بازگشت به خانه

جهارشنبه 8 تير 1390 ـ  29 ماه ژوئن 2011

 

«بررسی موانع پیش روی زنان در خیزش»، از يک ديدگاه کونيستی

فریبا امیرخیزی

جنبشِ مردم در ایران: توقف یا تأمل؟!

برای دگرگونیِیِ شرایطِ موجود بررسییِ موقعیتِ کنونییِ جنبشِ مردمِ در ایران، اولین گام است؛ موقعیتی که خود محصولِ فراز و فرودِ فرآیندِ تا به امروزی ای جنبش است. بررسییِ تاریخچه یِ این پدیده ما را در مقابلِ واقعیاتِ عینی ای قرار میدهد که نقطه یِ اتکایِ ما برای مراحلِ بعدی است. آنچه این بررسی را راهگشا می کند توجه به تضادهای پدیدآورنده یِ جنبش و موقعیتِ امروزییِ تضادها و موقعیتِ ذهنی و عینییِ نیروهای درگیر در آن است و ...

شرایطِ سیاسی اجتماعیِیِ جامعه یِ ایران حاصلِ تضادهایِ مختلفی است. از تضادِ طبقاتی گرفته تا تضادِ جنسیتی، تضادِ ملی، مذهبی و..، که هر کدام از آنها در شرایطِ متفاوت نیروهایِ اجتماعییِ مختلفی را به میدان می آورد. با این اوصاف جنبشِ سالِ 88، که عمدتاً حاصل دو تضادِ حِدت یابنده یعنی «تضادهایِ درونِ طبقه یِ حاکمه» و «تضادِ بینِ مردم و هیأتِ حاکمه»یِ جمهوری اسلامی بود، در اثر شکافِ ناشی از موقعیتِ انتخاباتی سر باز کرد و سونامیِ بزرگی به راه افتاد. این خیزش نیروهایِ اجتماعیِ گوناگونی را به میدان آورد (و البته نیروهای اثرگذاری را هم به میدان نیاورد که بررسییِ آن نیاز به بحثی مبسوط و مجزا دارد)، که هر کدام نماینده یِ منافعِ طبقاتی و تضادهای حادِ جامعه یِ ایران بودند. برخلافِ تلاشِ طیف های مختلف، که در بهترین حالت سعی داشتند با عنوانِ «جنبشِ رنگین کمان»، خیزش را پدیده ای همسو اما ناهمگن معرفی کنند؛ نیروهایِ درگیر در جنبش به هیچ عنوان همسویی نداشتند (فارغ از اینکه خودشان قادر به طرح و فرموله کردنِ این جهت گیری بوده باشند یا خیر). با کمی زاویه، این نیروها یا چشم به «تغییر» با تکیه به بالایی ها داشتند یا پایینی ها که این هم محصولِ اجتناب ناپذیرِ حلِ همان دو تضادِ اولیه است. با توجه به اینکه هر دو تضادِ پدیدآورنده یِ جنبش نه تنها از بین نرفته اند بلکه به درجاتِ زیادی حادتر هم شده اند، خصوصا تضادِ عمیق و پایه ای بین مردم و جمهوری اسلامی؛ امروزه جنبشِ مردم دچارِ یک تأملِ ضروری شده است. این وقفه به شکل واقعی حاصلِ شرایط و ضروریاتِ پیشِ پایِ جنبش و نیاز به پاسخگویی به سؤالات و کمبودهایِ پیشِ رویِ جنبش است. بنابراین هر نیرویِ اجتماعی با توجه به افق و چشماندازش این شرایط را بررسی می کند و به "چه باید کرد؟"ها پاسخ می دهد.

زنان یکی از نیروهایِ مهمِ اجتماعی بودند که در جریانِ این جنبش به شکلی چشمگیر نقش ایفا کردند؛ نیرویی که فارق از شرایطِ عمومی اجتماعی ـ سیاسییِ ایران و این جنبش، محصولِ تضادِ حادِ مسأله یِ جنسیتی است و تا وقتی که ستم و نابرابری جنسیتی وجود دارد، یک پایِ این مبارزات است؛ تضادی که نه تنها حلِ آن بلکه فقط طرحِ آن می تواند بقایِ جمهوری اسلامی را با مشکلی حاد مواجه نماید. پرداختن به این ادعایِ بزرگ و رابطه یِ درهم تنیده یِ بقایِ جمهوری اسلامی و مسأله یِ ستم بر زنان، بحثی مجزا و مبسوط است اما در اولین گام، مسأله «حضورِ پرتعدادِ زنان در روندِ جنبش و دلایلِ عدمِ طرحِ مطالباتِ زنان» را موردِ بررسی قرار می دهیم تا موقعیتِ کنونی این نیرو را دریابیم؛ نیرویی که می تواست نقشِ تعیین کننده ای در رادیکالیزه کردنِ جنبشِ عمومی و تعیینِ جهتِ نهایی آن برایِ برهمزدنِ نظمِ موجود ایفا کند.

 

خیزِ زنان در خیزشِ 88 و موانعِ اوجگیرییِ جنبشِ زنان:

اگر در یک دورِ تند، روندِ 2 سالِ گذشته یِ خیزش در ایران را از دریچه یِ دوربینِ مِدیا هم بررسی کنیم، نمی توانیم حضورِ پرتعداد و نیرومندِ زنان را در تصاویر نادیده بگیریم. نیرویِ اجتماعی ای که از اولین روزِ آغازِ اعتراضات در جنبش حضور یافت پرتعداد، جسور، باشهامت، بی پروا، خستگی ناپذیر، مقاوم و ... اینها صفاتی برای یک توصیفِ ادبی نیست، بلکه زوایایِ بالفعل شدنِ این نیرویِ اجتماعی است.

