بازگشت به خانه

نوشته های

شکوه ميرزادگی

shokoohmirzadegi@gmail.com

چهارشنبه 7 ارديبهشت 1390 ـ 27 آوريل 2011

 

 

دروازه بان ملی پوش و ملای بی خبر

شکوه ميرزادگی

این روزها حرف و گفتگوی زیادی در اطراف آقای ناصر حجازی، فوتبالیست سرشناس و افتخارآفرین دیروز سرزمین مان و مربی پر تلاش و موفق کنونی در ایران براه افتاده است. این سخنان که ابتدا از سوی افراد متعصب و نزدیک به حکومت اسلامی شروع شد و سپس بحث های زیادی را در میان عموم مردمان بوجود آورد، به خاطر گفتگویی است که ایشان چندی پیش با صدای آمریکا داشته و طی آن از وضعیت بد زندگی اقتصادی و اجتماعی مردم انتقاد کرده است. هواداران و وابستگان حکومت می گویند که حجازی «یک ورزشکار است و حق ندارد از سیاست حرف بزند» و حجازی نيز در پاسخ به اینگونه سخنان مسایلی را مطرح کرده که قابل تعمق است. و از آنجا که، بنظر من، مساله ی امروز این قهرمان مساله میلیون ها تن از مردمان سرزمین مان است دوست دارم در این باره نکاتی را مطرح کنم.

بر خلاف کشورهای دیکتاتور زده ای چون سرزمین ما، در دنیای پیشرفته ی امروز دیگر تردیدی وجود ندارد که علاقمندی به سیاست، یا خود را موجودی سیاسی دانستن حق و حتی وظیفه ی هر شهروند متمدنی است. یعنی، هر آن کسی که در اجتماع زندگی می کند، طبعاً، درگیر مسایل سیاسی هم هست و همان باور کهن و معروف که «انسان یک حیوان سیاسی است»، امروزه با مفهومی وسیع تر مورد قبول آن هایی است که در زمينه ی علوم اجتماعی کار می کنند. گفتن جملاتی چون «من کاری به کار سیاست ندارم»، به معنای این که من گوش ها و چشم هایم را به روی همه ی مسایل مربوط به سیاست بسته ام، یا نشانه ی ترس از حکومت های دیکتاتوری است، و یا نشانه ی بی خبری از حقوق انسانی است که صاحب اراده و انديشه است. به عبارت ديگر، چنان برخوردی تنها وقتی ممکن است که شخص اعتراف کند از عقل و شعور کافی برخوردار نیست. مگر نه اينکه حتی در قوانین عقب افتاده ی کشورهای دیکتاتورزده ای چون ما نيز ذکر شده که: «فردی که به سن قانونی می رسد از حق رای دادن برخوردار است» چنین حقی این معنا را هم دارد که دخالت هر فرد در زندگی سیاسی کشورش، و انتخاب شخصیت هایی که بصورت حرفه ای به کار سیاسی مشغولند هم حق و هم وظیفه ی او است.

وقتی که من شهروند سرزمینی هستم و وکیل و وزیر و رییس جمهورش را انتخاب می کنم، طبعاً اين  حق ـ وظیفه را نيز دارم که در کارهای او دقیق شده و مراقب رفتار او باشم؛ و اگر از  مأموريتی که به او محول شده سرپیچی یا غفلت کرد به او تذکر دهم، از او انتقاد کنم، و حتی تلاش کنم که او را از آن جایگاه پایین کشیده و دیگری را به جايش بنشانم. هیچ کدام از این کارهای من به معنی «کار اجرایی سیاسی کردن»،  «سیاستمداری»، «سياست ورزی» و یا «سیاستکاری» نیست. من شهروندی ساده ام که وظیفه ی خود را به عنوان يک شهروند صاحب حق انجام می دهم.

در کشورهای دیکتاتور زده اما نه تنها این آموزش ها را به مردم نمی دهند، بلکه آن ها را از گفتن و اظهار نظر کردن و انتقاد کردن می ترسانند و هر حرف و سخن نامطلوبی را «دخالت در کار سیاسی» یا «سیاسی حرف زدن» می نامند و کار را به جایی می رسانند که مردم در این کشورها «آگاهانه»، و به خاطر حفظ جان، یا «ناآگاهانه» و شستشوی مغری شده، مدام این جمله را که «ما کاری به کار سیاست نداریم» تکرار می کنند.

آن هایی هم که دور از دسترس دیکتاتور هستند، به خاطر محافظه کاری، یا منافع مادی شان که وابسته به کشور دیکتاتور زده است، با ژستی طلب کارانه می گویند: «ما کار سیاسی نمی کنیم» يا «من از کار سیاسی خوشم نمی آید». و بدتر از همه کسانی هستند که از «سیاسی بودن» به عنوان یک رفتار زشت ياد می کنند؛ درست همچون عوامل حکومت های دیکتاتوری.

بسیاری از ما، چه به عنوان یک ژورنالیست و چه به عنوان  کوشنده ی فرهنگی و یا کوشنده حقوق بشر، بارها و بارها گرفتار اینگونه افراد شده ایم؛ چه از سوی حکومتی ها و چه در بین برخی از افراد عادی. مثلاً، تا وقتی که از یک تخریب فرهنگی سخن می گوییم که به دست باد و باران و طبیعت انجام گرفته مشکلی برای ما بوجود نمی آيد اما اگر بگوییم که آقای احمدی نژاد، و یا رییس سازمان میراث فرهنگی، به دلیل بی لیاقتی یا به دلایل مالی، فلان منطقه را تخریب کرده روزنامه هاشان می نویسند که: «طرف منافع سیاسی خود را پشت حرف فرهنگی زدن پنهان کرده است». و یا اگر برای زندانیان سیاسی پتی شن پر کنیم، یا از حقوق ضایع شده ی کارگران یا معلمین  بگوییم، بلافاصله می شنویم که «طرف به دروغ می گوید که کار حقوق بشر می کند، کار او سیاسی است»؛ و چنان این «سیاسی است» را ادا می کنند که گویی طرف جنایتی مرتکب شده است.

در واقع هنوز بسیاری نمی دانند یا به عمد خود را به نادانی می زنند و مخالفت با دیکتاتوری، یا آزادی خواهی، حق طلبی، عدالت خواهی، و بالاخره خواستاری آزادی بیان را، که از حقوق ساده و روزمره ی زندگی اجتماعی هر انسانی است، را با سیاستکاری، یا سیاستمداری یکی می کنند.

اگرچه سیاستکاری و یا سیاستمداری نیز به خودی خود ناشایست و زشت نیست و  برخلاف سرزمین ما که از بس آدم نابلد و خائن و سودجو و آزادی کش و انسان ستیز بر جایگاه سیاستمداران نشسته اند این غلط مصطلح در زبان ها می گردد که: «سیاست پدر و مادر ندارد»، در یک جامعه ی پیشرفته، سیاستمداری و سیاستکاری اموری تخصصی و بسیار قابل احترام و تحسین اند و، سیاست شان هم پدر دارد و هم مادر. یعنی برآمده از تخصص و کارایی و عشق به مردم است.

 

ماجرای آقای ناصر حجازی و حمله های کلامی نسبت به ایشان نیز از همین بستر برمی آیند. خبرنگاری که با آقای ناصر حجازی گفتگو کرده، درست دست روی همین مشکل جامعه ی ما گذاشته و می پرسد: «عده ای معتقدند که شما از آنجایی که چهره ورزشی هستید، نبایستی وارد سیاست شوید تا رسانه های غربی از شهرت و محبوبیت تان تبلیغات سیاسی نکنند.نظر شما چیست؟»

آقای حجازی می گویند: «مگر من حرف سیاسی زدم؟ دیدگاه خودم را نسبت به مشکلات اقتصادی و اجتماعی کشور بیان کردم. همه ناصر حجازی را می شناسند، به هیچ حزب، گروه و تشکیلاتی وابسته نبوده و نیستم.»

حجازی، در همان جمله ی اول پاسخ خود، (و البته به اجبار) حرف اش را با سپری دفاعی شروع می کند: «مگر من حرف سیاسی زدم؟» در حالی که علاوه بر این واقعيت که حرف سیاسی زدن حق پايه ای و اساسی هر شهروندی است، او می تواند که نسبت به شیوه های اداره ی سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی هر فرد مسئولی (از رهبر گرفته تا رییس کوچکترین اداره)  انتقاد یا اعتراض کند و این به هيچوجه به معنای «وارد کار سیاسی» شدن» نیست.

