|
چهارشنبه 24 آذر 1389 ـ 15 دسامبر 2010 |
ساندويچ جنايت با ادويه ي سركوب (به مقدار لازم)
بازخواني تراژدي لاله، شهلا و محمد در بين خطوط
اكبر كرمي
پيش از طلوع آفتاب، همان هنگام كه تصوري از تصوير سياه ما در تاريكي جنون و جنايت حلق آويز شد، شهلا جاهد هم ديگر نفس نكشيد و نفس ايراني هاي بسياري به شماره افتاد. اين آدم كشي قانوني، به باور من نقطه ي عطفي است كه در عصر جديد، كه عصر ارتباطات و اطلاعات ناميده شده است، توانست در بستري از كنجكاوي، نگراني و بارقه هايي از خودآگاهي جمعي، مناسك قرباني كردن انسان را با همه دژخيمي و پلشتي اش به صورت زنده به خانه هاي زخمي ما بياورد. ما همگي در خانه هاي خود تصور كرديم و ديديم كه چگونه قصاب ها با حسرت به گوشت هاي تن شهلا نگاه مي كردند.
اگر تا ديروز اين قرباني ها در خاموشي و فراموشي پيچيده مي شدند و به آساني در خاطره ها گم مي شدند، اعدام شهلا جاهد و گفت و گو بر سر آن به اين آساني ها از پهنه ي عمومي، عقل سيال جمعي و جان و جهان ما حذف نخواهد شد. حلق آويز شدن شهلا جاهد، به تعبيري شايد حلق آويز شدن همزمان آدميت ما نيز باشد؛ آدميتي كه نفس هايش به شماره افتاده است.
بازتاب اين دژخيمي قانوني و آسيب شناسي آن - در نوشته ها و گفت و گوهاي جاري - را مي توان در صورت بندهاي ذيل خلاصه كرد.
1. آدم كشي هم چون بخشي از سندرم مردسالاري
2. آدم كشي هم چون بخشي از كامكاري هاي مردانه يا زنانه
3. آدم كشي هم چون بخشي از فرهنگ، اخلاق و اجتماع
4. آدم كشي هم چون بحران در فقه و مديريت فقهي و قضايي
5. آدم كشي هم چون بحران در مديريت بحران سياسي
6. آدم كشي هم چون توسعه نايافتگي و ارج شناسي ماقبل مدرن
در مقاله اي(1) امين بزرگيان با تكيه بر برخي از دستاوردهاي نظري فرويد به ويژه در "تمدن و ناخرسندي هاي آن" به مساله ي سركوب جنسي و ضرورت آن - به ويژه از سوي افراد و به صورت داوطلبانه – در شكل گيري مدنيت و تمدن اشاره دارد و دخالت دولت و ايديولوژي هاي تحميلي آن را - كه به صورت سركوب اضافه تظاهر پيدا كرده است – از ريشه هاي ستبر اين گونه تبه كاري ها و دژخيمي ها مي داند.
به باور وي، "جامعهای که سوپراگوی اجتماعی" خود را از دست مي دهد، در وضعیتي است که "تأدیب نفس" در آن چیزی نیست جز "پلیس" و چون پليس نمي تواند همه جا باشد و به همه جا سرك بكشد؛ طبيعي است كه جامعه ليبيدويش را رها مي كند! و بعد فاجعه جاري مي شود!
علي افشاري در نوشته اي(2) با تاكيد بر بي كفايتي دولت - خشونت لجام گسيخته دولتی را که هر دم با توجه به گسترش ناکارآمدی و بی عرضگی حاکمان در اداره جامعه تشديد می شود – مساله اساسي مي داند؛ مساله اي كه اگر مورد توجه قرار نگيرد، بي شك "نيازمند طعمه های جديد" خواهد بود.
