|
آقایان، نظام یا ایران؟
الاهه بقراط
دو مقاله از هوشنگ وزیری، سردبیر فقید آیندگان و کیهان چاپ لندن، را که هفته گذشته در سایت کیهان، کیهان آنلاین، منتشر شده بود، مرور می کردم. هر دو در دوره دوم ریاست جمهوری حجت الاسلام محمد خاتمی «رییس جمهوری اصلاحات» نوشته شده و دو سال پیش از گزینش متقلبانه محمود احمدینژاد به مقامی که خاتمی آن را خیلی دیر و پس از آنکه پشت خود را برای ریاست جمهوری کسی مانند احمدینژاد خم کرد و دست در دست وی و خندان آن مقام را به او سپرد «تدارکاتچی» نامید.
مقاله «باید از تاریخ درس گرفت» آخرین مقاله هوشنگ وزیری در ستونی بود که وی سال ها در آن با خوانندگان کیهان وعده دیدار داشت. وزیری یک هفته پس از انتشار آن مقاله درگذشت. مقاله «تجربهای محکوم به شکست» نیز مربوط به همان سال است. در هر دو مقاله «اصلاحطلبان» جمهوری اسلامی با تکیه بر تجربه دیگران در موقعیت مشابه به نقد کشیده میشوند.
کسی از تاریخ درس نمیگیرد
اصلیترین نکتهای که در دو مقالهء وزیری بر آن تأکید میشود سرنوشت نظامهایی است که در سرشت ایدئولوژیک خویش شباهت بیبدیل به یکدیگر دارند. با این همه، جمهوری اسلامی روی دست همه رژیمهای تا کنون شناخته شده ایدئولوژیک و الزاما توتالیتر بلند شده است.
هوشنگ وزیری گویی این روزها را پیشبینی میکرد که نوشت: «در جامعه توتالیتر هیچ کس نباید احساس امنیت کند. حتا بالاترین مقام ها نیز باید شمشیر داموکلس را بالای سرخود احساس کنند. می توان گفت که جمهوری اسلامی از جامعه های کلاسیک توتالیتر به مراتب بدتر است. در این جامعه ها انسان ها به هر حال حاشیهء امنی داشتند که می توانستند در آن بی ترس از دخالت ماموران دولت زندگی کنند. اما در جمهوری اسلامی هیچ حاشیه ای وجود ندارد که مردم بتوانند در آن احساس امنیت کنند».
او حال و روز امروز کسانی را توصیف میکرد که در زمان نوشته شدن این مقاله هنوز از جاه و مقام «امن» برخوردار و در نهادهای حکومت جا خوش کرده بودند و چه بسا به فکرشان نمیرسید که روزی شعار مرگ بر آنها در خیابانهای تهران سر داده شود آن هم توسط عُمّال همان حکومتی که آنها برای برپایی و حفظ آن از خود مایه گذاشتهاند.
سردبیر فقید کیهان لندن در آن مقاله بر نکتهء کلیدی دیگری نیز تأکید میکند: «در جامعهء توتالیتر، انسان ها از شخصیت انسانی خود تهی می شوند تا بتوانند زندگی کمتر مخاطره آمیزی داشته باشند. می کوشند خطر را، چون از بین رفتنی نیست، به حداقل ممکن کاهش دهند.»
و دقت کنید: «حتا پایوران رژیم، هنگامی که در کارتُنک دستگاه مجازات افتادند، هیچ قدرت دفاعی از خود ندارند. در رژیم نازیسم، فاشیسم، استالینیسم مواردی بسیار دیده ایم که بلندپایگان دیروز که نامشان احترام بر می انگیخت، در فاصلهء فقط چند روز به خائنانی تبدیل شدند که خیانت در خانواده هایشان موروثی بود. نمونه ها در جمهوری اسلامی نیز کم نیستند.»
