|
چهارشنبه 8 دی 1389 ـ 29 دسامبر 2010 |
جنسیت، تاریخ و پساساختارگرایی
جون هانام
ترجمه: سولماز نراقی
«گردا لرنر» در سال ۱۹۷۹ به طرح این مسأله پرداخت که دلیل پنهان ماندن کوشش های زنان در طول تاریخ، توجه تاریخ نگاران به یک سلسله پرسش هایی بوده است که اختصاص به زنان نداشته اند. او پیشنهاد کرد که برای حل این معضل، تاریخ نگاران فمینیست «مسالهء محوری زن» را بشناسند و بر آن تاکید کنند. نویسنده بر این نکته تأکید داشت که بهتر است امکان وجود فرهنگی زنانه را در بطن فرهنگ عام و مشترک میان زن و مرد مورد توجه قرار دهیم.
این نخستین گام برای حرکت به سوی تاریخ جدید جهانی بود؛ تاریخ جامعی که از ترکیب تاریخ سنتی و تاریخ ویژهء زنان به وجود آمده بود. با گذشت بیش از دو دهه پژوهش در حوزهء تاریخ زنان، امروز به دست آوردن اطلاعات در این حوزه برای علاقه مندان کار بسیار آسانی است. گسترش نشریاتی نظیر: « کارگاه تاریخ »، « مطالعات زنان »، «جنسیت و تاریخ » و «مروری بر تاریخ زنان»، از یک سو، و رشد مطبوعات ویژهء زنان از سوی دیگر، نتیجه این تحقیقات را بیش از پیش در اختیار مخاطبان خود قرار می دهد و عموم مردم را به نقش تعیین کنندهء زنان در تحولات تاریخی آگاه می کند.
امروزه رویکرد ما نسبت به این که چه چیز « اهمیت تاریخی » دارد، تغییر کرده است؛ ضمن این که برخی تفاوت های موجود میان حوزهء خصوصی و عمومی یا مفاهیم تولید و تولید مثل از میان رفته یا کمرنگ شده اند. ولی ما همچنان از آنچه گردا لرنر «تاریخ جدید جهانی» می نامد فاصلهء بسیاری داریم؛ تاریخی که در آن تجارب زنانه به تمام و کمال مورد توجه قرار گرفته باشد.
جریان غالب در نگارش متون تاریخی و دوره های آموزشی تاریخ، پژوهش های متأخر در حوزهء تاریخ زنان را نادیده می گیرد، گرایش عمده ای که تا کنون در پرداختن به تاریخ زنان وجود داشته است آن را جریانی مجزا از دیگر مقوله های توسعه نشان داده است که تنها توجه عده ای از مشتاقان را به خود جلب می کند و دیگر تاریخ نگاران از آن متأثر نمیشوند. این موضوع سبب شده است که بسیاری از تاریخ نگاران فمینیست از حوزهء مطالعات تاریخی زنان فاصله بگیرند و به نوع دیگری از تاریخ نگاری روی آورند که تنوع تجارب هر دو جنس را به تساوی لحاظ می کند.
«جین رندال» می گوید: « تاریخ زنان نیازی به قفسهء جداگانه ندارد و موضوعات آن در عین حال که زنان و مردان را به تساوی در بر می گیرد، باید راهکاری های متفاوتی را مورد مطالعه قرار دهد که به وسیلهء آنها تفاوت های جنسی در جوامع مختلف شناخته می شوند.»
پژوهش های دقیق «لئونارد دیویدوف» و «کاترین هال» در مورد خانواده و کار در برمینگهام طی دوران صنعتی شدن اروپا، نمونه خوبی برای این رشد است؛ رشدی که در آن پیوندهای پیچیده میان روابط خانوادگی، نقش های جنسی، کار، و رشد هویت طبقاتی از منظر جنسیت مورد بررسی قرار گرفته اند.
مجلهء «جنسیت و تاریخ» در نخستین سرمقالهء خود ادعا کرد: هدف این نشریه مطالعه روی نهادهای مردانه و زنانه به گونه ای برابر است تا، ضمن برخورد یکسان با مفاهیم مردانه و زنانه، به بررسی روش هایی بپردازیم که به وسیلهء آنها ساختار جوامع بر پایهء روابط قدرت میان زن و مرد شکل می گیرند.
«آنا کلارک» نیز، در مطالعات خود روی سیاست های طبقهء کارگری قرن نوزدهم، نشان داد که چگونه دعوی حق رای و شهروندی همواره وابسته به جنسیت و تحت ارادهء مردان و صنعتگران رادیکال و در راستای شکل دادن به هویتی مردانه بوده است. اما تأکید کردن بر یک تاریخ جنسیت مدار همچنان مساله برانگیز است. ناقدان فمینیست چنین محوریتی را در مورد تاریخ و رشته های آکادمیک دیگر مورد انتقاد قرار می دهند و معتقدند که طبقه بندی جنسیتی امروز مفهومی خنثی و تنها متضمن این معنی است که علایق دو جنس دارای هم پوشی با یکدیگر هستند زیرا نوع تفاوت هایی که در زندگی آنان وجود داشته، تغییر شکل یافته است. مسأله ای که امروز مطرح است بیش از هر چیز رابطه ای است که میان دو جنس برقرار است.