به باور افشاري «در اصل بازنده اين ماجرا لاله سحرخيزان است»، كسي كه حق او توسط همسرش (ناصر محمد خانی) تضييع شد. «ولی وی در اين حق کشی تنها نبود... در اين ماجرا پای زن ديگری نيز در ميان است... زنی که با آگاهی و نه از سر ناچاری، همسر، معشوقه و شريک جنسی مردی متاهل می شود، بخشی از تصوير زن ستيزانه است».
آسيه اميني(3) كه زماني در زندان با شهلا هم بند بوده است، بر اين باور است كه «در واقع از روز نخست سری در کار نبوده است. همهی راز شهلا بر دیوار پارچهای دور تختش در بند زنان اوین خلاصه میشد که پر از تصویرهای مردی بود سبزهرو و خندان». «مردی که حتی در زندان، شهلا چشم به راهش بود» و او – دژخيمانه - «در سکوت، جان دادن او را تماشا کرد تا پرده همچنان بر رازهایی که دیگر راز نیستند افتاده بماند. تا دستگاه قضایی ما، سیاسیترین دوران صدور فرمان اعدام را بعد از دههی شصت طی کند».
او تاكيد دارد شهلا، کلیدی شد تا با آن «هم درِ این پروندهی جنایی قفل شود و هم درست چندروز پیش از روزهای پر التهاب ۱۶ آذر نگاه همهی رسانههای دنیا نه به مسائل سیاسی و اعتراضهای مردمی، به یکی از جنجالیترین پروندههای جنایی در ایران جلب شود و خشونت، چنان خودش را بیپرده به در و دیوار بزند که بقیه حساب کار دستشان بیاید که اینجا اوین است. یک زندان سیاسی در دل یک سیستم قضایی سیاسی.»
روايت كاملي از اين تراژدي را - قبل پايان دلهره آورش - فرشته قاضي در عنوان "شهلا جاهد پاي چوبه ي دار" - با تاكيد بر بحران مديريت فقهي در نهادهاي قضايي و پليسي- به نمايش گذاشت.(4) نمايشي تكان دهنده كه با اين ضربه ي سنگين تمام مي شود: «آیا پرونده ای با این همه ابهام بسته می شود؟»
آن چه در همه اين تحليل ها - تا حدي - باعث سردگمي است، آن كه هم "دغدغه ي هاي درست و غلط" به "دغدغه هاي حق و حقوق" غلبه دارد و هم معلول ها به جاي علت ها مورد توجه اند؛ در نتيجه، عجيب نيست اگر اين "ساندويچ جنايت و مكافات" در نهايت با ادويه ي سركوب – به مقدار لازم - سرو مي شود.
اصطلاح ساندويچ جنايت انتخاب شده است تا بتواند با ياري گرفتن از آن چه در پهنه ي سكس مي گذرد، نشان دهد كه هسته ي سخت اين دست جنايت ها در كجا ساندويج مي شود و براي مصرف حواله ي بازار مي گردد.
در تحليل آسيب شناسي اين فاجعه، بيش تر موازين اخلاقي، حقوقي و هنجارهاي عرف اجتماع ما – آن چه هست - مد نظر قرار گرفته است و كم تر زيرساخت هاي اجتماعي و فرهنگي و كمبود هاي آن – آن چه بايد باشد -؛ در نتيجه طبيعي است كه به آساني معلول جاي علت مي نشيند و قرباني – در سايه ي فقر انديشه و داده هاي مناسب - دوباره قرباني مي شود. البته بايد توجه داشت كه شكل قرباني كردن بسيار متفاوت است. مناسبات فرهنگي، ديني، اخلاقي، فقهي و سياسي ناكارآمد هزاران چون شهلا را قرباني مي كند، شهلا و هزاران چون او (مناسبات ارتباطي نا كارآمد) لاله را قرباني مي كند و برخي از ما محمد (برخي از مناسبات سكسي مشروع يا نا مشروع نامطلوب) را!
"آن چه بايد باشد" تنها يك بازي زباني براي زير فشار گذاشتن ذهن خوانندگان نيست؛ اين كه هر دو قرباني زن اين تراژدي، به نام هايي غير از نام شناسنامه اي و رسمي خود معروف و معرفي شده اند، خود حكايتي است شنيدني؛ حكايتي كه داستان ما – آن چه هست - را – چه خوشمان بيايد و چه نيايد - تا "آن چه بايد باشد" كش مي دهد! كودكان و جوانان اين اجتماع نا به سامان، از آينده اي كه پدران و مادرانشان برايشان به تصوير كشيده اند گريزانند! و نام هايي را كه پدران و مادران بر آنان نهاده اند دوست ندارند! بخش مهمي از آن چه در شهرهاي ما يا در زير پوست آن مي گذرد، واكنشي است به اين تصويرها و نام ها؛ نام ها، تصويرها و ميراثي كه تلاش مي شود به ضرب زر و زور و تزوير دروني شود.
از "مناسبات سكسي نامطلوب" نيز نبايد به آساني گذشت و همه چيز را با سلام و صلوات به ندانم كاري چند جوان بي تجربه يا بد اخلاقي چند قهرمان بي اخلاق احاله داد؛ مساله ي بسيار مهمتري در حال وقوع است. نسل جديد از سايه "مرده هاي ورم كرده" بيرون آمده و به بايدها و نبايد هاي نسل گذشته پشت كرده است و عقلانيت ارتباطي پيشينيان و درك آنان را از عشق، دوست داشتن و سكس به چالش كشيده است. چيزي شبيه به شورش دهه ي شصت جوانان در اروپا – به صورت كورمال كورمال - در ايران در حال تكوين است. ممكن است جوانان در به سخن آوردن خواست ها و تمايلات خود و نيز طرح معادل هاي فلسفي و روانشناختي رفتارهاي خود هنوز به پختگي لازم نرسيده باشند و نامتعادل به نظر برسند؛ اما اين چيزي از اهميت اين زايمان تاريخي كم نمي كند. نكوهش خشونت، بيش از هر چيز بايد به هسته ي سخت باورهايي نشانه رود كه اين دگرديسي را تاب نمي آورد و به جاي همراهي كردن با آن و نظريه پردازي در راه تسهيل زايمانش، به سركوب و زنده به گور كردنش اهتمام نشان مي دهد. كورمال بودن اين حركت هم خدشه اي بر "آن چه بايد باشد" وارد نمي آورد؛ بلكه به طور وارونه عرياني و فقر كساني را به نمايش مي گذراد كه با ماسك برادر بزرگ تر در اين بالماسكه ظاهر مي شوند.
مخالفت با هر گونه سركوب در مناسبات سكسي و مقاومت در برابر هژموني اخلاقي – ديني - عرفي، تاكيد بر حق حيات دگرباشان است كه بدون آن ماشين آدم كشي قانوني در ايران خاموش نخواهد شد. يك كاسه كردن همه ي آن چه زير پوست شهر مي گذرد از يك طرف و همراهي با سركوب در چهارچوب مناسبات ديني، اخلاقي و عرفي از طرف ديگر، هم به رشد سكس وحشي و سياه، دامن مي زند و هم به دولت تمامت خواه اجازه مي دهد در انتخاب قربانيان خود دستي باز داشته باشد.
