|
جمعه 5 فروردين 1390 ـ 25 مارچ 2011 |
آلترناتیو جمع عددی افراد سرشناس و سیاسی نیست
حسن زارع زاده اردشیر
برای تحلیل بهتر مسیر جنبش دمکراسی خواهی در ایران و تشخیص راه درست در آشفته بازار نیروهای مدعی رهبری جنبش، تحولاتی که در آخرین ماه 1389 در داخل و خارج کشور در حال روی دادن است می بایست با دقت مورد بررسی قرار گیرند و برای این کار بهترین محک جنبش، مبارزاتی است که رودررو با نظام سرکوبگر حاکم در داخل کشور صورت می گیرد. مبارزاتی که همچون قلبی تپنده از طریق مجاری خود، که در همه جا پراکنده شده، به سراسر ایران انرژی می دهد.
زمانی که مبارزات مردم در داخل اوج می گیرد، همهء جریانات را به حرکت در می آورد و امید پیروزی را در دل ها بارور می سازد و زمانی که مبارزات مردم آرامشی قبل از طوفان را به نمایش می گذارد، این آرامش بنوعی در همه جا حاکم می شود. این موضوع نه بدلیل اینکه مبارزات در خارج کشور اهمیت متقابل مبارزات داخل کشور را ندارد، بلکه همهء ایرانیان به دنبال پیروزی و نتیجه ای هستند که ثمره اش را در داخل کشور نشان دهد و مبارزات به این دلیل در اندیشه و قلب های همهء ایرانیان جاری ست که دموکراسی و آزادی در داخل کشور ایجاد گردد. گاهی در مقالاتی برخی نویسندگان محترم اینگونه درج می شود که حتی اگر قبول کنند که قلب تپندهء جنبش دمکراسی خواهی ایرانیان که می بایست تکلیف نظام را روشن کند در داخل کشوراست، مغز و اندیشه در خارج کشور نهفته شده و آنجاست که می تواند راه مبارزاتی را به مردم داخل را نشان دهد و تاکتیک های مطابق با استراتژی را تعیین نماید! در این زمینه نگاهی به اردوگاه های سیاسی اصلاح طلبان از یکسو و نیروهای سکولار دمکرات در سویی دیگر موضوع را مشخص تر می کند که چگونه به رهبری جنبش می اندیشند بدون آنکه پایگاه اجتماعی و تبعات اقدامات خود را در نظر بگیرند.
موضوع این بحث البته جداسازی ایرانیان خارج و داخل کشور نیست، بلکه قبول این واقعیت است که حضور عملی نیروهای مردمی داخل کشور در مقابل نظام در پروسه ای به سرنگونی حکومت منجر می شود و درک عمیق این مساله که بالاخره ایرانیان درونمرز می بایست با کمک ایرانیان برونمرز در انتخاب تاکتیک ها و استراتژی لازم برای مبارزه، ریشهء این رژیم سرطانی را از داخل کشور محو کنند نیز اهمیت دارد.
اگر به اخبار و فیلم های رسیده از تظاهرات عظیم خیابانی دقت بیشتری کنیم، تفاهم و درک مبارزاتی توسط مردم کاملاً مشخص می شود که چگونه گروه های اجتماعی متفاوت با اندیشه ها و شعارهای متفاوتی بهم می رسند و درادامه همه تلاش می کنند که شعارهای یکدیگر را بدون اینکه باهم تبادل نظری کرده باشند فریاد بزنند. آنچه برایشان اهمیت داشته و آنرا درک کرده اند، این است که پیروزی بدون یکدیگر امکان پذیر نبوده و افکار متفاوت برایشان ارزش بالایی دارد و آنچه میان نیروهای داخل کشور نیاز به گفتگو و بحثی ندارد، صرفنظر از تفکر کسانی که به هر دلیلی داعیهء رهبری جنبش را دارند، تغییر نظامی است که با گفتمان «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر خامنه ای» نشان داده اند. اما تفسیرهای گوناگون، چه واقعی و چه غیر واقعی، مربوط به کسانی است که دور از واقعه نشسته و همچون دیدن صحنه هایی از یک مسابقه در انتهای جایگاه و پایگاهی که به آن تعلق دارند به تفسیرهای متفاوت می پردازند و یا آنان که جنبش را حول خود تعریف می کنند.
