ دوره ی دیگری کسی جرئت چنین کاری پیدا نکند. تردید ندارم خواهد گفت بخشیدنِ خلاف‌کار در حینِ انجام خلاف مثل این است که به قاتل در حینِ انجام قتل بگویی، حالا تو بکُش، ما بعداً می بخشیم‌ات! جمع کنید بساط مهوع می بخشم و فراموش نمی کنم و این خزعبلات را، وقتی که قاتل حرفه ای که سابقه ی قتل ها و تجاوزهای متعدد دارد با قمه رو به روی شما ایستاده و شما مثل موش در دست او اسیرید. این آدم‌کُش های بیمار را که پوست مرا در دوران بازداشت کندند و هر بلایی خواستند بر سر من آوردند بگیرید، بیندازید زندان، تا جامعه از شرشان آسوده بماند. تردید ندارم خواهد گفت سگ را هم که یک بار گول بزنی که بیا عزیزم، بیا توی این جعبه برات غذای خوش‌مزه گذاشتم، و حیوان زبان بسته برود ببیند توی جعبه به جای غذا، جنازه ی بچه اش را گذاشته اند، دیگر محال است، محال است، محال است به طرف آن جعبه ی کذایی برود؛ مگر من کم تر از سگ هستم که بروم به طرف صندوقی که خون سهراب و ندا و بچه های مردم پای آن خشک شده و رای بیندازم برای لقمه نانی که تازه معلوم نیست به من بدهند یا ندهند؟ تردید ندارم که خواهد گفت مسیر اصلاحات از تغییر رفتار حاکمان جائر می گذرد. اگر این تغییر را خودشان مثل بچه ی آدم ایجاد کردند، که کردند؛ اگر نکردند، آن قدر باید فشار بیاوریم که بکنند. به زبان خوش شد چه بهتر؛ نشد، صبر می کنیم، خودمان را قوی می کنیم، وقت اش که رسید، خدمت شان می رسیم.

باری کاش آقای خاتمی را هم می انداختند زندان، تا مثل آقای تاج زاده و آقای نوری زاد، در اثر ضربه های بازجوها، دوزاری اش –که سخت کج است- داخل دستگاه بیفتد و تماس مستقیم اش با مردم برقرار شود.

قربان آقای تاج زاده بروم که گفت وسط – مَسَط نداریم و فقط در انتخاباتِ آزاد باید شرکت کنیم. در صورتی که انتخاباتْ آزاد نباشد و اگر و مگر فراوان داشته باشد، داداش ما نیستیم؛ "آقا" ما نیستیم؛ دوست گرامی ما – شرکت – نِ – می – کُ – نیم (البته بعید نیست سخنان ایشان مثل سخنان خیلی های دیگر با تفسیرِ مفسرانِ سبز تبدیل شود به ما – شرکت – مــــــــــــــــــــی – کُ – نیم. شما تحریم کنندگان هم بروید برای خودتان جنبش راه بیندازید!)

ولی... ولی... ولی امان از دست خودمان... امان از دست سادگی مان... امان از دست ترس های بی دلیل مان... امان از دست بر سر پیمان نماندن مان... می بینی رفتیم و رفتیم، رسیدیم به شب انتخابات، یک باره نظرمان عوض شد. مثل دفعات پیش که از ترس ناطق نوری، بدو بدو رفتیم به خاتمی رای دادیم... از ترس احمدی نژاد، بدو بدو رفتیم به هاشمی رفسنجانی رای دادیم... باز از ترس احمدی نژاد بدو بدو رفتیم به مهندس موسوی رای دادیم... حالا می ترسیم حکومت، یک آدم نتراشیده و نخراشیده ی سپاهی را برای ریاست جمهوری علم کند، از ترس غول بیابان، به غول اصلاح شده (مثلا آقای قالیباف که چهره اش مقبول و رفتارش مطبوع است) پناه ببریم.

حالا این ها به کنار، ممکن است از ترس مخالفان تحریم، برویم به غول کم خطرتر رای بدهیم یا تظاهر به رای دادن کنیم. بالاخره ما می خواهیم در جامعه ی مجازی زندگی کنیم. وقتی هر روز صبح پا می شویم در فیس بوک و توئیتر می خوانیم که همه اش تقصیر این تحریمی ها بود که آن غول بیابانیِ خطرناک آمد بر ما حاکم شد و اگر تحریم نمی کردیم الان مصطفی معینِ نازنازیِ وب‌لاگ‌نویس (راستی از وبلاگ ایشان چه خبر؟) یا هاشمی رفسنجانیِ عاقل و فرزانه بر سر کار آمده بودند و ما این طور آواره ی کشورهای اروپایی نمی شدیم و به جای فیس بوک و سایت های فیلتر شده، در روزنامه ها و مجلات وطنی قلم می زدیم، دچار دپرسیون می شویم و روزگارمان تیره و تار می شود.

خدا را شکر که آقای تاج زاده –البته با درجه ی غلظتِ کمِ ناشی از حضور در زندان- به آقای واحدی و آقای گنجی و آقای سازگارا و آقایان دیگری که به قول بعضی ها، "سنگ کف رودخانه" نیستند پیوست و مثل خیلی از ما به طور منطقی و هماهنگ با قوانین طبیعت در شیب تند سرعت گرفت و خوشبختانه ایشان نه کسی است که دیر آمده باشد و نه کسی است که بخواهد زود برود. ریگ هم نیست، ماشاءالله برای خودش تخته سنگی است!

خب. امشب را راحت می خوابم. خیال ام از بابت انتخابات راحت شد. هر کس هم بپرسد رای می دهی یا نمی دهی، می گویم ما که عددی نیستیم؛ از آن که در زندان است و از زمان انتخابات تا حالا در حال زجر کشیدن است و خودش چند دوره مسئول برگزاری انتخابات بوده بپرسید، هر چه او بگوید ما می گوییم سمعاً و طاعتاً. آخییییییییییییییش!

http://my.gooya.com/permalink/3439.html

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com