به باور من مساله ي اعدام و آدم كشي هاي قانوني، فارغ از اينكه مقتول و قاتل كيست و چه داستاني را روايت مي كند، قابل نكوهش و سرزنش است و جايي براي اين دست حرف و حديث هاي كشدار و بي پايان نمي گذارد؛ دست كم به اين دليل ساده كه آدم كشي قانوني با حق حيات آدميان كه فصل نخستين اعلاميه ي جهاني حقوق بشر است، منافات دارد. بايد با حلق آويز كردن آدميان - كه چيزي از حلق آويز كردن آدميت كم ندارد - به مخالفت بر خواست و نبايد گذاشت پلشتي و زشتي آدم كشي قانوني در گيرودارِ داوري بر سر مقصر بودن يا نبودن متهم به فراموشي سپرده شود. من در نوشته هاي متعددي به اين مساله پرداخته ام و ضرورتي به تكرار دوباره ي دلايل بسياري كه براي برچيدن بساط آدم كشي قانوني وجود دارد، نمي بينم(5)؛ اما داستان شهلا و لاله، و خشونت پنهان و آشكار آن - كه حتا به نوشته هاي همدردي كننده با اين يا آن نيز راه يافته است – مساله اي نيست كه بتوان به آساني از آن گذشت؛ به ويژه، از آن رو كه زمينه ها و اتيولوژي بخشي از اين جنايت "ساندويج شده" در نوشته هاي حاشيه ي اين داستان، بازتوليد مي شود؛ داستان ها و داستان گوياني كه ممكن است ناخواسته در تدارك، توليد و مصرف ساندويج هاي بعدي شريك شوند.
پيش كشيدن هنجارهاي سكسي، اخلاقي و عرفي براي داوري كردن در مورد رفتار لاله، شهلا و محمد، گاف بزرگي است كه در پرداختن به اين داستان بارها و بارها تكرار شده است. چنين داوري هايي نه تنها به گم شدن مشكل اصلي مي انجامد، كه حتا به تقويت و بازتوليد آن كمك مي رساند.
پرسش اساسي اين جاست كه اگر بتوانيم بر اساس هنجارهاي اخلاقي و عرفي در مورد حق و حقوق آدميان داوري كنيم، چرا نتوانيم همين كار را بر اساس هنجارهاي ديني انجام دهيم؟ اگر نمي توانيم و نبايد اين كار را كرد – كه هم نظري گسترده اي در اين مورد خوشبختانه در حال شكل گيري است – پس آن كار را هم نبايد كرد؛ و نبايد گذاشت با متر ديگري بايد ها و نبايد هاي متهم و قرباني متر شود. به قول آيزايا برلين همه پلشتي و پستي اي كه در رفتار يك انسان ممكن است به چشم بخورد، به اندازه اي نيست كه يك نفر را وادار كنيم كاري را كه ديگران خوب مي دانند انجام دهد، يا كاري را كه ديگران بد مي دانند انجام ندهد! به عبارت ساده تر، اگر آدمي محترم است، لابد انديشه ها و بايدها و نبايدهايش نيز محترم است.
بسياري از دين خويان - به ظاهر - كارخودشان را راحت كرده اند و خيلي راحت مي گويند: نه خير! چه كسي گفته است هر انساني محترم است!؟ آن ها تلاش مي كنند نشان دهند كه نه تنها هر انساني - به ما هو انسان – محترم نيست كه محترم بودن انسان ها، ارتباط معناداري هم با محترم بودن باورها و بايدها و نبايدهاي آن ها ندارد(6). ارج شناسي هاي ماقبل مدرن از اين جنس است و آدميان را و باورهاي آنان را دست كم به دو دسته ي خوب (خود) و بد (ديگري) تقسيم مي كند.
در ارج شناسي ماقبل مدرن، جايي براي ديگري و باورهايش وجود ندارد. يك اجتماع ماقبل مدرن، حداكثر ممكن است به تحمل ديگري از سرناچاري گردن بسپارد. هسته ي سخت تراژدي لاله، شهلا و محمد در اين ارج شناسي ماقبل مدرن و پوسيده لانه كرده است. ارج شناسيِ نيست انگاري كه در سويه ها ي تاريكش، آدميان را گام به گام به سايه ي جنايت نزديك مي كند؛ ارج شناسي بدخيمي كه بدون درك آن و بدون عبور از آن، عبور از دژخيمي آدم كشي ممكن نخواهد بود.
اما كار ما كه مخالف آدم كشي – در هر شكلش - هستيم به اين آساني ها نيست و به آساني نمي توانيم و نبايد به ننگ بد و خوب كردن آدميان و باورهايشان آلوده شويم. مشكل همين جاست؛ ما چگونه مي توانيم با تكيه بر نيروي فرزانگي خود از گرداب سهمگين اين همه تفاوت و تمايز و تنازع بگذريم، بي آن كه به دژخويي بدخيم سركوب، سكوت و سانسور آلوده شويم؟
مشكل جامعه ي ما – در ارتباط با داستان لاله، شهلا و محمد - مدنيت ناتمام و آميزش اجتماعي ناسالم، به ويژه در پهنه ي سكسواليته است، كه نمي گذارد زمينه هاي لازم براي عبور از اين بحران ريشه دار فراهم آيد. براي من قابل درك نيست كه برخي از انديشمندان ما - به عنوان نمونه - از حقوق هم جنسگرايان دفاع مي كنند، اما در همان حال با برخي از سبك هاي زندگي جنسي سنتي جامعه ي خود (صيغه) نامدارايي نشان مي دهند؟ و فجايعي از اين دست را به مساله ي سبك زندگي افراد پيوند مي زنند. سبك زندگي جنسي افراد تا آن جا كه از خشونت تبعيض و تجاوز در امان بماند، نمي تواند و نبايد هدف سبك سري ها و رواناداري ما قرار بگيرد. درك اين مطلب است كه - به باور من - مي تواند ما را به درك هسته ي سخت تراژدي لاله، شهلا و محمد نزديك كند.
بايد توجه داشت كه ارتباطاتي از جنس داستان لاله، شهلا و محمد در مقايسه با آن چه در زير پوست شهرهاي ما در حال قدكشيدن است، تنها به نوك قله ي كوه يخ بسيار ستبري مي ماند كه عظمت و تنومنديش را زير آب پنهان كرده است. اين مشت، نمونه خرواري است كه با اين بگو مگوهاي ديني، اخلاقي و عرفي سهل انگارانه جا نمي زند!
ممكن است در مورد صيغه حرف و حديث هاي فراواني وجود داشته باشد، اما مگر در مورد هم جنس گرايي يا سبك هاي رايج يا نادر ديگر حرف و حديث وجود ندارد؟ از اين مساله گذشته، مبناي داوري بر سبك هاي مختلف حيات جنسي چيست و چرا؟ آيا فراتر از خواست و انتخاب خود آدميان مبنا و سنجه ي ديگري وجود دارد؟
در پاسخ به اين سوال، بايد توجه داشت كه هرگونه استناد به قانون و قرارداد،غير مستقيم پاسخ خير به سوال پيشين نيز هست و بر اين نكته ي باريك اشاره دارد كه انسان مبنا و ميزان همه چيز است. قانون، قرارداد و توافق وقتي محترم است كه دمكراتيك باشد. قانون، قرارداد و توافق دمكراتيك محدود به آزادي و برابري اطراف قرارداد و انعطاف پذيري و باز بودن خود قرارداد است؛ يعني تنها ما مي توانيم به خواست هاي خود قيد بزنيم(7).
اگر بپذيريم كه تنها ما مي توانيم به آزادي خود قيد بزنيم، اخلاق پسامدرن(اتيك) و قانون (اخلاق اجتماعي) در جهان پس از اخلاق(مورال) طلوع مي كند(8) و آن گاه و تنها آن گاه است كه عفريت تمامت خواهي از جان و جهان ما بيرون مي شود و ما مي توانيم شاهد آزادي و برابري را در آغوش بكشيم.
مدنيت جديد – در جهان پس از اخلاق - با دادن تضمين هاي لازم براي حفاظت از حقوق اساسي شهروندان (حقوق بشر) و اتيك ها و باورهاي آنان، از آن ها مي خواهد كه به خواست ها و تمايلات خود در چهارچوب توافقات دمكراتيك قيد بگذارند. آميزش اجتماعي سالم و ارتباطات انساني مناسب در اين تبادل قابل قبول، تكامل پيدا مي كند و به تولد جامعه مي انجامد. بايد هسته ي سخت تراژدي لاله، شهلا و محمد را در فرايندهايِ ارتباطيِ ناكارآمدِ سنتي به جستجو نشست كه هم چون دوال پايي روي دوش هاي ما سنگيني مي كند و نمي گذارد به استقبال هواي تازه برخيزيم(9).
