بازگشت به خانه

نوشته های

شکوه ميرزادگی

shokoohmirzadegi@gmail.com

چهارشنبه 25 اسفند 1389 ـ 16 مارچ 2011

 

 

پايداری آيين های ايرانی حاصل «تنازع بقا» است

از شروع انقلاب تا کنون، کشمکش هاي متعددی بين حکومت و مردم وجود داشته که اگرچه در اصل همه شان از يک زمينه (يعنی تضاد طبيعت زندگی زمينی و امروزی با قوانين الهی و از آسمان آمده) برمی خيزند، اما دو سوی اين تضادها، به خاطر نوع حضور و جا افتادگی شان در سنت های پايدار جامعه، با سرعت های متفاوتی به نوعی حل شدگی ظاهری رسيده اند و حکومت اسلامی در برخی موارد ميدان و فرصت سرکوب بيشتری برای اين حل شدگی داشته است.  

مثلاً، در ارتباط با حجاب، زنان ايران با اين که بسياری شان ترجيح می دهند حجاب اسلامی نداشته باشند اما به استفاده از آن تن در داده و قبولش کرده اند و حتی برخی شان تا آن جا پيش رفته اند که نه زلف بيرون بگذارند نه آرايش کنند، و همان گونه که حکومت می خواهد زندگی اجتماعی خود را ادامه دهند. يعنی آنها قانونی را که خود در ساختنش نقشی نداشته اند به اجبار يا به دلخواه پذيرفته اند. ودر اين ميان، زنان کوشنده ای هم که برای «تغيير و برابری» تلاش می کنند به ناچار تنها به سراغ تغييراتی می روند که می توانند با مدد تفسيرهايي از همان قوانين اجباری چيزی را به نفع زنان بيرون بياورند؛ سن ازدواج دختران را از نه سال به 13 سال برسانند، ديه را مساوی کنند، سن بودن پسر بچه ها را در نزد مادر به هفت سال بکشانند و از اين قبيل.

يعنی، بهر حال، چه در زمينه ی روابط اجتماعی زن و مرد، و چه در ارتباط با دخالت حکومت در زندگی روزمره و خصوصی مردمان، اين ها همه را می توان به نوعی عقب نشينی از سوی مردم در برابر حکومت تلقی کرد؛ حتی اگر اين عقب نشينی اجباری و يا مصلحتی باشد، چرا که در خانه آن می کنند که دوست دارند و نه آن که بر آن ها تحميل شده است.

از اين موارد زياد است که مشهورترينش مساله یمشروبات الکلی است که بسيارانی منع آن را به عتوان فريضه ی مذهبی پذيرفته اند و برخی از آنها هم کسانی هستند که باده را به خانه برده و فارغ از محتسب کوچه ها بکار خود مشغولند.

اما مواردی هم هست که حکومت نتوانسته کمترين توفيقی در اعمال اراده ی خود به دست آورد که مهمترين شان به برگزاری  آيين های ملی ايرانی بر می گردد. به راستی که اگر به شيوه ی برگزاری آيين های ايرانی ـ از ابتدای ورود انقلابيون اسلامی به ميدان تا کنون ـ مروری داشته باشيم، متوجه می شويم که در اين «کشمکش دو سويه» آن که مرتب عقب نشينی کرده حکومت بوده است و آن که حاضر به کوتاه آمدن نيست مردم اند.

چرا؟ راستی چرا؟ چرا به هر بهانه و به هر دليلی که برای مردم آورده می شود آنها بی اعتنا به اهداف حکومت نوروز را به عنوان «بزرگترين عيد» ايرانيان گرامی می دارند؟ حکومت برای برگزاری هر کدام از جشن های مذهبی، از تولد پيامبر اسلام گرفته تا عيد غدير و فطر و قربان، ميليون ها خرج می کند، راديو ـ تلويزيون هايش صبح تا شب در بوق و کرنا می دمند و کسبه وادار می شوند تا به رقابت با يکديگر در و ديوار را چراغانی کنند. اما همين حکومت برای عيد نوروز هيچ کاری صورت نمی دهد و فقط دنبال يک شهادت و مرگ و مير مذهبی است تا بتواند عيش مردم را تعطيل کند. اما، هر سال، با پيچيدن بوی بهار در سينه های ايرانيان، مردمان اين عيد را با شکوه گسترده و بيشتری گرامی می دارند و آیین های آن را مفصل تر از گذشته بجای می آورند. و با همه فشارهای اقتصادی تحميل شده بر مردم همه توان شان را در گرفتن مراسم آن به کار می گيرند. تنها در عيد نوروز است که از همه ی خانه های ايرانی صدای موسيقی بيرون می آيد، و فضای ايران بيش از هر مراسم ديگری از بوی عطرآگين عيد انباشته می شود.

اين پايداری از چيست؟ دلايل زيادی را می شود شمرد. ساده ترين پاسخ آن است که هر چه را که در ذات و طبيعت موجود زنده به وديعه نهاده شده ممنوع کنند مردم به آن کشش بيشتری پيدا می کنند. اين سخن، با همه ی سادگی، حرفی روانشناسانه و جامعه شناسانه هم هست. اما در اين مورد نکته ای ظريف تر هم وجود دارد. مردم، از ابتدای انقلاب تا کنون، نسبت به همه ی ممنوعه های ديگر هم کشش پيدا کرده اند اما، به جای کشمکش دايم با حکومت، خواست هاشان را يا به خانه ها و خلوت خود برده اند و يا هر وقت ديده اند که حکومت عقب نشينی موقتی کرده يا سرش به مسايل ديگری بند است در مورد آن خواست ها خودی نشان داده اند. در مورد آيين های ملی اما چنين نبوده است و مردم حتی يک لحظه هم عقب نشينی نکرده و هميشه حالت مقاومت پيش رونده ای داشته اند و، اتفاقاً، هر چه حکومت قلدری بيشتری کرده آنها ها هم دست به پيش روی بيشتری زده اند. 