میبینید آنها که امروز در جمهوری اسلامی به «خائن» تبدیل شدهاند، راهی را در زمان نوشته شدن این مقاله در پیش گرفته بودند که محکوم به شکست بود. اینک نیز راهی را میپیمایند که هنوز به «جمهوری اسلامی» ختم میشود. حال آنکه همان گونه که وزیری به درستی نوشت: «هیچ جامعه توتالیتر را ندیده ایم که توانسته باشد خود را از درون اصلاح کند. جامعهء ایران از این قاعده برکنار نیست. بر اصلاح طلبان در جامعه کنونی ایران کمابیش همان خواهد رفت ، یا رفته است، که بر اصلاح طلبان "بهار پراگ" در چکسلواکی. باید از تاریخ درس گرفت.»
این هشدارها را عمدتاً از زبان روشنگرانی میتوان شنید که شاهدان دوران خود هستند. از میان سیاستمداران و دولتمردان اما، کسی از تاریخ درس نمیگیرد.
تجربهء محکوم به شکست تکرار میشود
تجربهء ناکام فاشیسم و کمونیسم به مثابه نظامهای توتالیتر و ایدئولوژیک در برابر چشم ماست. نوع خاورمیانهای آن که با چاشنی دین و اسلام بر شدت تندی و تیزی آن افزوده شده است، سرنوشتی بهتر از آنها نخواهد داشت. با این همه کسانی در همان «حاشیه امن» حکومت تلاش کردند راهی را بپیمایند که پیش از این توسط دیگران پیموده شده و به بنبست رسیده بود.
هوشنگ وزیری در «تجربهای محکوم به شکست» نوشت: «آیا می توان حکومتی اسلامی با چهره ای انسانی ارائه داد؟ این پرسش مرا بی اختیار به تجربهء ناکام الکساندر دوبچک در چکسلواکی سال 1968 می اندازد. دوبچک و یاران او می خواستند "سوسیالیسمی با چهرهء انسانی" ارائه دهند. آنان شکست خوردند. شکست آنها بدین سبب نبود که در شیوهء پیشبرد امر خود اشتباه کردند بلکه بدین سبب بود که سوسیالیسم با چهرهء انسانی از حیث ماهوی محکوم به شکست بود. دوبچک و یاران او جملگی آدم هایی نیک نهاد بودند. دربارهء خصلت اخلاقی آن گروه از کسانی که امروز در ایران می کوشند حکومتی اسلامی با چهره ای انسانی ارائه دهند، بحثی نمی کنیم. بحث بلکه در این است که یک رژیم تمامیت خواه را نمی توان به نظامی تبدیل کرد که در آن آزادی و حیثیت فرد در کانون همه چیز قرار داشته باشد- فارغ از اینکه کوشندگان در این راه آدمهایی نیک نهاد باشند یا بد نهاد.»
امروز نیز پس از سر گذراندن تجربه محکوم به شکست اصلاحات در جمهوری اسلامی، عدهای موضوع اصلی را که ظرفیتهای عملی و ممکن نظام تمامیتخواه جمهوری اسلامی است به کناری نهاده و بحث را به سوی امکانات و یا حسن نیت افرادی منحرف میکنند که هنوز بر این باورند که میتوان «حکومتی اسلامی با چهرهای انسانی ارائه داد»!
گویی این افراد نمیبینند برای کسانی که هنوز بند نافشان به نظام جمهوری اسلامی وصل است (از آن زاییده شدهاند) مسئله در بهترین حالت بر سر نجات «نظام و ایران» است. آنها دوستداران و علاقمندان «نظام و ایران» را فرا میخوانند تا علیه دولت کنونی بسیج شوند. آنها میخواهند به آن جایگاه، به آن «حاشیهء امن» نظام، برگردند که از آن رانده شدهاند. آیا بازگشت آنها به آن «حاشیهء امن» چیزی را تغییر خواهد داد و یا سودی برای مردم خواهد داشت؟ برای دریافت پاسخ، باید به دورانی بازگشت که آنها نه در «حاشیهء امن» بلکه در رأس نهادهای جمهوری اسلامی قرار داشتند.
