بازگشت به خانه

چهارشنبه 18 اسفند 1389 ـ  9 مارچ 2011

 

ضرورت اتحاد نیروهای سکولار

سيروس ملکوتی

صحنهء اجتماعی ساختهء آرایش ناهمگونی ست از درک ها و گرایشات گوناگون اندیشهء مدیریت سیاسی. تضادی آشتی ناپذیر میان جوهر اعتراض در تقابل با حاکمیت و مدیریت اجباری یا نمادین جنبش به تصویر کشیده می شود. حل این تضاد دو راه بیش، پیش روی نمی نهد: تسخیر یا تسلیم.

اصلاح طلبان حکومتی، و هم اندیشان چپ و راست آنان، در چنین برزخی آگاهانه این دوگانگی را توهم سازی می نمایند. از سویی در آشکارا از ماندگاری در حاکمیت اصلاح پذیر سخن و وعده می آورند و از سوی دیگر زمزمهء ناروشنی را در ذهنیت اجتماعی می پرورانند که گویا این بیان ماندگاری بهانه ای ست برای شکستن هرم قدرت تا گذار با کمترین هزینه ممکن گردد.

آنها با چنین سیاستی قادرند بجای بیان  زلال و روشن دلیل، خود را در غبار ناروشنی ها حفظ نموده و شرایط مدیریت نمادین و اجباری خود را به مدیریتی گزینشی و مقبول نزد دلاوران معرکه تغییر آرایش دهند. و هرگاه از منشور آشکار و بیان شده آنان استناد آوریم در برابرت منشور نانوشته و ناگفتهء زمزمه را برهان می آورند.

در این وادی گمگشت گزینه ها، و یا دوگانگی گزینه ها، فریاد و جوهر حقیقی اعتراض، با همهء حضور درخشان خود، نمی تواند مدیریت اندیشه خويش را در بستر سیاست بیابد؛ چرا که آن توان های سیاسی که گذار از حاکمیت را نشانه گرفته اند خود نیز در برزخی ماندگار تنیده اند و گویا هنوز فصل تنیدن را بر همآوایی با معرکهء مبارزه ترجیح می دهند. اينان نيز قادر نيستند ذهنیت پیشین خود را به کناری نهند، و با داده های حقیقی پیش روی، منشور دیگری را میزبان گردند. اما این ذهنیت تاریخی بیمار تر از آن است که بتواند در بستر مبارزات معاصر دخالتی تاریخ ساز داشته باشد. احزاب و سازمان های سیاسی که گذار از حاکمیت ولایی را با ادراک گوناگون خود نشانه گرفته اند آنچنان اسارت خود را در کارنامهء سیاسی خويش و دیگران فراهم آورده اند که قادر نمی گردند داده های متغیر زمان خود را حتی در دگرگونه بود خود دریافت دارند. و در برابر این ماندگاری است که مدیریت اصلاحات قادر است نقش آفرینی کند و خود را به مثابه تنها بدیل ممکن در صحنه ارایش دهد.

در میانهء چنین ماندگاری و برزخی، اندیشه ای بروشنی بدیل ممکن را پیش روی می نهد. این اندیشه بجای کارنامه و پیشینه های سیاسی، برنامه سیاسی را بر بنیاد حداقل هایی از اشتراک به میان میکشد. اتحاد می تواند بر بنیاد درک مشترک در گذار از نظام و حاکمیت ولایی، پذیرش نظامی سکولار و دمکرات، متکی بر ارزش های حقوق بشری پدید آید. این اتحاد به معنای همآمیزی و یگانگی اندیشهء نهایی نیست و تنها فضائی را برای ایجاد فضایی که بتوان آزادی انتخاب و گزینه های سیاسی را ممکن سازد در بر می گیرد. در برابر چنین بدیل روشن و ممکنی اما ما تنها شاهد سکوت و نظارهء حوادث شده ايم. هراس از همآمیزی با نیرویی که سال ها دشمن شمرده شد همهء دینامیزم و قوهء تحرک نیروها را در خود قفل کرده است. و در این میان عامل دیگر بازدارنده عدم درک نیروها و توانه ای سیاسی از طرح یک جبهه برای حداقل ها و حد اکثر دادخواهی های سیاسی ست.

در طی همهء این سال ها سازمان ها و احزاب سیاسی در طراحی قطب بندی های سیاسی قادر نگردیدند بدیل خود را جهانشمول سازند. و آنچه بر جای نهاده شد بدیل های ناممکن و متضادی ست که نه تحولی را در این برهه از زندگی سیاسی ممکن می سازد و نه قادرند مدیریت مبارزه را در اختیار آورند، اما این مجموعه می توانند بازدارندهء قوای یکدیگر و عاملی برای بدیل های پوپولیستی گردد.

این گتو های سیاسی را میتوان در این برهه با نگاهی به قطب بندی های گروهی نیروها، و طرح بدیل های ناممکن شان، بازیافت. از احزاب چپ تا مجاهدین، و احزاب قومی تا ملی، همه آن چنان در طرح های درونی خود گرفتار آمده اند که یارای دخالت حقیقی را از خود سلب نموده اند. آنقدر بر غرور گروهی خود آلوده اند که تصور دارند پذیرش طرحی نوین و برانداز، اما ممکن، به مفهوم نابودی قاموس باور و گمان شان است.

حقیقت تلخ دیگر در این روایت دلهره آور در این است که، بر خلاف برخی از اندیشه های انکار گرا، نمی توان از وجود چنین توان هایی برای هر اتحاد ملی گذشت و کار خود را بر اساس فردیت ها بنا نهاد. شاید اگر سال ها پیش این نیروی پراکنده را در سامانهء نوین اندیشه گرد هم می آوردیم امروز قادر می شدیم دخالت سازمان یافته ای را عملی سازیم اما، در این تنگنای حوصله مبارزه و تغییر، یک اتوپی خواهد بود که بتوان بدیلی را با همآوایی فردیت های پراکنده فراهم آورد.

امروز مسئولیت تاریخی نیروهای سیاسی که مدعی گذار از کلیت نظام هستند بیش از پیش  احساس می شود. اما تکرار بی دریغ در درون ماندگاری شان و عدم پذیرش آرایشی نوین بر بنیاد یک برنامهء حداقل با حضور همه قطب های سیاسی – اجتماعی، آنان را در فردای پيروزی سیاسی بر حاکمیت نيز تکرار وارهء همان نظام ناهنجار خواهد ساخت.

سی و دو سال است هزینهء سنگینی را با جان و روان خود پرداخته ايم. حاکمیت ولایی قادر گردیده ویرانه ای را برای آیندگان بر جای بگذارد که ترمیم آن دهه های متمادی را به خود تخصیص خواهد داد. میلیون ها جوان ـ اسیر آسیب ها و دردهای اجتماعی ـ قوای حقیقی خود را از دست می دهند. هر روز که از ماندگاری این نظام بگذرد انبوهی از ویرانی هاست که جای انباشت سرمایهء ملی ما را می گيرد. حوصلهء تردید و ماندگاری در  شکیبایی دیری ست که به پایانهء خود رسيده است. تکیه بر باور و حقانیت گروهی نیز ديری ست مفهوم خود را از دست داده.ديگر هیچ قطب و نیروی سیاسی قادر نخواهد بود به تنهایی سکان این کشتی گمشده در امواج ویرانگر را به تنهایی در دست بگیرد. و تنها راه حل پيش رو بیرون آمدن از پیله هایی ست که خود را اسیر آنها نموده ایم؛ همان پیله هایی که روزگاری گمان مان بود طرح همآوایی هایند و راه رهایی، اما می بینیم که همهء قوایمان را به انسداد و بن بست دچار ساخته اند.

اينگونه است که تنها گزینهء حیات را بايد در ایجاد راهی دیگر اما بر بنیاد داده ها و دریافت های حقیقی زمان کنونی جستجو کرد.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

newsecularism@gmail.com