جدال با فرهنگ مسلط تنها می تواند نیروی زن ها را به هدر دهد و پیوستگی میان آنان را تحلیل برد. توجه مفرط به تاریخ زنان و تجارب زنانه خود تاییدی بر این موضوع است که هنوز هم نابرابری های جنسی و روابط قدرت میان زن و مرد یکی از پرسش های محوری تاریخ است. اما نظریات پساساختارگرایان، مفهوم جنسیت و نوع نگارش تاریخ زنان را تحت تأثیر قرار داد. آنچه برای پساساختارگرایان در اولویت قرار دارد، زبان و گفتار است و نه هیچ واقعیت قطعی و قابل رویت دیگر. زیرا زبانی که ما در توصیف و تحلیل دنیای اجتماعی خود به کار می بریم همزمان که آن را روایت می کند به آن شکل میشد. برای مثال، «جان اسکات» تصریح می کند که آنچه زنان می کوشند در قالب تجارب شخصی عرضه کنند بیش از هر چیز از خلال آداب گفتاری و زبان آنها قابل دریافت است و، بنابراین، معنای اجتماعی «جنسیت» تنها از طریق تحلیل گفتمان است که حاصل می شود.
اما «ماری ماینارد» می گوید: راهکارهای متفاوتی که فمینیست های موج دوم اتخاذ کرده اند روش هایی است مبتنی بر شالوده شکنی و بر هم زدن چارچوب های محکم و مستدلی که از همهء نظامات اجتماعی کلیتی می سازند قابل انعکاس در شماری از متون کلیدی. آنان در وجود واقعیتی عینی که به شیوه های علمی قابل کشف و دریافت باشد، به دیدهء تردید می نگرند.
این نکته به مفاهیمی که در حوزهء تاریخ زنان وجود دارند عمق می بخشد، تا جایی که ما را به جدال با قطعیت های گذشته در مورد تجارب زیستهء زنان و طبیعت فرودست آنان فرا می خواند و امکان اتحاد سیاست های فمینیستی را با یکدیگر فراهم می کند. این رهیافت ها به مناظرات دامنه داری منجر شده اند که در بین دو گروه جریان دارند: نخست آنان که معتقدند مطالعهء هر نوع گفتمان مبتنی بر مناسبات جنسی به زنان امکان چالش با زبان مذکر و صدای مردانه مسلط را می دهد و، دوم، گروهی که نگران از یاد رفتن تبعیض ها و ستم های تاریخی علیه زنان است. گروه دیگر ثابت می کنند تجارب زیسته تنها از راه تحلیل گفتار و زبان نیست که فهمیده می شود، بلکه بررسی ساختارهای مادی و روابط آنها نیز در شناخت ما مؤثراند.
به همان نسبت هم کاربرد مقولهء زن به عرصه مناقشات فراوانی تبدیل شده است. برای نمونه، «ریلی» می گوید: مفهوم زن در طول تاریخ به گونه ای پیچیده مطرح شده است و پیوسته با مقولاتی نسبی و متغیر در ارتباط بوده است.
مناقشاتی از این دست، مسیر جدیدی را در حوزه های نظری و غیر نظری تاریخ زنان باز کرده است که به نظر می رسد در آينده ای نيز ادامه خواهد یافت.
مطالعات جدید بر زبان، بیان و نمادپردازی تکیه دارند و رویکردهای جدیدی را به روی محقق می گشایند. این مفاهیم اتخاذ روش های جدیدتری را ایجاب می کنند که به وسیلهء آنها می توان در حوزه های مشابه نیز به تحقیق پرداخت.
«جودی والکویتز» در تحقیقات جالب توجه خود در مورد لندن قرن نوزدهم بر روایت هایی از تهدید جنسی تاکید می کند و می کوشد تا رویکرد تازه ای را در سیاست های جنسی فمینیستی ارایه دهد. او خود را از روایت سنتی جدا می کند و می خواهد محرکه های زندگی شهری را در قالب مجموعه ای از کشمکش های فرهنگی موازی و چند بعدی همراه با تغییرات آنها در یک طیف وسیع اجتماعی به معرض نمایش بگذارد و از یک سو مفهومی روشن از زن به عنوان عامل فعالی که تاریخ خویش را شکل می دهد ارایه دهد.
توجه به این نکته ضروری است که طبیعت جنسی زبان راهکارهای جدیدی را برای مطالعهء علم سیاست و شناسنامه اجتماعی فرد فراهم می کند که در آن چشم انداز مباحث مربوط به جنسیت همچون بحث های ملیت، نژاد، قومیت و منطقه مطرح می شوند. همهء اینها مفاهیمی هستند که امروز جایگزین تعریف محدود طبقه شده اند. «هادسون» می گوید: چنین بحث هایی طبیعت متغیر هویت اجتماعی و آگاهی سیاسی را به بازآزمایی و تعریف مجدد خود در سایهء تجربهء زنانه فرا می خوانند.
تداوم مباحثی از این دست موجب شد که در دو دههء گذشته رابطهء تنگاتنگی میان نظریه فمینیستی معاصر و علم سیاست و روش ها و دغدغه ها ی تاریخ دانان به وجود بیاید. این کنش های متقابل نشان می دهد که مطالعهء تاریخ زنان همچنان مورد توجه و علاقه دانشجویان و محققین است و دریچه ای باز به روی تغییرات جدید دارد.
چالش های کنونی تاریخ نگاران فمینیست استفاده از یک تاریخ فرهنگی با تأکیدهای ویژه بر زبان و گفتار است تا به وسیله آن درک درستی از راهکارهای پیچیده و همه جانبه برای کشف هویت جنسی حاصل شود. ضمن این که نباید از توجه به روابط نابرابر قدرت در مناسبات دو جنس غافل شد.
فصلی از مقاله women/history and protest
برگرفته از کتاب womens studies
http://www.nasour.net/?type=dynamic&lang=1&id=509
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|