باید خیزش مجدد جنبش در 25 بهمن شکل می گرفت تا جهانیان تفاوتی که سردمداران نظام های دیکتاتوری منطقه دارند از نظر تفکر و نوع استبداد، منابع مالی، نهادهای مردمی موجود در کشور، جهت گیری کشورهای غربی و منافعی که در منطقه دارند نیروی سرکوب و شدت سرکوب، نقش ارتش و نیروی نظامی و موارد دیگر را درک نمایند. متفاوت بودن کشورها از تونس، مصر، لیبی و بحرین که همگی از رژیم های دیکتاتوری در سالهای طولانی بهره داشته اند، با در نظر گرفتن فاکتورهای مختلفی که اشاره شد، مسیرهای متفاوتی را پیموده اند، گرچه هنوز هیچ کدام شان به سر منزل مقصود، که دموکراسی باشد، نرسیده اند. در تونس که امکان مالی و نظامی در حد پایین تری است و اهمیت استراتژیک منطقه ای کمتری دارد جنبش و رشد نهادهای مردمی سرعت بیشتری می گیرد، در مصر با دارا بودن ارتش قوی تر و تفاوت تفکر حفظ نظام با توجه به اهمیت منطقه ای که دارد اداره کشور بدست ارتش می افتد، قذافی مستبدی که برای کشور لیبی بدون وجود خود ارزشی قائل نیست و فرصتی که غرب برای سقوط اش به دست آورده کشور را بسمت بحران می کشاند، و در بحرین کشور کوچکی که در میان کشورهای عرب عقب مانده با سرمایه نفتی عظیم و اهمیت سوق الجیشی و ترسی که آزادی مردم شان دارند روند دموکراسی با توقف روبرو می گردد.
متاسفانه در کشور ایران، منابع مالی عظیم نفتی و قاچاق مواد مخدر موجب تشکیل نیروی سرکوب وسیعی می گردد و تفکر ولایی - سپاهی که از لمپن ترین اقشار جامعه به راس حکومتی دست یافته اند بقای خود را در سرکوب وحشیانه مردم می بینند، انسان های خود فروشی که با تکیه بر فساد مالی بعنوان نمایندگان مجلس، هیات دولت و قوه قضاییه و مسولین نظام انتخاب شده اند. ارتشی که به دلیل فرماندهان نالایق با سهم بری کمتری نسبت به فرماندهان بسیج و سپاه امکان مداخله ندارند، بسیج و سپاهی که با امکانات فراوان نیروی سرکوب نظام را آماده می کنند و تعدادی روشنفکر! که در پی جداسازی نیروی سالم سپاه هستند و روشن نیست که این بخش مدعی چه زمانی به کمک مردم خواهند آمد، غربی که هنوز منافعش را در حضور این نظام می بیند و کشورهای متمول عربی که این لولوی هسته ای را با همه زیان اش موردی می بینند که هم جلوی جنبش آزادیبخش را که می تواند منطقه را دگرگون کند گرفته و هم درگیری اعراب و اسراییل را به موضوع دوم تبدیل کرده است، و مواردی دیگر موجب شده خشن ترین رژیم دیکتاتوری را مقابل مردم کشور ما قرار دهد.