سردبیر فقید کیهان چاپ لندن در «تجربهای محکوم به شکست» بر نکتهء مهم دیگری نیز تأکید میکند: « هرگاه میان احکام اخلاقی دین از یک سو، و الزام های سیاسی از سوی دیگر، ناهماهنگی یا شکافی پدید آمد، زمامداران جمهوری اسلامی درنگی نکردند که به الزام های سیاسی گردن نهند. شخص خمینی در این راه پیشقدم شد. آن هم هنگامی که میان وزیر کار وقت و خامنه ای که در آن زمان رییس جمهوری بود کشمکش در گرفت که اگر میان مصلحت حکومت و احکام دین شکافی پدید آمد چه باید کرد، خامنه ای اولویت را به احکام دین داد ولی کار پیش نمی رفت تا آنکه وزیر کار از خمینی فتوا خواست و خمینی به صراحت خامنه ای را به نادانی متهم کرد و گفت حکومت در اسلام در شمار اصول است و اگر مصلحت حکومت اقتصا کند، می توان احکام دین را نادیده گرفت.»
به راستی چرا؟ چرا خمینی، یک روحانی بلند پایه که برای پیاده کردن احکام اسلام قیام کرد و سرانجام با کسب قدرت سیاسی به تمامی ابزار پیاده کردن حکومت اسلامی دست یافت، چنان حکم داد و «دولت» را بر «دین» ارجح شمرد؟
وزیری این چرایی را چنین توضیح میدهد: «در این فتوا واقعیت مهمی نهفته است و آن اینکه امر حکومت از امر دین جداست. و خمینی دست کم به تلویح این واقعیت را پذیرفت!»
ولی چرا خمینی به تلویح پذیرفت که امر حکومت از امر دین جداست؟ به نظر من پاسخ روشن است: اگر «حکومت» را بنا بر تعریف نظامهای ایدئولوژیک و توتالیتر، فقط حفظ قدرت به هر قیمتی بدانیم، آنگاه آن حکومت به دلیل سرشت سرکوبگر و محدودیتهای خود از نظر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سرانجام دیر یا زود با گرهگاههایی روبرو میشود که مجبور است برای نگاه داشتن حکومت در دست خود، پای بر سر ایدئولوژی خویش، دینی یا غیردینی، بنهد. همان چیزی که خمینی نیز به ضرورت بر آن گردن نهاد.
امروز نیز سخن هنوز بر سر همین نکته و همین «واقعیت مهم» است. هشدارهای «سران جنبش سبز» که مشکلات سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را انکار نمیکنند، چیزی جز بیان این «واقعیت مهم» به زمامداران حکومت نیست: اگر کوتاه نیایید، نظام را در خطر قرار داده و فرو خواهید (خواهیم) پاشید!
این است که همهء موضوع بر سر جنبش سبزی نیست که خواهان دموکراسی و تحقق حقوق بشر در یک ایران آزاد و متحد است. بخشی بر سر حفظ نظام بر شانه «جنبش سبز» است؛ جنبشی که خود را در چارچوب نظام تعریف میکند. این همان درسی است که از تاریخ گرفته نمیشود. همان تجربهای است که محکوم به شکست است.
اینجاست که پس از هفت سال که از نوشتن این دو مقاله هوشنگ وزیری میگذرد، هنوز و همچنان حرف همان است که در ماهها و سالهای گذشته نیز تکرار شده است: آقایان، نظام یا ایران؟ و یا به صراحتی که هوشنگ وزیری به قلم آورد:
«اگر دموکراسی می خواهید، باید دست رد بر سینه نظام ولایی بگذارید واگر به نظام ولایی پایبند هستید، بیهوده حرف دموکراسی نزنید!»
17 دسامبر 2010
* دو مقاله هوشنگ وزیری:
باید از تاریخ درس گرفت:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Vaziri_Kayhan970.html
تجربهای محکوم به شکست:
http://www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/khandaniha/article/Sale89_10/Vaziri_Kayhan972.html
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |