بازگشت به خانه

دوشنبه 29 فروردين 1390 ـ  18 آوريل 2011

 

اگر هم استقلال!

بهرام حسين‌زاده

امروزه روز ديگر استقلال معنای قديمی خود که «استقلال دولت‌ها» بوده است را از دست داده و برای کسی که از زاويه ديدگاه معاصر، که ديدگاه جامعه‌مدار است، به اين مفهوم نگاه می‌کند معنايی بجز «استقلال مردم» نمی‌تواند داشته باشد. اينکه ناقض اين استقلال مردم، سيستمی درون مرزی يا برون مرزی باشد هيچ تفاوتی در اصل موضوع نمی‌کند. برای مردمی که اسير سيستم حکومتی خودشان هستند، استقلال هيچ معنايی ندارد. وقتی که نمی توانند دربارهء سرنوشت خودشان تصميم بگيرند، استقلالی در کار نيست، استقلال يعنی حق تعيين سرنوشت مردم به اراده خودشان.

تا پيش از فروريختن اردوگاه سوسياليستی، ارتش های آمريکا و انگليس، در سراسر کشور آلمان بطور وسيعی حضور داشتند و خود کشور آلمان فاقد ارتشی بومی بود.

هنوز هم که هنوز است نظاميان آمريکايی در ژاپن حضور دارند...

با توجه به حضور نيروی بيگانه در داخل کشورهای آلمان و ژاپن و با تکيه بر تعابير کهنه از مفهوم "استقلال"، بايد بدين نتيجه رسيد که ژاپن کشوری مستقل نيست و آلمان هم تا همين چندی پيش مستعمره آمريکا بوده است و از سوئی ديگر کشورهايی مانند ايران و سوريه و ليبی، کشورهايی هستند مستقل، چونکه هيچ نيروی بيگانه ای در آن سرزمين‌ها حضور ندارد.

اما هزار گواه وجود دارد که هر دو اين گزاره‌ها نادرستند.

امروزه ديگر، ديکته کردن سياست، بطوری خشن و علنی صورت نمی‌گيرد. همينکه کشوری را به گرداب تحريم می‌رانند و او به ناچار بايد تمام مايحتاج خود را از بازار سياه بين‌المللی با قيمتی چند برابر بخرد آيا به غارت دادن سرمايه‌های کشور مزبور نيست؟

اينکه مجبور شوند نفت مملکت را به قيمتی بسيار ارزان‌تر از قيمت رسمی بفروش برسانند آيا به يغما دادن ثٍروت ملی به حساب نمی‌آيد؟

اينکه سرمايه‌های جوان و تحصيل‌کرده، راهی ديگر کشورها شوند و نيرو دانش خود را صرف آبادانی سرزمين خود نکنند را چه می‌شود ناميد؟

اينکه در اثر انزوای سياسی ناچار شوند به کشوری مانند کومور و دولت حماس و حزب‌الله لبنان باج‌های گزاف بپردازند آيا بخشی از آسيب ملی نيست؟

کشور انگليس اگر استقلال هند را از او گرفت و به غارت آن پرداخت، اما در عوض از قبل اين "استعمار" و نقض استقلال، به مدرنيزه کردن و عمرانی آن سرزمين ياری هم رساند.

دولت هلند در سورينام که مستعمره او بود در کنار غارت برای خودش، خدماتی را نيز در آنجا بجای آورد.

اما دولت‌هايی مانند جمهوری اسلامی که ادعای "استقلال" دارند به هيچوجه نمی‌توانند در راستای منافع کشور و مردم خود عمل کنند زيرا عموم رفتار سياسی آنها بر "واکنشی بودن" مبتنی‌ست و نه بر "کنشی بودن".

در نزد کشورهای سلطه‌جو و استعمارگر، غارت جامعۀ بيگانه در راستای منافع جامعۀ "خودی" مطرح بود و کشور استعمارزده نيز خواستار "استقلال" بود که در پناه آن منافع خود را تامين نمايد، اما در مدل‌هايی مانند جمهوری اسلامی، "استقلالی" که از سوی حاکميت مطرح می‌شود يعنی استقلال نظامِ حاکم از همه چيز و همه کس، حتی مردم. عموم نظام‌های تماميت‌خواه وقتی خود را در معرض اعتراض مردمان خويش و جهانيان می‌بينند شعار "وا استقلالا" سر می‌دهند، زيرا در پشت اين شعار اين نهفته است که «مطرح شدن هر خواست و اراده‌ای که خواست و اراده من نباشد، ناقض خواست و اراده من‌ست و خواست و اراده من يعنی استقلال و آزادی و تماميت هستی کشور.»

بيهوده نيست که حاکمان جمهوری اسلامی، ايران را آزادترين و مستقل‌ترين کشور جهان می‌نامند، زيرا واقعا هم برای "آنان" ايران آزادترين و مستقل‌ترين است، اما فقط برای آنان و نه برای مردم.

اما استقلالی که مورد نظر ماست، يعنی استقلال مردم از هر نيرويی ديگر. يعنی جاری شدن اراده مردم، مستقل از تمام خواست‌ها و اراده‌های آسمانی يا زمينی. دولت بايد زير مجموعۀ مردم باشد و هيچ اقتداری در جامعه نبايد بر فراز "استقلال" مردم به پرواز درآيد؛ و اينها يعنی دموکراسی.

اينکه در کشورهای دموکراتيک، کسی شعار آزادی و استقلال سر نمی‌دهد چندان هم تصادفی نيست. زيرا تنها و تنها همين "دموکراسی" است که تمامی اينها را در خود جمع کرده است.

امروزه ديگر بدون دموکراسی نمی‌توان دم از ازادی و استقلال زد، مگر به ياوه.

مرز استقلال در جهان امروز از ميان خودی و بيگانه سنتی نمی‌گذرد، امروز ديگر "هموطن" و "بيگانه" با تابعيت و مليت در شناسنامه مشخص نمی‌گردد. مستقل از مليتش، کسی که اراده مردم کشورم را به رسميت می‌شناسد "خودی" منست و کسی که استقلال مردم و خواست و اراده او را سرکوب می‌کند بيگانۀ منست.

اينکه امروزه مردم ليبی، نيروهای نظامی ناتو را دعوت به بمباران حکومت مثلا خودی می‌کنند امری تصادفی نيست، زيرا برای درهم شکستن قدرت "قهر" دولتی، از امکانات لازمه برخوردار نيستند و جستجوی اين امکانات در خارج از مرزها را حق خود می‌دانند.

برای لحظه‌ای هم نبايد فراموش کرد که کشور متعلق به مردمانش است و نه به حاکميتش. اگر منافعی بايد مورد ملاحظه قرار بگيرد، منافع مردم است و نه منافع دولت و حاکميت و نظام. بايد در فرهنگ ذهنی‌مان، تمامی مفاهيم دولت و نظام و حاکميت به معنی "مردم" تبديل شود:«جنبش سبز... با سلب آزادی های اساسی مردم به نام حفظ استقلال و تماميت ارضی کشور مخالف است»(منشور جنبش سبز)

آزادی‌های اساسی مردم، والاترين متر و معيار ارزش‌های ماست و چيزی منوط و مشروط کنندۀ آن نبايد باشد. استقلال و تماميت ارضی هم اگر ارزشی دارند برای آن است که مایۀ رفاه مردمانند.

مردم و رفاه آنان، اصل و منبع تمام پرنسيپ‌های سياسی‌ست.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com