ایران تنها کشوری ست که کمترین پوشش خبری را از نظر ماهواره ای و رسانه ها دارد. اما نبود خبرنگاران خارجی در داخل کشور با تسهیلات شگرفی که گوگل و امثال آن دارند تنها بهانه ای است برای عدم پوشش اخبار مردمی، مگر نه این است که همان رسانه های غربی حاضر نیستند از زمان حضور سران نظام در غرب از منافع مادی و معنوی مصاحبه صرف نظر کرده و با وجود این همه اسناد موجود در محکومیت نظام از سوالات نمایشی بگذرند؟
به هر حال هدف این نیست که در چند سطر تفاوت مردم زیر سلطه و نظام های کشورهای دیکتاتوری مورد بررسی قرار گیرند؛ خوشبختانه بسیاری از روشنفکران ایرانی مقیم خارج مقالات زیادی را در مورد این کشورها منتشر کرده اند که شاید بیشتر از مقالاتی باشند که در مورد جنبش های داخل ایران توسط آنها نوشته شده باشد. بحث بر سر این است که تفاوت کشورها اساسی است و تفاوتی ندارد که مردم کدام کشور زودتر به دموکراسی و آزادی دست یابند، اهمیت موضوع در آن است که بالاخره باید این امر در تک تک کشورها اتفاق افتد. با وجود سرکوب بیرحمانهء نظام ولایی - سپاهی باز هم مردم به خیابان ها می ریزند، کتک می خورند، با انواع گاز اشک آور بیمار می شوند، دستگیر و شکنجه می شوند، در زندان ها با خواری و خفت و دور از هرگونه امکانات به سر می برند، خطر زندانی شدن طولانی و حتی اعدام را بجان می خرند، هزینهء وکیل و ودیعه ندارند، پدران و مادران و بستگان شان اسیر ادارات نادادگستری و زندان ها شده و برای گرفتن هر نوع خبری از زنده بودن آنها تلاش می کنند، اما باز هم خیابان ها از مردمی که سرنگونی نظام را می خواهند، مملو می شود. در این کش و قوس به دلیل سرکوب وحشیانهء رژیم، امکان افت و خیز در مبارزات خیابانی که بیشتر مد نظر خارج نشین هاست وجود دارد، وگرنه بین مردم و نظام ابعاد دیگر مبارزاتی در طول شبانه روز وجود دارد که به چشم نمی آیند.
امروزه رهبری حرکت های مبارزاتی بدست جوانانی است که بدلیل سن کم و انگیزه رسیدن به آزادی، چون راه دیگری برای زیستن در کشور را نمی شناسند، هرگز پرچم مبارزه را پایین نمی گذارند. سيزده سال قبل که جوانان نسل قبلی مبارزات خود را در دانشگاه ها آغاز کردند زمانی بود که دولت اصلاحات زمزمهء دموکراسی زیر نظر قانون اساسی برگرفته از شیعه ولایتی را می کرد، ولی جوانان آن زمان فریب رنگ و لعاب ظاهری را نخوردند و تلاش کردند که نهادهای مستقل خود را ایجاد کنند. کمیته های دفاع از زندانیان سیاسی، کمیته های حمایت از دانشجویان و نهادهای دانشجویی ایجاد شد، روزنامه های دانشجویی پا گرفت که اخبار صحیح را گزارش می داد و در این پروسه جبههء متحد دانشجویی و، در ادامه، جبههء دموکراتیک ایران شکل گرفت. این جبهه با ترکیبی از نهادها و طیف های مختلف برای اولین بار منشوری را ارائه داد که شرط وحدت را با حفظ استقلال فکری گروهی خود، التزام به اصول آزادی و دموکراسی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، جدایی دین و حکومت، استقلال کشور و منافع ملی اعلام نمود. این منشور طی ده ماده برابری جنسیتی، آزادی بیان، جدایی مذهب از حکومت را همراه سایر خواسته هایی که امروزه در اکثر بیانیه ها متبلور است درخواست نمود و بلافاصله به سازماندهی نیروهای دانشجویی پرداخت که که چنین افکاری را مد نظر داشتند. طبیعی بود که همزمان دانشجویان، نهادهای مستقل زنان، کارگران و معلمان که از افراد با سابقه تری در مبارزات تشکیل شده بودند رشد بیشتری کرده و بعد از سال ها نهادهای گوناگون مستقل که حضورشان نشانه پلورالیسم و دموکراسی خواهی بود تبلور یافت. تظاهرات متعددی که جبهه متحد دانشجویی و جبهه دموکراتیک ایران راه اندازی کردند، اتحادی که جبهه دمکراتیک با سایر نیروهای مترقی و نهادهای پیشرو زنان، معلمان، کارگران و سایر گروه های سیاسی برقرار کرد، زنگ خطر و چراغ قرمز نظام را بصدا درآورد. شعار کارگر و دانشجو ارکان نظام از جمله دولت اصلاحات را، که پیشتر کوی دانشگاه را بخون آغشته کرده بود، وادار ساخت تا شمشیر را علیه سازمان دهندگان جبهه بچرخانند و روشن بود که جای رهبران جبهه، از جمله حشمت الله طبرزدی، جایی جز زندان نمی توانست باشد. تداوم زندانی بودن آنان به همراه کسانی که رهبری مبارزات کارگری، زنان و سایر نهادهای موجود داخل کشور را داشتند نشان از پریشان فکری می داد که در اندرون ذهن بیمار مستبدان نظام قرار داشت. سرانجام سران اصلاح طلب نیز که خود را داخل رهبری نظام می پنداشتند از انحصار طلبی دوستان سابق خود غافل مانده و این بار خود نیز روانه زندان ها گردیده اند.