از اولین دقایقِ نبرد که هزاران دخترِ جوان با حضورِ باجسارت و باشهامت و هنجارشکن شان، با فتحِ تمامِ صفحه هایِ رسانه ای، تصویرِ زنِ مسلمانِ مطیعِ و باحجابِ ایرانی را مخدوش کرد. از آن جایی که تصویرِ دخترانِ در حالِ پرتاپِ سنگ و اشک آور در پیشاپیشِ صفِ درگیری ها، در آغازگرییِ شعارهایِ رادیکال و حتا درگیری با مأمورانِ تمامِ آسمان ریسمان بافی هایِ فلسفیِ «طبیعتِ رام، مسالمتجو و صلح طلبِ زنانه» را محو کرد، از آن جایی که سرکوب و تهدید و کشتار ذره ای عزم و اراده ی مادرانِ پارکِ لاله، مادرانِ اوین و قزل حصار و ... را در ادامه یِ مبارزه با استبداد مُختل نکرد و مادرانِ جوان را در کنارِ مادرانِ "خاوران"ها نشاند، از آن جایی که خاموش شدنِ یک «ندا» صدها ندا را به بلندایِ خیابان فریاد کرد، از آن جایی که «دایه سلطنه» مادرِ فرزاد با گام هایِ بی تزلزل از کامیاران به «مهوش علاسوندی» مادرِ عبدالله و محمد در اصفهان پیوست، از آن جایی که طنابِ دار هم نتوانست تصویرِ «شیرین» در لباسِ رزم را نه از بلندایِ کوه هایِ ماکو برُباید و نه از تجاوز خانه یِ اوین، و از آن جا که جایِ خالی دخترانِ کوی همچنان داغ و تپنده است و ...، با اینهمه دیگر نمی توان از جنبش گفت و از تأثیرِ حضورِ زنان در آن نگفت، و نمی توان از زنان سخن گفت و از تأثیرِ جنبش بر آنان چشم پوشید. اما این حضورِ پرتعداد، معنادار و مؤثر زنان در مبارزاتِ اخیر را نمی توانیم به صورتِ یک اتفاقِ مقطعی، خود به خودی و یا به ادعایِ بعضی از رسانه هایِ غربی به شکلِ یک معجزه ببینیم. از سویِ دیگر نیز همینقدر محدود نگرانه و غیرمنطقی است که ما هدف و آمالِ زنان حاضر در این جنبش را به جای خواست رفع ستم جنسیتی در درجه اول و خواست رفع سایر نابرابری های اجتماعی، به اعتراض نسبت به نتیجه یِ انتخابات محدود کنیم.

این خیزش مسلماً اولین خیزِ زنان ایرانی برای حقوق شان نبوده است. زنان ایرانی بارها در مبارزات حق طلبانه یِ مردم در ایران حماسه آفرینی کرده اند. زنان در مبارزات انقلاب مشروطیت، در مبارزه با دیکتاتوری پهلوی، در مبارزاتِ رزمندهیِ سازمان ها و احزاب سیاسی در دورانِ منتهی به انقلابِ 57 شرکت داشتند. اما سؤالِ کلیدی این است که چرا در انتهایِ تمامِ این مبارزات، جدا از به ثمر رسیدن یا نرسیدنِ اهداف عمومی مبارزه، آنچه همواره نادیده گرفته شده و یا مورد حمله قرار گرفته است، حقوق و خواسته هایِ زنان برای رفعِ ستمِ جنسیتی بوده است؟ چرا همیشه این خواسته ها تحتِ عنوانِ فرعی و جانبی بودن، از فوریت برخوردار نبودن، یا قبیح و بیجا بودن زیرِ پایِ برخوردهایِ مردسالارانه، سنتی و مذهبی (حتا در صفوفِ مبارزینِ ضدِ استبداد) لگدمال شده اند؟ آیا غیر از این بوده است که همیشه دستیابی به این خواسته ها را به فردایی می سپردند که بعد از دستیابی به خواسته هایِ عمومی، مسأله یِ زنان به صورتِ خود به خودی حل خواهد شد؟!

برخلافِ ادعاهای ظاهرا جامعه شناسانه و پیش بینی هایِ برخی "فعالینِ" جنبشِ زنان، و خارج از اراده و برخلاف آن نگاه و ادعاهای پراگماتیستی، اصلاح طلبانه، محافظه کارانه، محدودنگر و خشونت پرهیز موجود در بخشی از جنبش زنان که تا دیروز به بهانه یِ غیرقابلِ دسترس بودنِ اهدافِ رهایی بخش و اجتناب از هزینه دادن، دائما زنان را تشویق می کرد که تا نوکِ دماغ خودشان را بیشتر نببینند و از محدوده هایِ قانونی فراتر نروند؛ زنان و دخترانِ جوان با حضورِ خودشان مستقیما حاکمانِ مردسالار را به جدال فرا خوانده اند و عملا نشان داده اند که منبع اصلییِ تولید و بازتولیدِ مردسالاری را می شناسند و برایِ آزادی خودشان حتا از جانشان هم هزینه می کنند. اما باز هم با اینهمه از جان گذشتگی و حماسه آفرینی و خواستِ تغییرِ ریشه ای، در نهایت این بار هم زنان نتوانستند مطالبات خود را به میدان بیاورند؛ چرا؟! چرایی که ارتباطِ مستقیم دارد با عدمِ موفقیت جنبش در سطحِ عمومی آن؛ و این که طرح این مطالبات چگونه می توانست سرنوشتِ جنبش را تغییر دهد و عدمِ طرح آن نیز چگونه توانست جنبش را منفعل و محدود کند. این موانع را باید در سه سطح بررسی کرد:

 

1. حاکمیتِ جمهوری اسلامی:

حاکمیتِ جمهوری اسلامی در قدرت: امروز همچون سه دهه یِ گذشته بزرگترین منبعِ ستم بر زن و بزرگترین مردسالار، دولتِ حاکم است. شاید فقط بتوان تفاوت هایی در تاکتیک هایِ دو جناحِ اصلی حاکمیت دید. بخشی کماکان سرکوب مستقیم را در دستورِ کار دارد و بخشی فریب و کانالیزه کردنِ مبارزاتِ زنان را. اما جمهوری اسلامی حکومتی است که ستم بر زنان و انقیاد و برده گی زنان از ستون هایِ اصلی آن است و در آن ستم بر زن در بالاترین رده هایِ دولت طرح ریزی می شود و به اجرا در می آید.

- قانونِ اساسی، جزایی و مدنی علیهِ زنان است و نه تنها ناقضِ حقوقِ برابر زن و مرد است بلکه بی حقوقی و سرکوبِ زنان در آن قانونی است.

- دین ابزاری است برای تحکیمِ ایدئولوژی حاکمیت در جامعه، که مبنایِ قوانین نیز می باشد. استفاده از شریعت یکی از مهمترین اهرم هایِ حکومت در سرکوبِ زنان است.

- در کنارِ آن نیروی نظامییِ جمهوری اسلامی ابزارِ حفظ حاکمیت و پشتوانه یِ اجرایی قوانین است. جمهوری اسلامی ایران اولین کشوری است که در آن رسما نیروییِ نظامی ویژه یِ زنان (ویژه یِ کنترلِ بدن و سرکوب زنان) هم به وجود آمده که از بودجه یِ دولتی برخوردار است.