برای اين مقاومت پيش رونده می توان دلايل ديگری را هم آورد اما من بر اين باورم که مهم ترين دليل پايداری مردم در گرفتن اين آيين ها (به خصوص مجموعه ی آیين های مربوط به عيد نوروز و چهارشنبه سوری و سيزده بدر) بسيار عميق تر از اين پاسخ هایی است که بلافاصله  به ذهن ما می رسند. من فکر می کنم و به اين نتيجه رسيده ام که مردمان ما، بدون اين که خود بدانند، در روندی خاص که در زبان فارسی به «تنازع بقا» معروف شده، و اصطلاح چندان درستی هم نيست، درگيرند. توضيح اينکه در فارسی مفهوم داروينی «ماندگاری شايسته ترين» به «تنازغ بقا» برگردانده و سال های سال است که آن را در مقالات و مطالب مختلف به کار برده اند. و از روشنفکران اروپا رفته ی پيش و پس انقلاب مشروطيت گرفته تا متفکران مذهبی و امام جمعه ها و اخيرا آخوندها؛ هر يک به نفع گفته های خود از آن سود برده اند. برخی با برداشتی مثبت و برخی منفی. 

تعبير «ماندگاری شايسته ترين»  را «هربرت اسپنسر»، برای اعمال نظريه ی زيست شناسانه ی داروين با نام «انتخاب طبيعی» در علم اقتصاد به کار برد، به معنای رقابت اقتصادی برای ماندگاری و يا تسلط.  «انتخاب طبيعی» داروين هم، در حوزه ی زيست شناسی، عبارت بود از سلسله ای از تلاش های موجودات زنده برای تطبيق دادن خود با محيط زيست و زنده ماندن و ماندگار ساختن تيره ی خود. حال اگر اين تعبيرات دوگانه در مورد مقاومت فرهنگی مردم ايران بکار گيريم، به نظر من، خواهيم ديد که مهترين ترين دليل پيروزی مردم بر حکومت در ارتباط با جشن های ملی و به ويژه جشن نوروز همين روند زيستی است. اصطلاح «تنازغ بقا»، که در کشور ما به غلط از آن به معنای زندگی جنگلی و تسلط قانون «که اگر نکشی کشته می شوی» استفاده شده، در معنای درست خود برای توضيح وضعيت مردم ما بسيار مناسب است. يعنی، به  اين مفهوم که «فرهنگی که شايسته تر و مجهزتر است، در سختی ها پايداری می کند و ماندگار می شود».

به نظر من، فرهنگ ايرانی، به خاطر زمينی بودن، غير نژادی بودن، غير مذهبی بودن، و سکولار بودنش، طبعاً از فرهنگ حاکميت اسلامی با زمانه ی ما و جهان ما ارتباطی نزديکتر دارد و در معنای روند «انتخابی طبيعی» نيز، همسويي آن با محيط زيست بومی و جهانی، حاملين آن را بصورتی کاربردی و کاملاً برای «بقا» آماده تر و مجهزتر می کند.

در واقع، اگر به نتايج پژوهش های پزشکی و روانپزشکی و جامعه شناختی که از انستيوها و دانشگاه های مختلف و معتبر دنيا بيرون می آيد باور کنيم، می بيينيم که شادی و شادمانی  را معادل دارويي بسيار موثر ـ هم برای «پيشگيری» از انواع بيماری های روحی و حتی جسمی، و هم حتی به عنوان «مداوا» ی بيماری های فيزيکی و بيشتر روانی می دانند. يعنی، از اين ديدگاه هم می بينيم که کوشش برای بقا موجب روی آوردن مردمان ما به أیين های شادمانه شان شده است.

در جامعه ای که، علاوه بر هزار و يک مشکل ريز و درشت اجتماعی و اقتصادی، سی سال است

- گريه و اندوه و بر سر زدن به عنوان «ارزش» معرفی شده و اهميتی والا پيدا کرده است؛

- بيشترين آيين هاي مورد علاقه حاکمانش بر اساس ستايش مرگ و شهادت و گريستن تنظيم شده. و حتی شوهای بزرگ مذهبی، که اخيراً برای آن بودجه هایی هنگفت اختصاص داده می شود؛

- رنگ ها همه از تيرگی و سياهی سرچشمه می گيرند،

- خنديدن و عشق ورزيدن و طبيعی بودن جريمه دارد و به بردن به کميته و پاسگاه می انجامد؛

 باری، در چنين جامعه ای رفتن به سوی شادمانی و سرور همانا تلاشی است در راستای تنازع بقا. مردمانی که در هجوم محيط زيستی اينگونه غير انسانی و غير طبيعی قرار می گيرند، بر اساس همان «انتخاب طبيعی»، و برای «شايسته و مجهز بودن برای ماندگاری»، بی آن که حتی تصميم گرفته باشند، خودبخود به سوی شادمانی کشيده می شوند، زير همه ی قرار ها و حرف هايي که ملای محل و امام جمعه شهر و آيت الله های بزرگ در رد پريدن از آتش می گويند می زنند و، شوريده سر  به کوچه و خيابان می دوند تا حتی يک شب هم شده پرتويي  از شادمانی را بر جان خود بنشانند و تا دورها و ديرها از سرچشمه ی درخشش آن به ماندگاری شان بيافزايند.

بله تنازغ بقاست اين: خود را شايسته زيستن در جهان امروز کردن و به شادی و سلامتی پيوستن.

 

 

برگرفته از سايت نويسنده

http://shokoohmirzadegi.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630