خارج از رهبرانی از نهاد های دانشجویی و جبهه دمکراتیک ایران که همچنان در زندان هستند، تعدادی نیز به کشورهای خارجی غربی مهاجرت کرده اند و تلاش دارند در تقویت جنبش نقش موثری ایفا کنند. اگرچه برخی از آنان بجای گسترش افکاری که پیشتر در ایران نمایندگی می کردند، بدامان گروه های مستقر در خارج افتاده اند که شناخت درستی از جنبش داخل ندارند و پشتیبانی شان از جنبش داخل از نظرعمق قابل توجه نیست.
از طرفی دیگر مهاجرت دو نفر دیگر از سران اصلاح طلب در ماه های اخیر، که باید به آنها که در زیر سیستم پیچیدهء نظام قادر به فرار قانونی از مرزهای کشور شدند، آفرین گفت، با منشوری که به نیابت از آقایان موسوی و کروبی صادر کردند موجب یک سری تغییرات در فضای سیاسی ایرانیان خارج کشور و طبعاً ایرانیان درونمرز شدند. موجی که این دو و سایر همفکران قبلی خارج نشین آنها ایجاد و تلاشی که برای آشتی با رهبریت نظام درست کردند، کاملاً برخلاف حرکت و خواستی بود که جنبش در خیزش مجدد خود با گفتمان سرنگونی نظام در 25 بهمن و روزهای بعدی نشان داد. اولین اثری که موج در خارج کشور از خود بروز داد، توسط کسانی بود که سال ها در خارج کشور اقامت داشته و نشان می دادند که گویی نمایندگان بارز سران اصلاح طلب بوده اند و اینک که موجودیت خود را با این دوستان رده بالای رسمی اصلاح طلب تازه مهاجر در خطر می دیدند، تفسیرهای جدیدی را از جنبش بیان نمودند. اگر آنان در گذشته با شناخت بیشتری بطور بی قید و شرط از بیانیه های صادر شده از سران حمایت نمی کردند، اکنون مجبور نبودند به نقد آنها نشسته و سعی نمایند موضع تندتری گرفته و صحبت از این کنند که اکثریت مردم دیگر با قانون اساسی و نظام ولایتی توافق ندارند. آنها اکنون اعلام می کنند که سازماندهی بسیاری از تظاهرات سال 88 توسط شبکه های جوانان انجام می گردید و بیانیه های سران بعداً در تایید آن حرکت ها صادر شده است؛ موضوعی که از ابتدا واقعیت داشت ولی کتمان می گردید و اکنون در انتها بیان می کنند که بهر حال این سران و یاران شان نیز بخشی از جنبش و نه همه آن محسوب می شوند.
اگر مهاجران جدید و همفکران نشسته در خارج آنها با ادعای تنها نمایندگان سران اصلاح طلب، انتشار منشور را ایجاد فضای جدید از محور خواسته های واقعی مردم انعکاس دادند، در ادامه موجی از مخالفت ایجاد گردید که فضای واقعی تر جنبش داخل کشور را ترسیم نمود و افکار عمومی به ضد انحراف عکس العمل نشان داد، ناگفته نماند که فقیهان معروف اصلاحات در این زمان خاموشی گزیده اند تا احتمالاً برای تعیین خط مشی و بیان فلسفی آن جهت باد را تشخیص دهند. مگر می شود با نظامی که به همت قانون اساسی خود برابری زن و مرد را مردود دانسته و از تظاهرات ساده جنبش در روز زن جلوگیری می کند به کمک افراد جدیدی در راس حکومت ـ اصلاح طلب و یا دیگر ـ با اتکا بر همان قانون اساسی به برابری جنسیتی آری بگوید؟ دیگر از سایر برابری ها که در منشور حقوق بشر آمده، چه سخنی باید گفت؟
در میان حمایت بی دریغ اکثر ایرانیان مقیم خارج که از خیزش مجدد جنبش استقبال کردند، هستند کسانیکه به انواع گوناگون چه تظاهرات مردم علیه نظام را غیر انقلابی (؟) نامیده و چه با انواع مقالات تئوریک توجیهی، جنبش را فاقد استراتژی و سازماندهی نامیده، ایجاد دولت مستقل از داخل، در خارج کشور را طرح می کنند. میلیون ها مردمی که در فیلم های رسیده از داخل شعار مرگ بر دیکتاتور و رهبری را سر می دهند کاملاَ نشان داده اند که جنبش دمکراسی و آزادیخواهی مردم ایران خواستار حکومتی سکولار است. برخی نیروهای اپوزیسیون که خود را سکولار می نامند – گذشته از ارائه مفهوم متفاوت و گاهاَ متناقض از آن – هنوز در میان خود به وحدتی نرسیده اند ولی صحبت از تشکیل دولت اینترنتی می کنند که مورد تایید اپوزیسیون و جنبش و مردم داخل نیست و روشن نشده است که چه دستاوردی دارد و با چه هدفی دنبال می شود! البته در تحلیلی گفته شده است که اگر سران اصلاح طلب در خارج در حال تشکیل رهبری جنبش هستند چرا آنها نباشند! انگار که تنها دو نیروی برون مرزی وجود دارند که تکلیف نظام و مردم را باید روشن کنند. این تئوری سازی دور از واقعیت های موجود در کشور ظاهراً قصد بر چانه زنی هایی دارد که تا کنون بیش از سی سال است که در خارج از کشور تکرار شده و نتیجه ای هم نگرفته است. چه اصلاح طلبی و چه سکولاریزم بدون تکیه بر دموکراسی و حقوق بشر بی تردید به یک استبداد میل می کند!
حکومت ولایی - سپاهی چارهء کار را در متوقف کردن خیزش مجدد جنبش، بهره گیری بیشتر از نیروهای سپاهی و بسیجی حتی از جوان های کم سن و سال دانسته و با تزریق پول و نه ایمانی که پشیزی نمی ارزد، تلاش دارد یکبار دیگر با سرکوب، ارعاب و زندان، جوانان و سایر نیروهای مردمی را از خیابان ها خالی نماید. بنظر می رسد با محدودیت زندگی برای سران اصلاح طلب، جناح تندروتر خود را بیشتر در قدرت سهیم نموده و تفکر غالب بر اعمال سرکوب بیشتر مردم برای خاموش کردن آنها و از طرف دیگر به دنبال بدست گرفتن مطلق قدرت در نهادهایی است که در دسترس نبودند.