در امتدادِ بی حقوقی تاریخی زنان، استقرارِ جمهوری اسلامی در ایران اصل مالکیت مرد بر زن را در اشکالِ قرونِ وسطایی احیا و قانونی کرد. زن، در سطح قوانین و جامعه به مادرِ مقدسِ خانه نشین یا فاحشه یِ خیابانگرد تقلیل پیدا کرد. زن در حدِ یک ابژه یِ جنسی در اجتماع فروکاسته شد و با اجباری شدنِ حجاب "بدنِ زنان" به محلی برای تعریف و تحکیمِ قانونی "رابطه یِ قدرت" تبدیل شد، مجازات هایِ به تاریخ سپرده شده ای چون سنگسار و قتل های ناموسییِ قانونی و ... برای تنبیهِ زنان و متعاقبا جامعه، به اجرا گذارده شد. مردسالاری قانونی و فضیلت شمرده شد و ... تمام نابرابری هایِ ضدِ زن حتا در اشکال قرون وسطایی با یک توجیهِ اسلامی در قوانین تثبیت شد.

بنابراین، مقابله با طرح خواسته های زنان از طرف جناحِ حاکم که سیاست 32 ساله یِ جمهوری اسلامی را دنبال می کند، موضوع جدید و عجیبی نیست. آنان که برای تثبیت جمهوری اسلامی از هیچ کاری علیه زنان فروگذار نکردند، آنان که از روز اولِ برپایی جمهوری اسلامی به قدرت تحول خواهی این نیرویِ اجتماعی باور داشتند، امروز هم هیچ تردیدی در انقیاد و کنترل این نیرو ندارند. سرکوبِ آشکار و خصمانه یِ زنان در جنبش نیز آشکارا نشان می داد که چقدر به میدان آمدنِ این نیرو حاکمیت را مستأصل و خشمگین کرده است؛ نیرویی که با انواع و اقسام تمهیداتِ قانونی و غیرقانونی قرار بود منفعل و مطیع و فرمانبُردار باشد بالعکس پرتعداد و باانگیزه در صف نخست قرار گرفته بود. بنابراین خطاب قرار دادن و تهدید آشکارِ زنان از انواع و اقسام تریبون هایِ دولتی از نماز جمعه تا صدا و سیما ...، ضرب و شتمِ وحشیانه، دستگیری و سرکوب در اعتراضات خیابانی، شکنجه و تجاوز، افزایشِ فشارِ گشت هایِ ارشاد، تصویب قوانین جدید خصوصا در مورد دختران دانشجو، تحت فشار قرار دادنِ زنانِ زندانی از فعالین دانشجویی گرفته تا فعالینِ حقوق بشری، اعدام زندانیان زن از فعالین سیاسی مانند شیرین علم هولی تا زهرا بهرامی و ... و کشتن رذیلانه یِ هاله سحابی، انواع و اقسام تبلیغات ایدئولوژیک ضد زن و ... نشان از افزایش تمهیداتِ دولتی دارد تا غول را دوباره به چراغ بازگردانند. البته این جناح هم کماکان تمام روش ها را برای کنترل زنان در دستورِ کار قرار داده، تا جایی که دولت آبروباخته یِ احمدی نژاد هم پس از انتخابات سعی کرد با تاکتیک های شکست خورده ای مثل انتخاب وزرای زن و لغو حکم سنگسار و...، در مقابل طرح های اپورتنیستی جناح اصلاح طلب (طرح هایی که تحتِ نامِ همگرایییِ جنبشِ زنان و... سعی داشتند، علاوه بر جلبِ حمایت زنان در انتخابات، مقدمات مبارزات زنان طبقه ی حاکمه برای سهم گرفتن از حکومت را هم فراهم کنند) بایستد و آنها را خنثا کند و البته حمایت بخش هایی از «جنبش زنان» را هم که چشم به حاکمیت دارند را جلب نماید. البته نمیتوان گفت که این جناح در جلب حمایت زنان کاملا شکست خورده است. علاوه بر حضور پرقدرتِ زنان طبقه ی حاکمه برای حفظ و تداوم سلطه ی جمهوری اسلامی، سیگنال هایی هم از جانب بخشی از فعالین «جنبش زنان» مشاهده می شود که سعی در تطهیر و توجیه حاکمیت دارند و کماکان راهِ حل مسأله زنان را راهکاری فرهنگی می دانند که نشان از نفوذ عمیق دیدگاه های پراگماتیستی، مردسالارانه و عقب مانده در جنبش زنان دارد.

 

2. حاکمان رانده از قدرت:

در خیزشِ اخیر اگرچه بخشی از حاکمیت از قدرت رانده شده با تکیه بر حضور مردم جسارت پیدا کرد که به خیابان بیاید و ظاهرا در مقابل عزم و اراده یِ حاکمیت و در کنار مردم بايستد، اما جنس این ایستادگی از نوع دیگری بود. جناحی که بزرگترین تضادش با حاکمیت در شیوه ی حفظ قدرت و نحوه ی بقایِ جمهوری اسلامی است ابتدا ناخواسته و بعد بر اساس نیازِ جنبش به رهبری و با تکیه بر امکانات شان (تشکیلاتی، رسانه ای و ...) در جنبش به "رهبری سبز" موسوم شدند. آنان با برگزیدن تاکتیک قرار گرفتن در کنار مردم و کانالیزه و کنترل کردن آن، استراتژییِ حفظ نظام را در پیش داشتند.

