|
جمعه 3 تير 1390 ـ 24 ماه ژوئن 2011 |
آخرين يادداشت: این هم از این دوره؛ که گذشت
فرهاد جعفری
ز زمستان سال گذشته بود که تصمیم گرفتم به نوشتن در «گفتمگفت» خاتمه دهم. پستی هم در این مورد نوشتم و وعده دادم که از یکی دوهفتهی دیگر نخواهم نوشت. اما با توجه به اینکه نخستین نوشتهام در فضای مجازی مربوط بود به «چهارم تیر سال 84»، تصمیم گرفتم تا به هر ترتیب و زحمتی که هست، و علیرغم میلم؛ تا سالگرد این روز در سال 90 به نوشتن در گفتمگفت ادامه بدهم تا مدت فعالیتم در فضای مجازی، 6 سال کامل شده باشد.ه
هیچوقت فکرش را نمیکردم که زمانی فرا برسد که از «نوشتن» و «پیگیری مسائل سیاسی» بازنشسته بشوم. اما واقعیت این است که پس از نزدیک به سی سال نوشتن (از روزنامهی دیواری مدرسهام تا همین حالا)؛ احساس میکنم وقت آن رسیده باشد که این کار را کنار بگذارم. با اذعان به این مطلب که: «کمترین احساس موفقیتی در این زمینه نمیکنم که نوشتههایم توانسته باشند به هدفی که همیشه و درهمهحال تعقیب میکردهاند ـ گستراندن زمینهی دوستی و مهربانی و تفاهم و همکاری ـ دست یافته باشند».
سهسال پیش؛ وقتی نخستین خبرها از کاندیداتوری «نخستوزیر محبوب آیتاله خمینی» منتشر میشد و احتمال میرفت که وی وارد عرصهی سیاسی شود؛ به عمد و بدانجهت که معنایی را برسانم، از او تحت عنوان «مردی از عمق دههی شصت» یاد میکردم.
حتا در گفتگوهای تلفنیام با برخی دوستانم میگفتم: ایکاش که نهایتاً، «خاتمی» نامزدِ جناح چپ الیگارشی روحانیون و روحانیزادگان شود نه چهرهای چون «میرحسین موسوی» که حتا بیش از او، از جنس «انقلاب اسلامی»ست. چون حتا اگر موسوی به ریاستجمهوری نرسد؛ همراه با مطرحشدن و بالاآمدنش در عرصهی سیاسی؛ همهی «اخلاقیاتِ دههی شصت» را با خودش بالا خواهد آورد و آنهمه «نفرت و بدگمانی و کینه» را که دههی شصت و مناسباتِ ظالمانه و غیرانسانیاش تولیدکننده و زایندهی آن بود، دوباره زنده خواهد کرد. آنچنانکه دوباره «روح اسلام اختراعی شریعتی» (اسلام انقلابی ـ اسلام سیاسی)، در بالای آسمان ایران به پرواز درخواهد آمد و دوباره «انقلابیگری و انقلابیمابی» و «کینهتوزی و نفرت» را بر مناسباتِ میان ایرانیان حاکم خواهد کرد.
که دقیقاً همان شد که پیشبینی کرده بودم. آنچنانکه اکنون بهگمانم راهچارهای نداریم جز آنکه صحنه را به «خشونتطلبان و کینهتوزان» واگذار کرده و خود به تماشا بنشینیم و ببینیم که چگونه در تقابل با یکدیگر، «انقلابیون» (اعم از حاکم و محکوم) آیندهی خود و ما را رقم خواهند زند.
هیچگاه، حتا در دههی نکبتِ شصت؛ ایرانیان را تا این اندازه «آلوده به نفرت و عصبیت» از سوئی، و «در آستانهی اضمحلال و متلاشیشدن» از سوی دیگر ندیده بودم. فقط این را میتوانم بگویم که: وضع غریبیست. آشکارا میتوان دید که «تفکر انقلابی» همراه با همهی مناسبات و هنجارهای آن درحال فروپاشیست؛ اما دریغاکه «با ابزارهایی از جنس خودش»!
چ چند روز پیش؛ گیرندهی نامهای بودم از یکی از خوانندگان و دوستدارانِ «کافهپیانو». که ندامت و پشیمانی از انتخاب هایش در خرداد 88 و وقایع پس از آن، از سطر به سطر نامهی کوتاهش هویدا بود.ه
در فرازی از نامهاش نوشته بود: «...یه نسخهی بیرمق از چاپ چندمه کافه پیانو بود. اما کارمو راه انداخت تا بفهمم چه قدردلم برای شما و خودم و همهی آدمهایی که در دایره مغناطیسی شما بودن تنگ شده. چهقدر همهچیز عوض شده و چهقدر دلم میخواد ساعتها گریه کنم تا یه لحظه اون حالوهوا زنده بشه... که نمیشه. سختی این چند سال، و تمام نوسانای عجیب وغریب، اونقدر موهامو سفید کرده که (حالا) قدر سفیدی موهای شمارو بیشتر بدونم...].
در پاسخ برای ایشان چیزی نوشتم به این مضمون که: این انتخابی بود که خودتان کردید. شما به کسانی اعتماد کردید و دل بستید که نه یک بار و دوبار، بلکه بارها و بارها به نسل من و رویاهای آزادیخواهانه و برابریطلبانهاش خیانت کردند و زشتترین خطاها را مرتکب شدند. و درعوض، بهخاطر چنان کسانی، به روی من و امثال من؛ با آن موهایی که توی آسیاب سفید نکرده بودیم؛ چنگ کشیدید. حالا؛ بسیار طبیعیست که در حسرت و اندوهِ حال و هوای آن روزهایی باشید که بسیار بعید است دوباره تکرار شوند.
همچنانکه در انتهای نامهام برای ایشان «بهترینها»، و «شادی و شادکامی» آرزو کردم؛ برای شما هم بهترین ها، و شادی و شادکامی آرزو میکنم.
آرشیو «گفتمگفت» در چهارم تیر از دسترس خارج خواهد شد.
يادداشتی از اسماعيل نوری علا: اين نوشتهء فرهاد جعفری سخت غمگينم کرد، چرا که با همهء اختلاف نظرهامان در مورد احمدی نژاد و نيات او برای ايران، و تندخوئی های گهگاهی فرهاد نسبت به خودم، که گاه گناه همهء اشتباهات روشنفکران و مخالفان توده ها و «جمهور مردم» را به گردن من می انداخت و حتی تهديد می کرد که روزی بايد در محاکم مردمی پاسخگو باشم، من او و قلم اش، و گاه تحليل های يگانه اش، را سخت دوست داشته ام و از اينکه تصميم گرفته است سايت اينترنتی اش، گفتمگفت، را تعطيل کند متأسفم. برای من، نشسته در اين ساحل امن، سخت است پی بردن به عمق ناخرسندی مردی که در مشهد روزگار می گذراند و می نويسد: «اکنون بهگمانم راه چارهای نداریم جز آنکه صحنه را به "خشونتطلبان و کینهتوزان" واگذار کرده و خود به تماشا بنشینیم و ببینیم که چگونه در تقابل با یکدیگر، "انقلابیون" (اعم از حاکم و محکوم) آیندهی خود و ما را رقم خواهند زند» مشکل است. اما گمان می کنم، از آنجا که اين «انقلابيون» و آن «صحنه» شامل همهء به اصطلاح «اصلاح طلبان» و «اصول گرايان» (اعم از رفسنجانی تا مشائی) می شود، می توانم ديد که فرهاد ِ سکولار ـ دموکرات ـ ليبرالی که می شناسم، در پی به هيجان آمدگی دو سال گذشته اش، اکنون دوره ای ديگر از تجربه های تلخکامی آفرين اش را می گذراند و بصورتی طبيعی، شايد همچون واکنشی برای بقا، به پيله ای از سکوت و تنهائی فرو می رود که من آن را دوست ندارم و، لذا، آرزو می کنم که او هرچه زودتر با جانی شيفته تر به آزادی و عدالت و فکری دقيق تر و روشن تر از اين عزلت گزينی خروج کند و حتی اگر من نباشم که عاقبت با دوستانی که در اين ايام بعيد افتادگی در فضای مجازی يافته ام ديداری داشته باشم، او باشد و دست دخترک اش را در دست دامادی به نام آزادی بگذارد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |