|
دوشنبه 13 دی 1389 ـ 3 ژانويه 2011 |
کدام اپوزیسیون و زیر کدام سقف؟
پاسخی به مقاله ای از آقای اسماعیل نوری علا>>>
حسن حبيبی
پیش از روی کار آمدن خاتمی، زمزمه ها و سپس تلاش هایی در راستای "جمع شدن" و "متحد شدن" شخصیت ها، نیروها، و جریان های سیاسی اینجا و آنجا آغاز شد. این تلاش ها پس از قدرت گرفتن شائبهء اصلاحات، شدت بیشتری گرفت و در مواردی نیز منجر به فرم گرفتن تشکل هایی گردید که تماماً ناپایدار و حتی بعضا گورزاد بودند.
هیچ کدام از این تلاش ها اما تا به امروز نتوانسته است آنچه را که خواست واقعی این تلاشگران بوده است، یعنی تشکیل یک "آلترناتیو دیگر" را، محقق سازد.
در بررسی علل این ناکامی ها نیز گمانه زنی های بسیاری از جانب افراد گوناگون صورت گرفت ولی هرگز پاسخی کارآمد براین بن بست ارائه نشد و این مشکل همچنان به قوت خود باقی ماند.
در فرهنگ عمومی اپوزیسیون وقتی صحبت از آلترناتیو (به مثابه نیروی جایگزین) می شود عادت بر این است که آنرا بیشتر مقوله ای مرتبط با دوران پس از سرنگونی نظام می بینند تا دوران پیش از سرنگونی آن، حال اینکه آلترناتیو در معنای واقعیش دارای دو نقش متفاوت و مجزا است که هر کدام متعلق به دو دوره از حیات آن هستند.
دورهء اول دورهء مبارزه برای سرنگونی حاکمیت است. آلترناتیو اساساً در این دوران است که پدیدار می شود و هویت می يابد و پدیدار شدنش مستقیماً ناشی از ورود فعال به این دوران است.
در این دوره آلترناتیو ابتدئاً شکل و محتوای خود را تعریف می کند و سپس برای عبور از آن تا سرنگونی و گذار به دورهء دوم، یعنی دوران پس از سرنگونی حاکمیت و کسب قدرت، برنامه ای مشخص تدوین می کند و بر اساس این برنامه به سؤالات اصلی دورهء اول، یعنی اینکه با چه استراتژی و با حرکت برمحور کدام تاکتیک این رژیم را ساقط کند و حاکمیت را تغییر دهد.
آلترناتیو در این مقطع، برای جلب اطمینان نیروها، جهت گیری اش پس از سقوط را نیز تعیین می کند. یعنی مشخص می کند که چه نقشی و برای چه مدت و در چه ظرف سیاسی در دوران پس از سقوط تا رسیدن به یک ساختار پایدار و مطمئن حاکمیت، بازی خواهد کرد.
پاسخ آن بن بست اما در همین نکتهء باریکتر از موست.
کلیهء تلاش هایی که تا کنون، در خارج از شورای ملی مقاومت، برای "زیر یک سقف جمع کردن" نیروها و "تشکیل آلترناتیو" انجام گرفته است، اساساً و اساساً نه با انگیزه شرکت و یا پرداختن به دورهء حاضر، یعنی شرکت فعال در سرنگونی رژیم و پیدا کردن راه و یا راه هایی (هرچه که باشد و از هر جنس که باشد) برای تغییر حاکمیت، بلکه با هدف ایجاد "ظرفی" برای شرکت در تصاحب قدرت پس از سرنگونی و تغییر حاکمیت بوده است.
انگیزه اصلی نه برای پرداخت بها در راستای سرنگونی نظام بلکه برای دریافت سهمی به فراخور حال، از حاکمیت بعدی بوده است.
علت اصلی همهء ناکامی ها همین است و بس؛ و تا زمانی که عنصر تعادل قوا که تعیین کننده ترین عنصر انگیزاننده در تلاش برای تشکیل این نوع آلترناتیوها است تغییر نکند، وضع به همین منوال خواهد بود.
در سال های 60 تا 62 که آرایش قوا در صحنهء سیاسی ایران به گونه ای بود که مجاهدین دست بالا را داشتند و سران رژیم از ترس آنها از خانه هایشان بیرون نمی آمدند و اعتقاد عمومی بر این بود که آنها به دلیل قدرت آتش و توان شان برای سرنگونی رژیم، و تغییر حاکمیت، تعیین کننده اند، بسیاری از همین شخصیت ها و نیروها و جریانات حول محور مجاهدین در شورا گرد آمده بودند و البته همه هم امیدوار بودند که در فردای سقوط حاکمیت در این آلترناتیو نقش و سهمی داشته باشند.
با تغییر تعادل قوا و محو شدن چشم انداز سرنگونی کوتاه مدت رژیم، آن بخش از نیروهایی که نه برای شرکت در مبارزه برای تغییر حاکمیت (یعنی دوران اول)، بلکه فقط برای سهیم شدن در قدرت ناشی از خلاً پس از سرنگونی آمده بودند، همگی به بهانه های مختلف رفتند و عملاً از "مبارز اپوزیسیون" بودن به مبارز سابق، یعنی افراد عادی، که با هدف "زندگی کردن" در خارج کشور مانده اند، تبدیل شدند. به همین دلیل هم زبان رژیم دراز شد و اصطلاح "خارجه نشین" را ابداع و تبلیغ کرد.
وقتی باز، سال گذشته، شائبهء اصلاح حاکمیت از طریق موسوی و کروبی پدیدار شد و حضور توده های میلیونی در خیابان ها چشم انداز "تغییر" را در دسترس قرار داد، باز همگی شاهد بیرون آمدن همان نیروهای "مبارز سابق" در سطحی گسترده، والبته بصورت دنباله رو، بودیم.
تشکل های ریز و درشت از همه جا سر برآورد و هر کس، به دنبال شرکت در تصاحب قدرت، برای خودش نقش و جایگاهی تعیین کرد. در این ارکستر نا هماهنگ، نیروهای سابق چپ و راست و میانه، و نیروهای واریزی رژیم پیشین و رژیم حاکم، و حتی جنایتکاران و شکنجه گران سابق، همگی یک نقطه وحدت پیدا کردند.
این نقطهء وحدت در یک کلام چیزی نبود جز شریک بودن در آلترناتیو دوران پس از سرنگونی، یعنی شرکت در تصاحب قدرت، و اسم آن را هم «جنبش سبز» گذاشتند.
اصلی ترین ویژگی آنچه که آن را جنبش سبز نامیدند در این بود که معماران آن رویکردی موج سوارانه و با انگیزه ای اساساً معطوف به دوران پس از سرنگونی داشتند.
به همین دلیل هم پس از اینکه حاکمیت کمابیش موفق شد با سرکوب شدید جنبش آن را از صحنه خیابان به زیر زمین براند، بسیاری باز به لاک خویش خزیدند وبه انتظار تغییر دیگری در تعادل قوا نظاره گرآینده شدند
در نتیجه، به اعتقاد من، و برخلاف نظر آقای نوری علا، علت اصلی این ناکامی نه " مسئلهء اعتقاد به نوع مبارزه (یعنی خشونت آمیز یا غیر خشونت آمیزبودن آن)" و نه مسئلهء "داخل ویا خارج بودن رهبری آن" و نه "حاضر نبودن نیروها برای انصراف از خواسته های سیاسی شان " و نه" فقدان دعوت کنندهء مورد پذیرش" است. بلکه مسئله همان است که خود آقای نوری علا در بخش دیگری از نوشته اشان به صورت یک سوال مطرح کرده اند.آنجا که میپرسند:
«کدام يک از اين نيروهای "تقويت کننده" را ديده ايد که حتی در حد نامه نوشتن به مقامات سياسی کشور محل اقامت خود قدمی بردارد؟ ما "لابی" های رژيم را ديده ايم که چگونه در سر هر پيچی مشغول "تقويت ِ" آن هستند، به ملاقات سناتورها و مقامات سياسی می روند، در راديو و تلويزيون ها حاضر می شوند و، با پولی که در اختيار دارند، تقويت رژيم را تبديل به "شغلی تمام وقت" برای خود کرده اند. اما "اپوزيسيون حمايت کننده" چه محرک و مشوقی دارد و در اين راستا چه می کند؟ جز اينکه حداکثر در مواقعی خاص، در گروهای صد تا هزار نفری به خيابان های دنيا می ريزد تا، تازه، جنگ بر سر آوردن يا نياوردن پرچم شير و خورشيد باستانی ايران را آغاز کند».
و در پاسخ به این سوال و با اشاره به این نکتهء دیگر مطلب ایشان که "خانم رجوی و شورای ملی مقاومت بارها همگان را دعوت کرده اند و پاسخی نیافته اند" لازم است این حقیقت را یاد آوری کنم که همهء آنهایی که صمیمانه و بی چشمداشت به پوست خرس، درد مردم را دارند و خواستار پایین کشیدن آخوند ها از اریکهء قدرت هستند به گرد او جمع آمده اند و اتفاقاً همان ها هستند که بارها و بارها حمایت مکتوب اکثریت نمایندگان و سناتورهای اکثر کشورهای مهم جهان را با کار طاقت فرسا و عمر بر باد ده، کسب کرده اند. اتفاقاً روی آوردن رژیم به لابی هم به خاطر همین موفقیت ها بود.
این افراد، از سی سال پیش تا کنون، چه آنها که مبارز حرفه ای هستند و چه آنها که زندگی و اشتغال عادی دارند، ولی به آن مبارزان مدد می رسانند، به همین هم بسنده نکرده و به سراغ هر کسی، اعم از مقام یا غیر مقام سیاسی یا هنری یا مذهبی، که گوشی برای شنیدن داشته رفته اند، و به دادخواهی مردم اسیر و محروم نشسته اند.
تنی چند هم بر سر این کار در همین خیابانهای خارج کشورجان را فدیه مردم ایران کرده اند... یادشان گرامی باد.
http://www.facebook.com/friends/edit/?sk=requests#!/note.php?note_id=492067232421&id=100000023807950
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|