در این جناح هم سرسختی معناداری با طرح خواسته های زنان در جنبش دیده می شد. «رهبران» جنبشِ سبز دائما مردم را به پیروی از خواستِ عمومی جنبش (البته با تعریف خودشان) دعوت می کردند. آنها ـ از خود موسوی و رهنورد گرفته تا دیگر تئوری پردازانِ شناخته شده یِ اصلاح طلب ـ با تکیه بر «گفتمانِ اصلاح طلبی»یِ رایج در جنبش که چندین سال در جنبش عمق و گستره پیدا کرده و به یاری فعالین زنان این جناح در جنبش زنان نیز ترجمه و تفسیر شده بود؛ و با همت رسانه های «سبز»شان در همراهییِ «دلسوزانه»یِ تریبون های ایده پراکنی سرمایه داری سعی داشتند با روند رادیکال شدن جنبش و طرح خواسته های زنان، که شدیدا خاصیتِ رادیکال کردنِ جنبش و متحد کردنِ زنان را داشت، مقابله کنند. برای جناحی که به بهترین شکلِ آمال و اهداف خودش را با «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیشتر! نه یک کلمه کمتر!» بیان می کند، طرح خواسته های زنان یعنی با دستِ خود گورِ خود را کندن. بنابراین آنها دائما در حالِ گرفتنِ نبض جنبش بودند تا بتوانند تاکتیک های خود را تبیین کنند و با حواریون خود در داخل و خارج همآهنگ شوند. هرچند شاید ادبیات متفاوتی در پیش می گرفتند اما نمونه هایی چون این مصاحبه مکنوناتشان را آشکار میکند: مثلاً، در روزهای اوج گیری جنبش در آذر ماه 88، علوی تبار در مصاحبه ای در موردِ خطری که جنبش را تهدید می کند وقیحانه می گوید که خطر این است که جنبش های اجتماعی با خواسته هایشان در این جنبش شرکت کنند، بنابراین با مدیریت این «تهدیدات» می توان آن را به «فرصت» تبدیل کرد.(2)(نقل به مضمون) یعنی در تحلیلِ نهایی خطر این است که جنبش پا را فراتر از خواسته های محدود اولیه و خواسته های منتهی به منافع آنان بگذارد.

این جناح به سرکردهگی اصلاح طلبان دیروز و به بیانِ بهتر ترمیم طلبانِ امروزی تحت نام رهبری جنبش سبز، کماکان از حضور زنان در جنبش بدون طرح نظر، خواست و حقوق شان استقبال می کند، همانطور که کلیت جنبش را به سکوت، مسامحه و مصالحه، نفیِ خشونت و پذیرش مسالمت به‌عنوان تاکتیک و استراتژی، نفی دین‌ستیزی، نقد گذشته به‌جایِ انتقام گرفتن از گذشته، بهره‌گیری از ظرفیت‌های «مردمی؟!» نهادهای سنتی چون مرجعیت و روحانیت و ... دعوت می کنند. هدف شان هم نه فقط استفاده یِ ابزاری از زنان و جنبش زنان به لحاظ کمی و کیفی است بلکه هدف فراتر از این و خنثا کردن این نیروی ماهیتاً رادیکال است. آنها استدلالات مختلفی برای این مقابله می آورند که یکی از مهمترین آنها این است که طرح مطالبات زنان در این مقطع باعث شکاف در جنبش می شود؟!

البته حقیقتی در این استدلال نهفته است. این که طرح مطالبات زنان باعث به وجود آمدن شکاف می شد واقعیتی انکارناپذیر است اما نه شکافی در جهت پیشرویِ جنبش بلکه شکافی بین مردم و رهبری سبز که تمایلی به پیشرویِ منافع مردم نداشته و ندارد. بنابراین، برای جلوگیری از به وجود آمدنِ این شکافِ اجتناب ناپذیر، ترمیم طلبان به صورت مستقیم هم وارد میدان شدند و مدیایِ سبزشان را فرصت طلبانه به کار انداختند؛ هم مستقیما از فیگوری مثل زهرا رهنورد (و در مقطعی فایزه هاشمی) به عنوان سمبل و نماد پیوند این جریان و جنبش زنان استفاده کردند و هم برای فرموله کردن و انتقال این راهکار به زنان و جنبش زنان، باز هم دست به دامن نیروهای طبقاتی بینابینی شدند ـ از جمله فعالینی از جنبش زنان که سابقا در کار فرموله کردن مبارزات زنان در حیطه یِ قانونی برای تغییر قوانین «غیرمغایر با اسلام» بودند شروع به فرموله کردن «ایست» و «انحلال» برای جنبش زنان شدند تا بدون ایجاد «شکاف»، زنان به مبارزه برای حقوق ملی بپردازند و در آینده ای نامعلوم به مبارزه برای مطالبات خودشان اقدام کنند.

 

3. نیروهای بینابینی:

در هیأت اپوزسیون در خدمت حاکمیت

در صحنه ی مبارزه این نیروی بینابینی به صورت عینی پیچیده ترین نیرو است. در خیزش اخیر عمدتا بخشی از حاکمیتِ از قدرت رانده شده در کنار این صف قرار گرفت، تا ایده ها و اهداف اش را با تکیه به این نیروها منتقل نماید و عملا این بخش محل تلاقی تئوری هایی شد که در نهایت یا نمی خواهند و یا نمی توانند از چارچوبه یِ حفظ شرایط موجود عبور کنند.

جریاناتی که پیشتر در پیِ کشاندنِ جنبش زنان به بیراهه رفرمیسم بودند در جریان خیزش پا را فراتر گذاشته و در صدد انحلال جنبش مستقل زنان برآمدند. این تلاش نه فقط برای خنثا و بی خطر کردن جنش زنان صورت گرفت بلکه آن را به نیرویی برای توانمندی دوباره ی رژیم ورشکسته یِ جمهوری اسلامی تبدیل می کرد؛ تحت این عنوان که بدون یاری بالایی ها تغییر در موقعیت زنان میسر نیست.(3) با این رویکرد آنان روندی را در پیش گرفتند که تا حد امکان به حفظ ساختارها یاری رسانند:

- بزرگترین خدمت آنان این بود که نقش ضربه گیر بین مردم و حاکمیت را به عهده گرفتند؛ گاه در جلب رضایت جناح در قدرت و گاه در همراهی با جناح از قدرت رانده شده. در جهت خنثا کردن ضربات وارده مهمترین خط حمله آنها در این اوضاع آشوب نه حمله به حاکمیت و مردسالاران در قدرت، بلکه حمله و تخریب ایده ها و عقاید انقلابی بود. تقبیح و توهین به مردمی که اهداف و شیوه های رادیکال را برای مبارزه برگزیده اند. حمله به نیروهای چپ، کمونیست و یا رادیکال به طوری که این شبهه به وجود می آمد که شاید در ایران به جای حکومت مذهبی یک دولت سوسیالیستی برآمده از انقلاب سوسیالیستی حکم می راند. معلوم نبود این «فمینیست های رنگ و وارنگ اسلامی و غیراسلامی، غیر سیاسی و مستقل و صلح طلبِ طرفدارِ تکثر» چرا به جای مردسالاری در قدرت با انقلاب و سوسیالیزم و رادیکالیزم می جنگیدند؟! چرا تکثرشان همه جور انعطافی داشت جز جذب عقاید انقلابی و رادیکال؟! آنان همه تلاش خود را کردند تا با استفاده از تئوری های ابزارگرایانه سازش کاری با جناحی از حاکمیت را مقبول جلوه دهند.

- آنان تلاش زیادی کردند تا ميان نظرات گروه های «اصلاح طلب» حكومتی و مردم سازش ايجاد كند و آنتاگونيسمِ (آشتی ناپذیری) ميان مردم و حكومت را تا حد ممكن لاپوشانی كنند.

- آنان تلاش کردند زنانی را كه تشنه یِ تغييرات اساسی و بنيادین هستند به «اصلاح طلبی» فرا بخوانند و بدین منظور از یکی از شگردهای قدیمی برای مهار زدن به جنبش زنان استفاده کردند. آنان زن و زنانگی را سمبل «اصلاح طلبی» معرفی کردند و زنان را به «طبیعت شان» ارجاع دادند. مثلاً، از نظر نوشین احمدی، «انديشه یِ زنانه، انديشه ای انتقادی است و نه تفكری برانداز. عمق بينش حركت اجتماعی زنان كه با تحول تدريجی همگام است، توانايی و پتانسيل بسيار زيادی برای حركت های اصلاح گرايانه دارد..."(4) در حالی که واقعيات خلاف اين را نشان می دهند. تاريخ مبارزات حداقل در دو قرن اخير نشان میدهد كه هرگاه شركت زنان در مبارزات اجتماعی وسيعتر بوده، آن مبارزات راديكال تر شده است.

- آنان در جهت خنثا کردن روحیهء انقلابی و تحول خواه زنان که در این جنبش به شدت بروز خود به خودی داشت، سعی داشتند عقاید، روحیه و راهکارهای انقلابی را تخریب نمایند. آن ها دم به دم به روحیه اصلاح طلبی دمیدند. راست و چپ سمبل های مبارزات مسالمت آمیز را به خورد جنبش می دادند، یک روز طرفدار "گاندی" می شدند و روز دیگر "مارتین لوترکینگ" را به میدان می آوردند و روز دیگر الله اکبر بر دهان "کلارا زتکین" می گذاشتند و سمبل های مبارزات رادیکال را هم سر و دُم بریده به جنبش معرفی می کردند.

- آشکارا در ادامه و در جهت تبلیغات جهانی ضدانقلاب با آرمانخواهی به مبارزه بر می خواستند و به قدری هیستریک از خطر «آرمان خواهی ناموجود در نسل جدید»! ابراز انزجار می کردند که مقالات شان از کیهان و ... پیشی میگ رفت. جالب اینجاست که مدافعین سرسخت روابط شبکه ای و منتقدین جدی روابط هیرارشیک و تئوکراتیک به راحتی خودشان را نماینده ی یک نسل معرفی می کردند، نمایندگانی که نمایندگی تام الاختیار برای تخریب مبارزات نسل انقلابی گذشته را دارند، البته به نمایندگی از طرف نسلی که اصلاح طلبی در آن «ژنتیکی» است؟!

- یکی از خدمات این نیروها تحریف مدام تاریخ مبارزات زنان بود و بدین وسیله و با وارونه نمایی تجربیات گذشته بر آن بودند تا جنبش رادیکال زنان را از جمعبندی آن دستآوردها محروم نمایند. بارزترین نمونه ی آن، تجربه ی منحصر به فرد زنان ایرانی در مبارزه ی مستقیم با حکومت تئوکراتیک جمهوری اسلامی در 8 مارس 1357 است که این زنان وقتی نتوانستند آن را، با ساختن تاریخ جعلی، از جنبش معاصر زنان حذف کنند امروزه سعی در تحریف و تخریب آن دارند. تجربه ای که بدون اقرار فشرده اشتباه تاریخی مردم ایران در برخورد با خمینی و نیروهای اسلامی است که با شعار «همه با هم» حتا نیروهای چپ را هم متحد کردند. نقطهء عطفی که به درستی زنان با مبارزه با فرمان «حجاب اجباری» زنگ خطر استیلای نیروهای ارتجاعی را به صدا در آوردند و برای به عقب راندنشان به میدان آمدند اما سایر نیروهای فعال در جنبش با بهانه های مختلف و در همراهی با مردسالاری حاکمیت این مبارزه را بی اهمیت و غیرضروری دانستند و... جمعبندی از این تجربه ی یگانه هم در مورد جنبش عمومی علیه حکومت اسلامی حایز اهمیت است و هم برای جنبش زنان چه در ایران، چه در خاورمیانه و چه در برخورد به حکومت های مذهبی منطقه و چه مبارزات جهانی زنان.

- یکی دیگر از این هجمه ها علیه نیروهای چپ، مارکسیست و رادیکال تقبیح ایدئولوژی و آرمان انقلابی بود و تبلیغ این که هر کس ادعا کند برای برونرفت از شرایط موجود راهکار دیگری جز مسامحه وجود دارد، ایدئولوژیک است و ضدتکثرگرایی و تئوکرات و به نظر دیگران «احترام» نمی گذارد و ...

 

در عین حال بروز جنبش باعث پولاریزه شدن نیروهای در صحنه نیز شد. پروژه ای که هدف آن اصلاح وضع موجود، بزک کردن مردسالاری و سازش طبقاتی است، نیز در این تند باد بی نصیب نماند. اتحادهای پیشین گسسته شد و اتحادهای جدیدی شکل گرفت که مسلما ارتباط با جهت گیری این نیروها دارد و از فراز و فرود جنبش در این دوره پیروی می کند. خصوصا در جنبشی که بخش اعظم آن از طیف های مختلف اهداف خود را پراگماتیستی (چیزی مطلوب است که ممکن است.) آن هم در جهت گفتمانی برای چَک و چانه زدن با بالایی ها تعیین می کند قرار گرفتن در یک جنبش پُر اُفت و خیز، گیجی و انفعال و انشعاب را هم اجتناب ناپذیر می کند. در سطح فعالین علنی جنبش زنان نیز عده ای رادیکالتر شده اند و بخشا تا حد خواست سرنگونییِ رژیم پیش رفته اند و برخی هم این وسط نقش چاله پُرکن را دارند ، چون نمی دانند باد از کدام طرف می وزد.(5)

زمانی فعالین «کمپین یک میلیون امضا» مدعی نمایندگی جنبش زنان ایران بودند و در انتقاد به هم سازی با مذهب و عدم مرزبندی با این منبع مردسالاری، کمپین را حرکتی معرفی می کردند که در صورت عدم موفقیت هم تلاشی است برای بالابردنِ آگاهی زنان در مورد حقوق شان و طرح مطالبات زنان در فضای عمومی و... اما آنها نه تنها از فرصت ناب خیزش سراسری توده ها برای بالابردن آگاهی زنان به حقوق شان و طرح مطالبات زنان در فضای عمومی (آن طور که وعده داده بودند) استفاده نکردند، بلکه عمدتا علیه طرح مطالبات زنان سخت تلاش کردند؛ با این استدلال که موجب انحراف اذهان از موضوع «عمده» می شود! و اين «موضوع عمده» به نظر آنها برقراری عدالت انتخاباتی برای موسوی بود.

بخشی از کمپینی ها همراه زنان جناح «اصولگرا» شدند و «همگرایی زنان» متولد شد. «همگرایی زنان» دست به کار تدارک انتخابات دوره ی دهم ریاست جمهوری در سال 1388 شد و پیشنهاد اتحاد مطالبه محور را داد. پلاتفرم طوری تنظیم شد که بتوان زنان با گرایش هایِ متفاوت طبقه ی حاکمه را در بر بگیرد و رسما طرف هیچ یک از کاندیداها را نگرفت.6( ) هیچ یک از خواست های واقعا "اصلی" زنان ایران - از لغو حجاب اجباری تا برچیدن گشت های ضد زن و سنگسار؛ لغو قوانین ضد زن و به طور کل برچیدن شریعت از ساحتِ حیات جامعه و به خصوص زنان- در بیانیهء همگرایی جنبش زنان موجود نیست...7( ) این ائتلاف جدا از چند مطالبه یِ عمومی فرمالیته، وظیفه ی دفاع از مطالبات زنان طبقه ی حاکمه را به دوش جنبش زنان می گذارد.

از طرف دیگر: «پس از انتخابات هم نيازهای سياسی جناح "اصلاح طلب" رژيم ايجاد گروهبندی جديدی از "جنبش زنان" را ايجاب کرد. عده ای از کمپينی ها به «همگرایی سبز زنان» پيوستند که چهره ی مشهور آن زهرا رهنورد همسرِ ميرحسين موسوی است. اين همگرایی سبز، شاخه ی زنان جنبش سبز است و در چارچوب استراتژی و برنامهی سياسی آن عمل میکند.»(8)

در این ائتلاف جدید نیز وظیفه ی جدیدی برای جنبش زنان تعریف شد: پرکردن شکاف میان دولت و ملت.(9)

از آنجا که زهرا رهنورد ستاره ی «همگرایی سبز زنان» محسوب می شود، نمی توان از همگرایی سبز صحبت کرد و از فعالیت ها و دیدگاه های او در مورد مسأله زنان سخن نگفت. زنی که در روزهای اوج جنبش که تصویر ندا با موهای پریشان آغشته به خون اش همه یِ مدیای جهان را تسخیر کرده بود، امید به «پسر تویِ گهواره یِ چوبی»(10) بسته بود. زنی که در ایدئولوژیزه کردن حجاب(11) برای زنان، قلم فرسایی ها کرده و همیشه در جایگاه مشاوری امین برای کارکرد نظام مردسالار جمهوری اسلامی بوده است، امروز به خاطر اینکه دست «همسر قانونی اش» را در دست می گیرد و زیر چادرش روسری گلگلی به سر دارد، هوراکشی فعالین جنبش زنان را برمیا نگیزد و در جایگاه مدافعین حقوق زنان می نشیند؟!

متأسفانه با وجود اینکه برخلاف بسیاری از کشورهای منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا پیش از این خیزش نیز جنبش زنان در ایران به عنوان یکی از جنبش های اجتماعی موجود و فعال بود، اما به علت استیلای خط رفرمیستی و دیدگاه های پراگماتیستی در بین فعالین آن، و عدم مرزبندی با حاکمیت و دیگر منابع تولید و بازتولید مردسالاری، بخش عمده ی فعالین علنی جنبش نه تنها کمکی به طرح مطالبات زنان، بالا بردن آگاهی زنان و یا متحد کردن و سازماندهی زنان نکردند بلکه دقیقاً استراتژی عکس آن را در پیش گرفتند. «اينها همان کسانی هستند که هميشه هياهو به راه می انداختند که "جنبش زنان" ذاتا غيرسياسی است و قسم می خوردند که از هر مرکز قدرتی در اين جهان "مستقل"اند. بحران های بزرگ با سرعت و بی ملاحظه گی حيرت انگيزی ماهيت حقيقی همه ی شخصيت ها و نهادهای سياسی و ادعاهایشان را بر ملا می کند.»(12)

 

عدم گسست از ایده های رایج در بین مردم و حتا نیروهای چپ:

طبقه یِ حاکمه (جمهوری اسلامی و رهبری سبز) با تکیه بر دو امتیاز در میان مردم توانست از طرح مطالبات زنان جلوگیری نماید:

- اولا ایده های رایج در میان مردم: ایده های رایج در میان مردم ایده های طبقه یِ حاکمه است و تا زمانی که مردم به صورت خود به خودی وارد مبارزه می شوند این ایده ها تولید و بازتولید می شوند.

- دوماً حلقه های واسط: تکیه بر حلقه های واسط (نیروهای بینابینی) که کمک می کنند که توده ها به زیر پر و بالِ بورژوازی بروند.

در مورد حلقه های واسط تا حدی در مبحث نیروهای بینابینی صحبت کردیم اما نیروی بازدارنده یِ بسیار جان سختی هم در میان مردم وجود داشت که نمی توان از آن چشم پوشید. ایده ها و عقاید رایج، باورهای مذهبی ضد زن، ارزش ها، سنت ها و فرهنگ مردسالارانه، خرافی و عقب افتاده که فصل مشترکی است بین مردم و طبقات حاکمه و آنها در موقع مقتضی به آن تکیه می کنند بدون اینکه نیاز به تلاش و توطئه چینی داشته باشد. در این جنبش هم هر دو جناح با تکیه بر این ایده ها و باورها و با تقویت آنها به اشکال مختلف سعی در متحدکردن مردم و جلوگیری از سرریزشدن نیروی مردم داشتند. نمونه های آشکاری از آن را در مبارزات شاهد بودیم، مانند تکیه بر شعارهای مذهبی، پذیرفتنِ نمادهای دینی از طرف طیف های وسیع مردم حتا جوانان سکولار، برخورد ناموسی با زنان و حضورشان در خیابان، برخوردهای نامناسب مردم با شعارهای ضد مذهب و یا شعار علیه حجاب اجباری، برخورد با زنانی که درصدد برداشتن حجاب شان بودند و ...

نظام مردسالاری مذهبی حاکم، مردان را به استیلاجویی بر زنان تشویق و وادار می کند، روابطی که پذیرش آن نه تنها به ضرر کلیه یِ زنان بوده است بلکه این روابط که مردان را بر زنان مسلط می کند به ضرر اکثریت مردان جامعه نیز هست.

البته باورهای موجود در جامعه به قدری ریشه دار و عمیق است که حتا در بین نیروهای کمونیست و مترقی هم وجود داشته و دارد. نمونه بارز آن تجربه سال 57 است که نیروهای کمونیست نخواستند و نتوانستند پرچم دار دفاع از حقوق زنان باشند.

سازمان های چپ و کمونیستی در دوران انقلاب، علیرغم تفاوت های آشکارشان در سیاست، تئوری و ایدئولوژی، در برخورد با سیاستِ جنسیتی جمهوری اسلامی و جنبش نوپای زنان تفاوت چندانی از خود بروز ندادند. خمینی، بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن، پروژه یِ اسلامی کردن جامعه و دولت را با حمله به زنان شروع کرد، حمله ای که با مقاومت زنان و مردان چپ و سکولار در تهران و بعضی شهرها پاسخ داده شد. اگر خمینی به اهمیت زنان به عنوان یک نیروی اجتماعی و سیاسی مهم پی برد و تلاش کرد که آنان را در پروژه اسلامی کردن به کار گیرد، سازمان های کمونیستی به این نیرو پشت کردند. این برخورد سازمان های کمونیستی به «مسأله زنان» با پراتیک جنبشِ کمونیستییِ ایران و خاورمیانه در تضاد بود. در گذشته، اگر درک تئوریک این جنبش از «مسأله زنان» محدود بود، کمونیست ها در عمل پیگیرترین و جدیترین مدافع رهایی زنان بودند.(13)

اینکه جنبش کمونیستی در زمینه مسأله زنان پیشرو نیست یک واقعیت تلخ است که ربط مستقیمی دارد به نقد نظام حاکم بر ایران و جهان. وقتی یک جریان سیاسی قصد و برنامه سرنگونی نظم کهن حاکم را نداشته باشد، خیلی از روابط اجتماعی ستمگرانه یِ درون این نظمِ کهن را یا نمی بیند و یا به نظرش عادی می رسد. «مشکل اصلی جنبشِ کمونیستی بی خبری از تئوری فمینیستی نیست، بی اطلاعی از تئوری فمینیستی و حتا مقاومت در برابر آن بدون شک یکی از مشخصات این جنبش است. اما... درک نادرست از تئوری فمینیستی بیش از هر چیز ناشی از عدم درک درست از مارکسیسم است.»(14)

امروزه بحران سیاسی، ایدئولوژیک و فرهنگی جمهوری اسلامی یک بحران ریشه ای و حِدت یابنده است که در صورت مداخله ی آگاهانه ی انقلابی، به پایان این رژیم می انجامد. ما توانایی این را داریم که بر این محدودیت هایی که از گذشته به ارث برده ایم غلبه کنیم.

امروز ما نمی توانیم انرژی انقلابی حاصل از نقش و حضور زنان را فقط نتیجه فقدان ابتدایی ترین حقوق دمکراتیک آنها بدانیم. این فقط تضاد و تخاصم یک قشر اجتماعی خاص با جمهوری اسلامی و قوانین زن ستیزانه اش نیست. این تضاد به درجات تعیین کننده  ای فشرده تضاد جمهوری اسلامی با همه مردم است. راه حل این تضاد هم برخلاف تصور رایج به دست آوردنِ بخشی از مطالبات دمکراتیک نیست، اگرچه بخشی از خواسته های زنان را برآورده می کند، اما حل واقعی این تضاد راه حل کمونیستی و انقلابی می طلبد، مبارزه ای که از همین امروز شروع می شود و شروع شده است. نه صرفا به این علت که پرولتاریایِ جهان زنانه شده و نه صرفا به این علت که فقر در جهان زنانه شده است، بلکه به این خاطر که فرودستی و ستم بر زنان با جامعه یِ طبقاتی گره خورده است. امروزه و در مبارزات جاری این وظیفه یِ نیروهای کمونیست است که خواسته هایِ زنان را بی کم وکاست و تمام قد طرح کنند. کمونیست ها باید حساسیت شان را بالا ببرند و دائما این سؤال را طرح کنند که چرا با وجود شرکت پرتعداد و موثر زنان در جنبش اخیر خواسته های آنان طرح نمی شود؟ ما باید توضیح دهیم که چطور نفوذ نیروهای طبقاتی ارتجاعی مانع طرح خواسته های زنان می شود. باز هم باید تأکید کنیم که این وظیفه یِ جنبش کمونیستی است نه فرصت تاریخی آن! بنابراین باید این وظیفه را به انجام برساند. امروزه هر گام برای رهایی زنان مثل برچیدن دین، که مستقیما و بلاواسطه منافع زنان را در بر دارد، از اولین گام های رهایی جامعه است. این وظیفه بر در می کوبد، باید درها را باز کنیم. از جنبش مشروطه تا به امروز جنبش کمونیستی نتوانسته است پرچمدارِ رهایی زنان باشد و این باعث شده تا هر بار مبارزات زنان وسیله مصالحه و مماشاتِ نیروهای اجتماعییِ دیگر قرار بگیرد. کمونیست کسی است که نماینده یِ بیداری و طغیانِ جامعه است و بدون رهایی زنان، رهایی جامعه امکان پذیر نیست.

 

پانویس ها:

1. حامد شهیدیان، 1999 ـ برگرفته از مقاله ی شهرزاد مجاب، «فمینیسم، سوسیالیزم و تئوری مارکسیستی: مروری بر نظرات حامد شهیدیان» - برگرفته از وبلاگ « گروه پروسه»

2. «جنبش سبز و جمهوری اسلامی در گفتگو با علی‌رضا علوی‌تبار» مصاحبه ی مرتضی کاظمیان با علیرضا علویتبار، از نویسندگان روزنامه «سلام» و عضو شورای مشاوران ماهنامه «کیان»، از هفته‌نامه‌های «بهمن» با مدیرمسئولی عطاءالله مهاجرانی گرفته تا «راه‌نو» به مدیر مسئولی اکبر گنجی، و از روزنامه «صبح امروز» سعید حجاریان تا روزنامه‌های بنیان و بهار و دوران و نوسازی و آئینه جنوب و سرانجام ماهنامه‌ی «آفتاب» به مدیرمسئولی عیسی سحرخیز ـ هفتم آذر 1388

http://www.mowjcamp.com/article/id/67869

3. لیلا پرنیان، «به نام زنان، علیه زنان!» ـ از سایت زنان 8 مارس ـ نشریه شماره ی 22

4. نوشین احمدی، «از محافل زنانه تا تشکل های مستقل زنان ـ اسفند 76»، کتاب مجموعه مقالات نوشین احمدی بنام «زنان زیر سایه پدر خوانده ها»

5. نقل به مضمون از نوشین احمدی خراسانی، «پیروزی جنبش زنان در تولید گفتمان تازه نفس»، 25 مرداد 1389 ـ برگرفته از سایت مدرسه فمینیستی

6. مریم جزایری، «سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهایی زنان» ـ برگرفته از نشریه ی حقیقت شماره ی 53 اسفند 1389

7. آذر درخشان، «هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد! ـ طرح مطالبات انتخاباتی"همگرائی جنبش زنان"» ـ از سایت زنان 8 مارس ـ نشریه شماره ی 19

8. مریم جزایری، «سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهایی زنان» ـ برگرفته از نشریه ی حقیقت شماره ی 53 اسفند 1389

9. نوشین احمدی خراسانی، «پیروزی جنبش زنان در تولید گفتمان تازه نفس»، 25 مرداد 1389 ـ برگرفته از سایت مدرسه فمینیستی

10. زهرا رهنورد: در این ایل غریب گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز/ گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند/ توی گهواره چوبی پسری هست هنوز/ آب اگر نیست نترسید،که درقافله مان/ دل دریایی و چشمان تری هست هنوز

11. مقاله ی «زيبائی حجاب و حجاب زيبائی» در سال 1366 چاپ شد اما پيش از آن به صورت سخنرانی ارائه شده بود. از آن جا که نسخهی فارسی اين نوشته ناياب است (و حتا در اينترنت موجود نيست) مجبوريم به نسخهی انگليسی آن در اينترنت رجوع کنيم.

«آسو تهرانی در مورد کتاب «زیبائی حجاب، حجاب زیبائی» (بخش «تراژدی لغو حجاب» ـ انگليسی ـ Beauty of Concealment and Concealment of Beauty) نوشته زهرا رهنورد می گوید: «کتاب مملو از انديشهبافيهای افسرده و ماليخوليائی است. علاوه بر استدلالهای الهياتی ـ طبيعی، رهنورد برای به کرسی نشاندن نقطه نظر دينی خود در مورد به اصطلاح «طبيعت زن»، آميختهای از استدلال های «اليناسيون»، «پسا استعماري» و «نسبيت فرهنگي» را به کار ميگيرد.او فکر ميکند لغو حجاب در دوران رضاشاه دستپخت قدرتهای امپرياليستی برای از بين بردن استقلال ايران بود. طبق گفتهی وی زنان غربی فقط ابزار جنسی هستند. در ذهنيت او، اساسا تفاوتی ميان تجارت سکس سازمانيافته و بيحجاب بودن زنان شاغل نيست. همه قربانی پورنوگرافی عمومی هستند.»

از نظر رهنورد، نه تنها حجاب زن پرچم اسلام و اصالت است بلکه در کشورهای شرقی و بخصوص در ايران، «زن نماد شرف جمعی يک ملت است.» و تجاوز به اين «شرف کلکتيو» موجب از هم پاشيدن روحيه ی آن ملت می شود. وی از اين طريق ثابت می کند که امپرياليست ها با لغو اجباری حجاب در واقع به اين شرف کلکتيو تجاوز کردند. البته رهنورد نميگويد زن مسلمان بايد خانه نشين باشد. ۥرل مدل پيشنهادی او در واژه ی «زن کامل» فشرده است. طبق نظر او زن کامل زنی است که هم دارای «ريشه» و «اصالت» است و هم در جامعه فعال است. منظورش از «ريشه» و «اصالت» داشتن حجاب است. «زيبائی حجاب و حجاب زيبائي» يکی از تاريک انديشانه ترين و ارتجاعي ترين ادبيات زن ستيز است که در جمهوری اسلامی توليد شده است.

در جريان کارزار انتخاباتی سال 88 برای موسوی رهنورد ضمن ظاهر شدن در کنار شوهرش در زير چادر از چارقدهای رنگارنگ استفاده می کرد که مورد انتقاد بنيادگرايان اسلامی جناح حاکم قرار گرفت. جواب او اين بود که: همه رنگ ها متعلق به خداست! برخی از کمپينی ها از اين حرکت رهنورد به وجد آمدند و او را تحسين کردند که چقدر شجاع است. يعنی برای شجاعت هم سقف تعيين کردند. اما اين نوع مشاجرات الهياتی همواره در حوزه های دينی در جريان بوده است منجمله بر سر «رنگ». نمونه ای از اين نوع مباحث که در ميان نقاشان اسلامی دوران سلجوقيان جريان داشت در رمان «نام من سرخ است» اورهان پاموک به تصوير کشيده شده است.» - برگرفته از «تبانی: امپریالیسم غرب و بنیادگرائی اسلامی. آسو تهرانی. دانشگاه تورنتو. مه 2010 در کنفرانس مخالفت: سیاست و شعر در مقاومت زنان - بنیاد حامد شهیدیان، دانشگاه تورنتو.» تبانی: امپریالیسم غرب و بنیادگرائی اسلامی. آسو تهرانی. دانشگاه تورنتو. مه 2010 در کنفرانس مخالفت: سیاست و شعر در مقاومت زنان - بنیاد حامد شهیدیان، دانشگاه تورنتو.

12. مریم جزایری، «سرنگونی نظام پدرسالاری جمهوری اسلامی گام فوری در راه رهایی زنان» - برگرفته از نشریه ی حقیقت شماره ی 53 اسفند 1389

13. شهرزاد مجاب، «فمینیسم، سوسیالیزم و تئوری مارکسیستی: مروری بر نظرات حامد شهیدیان» - برگرفته از وبلاگ «گروه پروسه»

14. همان جا

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com