حجازی ادامه می دهد که: « زمانی که به برنامه ی صدای آمریکا رفتم، با توجه به شرایط کشور، به سوالاتی که مرتبط با سیاست بود، به شکلی جواب دادم که بهتر است بگویم سکوت کردم ... حال که در داخل مملکت خودم از درد و مشکلات جامعه صحبت می کنم، می گویند که حجازی دشمن کشور است. حجازی سکوت کند تا از حرف هایش تبلیغات سیاسی نشود. در کشوری که می گویند آزادی بیان است، در کشوری که می گویند انتقاد پذیر هستیم، نباید از حرف های من ناراحت شوند». 

به راستی، منهای کارگزاران حکومت استبدادی که کارشان بستن دهان مردمان با این گونه تهدیدهاست، آيا آن جماعت ناآگاه و آموزش ندیده ی ترسیده ای که شبیه همین سخنان را به کسانی چون حجازی می گویند، هرگز از خود پرسیده اند که اگر قرار باشد من کاری به کار سیاست نداشته باشم برای چه باید بروم و رای بدهم؟ مگر رای دادن یک رفتار سیاسی نیست؟ چرا هر چند سال یکبار مرا با تشویق و تهدید و التماس و فریب به پای صندوق های رأی می خوانند؟ چرا اگر رای ندهم و شناسنامه ام مهر نخورد ممنوع الخروج می شوم، کاری مناسب توانایی و دانشم را نمی توانم بگیرم، جیره ی غذایی ام حذف می شود، به دانشگاه راهم نمی دهند و غیره؟ و چرا تا لحظه ی رأی دادن عزيزم و مورد تشويق قرار می گيرم اما، از فردای روز رای گیری، اگر فقط بگویم «چرا رای مرا دور انداختید و به جای آقای فلانی آقای بهمانی را از صندوق درآوردید؟» مرا به عنوان فردی سیاسی کار مخالف خوان به زندان می اندازند و شکنجه می کنند. یا اگر بگویم ای آقایی که به تو رای داده ام (یا به تو رای نداده ام اما تو به رای دیگران بر صندلی ریاست جمهوری نشسته ای) چرا اقتصاد مملکت ورشکسته شده است؟ یا چرا ثروت های مردم را جپاول می کنید و یا اجازه ی چپاول می دهید؟ مرا به عنوان حرف سیاسی زدن در منگنه می گذارید؟

اما به جا ترین سخن حجازی وقتی است که می گوید: «مگر بی غیرتم که نسبت به مشکلات مردم کشورم بی تفاوت باشم» و ادامه می دهد که: «در ضمن چند سالی است که سیاستمداران وارد عرصه ی ورزش شده اند و برای گرفتن پست و مقام سر و دست می شکنند و حال می بینید که چه بر سر ورزش ما آمده است. چطور دخالت آنها در ورزش عیب نیست اما صحبت از مشکلات جامعه از یک چهره ی ورزشی که خود از جنس مردم است و سال ها در کنار آنها با عشق زندگی کرده، ایراد دارد؟»

و من بر این گفته اضافه می کنم که: چطور یک ملای کم سواد دهی دور دست، یک امام جمعه ی بی خبر از دنیای امروز، یک حجت الاسلام و آیت الله که کمترین اعتنایی نسبت به مشکلات مردم ندارد، و یک قدم به نفع مردمان برنداشته و جز سرشکستگی جهانی چیزی برای مردم ما نداشته، و نهایت دانش و دانسته هایش معادل محتوای رساله ای است که تنها در چارچوب یک مذهب خاص کاربرد و معنا دارد، حق دارد که در قرن بیست و یکم، نه تنها از سیاست بگوید بلکه، بدون آن که ذره ای تخصص و آشنایی به امور سیاست و اقتصاد و فرهنگ و جامعه داشته باشد، در نقش سیاستمدار و وزیر و وکیل و نماینده ی مجلس و رهبر، جان و زندگی و بود و نبود هفتاد میلیون انسان را به بازی بگیرد اما یک ورزشکار تحصيل کرده و امروزی که در میدان های جهانی برای مردم اش افتخار و سربلندی آورده و لباس ملی بر تن دارد، و به قول خودش از جنس مردم است، نمی تواند از سیاست بگوید؟

24 آوریل 2011

برگرفته از سايت نويسنده

http://shokoohmirzadegi.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630