بازگشت به خانه

دوشنبه 26 ارديبهشت 1390 ـ  16 ماه مه 2011

 

بخشی از کتاب «در تکاپوی همایشی ممکن»

گفتگو با کوروش زعیم

گفتگوگر: سیروس ملکوتی

پيشگفتار

رویدادهای اعتراضی در ایران به عنوان یک پیشگام تحولات گسترده در سراسر منطقه دیکتاتورزده بود. اکنون تحولات کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا و روش برخورد جامعه جهانی با آنها این واقعیت را تایید می کند که تغییرات بهیچ وجه قابل کنترل و بازدارندگی نیست و وقت چندانی برای سماجت نمانده است...

آرایش و گوناگونی نیروی اندیشه و اجتماعی در تقابل با نظام ولایی ، تصویر صحنه گسست ها و بدیلهای متفاوتی را به نمایش میگذارد، وجوه سرکوب و حذف اپوزیسیون و مدیریت سیاسی مبارزه طی سی و دو سال بگونه سیستماتیک و فروپاشی درونی بسیاری از باورهای مبارزاتی، فضای یخ زده ای را در این دوران سرنوشت ساز فراهم اورده است.

در هیچ دوره ای نظام ولایی تا بدین حد شکننده و رو به فروپاشی درونی خود نبوده است، اما دقیقا به علت فقدان حضور مدیریت سیاسی مبارزه، میتواند حتی جنبش های بزرگ مردمی را نظیر جنبش سبز اعتراض به خاموشی بنشاند. ارایش گوناگونی اپوزیسیون در هم تنیده و از هم گسسته ایرانی بگونه ایست که نه هیچ یک از طیف ها و قطب های درونی اش قادر میگردد مدیریت سیاسی را در اختیار بگیرد و نه چنین فرایندی را بدون ایجاد موانع رها میسازد.

از سویی دیگر تفسیر و طراحی ازادی در این گوناگونی ها ، بدیلهای دور و نزدیک عدیده ای را فراهم اورده است که خود بر گسست ها و عدم اینهمانی ان گواه می اورند. تلاش برای وحدت اندیشه بدیل خواهانه در این شرایط ناممکن می اید زیرا هر بدیلی خود بیانگر حذف گونه های دیگر از دادخواهی ها خواهد بود. در این یخبندان گفتمان و نا پدیداری اینهمانیهای کنش سیاسی تقابل گرا با نظام ولایی، پیشداوریها و عدم دریافت حقیقی از وجوه علایق و منافع مشترک، خود نیز بدین فرایند گسست توان باز تولید و ماندگاری میدهد. پرسشهای و پاسخها در این وادی شنیده نمیگردند و گمانه زنی و پیش داوریها بر سرنوشت سیاسی معاصر حاکم میشوند. در تکاپوی همایشی ممکن عنوان مجموعه ای از گفتگو با کنشگران و نیروهای بدیلخواهانه جنبش است که دلایل این گسست و وجوه تقابل با ان را در یافتن طرحی همگن و اینهمان می پوید. تلاشیست برای ایجاد بستر گفتمان و دریافت اندیشه های موجود در انکار و حذف پیش داوریها . با این درک که بستر نخستینی از ازادی بیان نیاز حقیقی جنبش چند صدایی پیش روی ما میباشد. بستری که نه سامانه قدرت و حکومت را نشانه تصاحب خود میگیرد و نه گزینه ای را در الویت هستی خود قرار میدهد. بستری که بر بنیاد حداقلهایی از وجوه رهایی و دمکراسی میخواهد زمینه اراده و تحمیل این اراده را با گزینه سیاسی در اختیار شهروندان ایران قرار دهد، و نه رویای پیش ساخته قدرت سیاسی این و ان نیروی سیاسی را حامی باشد. بستری که در این تکاپوی گفتگو و همایش، استقلال هر صدا را میپذیرد و از وحدت و همگنی ها تک صدایی سیاسی را نمیخواهد بر گرده تاریخ سازان معاصر بنشاند. با این امید که این درک بتواند گسست بیمار گونه حضور اجتماعی کنشگران سیاسی را به یک ادراک جمعی ضروری در تقایل با نظام ولایی فرابخواند، فراخوانی که با گذار از این نظام و بنای فضایی رها از اندیشه سرکوب و حذف ، بستری ازاد برای بیان بدیل و گزینه فراهم بیاورد.

گفتگوی نخستین از مجموعه گفتگوهای در تکاپوی همایشی ممکن با اقای مصطفی هجری دبیر کل حزب دمکرات کردستان ایران بود، و گفتگوی پیش روی با آقای کوروش زعیم از اندیشه ورزان و کنشگران ملی گرای میهن ما میباشد که میتواند ما را به دریافت و ادرک مشترک نیروهای ملی گرا راهنما باشد. با این امید که از این گذر سخن و اندیشه قادر گردیم فردایمان را با تفاهم بیشتری با یکدیگر برای بنای ازادی فراهم اوریم.

سیروس ملکوتی

پيوند به شرح حال کورش زعیم>>>

 

 

س.ملکوتی: اندیشه ملی گرایی در بنیاد و جوهر هر شهروندی به گونه ای تعریف و تفسیر می شود، همین مفهوم یک مثلث سیاسی را به خود اختصاص داده است. حکومت، نیروهای سیاسی و شهروندان. امروز در گوناگونی های تفسیرپذیر چنین مفهومی، چگونه می توان از یک همیت و اعتبار ملی سخن راند؟ ـ اندیشه ای که تمامیت ارضی و خاک را در الویت منشور خود قرار می دهد و اندیشه ای که حقوق انسانی را مقدم بر خاک می شمارد و تقدس خاک را منوط به رعایت موازین حقوق بشری تفسیر می نماید. و اما بر فراز چنین گسستی، حاکمیت با تفسیر ویژهء خود تمکین به نظام را مبنای ملی گرایی می انگارد. شما بعنوان یک کنشگر اجتماعی و عضوی از خانوادهء جبههء ملی ایران چه پاسخی بدین گوناگونی ها دارید؟

کورش زعیم: از دیدگاه من، ملی گرایی یک اندیشه دفاعی است. در نخستینی ترین مرحله، خانواده گرایی است که اعضای یک خانواده برای نگهبانی از هویت، منافع و امنیت در قلمرو خانه و حاکمیت بر اعضای خانواده، خانواده را مقدس می شمارند و گاه تا پای جان از آن دفاع می کنند. شما دزد را به خانه راه نمی دهید، بیگانه را خوشامد نمی گویید و اگر کسی یک آجر از دیوار خانه شما برکند، با او در ستیز می شوید. قلمرو خانواده فقط یک قلمرو فرهنگی نیست، بلکه یک قلمرو سیاسی هم هست و دارای مرزهای شناخته شده است که "مال" شماست. فرهنگ خانواده را اعضای خانواده که ممکن است پیش از یکی شدن از فرهنگ های متفاوتی بوده باشند، ایجاد می کنند.  

فرهنگ خانواده بوجود می آید تا پیوستگی اعضای خانواده را بیش تر و ژرف تر کند تا بهتر و سخت تر از مرزهای سیاسی خانواده دفاع کنند. چرا ضروری است از مرزهای خانواده دفاع کرد؟ چون دیگران ممکن است به حریم خانواده تجاوز کنند: تجاوز مالی (دزدی)، تجاوز فرهنگی (ناموسی) یا تجاوز مرزی (مالکیتی). بنابراین، همبستگی هر خانواده در راستای دفاع از منافع مشترک و بقای خانواده است که آن را "همیت و اعتبار" خانوادگی بشمار می آوریم.

در حالی که یک خانواده از خاک خود دفاع می کند، در روابط میان اعضای خود هم باید حقوق بشری تک تک اعضای خانواده را رعایت نماید. این دو در تعارض با هم نیستند. اگر بنیاد خانواده وجود نداشته باشد، وظیفهء اعضای خانواده برای رعایت حقوق بشر نسبت به همهء اعضای خانواده بی معنا می شود، چون بر این وظیفه دیگر مسئولیتی سازمانی و منافع متقابل وجود ندارد. مسئولیت همیشه نسبت به یک وظیفه است که در چارچوب شرح وظایف و منافع مشخص و متقابل تعریف می شود.

در کشورداری هم همین شرایط حاکم است. یک کشور که دارای مرزهای سیاسی مشخص، حاکمیت مشخص و شهروندان مشخص است، حکم یک خانواده بزرگ را دارد که اعضای آن، فارغ از گونه گونی فرهنگ ها یا سلیقه ها، وظیفه دفاع از منافع مشترک در درون مرزهای سیاسی خود را دارند. بنابراین، "تمامیت ارضی" که جایگاه چهاردیواری خانه را دارد، الویت اول را پیدا می کند. اگر قرار باشد تمامیت ارضی شما پیوسته مورد تجاوز یا تغییر قرار بگیرد، نه تنها احساس امنیت از دست می رود، بلکه تعریف خانواده دیگر حالت ثابت خود را از دست می دهد و سیال می شود و، در نتیجه، ریسمان های تاریخی، فرهنگی و سیاسی که همبستگی ملی را بوجود می آورد تا دفاع از منافع مشترک را معنا بخشد، دچار تزلزل می گردد.

بنابراین، از دیدگاه من، تقدس خاک برای ارضای نیاز مردم یک کشور به مالکیت و امنیت است که یک ضرورت اجتماعی است؛ در حالیکه رعایت موازین حقوق بشری برای تک تک اعضای اجتماع است که از زندگی در درون مرزهای مورد مالکیت خود خرسند باشند و مورد تبعیض اعضای دیگر خانواده در رقابت برای رسیدن به هدفهای شخصی قرار نگیرند. من این دو پدیده را در جامعه، یک گسست نمی شمارم، بلکه هر دو ضرورت هستند و در فضای ویژه خود تعریف می شوند و مکمل هم می باشند.

تمکین به نظام هر کشور، بهیچ وجه تعریف ملی گرایی نیست. نظام هر کشور باید توسط مردم آن کشور تعریف و برگزیده شود. بسیاری از نظام های حاکم بر کشورها در جهت مخالف ملی گرایی گام بر می دارند، زیرا برگزیده مردم نیستند ولی مردم را وادار به تمکین می نمایند. من بارها گفته ام و نوشته ام و در اسفند 1385، در دانشگاه تهران با توضیح عملکرد دولت محمد مصدق برای نخستین بار "ناسیونالیسم ایرانی" را عنوان کردم که با ناسیونالیسم مورد شناخت جامعه های اروپایی تفاوت دارد. ملی گرایی در ایران یعنی مردم گرایی یا حاکمیت ملی، و جبههء ملی ایران بر این پایه استوار است و بهمین دلیل هیچ قانونی را که در تضاد با بیانیه جهانی حقوق بشر باشد نمی پذیرد، زیرا حقوق بشر را خمیرمایه ملی گرایی می داند.

 

س. ملکوتی: هر یک از این مفاهیم، مانند خانواده، هویت، منافع مشترک، تعاریف و عواطفی هستند تابع شرایط خاص خود، حس یگانگی و تعلق داشتن را نمی توان با شعار و بیان عاطفی حادث آورد. در جوامعی که همهء هستی آن بر بنیاد تبعیض بنا گردیده، چگونه می توان این مفاهیم را آرایشی همگن بخشید؟ آن بستر خانواده ای که شما از آن نام می برید دیر زمانی ست که گسست درونی خود را در مراتب متفاوت از لحاظ برخورداری از مفاهیمی چون اراده، منافع و مالکیت را تجربه می نماید. همین امر انکشاف گوناگونی های جدایی پذیر از یک وجود این همان را حادث آورده است. به نظر نمی آید حتی در بستر فرهنگ بتوان الگویی برآمده از یک زبان را محور تعلق پذیری همه گوناگونی ها خواند. آیا فکر نمی کنید با چنین نگاهی هرچند پاک و انسانی اما قادر نخواهید بود پیچیدگی های جامعهء از هم گسسته ایران را به یک همزیستی در مفهوم مدرن جامعه شناسانه خود سامانه ای همگن بخشید؟

کورش زعیم: در اینجا به دو پدیده اجتماعی اشاره کرده اید که ارتباط مستقیم با هم ندارند. آنچه من شرح دادم بنیاد خانواده بود که به اجتماع منجر شده و آن هم کاملاً تعریف عاطفی، منافع مشترک، تعلق و مالکیت دارد. آنچه شما اکنون به عنوان "همه هستی آن بر بنیاد تبعیض.." مطرح می کنید، مسئله دیگری است. این مربوط به ادارهء خانواده یا کشور می شود نه ماهیت آن. تبعیض ناشی از سوء مدیریت است، چه در خانواده و چه در یک کشور. علت محبوبیت مردم سالاری و حاکمیت مردم بر سرنوشت خود همین است که اگر دولتی کشور را بد اداره کرد، بتوان آن را با رأی مردم تغییر داد. نارضایتی مردم یا بخشی از یک ملت از کیفیت کار دولت خود یا نظام حاکم را نمی توان "گسست" نام گذاشت. اگر مردم نتوانند با زبان خوش و با رای آزاد خود حکومت را عوض کنند، به پا می خیزند و آن را سرنگون می کنند. همهء تلاش ها و مبارزات مخالفان خودکامگی و هواداران حاکمیت رای مردم برای همین است. اگر تبعیض می شود، تبعیض شامل همهء مردم یک کشور است که بی اعتنایی به رأی خود را نمی پذیرند.

من جامعهء ایران را بهیچ وجه گسسته نمی بینم. ما حکومتی داریم که با توهمات ویژهء خودش تبعیض مذهبی و جنسیتی و حتا فرقه ای را بر جامعه ایرانی، مردمانی که هرگز در طول تاریخ تبعیض مذهبی و جنسیتی را پذیرا نبوده اند، تحمیل کرده و پیامد آن را هم که عدم امکان ایجاد ثبات نظام اداری خودش در بیش از سه دهه بوده تجربه کرده است. عدم ثبات نظام به همین دلیل است که ملت ایران تبعیض را نمی پذیرد، زیرا با فرهنگ تاریخی آن در تضاد است. تبعیض نظام علیه بخشی از جامعه که حق طبیعی و تاریخی و برابر بر این آب و خاک و همه مواهب آن دارند، باعث شده که برخی رقابت های منطقه ای برای ایجاد گسست و کوچک کردن رقابت سیاسی و اقتصادی یک ایران یکپارچه و قدرتمند برانگیخته شود.

در هر حال، یک ملت فرهیخته و آزادمنش، که ادعا می کنیم ملت ایران چنین است، باید سلیقه ها و اختلافات اداری خود را در فضای دموکراتیک یک شورای برگزیده با رای آزاد همه مردم به بحث و تصمیم گیری بگذارند. جدا شدن و کوچک شدن تضمین اتفاق رای و خوشبختی نیست. آن خرد جمعی یک ملت است که آن را پیشرو و کامیاب می کند. پاکستان هم با نفوذ بیگانگان به بهانه مذهب و زبان از هندوستان جدا کرده شد. اکنون به من بگویید هندوستان پیشرفته تر و با ثبات تر و خوشبخت تر است یا پاکستان؟ به من بگویید آیا در پاکستان اختلافات فرقه ای در درون مذهب مشترکشان شدیدتر و بدبختی آورتر است یا در میان مسلمانان باقیمانده در هندوستان؟ در سوی دیگر، کشوری مانند امریکا را در نظر بگیرید که مذهب های گوناگون، فرهنگ های گوناگون و زبان های بومی گوناگون همگی در زیر چتر یک سامانه مردمی با اطاعت از یک قانون مشترک و یک زبان ملی مشترک (که مجبورند طبق قانون آن را بیاموزند تا شهروند شود) زندگی می کنند و حاضر نیستند حتا به کشور خودشان که مذهب و زبان خودشان در آنجا جاری است بازگردند.

پس آنچه مردم را خرسند و خوشبخت می کند، تعصبات مختلف فرقه ای و قبیله ای و قومی نیست، احساس شمرده شدن است؛ یعنی اینکه هر شهروند بداند برای اداره جامعه می تواند آزاد رای بدهد و رای او شمرده شود و تاثیرگذار باشد. شما اگر به پیشنهاد من برای "نظام آینده ایران" مراجعه کنید، می بینید که من همین پیش بینی را کرده ام تا هیچ فرد ایرانی و هیچ ده و شهر و استان ایران از مشارکت در تصمیم گیری های سیاست کلان کشور محروم نباشد. ما تا به یک نظام حکومتی مردمسالار دست نیابیم، هیچکدام از این مسائل قابل حل نخواهد بود که امکان دارد به خشونت های غیرقابل تصور و از هم پاشیدگی میهن ما منجر شود.

 

س.ملکوتی: ذهنیت گسسته بی شک یک آسیب اجتماعی مدرن از چگونگی دخالت و حضور نظام سیاسی معاصر بر سرنوشت ساکنین ایران زمین است، حتی اگر بتوان نشانه هایی از تفاوت را در بستر تاریخ شاهد آورد. اما می پذیریم آنچه در این سی و دوسال رخ داد سبب ساز گسست های بسیاری را در عرصه های گوناگون اجتماعی- فرهنگی و سیاسی بوجود آورد. حتی اگر تمهیدات و اندیشه بیرون از جغرافیای سیاسی خود را یکی از عوامل گسست ها بپنداریم، باز قادر نیستیم و نمی شویم تنها بر بنیاد همایشی عاطفی- تاریخی بدان پاسخ بدهیم. این پدیده اما همچون یک بیماری اجتماعی و یا مطالبات سرکوب شده می بایست شناخته گردد و سپس پاسخ درمان پذیر خود را یابد. به نظر نمی آید که نیرویی قادر باشد با انکارش و یا ارعاب این حقایق، ذهنیت همبسته ای را بازسازی نماید. شاید آغازین گام همان حقوق شهروندی متساوی در برابر قانون باشد که بدرستی به آن اشاره نمودید. اما امروز دادخواهی نمایندگان سیاسی ساکنین ایران زمین در جغرافیای گوناگون این سرزمین فراتر از این پاسخ شما چگونگی بود ممکن خود را مطرح مینمایند.

این انتظار خود را بر شناخت و پذیرش هویتی فرهنگی بازخوانی مینماید و جویای استقلالی ممکن در بستر ایرانی همبسته می باشد. مفهوم این دادخواهی بی شک خود را بر فراز فردیت به مثابه حقوق شهروندی قرار می دهد، هر چند خود را نیازمند این حقوق فردی میشمارد، اما افزون بر آن مطالبات ملی- قومی خود را نیز در یک گروه انسانی نیز خواهان است. با این پدیده دادخواهانهء چه میتوان کرد؟

کورش زعیم: من فقط از همبستگی عاطفی و تاریخی سخن نمی گویم. سخن من از همان واقعییات زندگی مدرن انسان ها بر روی کره زمین است که حتا بی توجه به جغرافیای سیاسی منطق قدرتمندی را عرضه می کند. عواطف تاریخی و فرهنگی مزید بر علت است. شما به درستی به تاریخ سی و دو سال مطالبات سرکوب شده، حقوق شهروندی و دادخواهی اشاره کرده اید که منجر به یک بیماری اجتماعی شده است. این بیماری فقط بخشی از جامعه را آلوده نکرده، بلکه همهء ما دچار پیامدهای ناخواسته آن شده ایم. چگونه بخشی از جامعه ما می تواند بگوید که بیماری اجتماعی ناشی از آنچه شما  "دخالت و حضور نظام سیاسی معاصر" نامیده اید، فقط دامن او را گرفته و بقیهء جامعه از آن مصون مانده است؟ ولی می تواند بگوید که تاثیر بیماری در او به دلیلی آسیب زا تر بوده است. آیا مسایل ذکر شدهء اجتماعی که همهء جامعهء ایرانی دچار آن است، هیچ جامعه ای در شعاع هزار کیلومتری فرهنگی و تاریخی ما وجود دارد که از آن مصون بوده باشد؟ کدام جامعه در همسایگی و همسایه همسایگی ما وجود دارد که همین مسائل دغدغهء مردم آن نباشد؟ آیا آنان که جدایی را راه حل مسئله خودشان می شمارند، خود را توانای ایجاد جزیره ای بهشتی در میان ده ها جهنم فرض می کنند؟ یا اینکه به جادویی واقف هستند که در این سرزمین ممکن نیست اجرا شود؟ و یا در خود قدرت معجزه در کشورسازی یافته اند؟

بیایید یک کشور را که من نمونه مدرن جامعهء ایران کهن می شمارم بنگریم. امریکا از ده ها فرهنگ و نژاد و قوم و زبان و عواطف گوناگون تاریخی تشکیل شده، ولی موفق ترین کشور جهان است. چرا؟ چون در آنجا، تازه واردان هرچند مجبورند برای شهروند شدن زبان رسمی و یگانه کشور را بیاموزند، قانون اساسی یگانه را بپذیرند و به فرهنگ حاکم بر جامعه بگروند، ولی می دانند که در مشارکت در سرنوشت آن جامعه هیچ تفاوتی با دیگران ندارند، رأی آنان شمرده می شود، دادشان رسیدگی می شود، امکان آموزش زبان مادری شان را هم دارند، امکان پاسداشت جشن ها و فرهنگ های زادگاه شان را دارند و هیچ چیزی نمی تواند مانع رشد شخصی، بیان اندیشه و شکوفایی استعدادهایشان گردد.

