بازگشت به خانه

دوشنبه 20 تير 1390 ـ  11 جولای 2011

 

اینجا که منم ، آنجا که تویی

جمشید پیمان

به: نظاره گران عرصهء جست و جو . به: جا مانده ها و رَفته گان

اینجا

زمین هماره سرد است

و همیشه می لرزد آسمان

و خورشید؟

باکره ای ست بیگانه با واژه ی شکفتن .

و سپهرِ شباهنگام

به ستاره میهمانم نمی کند .

 

اینجا که منم

سرشار است از انبوهِ تنهایان

و شعله ی سلامی

نمی تَـرَکانَـد انجمادِ دلی را .

 

اینجا که منم

وفورِ آزادی ست

قدیمی ترین خواهشِ دلم امّا

بی پاسخ است

هنوز و همچنان .

 

تو ایستاده ای آنجا

بالا بلند و  افراشته

و دستانت

 ـ گنجینه های خواهشِ ناب ـ

با زخمی ــ که دلش می گویند ــ

مرا فرا می خوانی

و من

هنوز و همچنان

اینجا نشسته ام،

در انتظار پاسخِ قدیمی ترین خواهش دلم .

 

ای شتابنده ی شب شکاف !

در گام هایت ،

کدامین شعله جاری ست

و کدامین کهکشان

انتظارت را می کشد؟

من امّا

آن آذرخش پنهان در دلِ ابرم

به قرن ها و هزاره ها

بی هیچ جنبشی ،

در برهوتی که افق می انگارمَش

پژمرده در پهنه یِ بیگانه یِ بارِش .

 

لَختی ببار بَرمن

و فرایم بخوان به سوختن.

شهابی اگر نیستم

کاش آذرخشی می بودم،

برآمده از دلِ ابر .

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com