حاکمیت که فعلاً همچنان خود را با محور ولایت - سپاه می بیند هر چه می گذرد با حذف سایر مدعیان حکومتی (حذف رفسنجانی بریدن بند ناف رژیم با سران اصلاح طلب بود)، تنگ کردن حلقهء قدرت را در چنین مرکزیتی بیشتر نشان می دهد. در طرف مقابل نیز مردم تیغ را بر گلوی محور اصلی ولایت - سپاه گذاشته و سرنگونی آن را تنها عامل آزادی و دموکراسی می بینند. اگر رژیم با دستگیری تمام آدم های شناخته شده و فعال مبارزاتی به خیال خود توانسته بود تظاهرات خیابانی سال ۸۸ را متوقف کند، اینک با روزهایی روبروست که می بایست جوانان گمنامی را به اسارت بکشد که در لیست فعالین نبوده و سر به میلیون ها نفر می زنند، جوانانی که می دانند چه می خواهند و می دانند آنچه که می خواهند باید بدست آورند. در این کشاکش و میدان مبارزه طبعاً دوره هایی پیش خواهد آمد که رژیم کنترل بیشتری بر اوضاع خواهد داشت و دورانی که برتری با جنبش های داخل کشور خواهد بود، این کشمکش و این جریان آنقدر پیش خواهد رفت که رژیم فرسوده شده و منجر به سقوط اش گردد.
در این پروسهء مبارزاتی آنچه اهمیت دارد در وحلهء اول ایجاد همبستگی بین نیروهای مبارز در داخل کشور است و چتر همبستگی رهبران سازماندهندگان خود را چه از میان افراد با سابقه خود و چه از طریق نیروهای جدید در جنبش ساخته و می سازند. در این شرایط وظیفهء نیروهای خارج کشور کمک رسانی به مبارزات داخل و حمایت از مبارزان داخلی است و هیچ کمکی بطور کامل موثر نخواهد بود مگر اینکه الگوی مبارزاتی داخل به شکل همبستگی و اتحاد در خارج هم پیگیری شود. اگر قرار بر این باشد که خارج از داخل حمایت اصولی بنماید بدون در نظر گرفتن اتحاد و همبستگی میان نیروهای پراکنده خارج کشور امکان حمایت از بین می رود. همبستگی که در خارج در حال شکل گیری است خود را با خواست داخل هماهنگ همراه و همگام می داند و هر زمان و هر ضرورت و نیازی پیش بیاید در ارتباط با داخل حمایت و همراهی خود را به انجام می رساند.
باید دانست بطور منطقی هر پروسهء مبارزاتی نیروی اجتماعی و اپوزیسیون آلترناتیو و یا هر دولت موقتی را خواهد ساخت. آلترناتیو ساخته شده چون از دل مبارزات مردمی بیرون بیاید مورد اقبال و توجه قرار خواهد گرفت. آلترناتیو جمع عددی یک سری افراد سرشناس و سیاسی نیست که بصورت گروه های جداگانه، بدون تکیه بر اتحاد و همبستگی و بدون ارتباط با داخل و جنبش های مردمی، در خارج کشور شکل گیرد، اگر اینگونه بود که تا کنون ده ها آلترنایتو ساخته شده در خارج می بایستی حکومت را ساقط کرده باشند. اهمیت مسئله در این است که نطفهء آلترناتیو و رهبری جنبش در بستر مبارزاتی بسته می شود که رهبران اش امتحان خود را در طول مبارزه داده اند.
نیم نگاهی به ایجاد نهادهای مردمی در 31 سال گذشته نیز چنین روالی را تایید می نماید که چگونه با وجودی که تعدادی از کارگران فعال سندیکاهای اتوبوسرانی شرکت واحد و نیشکر هفت تپه در زندان ها هستند، همچنان اسطوره مقاومت بوده و رهبران بالقوهء آیندهء جنبش کارگری از میان آنها برخواهند خواست. این موضوع در مورد رهبران فعال جبههء دمکراتیک ایران، جنبش دانشجویی، کمپین زنان و نهادهای معلمان نیز صادق است. حمایت از این پروسهء مبارزاتی در خارج کشور و مشارکت آنان در مبارزات سیاسی، حمایت از مدافعان حقوق بشر و زندانیان سیاسی و تلاش گستردهء ایرانیان برونمرز برای جلب حمایت های بین المللی و افشای جنایات رژیم، در مجموعه ای از همبستگی ملی برای دموکراسی و حقوق بشر مهمترین حامی جنبش های داخلی خواهند بود و این مجموعهء همبستگی ایرانیان است که به کمک یکدیگر خواهند توانست با مشارکت خود سرنگونی رژیم و تحقق آزادی را ممکن گردانند.
پایان اسفند 1389
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد: |