در ایران هم ما همیشه همینگونه زیسته ایم. برای مثال به شهروندان آشوری، ارمنی، عرب، ترکمن و دیگر گروه های کوچک شهروندی بنگرید. به ایران آمده اند، فرهنگ کشور را آموخته اند، به زبان رسمی با همهء شهروندان سراسر کشور سخن می گویند، ولی زبان و فرهنگ نیاکان خود را فراموش نکرده اند، آیین های ویژه خود را نیز برپا می دارند و در خانه و در میان خود به زبان نیاکانی خود گفتگو می کنند؛ ولی هرگز خود را به جز "ایرانی" نمی شناسند.

ما می توانیم این بیماری اجتماعی و این ستم ها و نابرابری ها را که برای همه ما ایرانیان از دیدگاه تاریخی و فرهنگی نامانوس است، درمان کنیم. درمان آن برابری همهء شهروندان در برابر قانون و آزادی گزینش است. فقط در این شرایط است که هر شهروند می تواند خود را یک عضو تاثیرگذار جامعه ببیند و تا آنجا که بینش و استعداد و توانش اجازه می دهد رشد و پیشرفت کند. من در واقع جامعهء امریکا را یک باز-زنده-سازی ِ جامعهء کهن ایرانی در شرایط مناسب با زمان خود می دانم. ما می توانیم از آنها هم بهتر باشیم، اگر فقط همه با هم باشیم.

 

س. ملکوتی: از نیروها و یا اندیشه ای سخن گفتید که سعادت خود و مردم خود را در جدایی از ایران می جویند. شاید بتوان نمونه ای یا نمونه هایی در یک کمیت اندک از چنین تفکری را میان ساکنین ایران یافت. اما هراس فکنی از تجزیهء ایران فراتر از وجود حقیقی چنین اندیشه هایی خود را می آراید. من تا کنون در میان نیروهای سیاسی موسوم به اقوام ایرانی، بویژه احزاب کردستان که سازمان یافته ترین قوای سیاسی نیز بشمار می روند، نمونه ای از بیان اندیشه را نیافتم که وجود خود و بدیل خود را جدا از یک ایرانی همبسته مطرح نمایند. اما بی شک، مانند هر توان سیاسی دیگر ایرانی، بدیل خود را برای گذار از سانترالیزم سیاسی پیش روی می نهند. فدرالیزم و خودگردانی سیاسی – فرهنگی در سیاست های خرد و منطقه ای و واگذاری سیاست های کلان به دولت مرکزی طرح پیشنهادی عموم این احزاب می باشد. من نمی توانم دلیل و چرایی حقیقی این گوشزد و این هراس فکنی تکرار واره در ادبیات سیاسی معاصر را دریابم که در هر بیان و منشوری برآمده، گریز از تجزیه طلبی را شرط نخستین می خوانند.

به نظرم این بیان دارد در خودآگاه یا ناخوداگاه ما ذهنیت آفرینی می کند؛ ذهنیتی بیگانه نسبت به هستی بخش عمده ای از ساکنین ایرانزمین. زیرا هنگامی که قادر نباشیم چنین اندیشه ای را در شفافیت بیان سیاسی این و آن حزب و نهاد سیاسی از منظر بیان حقوقی دادخواهانه و مکتوب شان دریابیم مجبوریم کنکاشی در ذهنیت تجرید پذیر و مشکوک به چگونگی آن بود بنماییم. از سویی دیگر، همین تفکر می تواند عدم اعتماد متقابلی را بیافریند. شما بر بنیاد چه شواهدی از این مفهوم و تفکر در طرح اندیشه های بدیل خواهانه نام می برید؟ و اصولاً گذار از یک تمرکز قدرت را در بافت سیاسی-اقتصادی و فرهنگی جغرافیای ایران چگونه محتمل می بینید؟

کورش زعیم: من بهیچوجه اشاره به هم میهنان کُرد نداشتم. من همیشه گفته ام که کُردان هر کجای جهان که باشند ایرانی هستند و از من ایرانی تر هستند، زیرا ما عظمت تاریخی خود را که به آن می نازیم مدیون تاریخ ماد هستیم که کرد و آذری و تالشی را در بر می گیرد. همچنین، بلوچ هر کجا که باشد، ایرانی است؛ و عرب ایرانی از ما کمتر ایرانی نیست و این نیاکان هم میهنان ترکمن ما بودند که هنر و زبان ایرانی را در سراسر آسیا و اروپای خاوری ترویج کردند و دِین بزرگی بر گردن ایرانزمین دارند. آنان را باید اَبَرشهروند شناخت. من منظورم این تقسیم بندی ها نبود. اشارهء من به این بود که وقتی کشور چنان ناشایست، نابخردانه و انحصارگرایانه اداره می شود که از همهء شرایطی که امنیت و رفاه و آزادیهای مدنی از بقیهء دنیا عقب می ماند و شهروندان خود را از خود فراری می دهد تا به سازندگی و نوآوری در کشورهای دیگر بپردازند، قشرهای مختلف جامعه جایی برای پویایی و پیشرفت و ابراز شخصیت خود را نمی یابند.

دولت های ما به برخی هم میهنانمان بسیار ستم و حتا خیانت کرده اند. برای مثال، در زمستان سال 1354 (1975)، محمد رضا شاه پس از امضای پیمان الجزایر با صدام حسین، تبانی کرد که اجازه دهد ارتش عراق از راه سنندج وارد خاک ایران شود و در امتداد خط مرزی خود را به پیران شهر و سردشت برساند و راه فرار کُردان بارزانی را (که هم پیمان ایران بودند) از پشت ببندد و از دو طرف حمله و آنها را قتل عام نماید. شما نمی توانید تصور کنید که خانواده های این مبارزان که در سرمای زیر صفر از خانه هایشان فرار کرده در محوطهء باز بیابان بدون سرپناه و وسیله ای برای گرم شدن چه مشقتی را تحمل کردند. بیش از سیصد نفر زن و کودک در سرما جان دادند، بطوری که افسران باشرف ایرانی دستور دادند چند جیپ و کامیون ارتشی را آتش بزنند تا آنها خود را گرم کنند. ما به این مردم بدهکاریم. همچنین هم میهنان عرب تبار ما در خوزستان که در طول تاریخ اینهمه برای حراست از مرزهای ایران جانفشانی کرده اند. شرایط زندگی آنها در سدهء بیست و یکم همانند سدهء یکم است. همچنین بلوچستان، شرایطی که هم میهنان بلوچ ما در آن زندگی می کنند، ما شرم داریم بگوییم آنجا ایران است. ما هیچ توجیهی برای این همه درد و رنج هم میهنانمان نداریم، فقط باید شرایط برابری و مشارکت آنان را در ادارهء کشور فراهم نماییم و بدهی انسانی و سرمایه ای کشور را به آنان جبران کنیم. در چنین شرایط نامناسب برای یک زندگی ارضاء کننده، آنان که توان دارند به کشورهای پیشرفته مهاجرت می کنند، آنان که توان مهاجرت به راه دور را ندارند به پیرامون نگاه می کنند که کجا شرایط از اینجا مناسب تر است. گروهی بر این باور می شوند که اگر خودشان جامعهء خودشان را اداره کنند؛ بهتر از این خواهد بود، گروهی می پندارند اگر وفاداری خود را از این کشور به کشور دیگری منتقل کنند آیندهء مناسب تری خواهند داشت، که این دسته به آسانی می توانند طعمه توطئه های بیگانگان شوند. گروهی هم به تلاش برای تغییر وضع موجود کمر می بندند که به دو دستهء مسالمت جو و ستیزه جو تقسیم می شوند. ما هرچند با برخی از این گرایش ها مخالف باشیم، نمی توانیم چشمان خود را بر این واقعیت ها ببندیم. ببینید ما چقدر باید هم میهنان خود را عذاب داده باشیم که از عظمت فرهنگ و تاریخ خودشان گذر کنند و با تاریخسازی و تحریف واقعیات تلاش کنند برای کشور دیگری که کمتر شهروندانش را عذاب می دهد یا دستکم آنها از عمق آن خبر ندارند، هویت مشابه بسازند. همین فرهنگ سازی و تاریخسازی ساختگی دلیل آنست که در ژرفای قلبشان به فرهنگ و تاریخ میهن خودشان افتخار می کنند و به آن دلبسته هستند وتلاش می کنند برای جایی که کمتر مردمش را آزار می دهد شبیه سازی کنند.

درست است که ما ترس غیرطبیعی از تجزیهء کشور داریم. تاریخ معاصر ما شاهد موارد زیادی از تجزیه بوده و آن هم نه فقط در پیامد جنگ های ایران و روسیه سده نوزدهم یا جنگ با هر کشور دیگری. بارها در طی صد سال گذشته بخش هایی از کشور ما به علت نابخردی، خودکوچک بینی و یا سرسپردگی زمامداران وقت و اینکه برای آنان تدام حکومت شخص خودشان مهمتر از تمامیت ارضی کشور بوده، از میهن جدا شده است. مرو (در ترکمنستان) و استان آریانا در افغانستان را قاجاریان واگذار کردند، ولی نه درجنگ مانند قفقاز. آرارات کوچک و بخشی از قطور (در ترکیه کنونی)، 6 هزار کیلومتر مربع در مرز افغانستان، اروندرود و منطقهء نفت خیز خانقین به عراق که همگی در زمان رضاشاه؛ قریه فیروزه و بخشی از سرزمین زیر رود اترک که مرز دریایی ما را از بندر ترکمان باشی (روبروی باکو) به خلیج حسنقلی کنونی کاهش داد و ناحیهء مرزی ِ تازه کند – بهرام تپه در مغان همراه با 28 کیلومتر از سرزمین نمین در استان اردبیل به شوروی، رضایت به همه پرسی در بحرین و واگذاری بخشی از جزیرهء ابوموسی در زمان محمدرضا شاه و شورش در آذربایجان و کردستان در فرصتی که پایان جنگ دوم و برکناری رضاشاه بوجود آورده بود، از جمله مواردی هستند که ما در طول عمر خود تجربه کرده ایم. بارها ما شورش هایی که هدف آن تجزیهء کشور بوده، که غالبا مورد سوء استفاده بیگانگان قرار می گرفته، در کشور داشته ایم. بنابراین، ترس تجزیه به هیچ وجه از شهروندان ما نیست، ولی باید واقعیت را بنگریم که کشور ما در منطقه ای به شدت استراتژیک قرار گرفته و نه تنها گاهی ابرقدرت ها برایمان طرح دارند که برخی کشورهای تازه به دوران رسیده هم بلندپروازی هایی با هدف ارضای احساس خودکوچک بینی تاریخی خود نسبت به ایران ابراز می کنند و مردم ما را برای تلقین دروغ های تاریخی و فرهنگی بمباران تبلیغاتی می کنند. این تبلیغات همراه با جاذبهء وسایل رسانه ای آنها نسبت به کیفیت و جاذبهء اندک رسانه ای جمهوری اسلامی می تواند بسیار اغوا کننده باشند. بنابراین، در حالیکه ما نباید سرمان را در برف فرو کنیم، باید تلاش نماییم تا ریشه های نارضایتی را از بین ببریم و این امکان را بوجود آوریم تا تک تک مردم این احساس را بدست آورند که در تعیین سرنوشت خود مشارکت دارند.

معنای تمرکز قدرت در کشورهای دیکتاتوری مزموم است، ولی در کشورهای دموکراتیک پسندیده و باعث هماهنگی سراسری سیاست ها می شود. وقتی سیاستگزاری توسط نمایندگان راستین برگزیده مردم صورت گیرد، قدرت در دست مردم متمرکز می شود نه در دست یک دیکتاتور. من مسئله را در «ایسم»ها نمی بینم. من مسئله را در شرایط زندگی و مشارکت می بینم. تا هنگامی که دموکراسی حاکم نباشد، یعنی مردم بتوانند آزادانه گزینش کنند و برگزیده شوند؛ تا هنگامی که همه شهروندان ایران نتوانند به هر مقام و موقعیتی که شایسته آن هستند برگزیده یا گماشته شوند، و تا هنگامی که اقتصاد کشور بر پایه یک طرح جامع علمی و مردمی و جهان پسند آغاز به پیشرفت نکند، تولید ملی رو به رشد نرود، کارآفرینی و اشتغال افزایش نیابد، روابط سیاسی و اقتصادی با همه جهان برقرار نگردد و شرمندگی ملی در عرصه جهانی تبدیل به غرور ملی نشود، هیچ «ایسم»ی رضایت مردم را جلب نخواهد کرد.

بر پایه همین دیدگاه بود که من طرح انتخاباتی خود را برای ایران آینده عرضه کردم که شامل مجلس شورای ملی و مجلس مهستان (استان ها) و انتخاب استانداران و فرمانداران و بخشداران و شهرداران و دهداران است. در مجلس شورای ملی نمایندگان بر پایهء جمعیت برگزیده می شوند، یعنی یک نماینده برای هر سیصد هزار نفر، ولی برای مجلس مهستان دو نماینده از هر استان بدون توجه به جمعیت یا مساحت برگزیده می شوند. به این ترتیب، یک استان به چند صد هزار جمعیت همان قدرت را در قانونگزاری دارد که استان تهران با بیست میلیون جمعیت. وقتی مردم احساس کردند که در همهء ابعاد و سطوح سیاستگزاری کشور مشارکت دارند، وقتی راه پیشرفت شخصی خود فارغ از تفاوت های مصنوعی کنونی باز ببینند، وقتی با همهء جهان تعاملات آزاد بر پایهء منافع متقابل داشت باشند، وقتی بهبود زندگی اقتصادی خود را لمس کنند و کشورشان احترام جهانی خود را باز بیاید، آنگاه می توان تصمیم گرفت، آن هم توسط نمایندگان خود مردم در مجلس های برگزیده خود مردم، کدام روش یا «ایسم» یا خوانش نوینی از آنها زندگیشان را بهتر خواهد کرد.

 

س.ملکوتی: به نظر می آید یکی از عوامل گسست های نظری، علیرغم دامنهء گستردهء وسایل ارتباطی، فقدان تبادل اندیشه مستمر نیروهای حقیقی اجتماعی با یکدیگر می باشد. سانسور و عدم آزادی های ضروری برای ادراک روشن از طرح اندیشه یکدیگر گاه می توانند ما را در گزینهء توهم یاری رسانند. در همین فراشد گسست های حقیقی و مجازی بسیاری از اندیشه ها یا شنیده نمی شوند و یا با پیشداوری ها و گمانه زنی ها به نقد و حذف می انجامند. حال با این جبر و شرایطی که بر ما حاکم است و تنگنای حوصلهء زمان، که تغییرات اجتماعی سیاسی را در ساختار نظام ها می تواند چونان سونامی سیاسی دفعتاً پدید آورد، چه باید کرد؟ اندیشه های چالش در طرح دادخواهی های کلی مانند آزادی، دمکراسی، هم آوازند. اما در تطبیق آن بر جامعه دچار گسست های جدی می گردند. آیا این جنبش فکری پیش هر بنای ساختار نظام گرایانه، نیازمند فرایندی رها شده از تحدیدها و تنگناهای حوصله و سانسور نمی باشد؟ آیا نیازمند یک دوران آزادانهء بیان اندیشه و گفتمان در سطح جهانشمول خود نمی باشد؟ ایا فکر نمی کنید برای دست یازی به چنین فضایی سرآغاز کنار گذاردن داوریهای بی مورد توان های موجود در پذیرش و یا عدم پذیرش یکدیگر است؟ آیا براستی ما نیازمند یک ائتلاف و یک جبههء ملی برای پدید آوردن فضای آزاد بیان اندیشه ها نمی باشیم؟ اگر بر این باورید چه می توان کرد؟

طرح سامانه کشورداری شما، مجلس شورای ملی و مجلس مهستان و دیگر نهادهایی که ضمیمهء آن می گردد، چه تفاوت هایی با یک نظام فدراتیو دارد؟ آیا این طرح قادر است مطالبات خودگردان مناسبات اجتماعی هر منطقه از جغرافیای فرهنگی و قومی – ملی را پاسخگو باشد؟ آیا شهروندان کرد، و بلوچ و عرب و ترک و ترکمن... می توانند با چنین سامانه ای مطالبات خود را پاسخ یافته بپندارند؟

کورش زعیم: ما باید به این اصل مهم توجه داشته باشیم که هر گفتگو و گفتمانی، وقتی می تواند مسایل را روشن کند که آزاد و بدور از هر گونه محدودیتی باشد. این محدودیت ها که ناشی از ترس است، یا تعصب ها و پیشداوری که ناشی از نادانی است، و غرور که ناشی از خودبزرگ بینی است، همیشه گسست بوجود می آورد. تنها در یک فضای آزاد راه حل ها می توانند خود را آشکار سازند. ما باید مسایل را فقط با هدف رسیدن به سعادت همگانی تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری کنیم نه با هدف اثبات دیدگاه خودمان و ارضای شخصی. هم میهن من چه در ترکیه باشد، چه در افغانستان و آسیای مرکزی و قفقاز یا در عراق و بحرین شهروند باشد، می خواهم خوشبخت باشد و راه پیشرفت و پرورش استعدادهایش بسته نباشد. بهمین دلیل، من باور دارم که اگر ایران به عنوان یک سرزمین محوری به حاکمیت مردمی و حقوق بشری دست یابد، و اقتصاد و کشور داری و سیاست خارجی خود را به سطحی که این مردم سزاوارش هستند برساند، همهء کشورهای منطقه از پیشرفت و رفاه و سعادت ملت ایران پیشرفته و مرفه و سعادتمند خواهند شد. چون ایران همیشه از خود بخشیده، بسیار بیش از آنچه گرفته است. من با مشارکت همه مردم در تعیین سرنوشت خود مخالف نیستم که کنشگر و مبلغ آن هستم، ولی ترویج دروغ، و فرهنگ و تاریخسازی های ساختگی برای جدا اندازی میان مردم را نمی پسندم. من می گویم با فریب مردم نمی توان آنان را بسوی خوشبختی هدایت کرد، و آنان که این راه را می روند، دیکتاتورها و جنایتکاران علیه بشریت آینده آن مردمان فریب خورده خواهند بود. کسانی که با دروغ و فریبکاری بخواهند کشورسازی کنند یا حتا در یک کشور بخشی از ملت را از بخش های دیگر جدانمایی کنند، نمی توانند مورد اعتماد باشند، چون گام نخستین شان با اصول اخلاق سیاسی و حقوق بشر مغایرت فاحش دارد.

برای بیان آزاد اندیشه نیازی به ائتلاف نیست، بلکه نیاز به برداشتن سدهای جلوی آزادی بیان است. سد کردن آزادی بیان ناشی از ترس زمامدارانی است که خود را برگزیده مردم نمی دانند و آگاه هستند که بر مردم تحمیل شده اند. شما هیچ کشور را نمی یابید که زمامداران آن با رای آزاد مردم برگزیده شده باشند و در آن آزادی بیان اندیشه ممنوع باشد. ولی در کشورهایی مانند لیبی و مصر و سوریه و کره شمالی و دهها کشور دیکتاتوری دیگر بیان اندیشه یک جرم مهلک است. در فقدان آزادی اندیشه و آزادی رسانه ای و رای آزاد است که آسان می توان مردم تحت ستم و ناراضی و ناآگاه را فریب داد و بسوی یک دنیای خیالی و مبهم ترغیب کرد. هیتلر این کار را در آلمان کرد، موسولینی در ایتالیا، استالین در روسیه و پل پت در کامبوج که همگی جهانی مبهم و غیرواقعی مبتنی بر فرهنگسازی ساختگی و دروغ را به ملتهایشان نوید دادند، ولی جز مرگ و بدبختی و عقب افتادگی چیزی به ارمغان نیاوردند.

ما بیش از هر چیز و پیش از هر کاری باید دست در دست هم بگذاریم و هم آوا شویم تا وزنه و فشار جامعه بر حاکمیت را چنان افزایش دهیم که چاره ای جز گزینش همراهی با مردم را نداشته باشد. سپس باید شرایط را برای حاکمیت مردمی و رعایت حقوق شهروندی و بشری با اصلاح یا بازسازی قانونهای حاکم فراهم کنیم و پس از تصویب آن توسط مردم، انتخابات آزاد را به انجام برسانیم. برخی از جمله من، نظریات و پیشنهادهای کاربردی در این مورد داده اند. جبهه ای که شما به آن اشاره کرده اید، باید یک جبهه هم سنگری و هم آوایی در یک همبستگی هم اندیشی و همکاری برای دموکراسی و حقوق بشر با مشارکت همه کنشگران در سراسر کشور با یک هدف مشترک باشد.

در مورد طرح کشورداری پیشنهادی که به آن اشاره کردید، باید پاسخ بدهم که همانگونه که در متن طرح توضیح داده شده، هیچ شهروندی از مشارکت در سیاستگزاری و سرنوشت سراسر کشور به هیچ بهانه ای بازداشته نخواهد شد. اگر به پیشنهاد «زندان سازندگی» من که در آن بطور کلی با مجازات زندان هم مخالفت کرده ام و توضیح داده ام که زندان مسائل اجتماعی را حل نمی کند، در آنجا حق رای دادن و رای گرفتن زندانیان را حقی ذاتی شمرده ام که هیچ قانونی نباید از آنان بگیرد. بنابراین، از دیدگاه من حتا زندانیان بزهکار و جنایتکار هم باید بتوانند از این حق ذاتی برخوردار باشند.

در طرح پیشنهادی من، از دهدار تا استاندار باید با رای مردم برگزیده شوند. در قوهء قضاییه هم، اعضای دیوانعالی کشور باید با رای دو مجلس شورای ملی و مهستان برگزیده شوند نه با انتصاب دولتی. در استان ها دادرسان دادگاههای عالی باید با رأی مستقیم مردم برگزیده شوند یا با رأی مجلس استان. دلیل این پیشنهاد اینست که قضاوت باید با تغییرات فرهنگی و اقتصادی در کشور هماهنگ و همراه باشد و قاضیان باید این روند فرهنگی را درک کنند نه اینکه همیشه استناد به آنچه در ده ها یا سدها سال پیش اجرا می شده بکنند. افزون بر آن، قاضیان باید بدانند که با رأی مردم به ان سمت گماشت اند و زیر ذره بین مردم و رسانه ها هستند. در همهء دادرسی های اتهامات بزرگ "باید" یک هیئت منصفه غیر انتصابی و فقط بر پایه مستندات غیرقابل انکار تصمیم بگیرد که متهم گناهگار است یا نه، نه با شواهد تصادفی یا "علم قاضی". من باور دارم که وقتی همهء شهروندان در انتخاب مدیران کشور و استان و شهر مشارکت داشته باشند، به آسانی می توانند خواسته های خود از راه قانونی، بیان آزاد و تاثیرگذاری بر مسئولان منتخب برآورده کنند. من می کوشم از لقب دادن و برچسب زدن و "ایسم" پردازی دوری کنم. چون "ایسم" ها همیشه فقط به عنوان یک تئوری آغازین عمل می کنند و در مسیر خود در زمان و جغرافیا تغییر می کنند، ویرایش می شوند و معناهای متفاوتی پیدا می کنند. پیشنهاد من برای اداره کشور خیلی مردمی، روشن و گویاست و نیازی به "ایسم" ندارد.

 

س. ملکوتی: صحنهء سیاسی در ایران امروز برخوردار از گونه های متفاوت از بدیل و دادخواهی ها می باشد. ترکیب و چگونگی دعاوی و حضور اپوزیسیون در دو بستر متظاهر می گردند. من این اپوزیسیون را به یک هستی دوگانه واقعی و حقیقی تقسیم می کنم.

آنچه آشکار و قابل بیان اجتماعی ست و قادر است به سازماندهی خود بپردازد، اپوزیسیون واقعی را ترجمان می نماید، مانند اصلاح طلبان حکومتی. اما، با در نظر گرفتن داده های اجتماعی، می توان بدین مرتبه از دریافت رسید که در پس این تظاهر ممکن و محدود، اپوزیسیون سیاسی حقیقی مجموعه گسترده تری را به خود اختصاص می دهد؛ مجموعه ای که یا در تبعید درون و یا برون مرزها امکان برپایی و سازماندهی خود را در صحنه منازعات اجتماعی در این شرایط نمی یابند. در چنین شرایطی مشکل بتوان به یک مدیریت سیاسی مبارزات دست یازید. زیرا اپوزیسیون واقعی نشان داد که قادر نمی باشد به تنهایی نمایندگی سیاسی دادخواهی های اجتماعی را به سرانجامی برساند. جدا از گوناگونی های اندیشهء بدیل خواهانه ما امروز با دو تفکر در صورت و معنی کلی خود مواجه ایم؛ تفکری که رفرم را در سامانه حاکم امکان پذیر می خواند و تفکری که همین سامانه سیاسی حکومتی را مانع برای هر تغییر بنیادین می پندارد.

تفکر نخست بی شک نمی تواند خود را از امتزاج دین در امور سیاسی منزه سازد، زیرا سامانه نظام چنین تمیزی را ممکن نمی سازد و تفکر دیگر سرآغاز هر تغییر اساسی را در جدایی ایدئولوژیک و بنیاد ارزش های دینی در ساختار نظام سیاسی کشور می انگارد.

آیا این دو تفکر امکان آشتی و هم آمیزی را می توانند با هم بیافرینند؟ به نظر شما زبان اندیشه مشترک برای اینهمانی اجتماعی همهء نیروهای اجتماعی بر بنیاد داده ها و دریافت شما چه مؤلفه هایی باید داشته باشند؟

کورش زعیم: از سال 1378 که ناکارآمدی اصلاحات از درون نظام، که آقای محمد خاتمی پرچمدار آن شده بود، آشکار شد، ما در جبهه ملی ایران با بیانیه ای اصلاحات از درون را غیرممکن اعلام کردیم و پیشگام "تغییرات بنیادین ساختاری" شدیم. از آن سال تا 1388، سازمان های سیاسی برون از نظام روی "اصلاحات از درون" پافشاری می کردند. حتا جناح اوباما در حزب دموکرات امریکا هم تنها راه را اصلاحات از درون نظام جمهوری اسلامی می انگاشت. از آن سال به بعد، شورای ملی ـ مذهبی و نهضت آزادی هم به تدریج سرانجام به این باور رسیدند که اصلاحات از درون ممکن نیست. سازمان های سیاسی اصلاح طلب که پس از دورهء آقای خاتمی از نظام بیرون رانده شده بودند، برای اینکه بتوانند یکبار دیگر از فیلتر نظام گذر و در انتخابات شرکت کنند، شعار وفاداری به نظام و "ارزش های انقلاب و امام خمینی" را پیش گرفتند. آقای میرحسین موسوی اعلام می کرد که می خواهد کشور را به ارزش های دههء شصت و رهنمودهای امام خمینی باز گرداند. آقای کروبی، که کمی پیشروتر بود، باز وفاداری به نظام و بازگشت به ارزش های انقلاب را راهبرد خود اعلام می کرد. آقای موسوی حتا به شعارهای ساختارشکن تظاهر کنندگان "نه غزه، نه لبنان" و "جمهوری ایرانی" اعتراض کرد. در طی رویدادهای انتخابات ریاست جمهوری 1388 و پیامدهای آن، هر دو نفر کم کم شعارهای خود را تعدیل کردند و کوشیدند به دنبال قطار خواست های مردم بدوند. من شک ندارم که حتا این آقایان و هوادارانشان در ژرفای ذهنشان با دیدگاه جبههء ملی ایران موافق شده اند. اگر چنین است، باید جناح پیشرو و اندیشمند جبههء ملی را به عنوان یک عنصر ژرف اندیش، آینده نگر و واقع گرا پذیرفته باشند. بخشی از مردم آگاه هم متوجه شده اند که جبههء ملی سازمانی است که می تواند بدون تعصبات و وابستگی های "ایسم"ی و تاریخ پرستی راه درست را بیاندیشد، بسازد و بپیماید. من می دانم که دستکم گروه های ملی برون از حاکمیت به این واقعیت دست یافته اند.

ما به هیچوجه واکنشی نسبت به دین و "ایسم" ها عمل نمی کنیم. ما به آزاد شدن اندیشه از وابستگی "ایسم"ی باور داریم و عدم وابستگی دولت به دین. ما وجود و آزادی همهء این پدیده های عقیدتی را، حتا آنهایی که در گذشته ناکارآمدی خود را به اثبات رسانده اند، برای پویایی جامعه ضروری می دانیم. جامعه ای که آزاد می اندیشد، جامعه ای ست که راه درست را می یابد. این زبان مشترکی است که من به همهء گروه های سیاسی و عقیدتی پیشنهاد می کنم. ما باید پیشگام آزادی اندیشه و قانون مداری باشیم و اکنون هم تنها راه همین است که تعصبات دینی، مذهبی، "ایسم"ی، نوستالژی تاریخی و برتری جویی فرقه ای یا محفلی را کنار بگذاریم و فقط برای یک هدف دست در دست هم بگذاریم و تلاش کنیم: جامعه ای خالی از تعصبات دینی، مذهبی، "ایسم"ی، نوستالژی تاریخی و برتری جویی. این راهبرد خود به خود شایسته سالاری را بر پا خواهد کرد. ما باید حقارت مخلوق بودن را با شایستگی آدم بودن جانشین کنیم.

 

س. ملکوتی: هنگامی که از امروز و فردای سرنوشت ایران سخن می گوییم و آنرا در طرح ها و ایده هایمان با الگوهای سیاسی درونی شده و یا حتی برگرفته از تجربیات تاریخی بکار می بندیم نمی توان از چگونگی خود در زنجيرهء نظام جهانی جدا نماییم. بی شک مدیریت های اقتصادی و سیاسی در صحنهء جهانی تاثیرات خود را بر این فرآیند تغییر و تحول خواهند داشت. امروز ما شاهد دگرگونی هایی در نظم موجود و حاکم، بویژه در منطقهء خاورمیانه می باشیم. مدیریت جهانی در جستجوی چه طرح و بدیلی در این جغرافیای سیاسی ست؟ و چرا نظم موجود در ایران نمی تواند با مدیریت جهانی تفاهمی را برقرار نماید؟ آیا این عدم سازش مفهوم استقلال را می دهد؟ و این مهم که فردای ایران در طرح یک نظام مورد پیشنهادی شما چه رابطه ای را با جهان پیرامونی خود برقرار خواهد؟

کورش زعیم: ما بهیچ وجه نه می توانیم و نه اینکه باید خود را از جامعهء جهانی و روند تحولات طبیعی در ساختارها و الگوهای جهانشمول جدا نگه داریم. فقط دولتمردان ابله و عقب افتادهء ذهنی می پندارند که می توانند خلاف جهت آب شنا کنند؛ و با این اندیشه، ملت های خود را به انزوا و عقب افتادگی و بدبختی می کشانند. من باور دارم که اندیشهء دهکدهء جهانی یک اندیشهء ایرانی بوده که نخست کورش بزرگ تلاش کرد آن را نهادینه کند.

ولی اندیشهء او هزاره ها جلوتر از توان درک بشر بود. سامانگیری سازمان ملل متحد که پس از صدها سال جنگ و خونریزی بر پایه تعصبات قبیله ای و مذهبی و نژادی و خودبزرگ بینی کوچکمردان ولی سرانجام رشد روشنفکری و درک بی حاصل بودن آن جنگ ها رخ داد، در واقع نخستین گام در راه تحقق این اندیشه بود که همهء مردم جهان برابر و دارای حقوق یکسان هستند و باید در پناه یک قانون یگانه و استانداردهای یکسان زندگی کنند. تردیدی نیست که پیشگام تحولات اجتماعی و سیاسی در جهان، سیاست های اقتصادی بوده است. اقتصاد شریان های زندگی بشری است و اکنون این شریان ها بدون اعتنا به تفکیک های جغرافیایی و نژادی و فرهنگی در سراسر جهان جریان یافته است. اکنون شعارهایی مانند "خودکفایی" و استقلال اقتصادی و خودمحوری آنقدر ابلهانه است که شنوندگان اینگونه ادبیات آن را نه ناشی از دیدگاه سیاست ملی کشورها بلکه از نادانی و حماقت دولتمردان تلقی می کنند. اکنون با جهانی شدن اقتصاد و درهم تنیدگی اقتصاد جهانی، جغرافیای اقتصادی بی معنا و تهی از محتوا شده است. همهء اقتصادهای ملی به یکدیگر وابسته و پیوسته و نیازمند همدیگر هستند. اقتصاد جهانی مرزها را از میان برداشته است و دولت هایی که با توهمات ناشی از نادانی سوار بر قطار اقتصاد جهانی نمی شوند، به ملت های خود خیانت می کنند.

علت اینکه نظم موجود در ایران نمی تواند خود را با مدیریت جهانی اقتصاد و سیاست همسو کند، چنبره ای ست که در آن گرفتار آمده است. عوامل مهم این دشواری، فارغ از سنجش های خردمندی و هوشمندی و توهمات سیاسی، دولتی بودن اقتصاد، گسترش و ژرفای فعالیت قاچاق و فعالیت های غیرقانونی در بازرگانی بین المللی و وابستگی بودجهء کشور به نفت، و سودرسانی های بیرون از حسابرسی و کنترل ها و حسابرسی های معمول است. هرگونه تفاهم با مدیریت و استانداردهای جهانی در کشور داری و تعاملات بین المللی، در ادامهء این فعالیت ها خدشه وارد می آورد. عدم سازش گونه ای استقلال برای حدود ده درصد از جمعیت کشور بوجود آورده است.

شیوهء کشورداری که من پیشنهاد کرده ام بر پایهء شناخت واقعیت های بین المللی است. ما به بقیهء جهان نیاز داریم و آنها نیز به ما نیاز دارند. هنر مدیریت کشور در این است که میان نیاز داخلی و نیاز جهانی تعادلی خردمندانه برقرار شود. ما اگر با همهء کشورهای جهان روابط سیاسی و اقتصادی داشته باشیم بهتر می توانیم از منافع ملی دفاع کنیم و آن را بهبود ببخشیم. دشمن تراشی فقط به خود ما آسیب می رساند، چون ما همکاری همه را از دست می دهیم، در حالیکه دشمنان، یا بهتر بگویم رقیبان ما، از همکاری دیگران کماکان بهره مند می شوند. پس آنها نیرومند تر می شوند و ما ناتوان تر. ما باید با همهء همسایگانمان روابط دوستانه داشته باشیم، با روش ها و عملکردمان احترام آنها را جلب کنیم. ما باید به ویژه با کشورهای پیرامون خود روابط اقتصادی و فرهنگی درهم تنیده داشته باشیم. این درهم تنیدگی منطقه ای وزنهء ما را سنگین تر می کند و آسیب زدن به ما بسیار دشوارتر. ما باید سیاست بازرگانی و ارتباطی خود را با آنان چنان آمیخته کنیم که به خاطر حفظ منافع ملی خود، نتوانند ما را ندیده بگیرند یا ترکمان کنند یا علیه ما وارد دسیسه شوند. ما باید محور ثبات و اعتماد و قدرت مثبت باشیم.

 

س. ملکوتی: جنبش سبز اعتراض پس از نتایج انتخابات دورهء دهم ریاست جمهوری شکل گرفت. این جنبش خودجوش بزودی توانست به نیروی عظیم اجتماعی برای تغییر تبدیل شود. این جنبش ضمن حمایت از رهبران نمادین اش، اما استقلال خود را نیز در طرح شعارهایش به همراه داشت. این استقلال گزینهء متفاوتی را از آنچه اصلاح طلبان حکومتی می خواستند پیش روی قرار می داد. به نظرم تسخیر و به نظم آوردن جنبش یا خاموش ساختن اش تنها گزینهء رهبران نمادین اش قرار گرفت، تا مرزهای دادخواهی ها از ارتفاع توقع و مطالبات آنان فراتر نرود. یکی از تمهیدات آشکار محدود نمودن حافظه آن بود که سطح دادخواهی ها را از دورهء مشخصی ذهنیت سازی نماید. آن عدالت و دادخواهی که طی سی و دو سال حافظهء اعتراض را انبان نموده بودند، سعی در انکارش به مطالبات دوره ای کوتاه بسنده می شد. در همین رابطه اما سعی می شد حافظهء دیگری را جایگزین نمایند؛ یعنی عصری از خشونت آشکار را به عصر طلایی تعبیر نمایند. پاسخ جنبش هر چند دوگانه بود، اما آشکارا عبور از نظم موجود را نشانه گرفته بود. این جنبش توانست تاثیرات عمیقی در سطح جامعه و حتی منطقه بگذارد.

برخی بر این باورند که این جنبش برای همیشه خاموش گردیده و برخی دیگر بر آنند که فرصت دیگری را برای آرایش خود می جوید. موضوع مدیریت سیاسی و همچنین ترکیب و چگونگی آرایش درونی ان اما بی شک مورد پرسش خواهد بود. این جنبش هر چند احترام همگان را چه در سطح ملی و جهانی برانگیخته بود اما قادر نگردید همهء قطب های اجتماعی اعتراض را در سطح ملی به خود جلب نماید. اکنون راهنمای سیاسی و توان اندیشه ای که به یک مدیریت سیاسی حقیقی می اندیشد چه آموزه هایی از این برآمد شکوهمند اجتماعی در اختیار می گذارد؟ سازماندهی اعتراض را چگونه توان می بخشد؟ و چه مسیری را برای دادخواهی ها در نظر می آورد؟ آیا می توان هم آمیزی مطالبات ماندگار در چارچوب نظام سیاسی معاصر را با گذار از آن پدید آورد؟ آیا می توان جنبشی اجتماعی را رنگین کمان دادخواهی ها خواند و در آن مطالبات مشخص اجتماعی تاریخی مانند کارگری، قومی- ملی، عقیدتی، زنان و رفع تبعیض و برابری خواهی را در آن نادیده و یا مبهم رها نمود؟ نقش مدیریت سیاسی در برابر چنین پرسش هایی چه خواهد بود؟

کورش زعیم: جنبشی که به نام سبز در ایران شهرت یافته، یک جنبش دادخواهی یا تنها برای مطالبات گوناگون مردم نیست، هر چند که همهء این خواسته ها در آن نهفته است. این خواسته ها اجزای کوچک روند بزرگی ست که در ایران بطور اجتناب ناپذیر شکل گرفته است. جنبش مردم ایران آغازگر یک تحول بنیادین منطقه ای ست. ما در طی تاریخ طولانی خود همه گونه روش های ادارهء کشور را نوآوری و تجربه کرده ایم. روش های تحمیلی از مهاجمان انیرانی را هم تجربه کرده ایم که چگونه با وجود ضربه های مهلکی که در زمینه جان و مال و آزادی مردم به ما زدند، دوباره برخاسته ایم و با گستردن سایهء فرهنگی، خرد و آزادگی بر دشمنان خود چیره آمده ایم. ما در درون حکومت هایی که از ما نبودند، ولی زورمان به آنها نمی رسید، رخنه و آنها را از درون خالی می کردیم و خواسته های خود را در آن درون خالی جای می دادیم. ما ایرانیان بودیم که بنی امیه را برانداختیم و به علت اینکه هنوز توان پایداری در برابر حمله همان قماش مهاجمان نداشتیم، بنی عباس را که از خودشان ولی تحت نفوذ ما بود به حکومت رساندیم. کم کم درون آن را تهی کردیم و دانش و خرد خود را جایگزین شیوه های آنها کردیم، بطوریکه وقتی تلاش کردند بدون ما و دوباره با فرهنگ قبیله ای خودشان حکومت کنند، فروپاشیدند. ما ایران خود را باز پس گرفتیم و زبان فارسی را نیز باز-زنده-سازی کردیم. کدام فرهنگ یا تمدن در جهان را سراغ دارید که از زیر چنین وزنهء دهشتناکی سالم بیرون آمده و خود را بازسازی کرده باشد؟

ما همین کار را با مغولان و مهاجمان خونخوار و غارتگر آسیای دور کردیم. چون زورمان به آنها نمی رسید، درون آنها را تهی از خودشان کردیم و با خودمان جایگزین نمودیم و وادارشان کردیم فرهنگ قبیله ای خودشان را کنار گذارند و به فرهنگ ما بگروند. آن ها زبان ما را هم داوطلبانه فرا گرفتند و فرهنگ ما هم را ستایش کردند و برگرفتند. ما این پیشینه را داریم که در گذشته دور بهتر از همه مردم جهان می اندیشیدم و کشورداری می کردیم.

کشورداری ما همیشه به نسبت آنچه در جهان زمان خود می گذشت مردم گراتر بوده است. شما اگر به تاریخ اجتماعی ما بنگردید، در همهء زمینه های اجتماعی و سیاسی در همهء طول تاریخ ما اندیشه های نو داشته ایم و اندیشه های نو را آزمایش می کرده ایم. از امپراتوری مردمی (هخامنشی) تا شاهنشاهی همگانی (اشکانیان) تا آمیخته شدن مذهب با قدرت سیاسی (در اوج پیشرفت و توسعه دورهء ساسانیان) تا پادشاهی مشروطه تا جمهوری مذهبی. تجربهء دموکراسی را هم در زمان های کوتاهی مانند زندیان و سال های 1320 تا 1332 داشته ایم. از نوعی فئودالیسم تا تئوری هایی مانند کمونیسم و سوسیالیسم تا اقتصاد آزاد و ترکیبی از آنها را داشته ایم. سامانهء همهء اینها ابداعات خودمان بوده است. پس ما ملت ناآگاه و بی تجربه ای نیستیم و کسی نمی تواند بگوید که ما باید در اداره کشورمان یا در دموکراسی از کسی یا کشوری آموزش ببینیم.

اکنون با پشتوانه این دانش و تجربه، دموکراسی پارلمانی را برگزیده ایم فارغ از محدودیت های ایدئولوژیک و ذهنیت های برتری جویی اعتقادی، نژادی یا جغرافیایی. این جنبش که به آن رنگ داده اند، یک تحول اجتماعی سیاسی بنیادین است که من دو سال پیش از آنکه آغاز شود، در یک سخنرانی جنبش پیش رو را ابریشمین و اجتناب ناپذیر خواندم. پاک و صلحجو چون سپید، محکم و استوار چون ابریشم. این جنبش اصلاحات نیست و یا در پی به قدرت رساندن این نامزد انتخاباتی یا آن مدعی و این اندیشه یا آن "ایسم" نیست. این برقراری برآیند همهء دانش و تجربیات تاریخی این ملت در کشورداری ست. هیچ قدرتی و هیچگونه خشونت و باورگرایی نمی تواند این روند را بازایستاند. آنچه شما در 1388 شاهد بودید برآیند جنبش های پراکنده ده سال گذشته بود. مرحلهء دوم که اکنون در جریان است تحولات درونی است. شما ناگهان متوجه می شوید که با همهء تلاش و تمهیدات برای امنیت و حفاظت از وضع موجود، پایه های کرسی که بر آن نشسته اید، چنان موریانه خور شده که هیچ وزنی را تحمل نتواند کرد. آنگاه مرحلهء سوم فرا می رسد و فرصت واپسین که امیدوارم با خردمندی و هوشمندی دوراندیشانه مدیریت شود. مرحلهء چهارم سرنوشت ساز خواهد بود. در هر حال، من آیندهء ایران و مردم ما را بسیار خوب و پیروزمند می بینم.

 

س. ملکوتی: مطالبه ای در ذهنیت شهروندان ایرانی از نیروها و توان های سیاسی سال ها ست به گونه های آشکار و پنهان خود مطرح می گردد: همایش و اتحاد همهء آن نیروهایی که در بنای سامانهء ایرانی دگرگونه از بود امروزش تصویر شود؛ گونه ای که بتواند آفرینندهء روابط انسانی و اجتماعی عدالتخواهانه باشد؛ قادر باشد حرمت انسانی را پاس بدارد؛ در یک کلام آزادی را میزبان باشد.

اما این مطالبه هرگز پاسخی دریافت ننمود. شرایط کنونی و آرایش نیروهای مدعی مدیریت سیاسی نیز بگونه ای ست که هیچ قطب و طیفی قادر نمی گردد به تنهایی مسئولیت چنین گذاری را به عهده بگیرد. در چنین شرایطی این مطالبه عینیت پذیر می شود و پاسخ عاجل خود را در این تنگنای سرنوشت فرا می خواند.

نخست مایلم دلایل امکان پذیری یا عدم آنرا جویا شوم و سپس بدانم شکل سیاسی چنین همایشی را چگونه می انگارید؟ آیا فراخوان یک جبهه می تواند چنین آرایشی را پدید بیاورد؟ ترکیب آن بر بنیاد چه مضمون و شروط سیاسی خواهد بود؟ آیا شکل دیگری از همایش نیز می تواند با اینهمه تنوع اندیشه راهکار در دستور کار و برنامه قرار گیرد؟

کورش زعیم: نکتهء بسیار مهمی را مطرح کرده اید، زیرا دشواری ما در همبسته نمودن نیروهای سیاسی همین است که بیشتر طیف های سیاسی با تعصب مدعی برحق بودن دیدگاه ها و راهبردهای خود هستند. برخی حتا نمی توانند خود را از یک قفس ایدئولوژیک رها سازند. اختلاف سلیقه در راهکارها کمترین مسئله ما در زمینهء یک همبستگی ملی است. هیچکدام از این طیف های سیاسی مدعی، مقبولیت خود را در میان مردم کشور آزمایش نکرده اند و غالبا این مقبولیت را در گرد هم اندیشان خود یا گرد دوستان محفلی و برخی فقط در آینه بدست آورده اند، زیرا زمینه فعالیت آزاد سیاسی در کشور فراهم نبوده است.

بنابراین، به باور من، تنها راه فراهم سازی زمینه فعالیت برای همهء طیف های سیاسی و ایجاد فرصت برای مشارکت آنها در سیاستگزاری و اداره کشور، برپایی یک دولت موقت است؛ دولتی که باید بر پایهء خرسند سازی همهء این طیف های رنگارنگ، و برپایهء یک ساختار پیشرو و جهان پسند با رعایت منشور سازمان ملل متحد، بیاینهء جهانی حقوق بشر و با هدف عضویت در خانوادهء کشورهای مردم سالار و پیشرفته، تشکیل شود. دورهء این دولت موقت، همانگونه که نخستین بار آن را در "پیشنهاد برای نجات میهن" در 27 اردیبهشت 1388، ارائه دادم، حداکثر دوسال خواهد بود.

دولت موقت باید توسط چهره های شناخته شده و هوشمند سیاسی معتقد به دموکراسی برگزیده شوند؛ کسانی که به آزادی عقیده و ناآمیختگی دین با ساختار قدرت باور داشته باشند و از محبوبیت و احترام در میان مردم کشور برخوردار باشند. همچنین، شخصیت های اجرایی که در رشته های تخصصی اجرایی و مدیریتی کشور دارای دانش و تجربه مثبت باشند. دولت موقت باید شخصیت و توان این را داشته باشد که اعتماد جامعه بین المللی را جلب و رابطه سازنده در چارچوب منافع مشترک با همه کشورهای جهان برقرار نماید. مهمترین وظیفه این دولت فراهم آوردن شرایط برگزاری انتخابات برای مجلسی ملی و فراگیر با رای آزاد مردم خواهد بود. این مجلس، یا آنجور که من پیشنهاد کرده ام، دو مجلس شورای ملی و مجلس استانها (مهستان) بر پایهء استانداردهای پذیرفته شده در جوامع مردم سالار برنامه ریزی و زیر نظارت مستقیم سازمان ملل برگزار خواهد شد. پس از اجرای انتخابات، دو مجلس در یک نشست مشترک به اصلاح یا بازنویسی قانون اساسی خواهند پرداخت.

پس از اینکه قانون اساسی تدوین، در مجلس ها تصویب و با همه پرسی تایید شد، انتخابات ریاست جمهوری و دیگر نهادهای مردمی برگزار و دولت موقت کنار رفته، دولت برگزیده زمام امور را بدست خواهد گرفت. مجلس شورای ملی آینده و مجلس مهستان از ترکیب متناسب مردم کشور و دیدگاههای گوناگون موجود در جامعه به نسبت محبوبیتشان برخوردار خواهد بود. در آنجاست که برای تدوین برنامه های راهبردی کشور، همه می توانند زیر نگاه تیزبین رسانه ها و داوری مردم برای به کرسی نشاندن دیدگاههای خود و نفوذ در قانونگزاری و اداره کشور تلاش کنند. آنان که مدعی برحق بودن دیدگاه های خود هستند، در آنجا می توانند آزدانه تلاش کنند دل مردم را بدست بیاورند و زمینه را برای پیروزی خود در انتخابت بعدی فراهم آورند.

در دوران دولت موقت، حفظ امنیت و تمامیت ارضی کشور در الویت اول را خواهد بود. قدرتمندی و همبستگی نیروهای مسلح که جملگی تحت فرماندهی دولت موقت خواهند بود، حفاظت از مرزهای کشور را بر عهده خواهد داشت، تا مردم بتوانند در آرامش و امنیت کامل به بیان و ترویج دیدگاههای خود و فعالیت سیاسی و اجتماعی بپردازند. دولت موقت باید بتواند جهان را بباوراند که حرکت ایران بسوی دموکراسی و رعایت حقوق بشر بنیادین و برگشت ناپذیر است و شرایط و امنیت کامل برای هرگونه سرمایه گذاری و فعالیت سازنده و سودمند فراهم می باشد.

 

س. ملکوتی: ایران و ایرانی معاصر تصاویر چند گانه ای را در ذهنیت انسان در این جهان از خویشتن و چگونگی بود خود ارائه می دهد. این تصاویر چنان متضاد یکدیگرند که گاه مشکل بتوان آنرا برآمده از یک هویت یگانه جغرافیای سیاسی- فرهنگی بر شمرد؛ ایرانی که پرچمدار عقب مانده ترین شیوه و رفتار با شهروندان خود می باشد. سنگسار، قطع اعضای بدن، اعمالی که به مثابه قوانین مجازات کشوری نمادی از واپسگرایی و ماندگاری در یک عرصه تاریخی گذشته بشری را نمایندگی می کنند. و یا ترویج تروریزم و خشونت انسانی و همیاری با پس مانده ترین لایه های فکری سیاسی جهان معاصر و، از سوی دیگر، ایرانی را که شهروندانش چه در درون کشور و بویژه در تبعید یا برون مرز به تصویر می کشانند تفاوت های عمیقی را نمایندگی می کنند. گویی از دو تاریخ و از دو جهان متفاوت برآمده اند.

آقای زعیم، افتخارات ایرانیان در هر جغرافیایی که پای نهادند کم نبوده و نیست همه جا احترام پدید آوردند. در درون کشور به همچنین، با نگاهی به جنبش کارگری با نمادی چون اسانلو . زنان مبارز، مادران عزادار ،سیمین بهبهانی، و نویسندگان و هنرمندان و افرینندگان پیروجوانش، جنبش دانشجویی و رفتار مدنی آنان، جنبش خودجوش سبز، فعالین مدنی و حقوق بشری در ایران، فعالین محیط زیست، نهادهای حامی کودکان و مبارزه با اسیبی چون کودکان کار در تهران و سنندج و دها نمونه دیگر که نشانه های حضور غرور افرین ایرانیان در درون و برون مرزها می باشد؛ بودنی که سرمایه اش تنها در ارادهء گسست یافتهء مردم از قوای حکومتی درک می شود؛ و حکومتی که اما تنها حقارت و فرو دستی را به ارمغان اورد و ذهنیت جهانی را به ارتفاعی از تحقیر برافراشت.

محصول واپسگرا و ویرانگر نظام معاصر در عرصه های اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و بر جای نهادن اینهمه آسیب های اجتماعی، اخلاقی و حیثیتی، تصوری دهشت بار از یک آیندهء ویرانه و مایوس پذیر در ذهنیت معاصر و فرداسازان پدید آورده است، تصویری ماندگار در ذهنیت تاریخ بشری. شما فردای ایران را چگونه در طرح امید و برنامه های خود رقم می زنید؟ چه وعدهء باورمندی را می توان به نسل جوان ایران برای فردای دگر باش ایران داد، وعده شما به نسل جوان و حضور یاس و نا امیدی از اینهمه ویرانی ها چه خواهد بود؟

کورش زعیم: باید توجه کرد که ایرانیان همیشه در طول تاریخ در تولید فرهنگ و هنر و اندیشه پیشرو بوده اند. وقتی قوم های نامتمدن و غارتگر به عناوین گوناگون به ما یورش می بردند و مردم ما را زیر فشار خشونت و آزمندی و ستمگری خود قرار می دادند، ایرانیان بزودی با ترفند بردباری و عرضه دانش و فرهنگ خود آنان را مجذوب و به ستایش و ترویج فرهنگ ایرانی وا می داشتند. مگر مغولان خونخوار و ویرانگر نبودند که به فرهنگ ایرانی گرویدند و پشتیبان و ترویج دهنده قدرتمندی برای زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در سراسر آسیا و اروپا شدند؟ مگر تازیان نبودند که پس از چیرگی بر ایران زمین به وسیله خشونت توصیف ناپذیر و غارتگری و تجاوز، سرانجام تسلیم دانش و فرهنگ ایرانی شدند که حتا زبانشان را هم ما ایرانیان ساماندهی و تبدیل به زبان نوشتاری و گفتاری قدرتمندی که امروز هست کردیم؟ مگر آنها هنوز برای ستایش دانشمندان ایرانی آن زمان آنان را دانشمندان ما را به خود منتسب نمی کنند و عرب نمی شمارند؟

از سوی دیگر، برخی ایرانیان دانشمند و هنرمند به علت رفتار خشن و نامتمدن این مهاجمان از کشور جلای وطن کردند و به کشورهای دیگر، بویژه اروپا، رفتند. این برجستگان ایرانی بودند که در قرون وسطای با وجود حاکمیت نادانی، تعصب مذهبی و خشونت در اروپا، دانش و هنر و مهندسی اروپا را پایه گذاری کردند، هر چند که هزاران نفر از آنان به علت همین دانش برتر، بویژه در پزشگی، به نام جادوگر قربانی جهالت و زنده در آتش سوزانده شدند. واژه "ماژیک" یا "مجیک" همان واژه مغ ایرانی است که هنوز در جهان غرب معنای جادوی کسی که از دانش و هنری فراتر از مردم عادی برخوردار است دارد. بسیاری از پدیده های پزشگی، مهندسی و هنری که در غرب به نام روم و آتن معروف شده از ایران سرچشمه گرفته است. بسیاری از اندیشمندان و برجستگان یونان و روم کهن در شهرهای ایران و بسیاری سرداران نظامی آنان در دربارهای ایران زندگی می کردند. آنان زندگی در ایران آزاده را بر زندگی در زادگاه خود که با وجود فرهنگ مطرح دچار دیکتاتوری محدود کننده بود ترجیح می دادند. افلاتون، فیثاغورث، هرودوت، گالیله و بسیاری دیگران.

من تعبیر شما را، که "تفاوت های عمیقی که انگار از دو جهان متفاوت" هستند، نمی توانم بپذیرم. می خواهم بگویم که این پدیده که شما به آن اشاره می کنید، دوگانگی در فرهنگ ایرانی نیست، بلکه دوزیستی ایرانیان است. آنان در کشور خودشان از آزادی فعالیت برخوردار نیستند و در قفس تنگ اجتماعی و سیاسی قرار می گیرند و قادر نیستند استعدادهای خود را بروز و پرورش بدهند. این مردم هوشمند و با استعداد، از آنجا که خشونت و واپسگرایی حاکم، بر زندگی آنان سایه انداخته از بیرون دیده نمی شوند، انگار که نیستند؛ فقط همان نظام حاکم و کسانی که با نظام حاکم همگام هستند دیده و شنیده می شود. بنابراین، این توهم بوجود می آید که ایرانیان درون کشور با ایرانیان بیرون کشور متفاوت هستند و از فرهنگی متفاوت برخوردارند. در صورتی که، چهرهء راستین ایرانی همان است که در بیرون کشور آزادی و فرصت فعالیت و پرورش استعدادهای خود را یافته و برتری خود را نشان داده است. اگر به آمار توجه کنید، در تمام کشورهایی که مهاجران ایرانی زندگی می کنند، نه تنها در پیشرفت، فرهیختگی و موفقیت از همهء مهاجران کشورهای دیگر برتر هستند، بلکه از میانگین مردم کشورهای میزبان هم فراتر هستند. شما این ایرانیان را در سنجش با ایرانیانی که در درون کشور زندگی می کنند متفاوت ندانید. بیشترشان همان کسان و دانشجویانی هستند که ما با هزینهء گزاف آموزش می دهیم و کشورهای دیگر از وجودشان برای پیشرفت و رفاه مردم خود بهره می گیرند. این بدبختی ماست و خوشبختی کشورهای میزبان. وقتی می خواهیم مسائل کشور و یا اصولاً مسائل نسل بشر را بررسی و ارزیابی کنیم، احساسات شخصی که همانا ناخرسندی یا خشم ناشی از نارسایی هاست را باید کنار نهیم تا چشم ذهن ما بجای آنچه به راستی هست، چیزهایی را نبیند که می خواهیم ببیند. ما باید همه چیز را از درون چشمان عقاب و بیرون از خویشتن بنگریم.

در مورد آنچه شما ترویج تروریسم و همیاری با "پس مانده ترین" خواندید، من نیز سخت با اینگونه سیاست های خشن و بی منطق مخالف هستم، ولی می دانم که آنها ابزار اعمال سیاست و رسیدن به هدف هست. برخی دولتها هدفهایی دارند که با روند سیاسی و اجتماعی جهان همخوانی ندارد؛ بنابراین، برای رسیدن به آن هدف ها از ابزاری استفاده می کنند که طرف مقابل را درمانده و مجبور به تمکین کنند. با وجود اینکه تاریخ بارها و بارها نشان داده که اینگونه راهکارها هیچگاه موفق نیست، برخی گروه های سیاسی، مذهبی و برخی دولت ها اصرار به تکرار آن دارند. توجیه این نوع ابزار برای رسیدن به هدف، نشانگر درجهء هوش یا ناهوشمندی و خرد یا بی خردی سیاستگزاران آن در گزینش ابزارها نیز هست. دشواری ما وجود پرشمار اینگونه دولت ها در جهان است. یکی برای رسیدن به هدف، بمب هوشمندی را به هواپیمای بی سرنشین می بندد و حمله می کند، یکی آن امکانات را ندارد، بمب را به کمر یک کودک بیگناه می بندد و به دشمنش حمله می کند. هر دو طرف برای عمل خود دلیل می آورند و حمله خود را توجیه می کنند. ما توجهی به نوع حمله نداریم، ما به آن طرف نفرت خود را نشان می دهیم که با هدفش مخالف باشیم نه با ابزار رسیدن به هدفش. کار ما باید این باشد که علتهای اینگونه رویارویی ها را کاهش دهیم. خوشبختانه به نظر می رسد که روند تغییرات و اصلاحات سیاسی جاری در جهان مسئله را تا حد زیادی کاهش خواهد داد.

من، همانگونه که شما می پندارید، از آیندهء ایران بهیچوجه ناامید نیستم. من آیندهء ایران را درخشان می بینم، هرچند که باید از سنگلاخ کنونی گذر کنیم. من آنچه را برای آیندهء ایران می خواهم و در راه دسترسی به آن تلاش می کنم نوشته و گفته ام که برخی مطالب منتشر شده و در دسترس شما هست. ما می توانیم برنامهء راهبردی داشته باشیم، راهکارهای تدوین شده هست و شخصیت هایی را هم که بتوانند این راهکارها را اجرا کنند و کشور را به دموکراسی و پیشرفت اقتصادی و اجتماعی برسانند داریم. تنها کاری که مانده قانع کردن سردمداران قدرتمدار انحصارگر است، که راه آنان آینده ای مبهم و سرانجامی شوم خواهد داشت. آنان را باید قانع کنیم که تا لحظه بی بازگشت صبر نکنند و سماجت نکنند. تا وقت برای یک تحول آرام و خردمندانه هست، به خواست مردم تمکین کنند تا خود نیز بتوانند در آینده ایران نقشی مناسب داشته باشند. این سخن را من از سه سال پیش می زدم و دلیل می آوردم. در آن زمان هنوز اعتراضات سال 1388 صورت نگرفته بود، ولی بر پایهء شواهد موجود من آن را پیش بینی می کردم و هشدار می دادم که چنین تحولی در راه و اجتناب ناپذیر است. اکنون هم می گویم که باز پخش تحولات سال 88، به همان آسانی خاموش شدنی نخواهد بود. رویدادهای اعتراضی در ایران به عنوان یک پیشگام تحولات گسترده در سراسر منطقه دیکتاتورزده بود. اکنون تحولات کشورهای خاورمیانه و شمال افریقا و روش برخورد جامعه جهانی با آنها این واقعیت را تایید می کند که تغییرات بهیچ وجه قابل کنترل و بازدارندگی نیست و وقت چندانی برای سماجت نمانده است.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=37891

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com