به عبارت ديگر، عبور از " گرداب سهمگين اين همه تفاوت و تمايز و تنازع" تنها به مدد انگاره هاي مدرن انسجام آفريني ممكن است كه با تاكيد بر احترام به حق حيات همه ي آدميان و نام آنان و باورهايشان شروع مي شود. انگاره هاي هست انگاري كه با نيستي و "نيست انگاري" خداحافظي كرده اند. اينجا همه هستند و خواهند بود؛ تنها موج هاي اكثريت اند كه روزي مي آيند و روزي ديگر مي روند.
بايد به جاي قرباني كردن ديگران و باورهايشان به قرباني كردن برخي از باورها بدخيم و انديشه هاي مهاجم خود عادت كنيم و سهم خود را در برپايي جامعه ي باز بپردازيم. بايد با احترام به همه ي نام هاي كوچك، به ديگران هم شانس پيوند با جوامع مدرن داده شود.
شايد با اين مقدمه، روشن شده باشد كه داوري بر رفتار جنسي لاله، شهلا و محمد، در اجتماع و فرهنگي كه فرآيند مدني شدن را هنوز به درستي طي نكرده و از اضطراب هاي جنسي گوناگون لبريز است و رنج مي برد، چقدر مشكل و پرگره است(10)؛ حتا اگر بتوانيم از هفت خوان رستم داوري بر رفتارهاي جنسي ديگران به سلامت عبور كنيم، مساله اصلي هنوز پابرجاست. داوري هاي جنسي ما و قربانيان اين داستان چه نسبتي با اين جنايت دارد؟
فرض كنيد – فرض محال البته محال نيست – تمامي كارشناسان "روانشناسي كمال" در مورد موازين رفتارهاي جنسي سالم به هم نظري كاملي برسند و معيارها و سنجه هايي مناسبي را براي داوري در مورد رفتارهاي سالم جنسي مطرح كنند؛ در چنين شرايطي چه دليلي داريم كه بر اساس آن بتوانيم ديگران را مجبور به رعايت آن موازين كنيم؟
وقتي از سركوب جنسي و ضرورت آن دفاع مي كنيم، آيا با اين تحليل كه در فرايند سركوب اختلال يا جابه جايي ايجاد شده است، نمي خواهيم تا حدي بر خشونت اعمال شده صحه بگذاريم؟ چرا مثلن به جاي مراجعه به فرويد نبايد به پرلز يا فوكو مراجعه كنيم و به جاي ضرورت سركوب از ضرورت "رهايي" و "شدن" بگوييم؟ آيا انتخاب فرويد به جاي پرلز به معناي تاييد پيشاپيش بخشي از جنايت و مكافات آن نيست؟
تاكيد بر فراخود اجتماعي و بايدها و نبايدهاي عرفي، اخلاقي و ديني در جهاني كه جهان ايستادن بر پاهاي خود است و در شرايطي كه احترام به خود، ركن ركين احترام به ديگري، تلقي مي شود، چه معناي محصلي دارد؟ كسي كه نمي تواند با خود و "كودكان درون" خود مهربان باشد، طبيعي است كه با ديگري و بودنش مهربان نخواهد بود. اگر امروز اين گونه گشاده دستانه و انبوه انبوه ميوه هاي نفرت به اين يا آن نثار مي شود، شايد از آن روست كه ما نخواسته ايم يا نتوانسته ايم بپذيريم كه هر كس نامي دارد. اگر امروز برخي از ما هنوز مي توانيم در پاي رقص جنازه ي ديگري هورا بكشيم، شايد به خاطر آن باشد كه ما پيشتر – در "همدستي" و "دو پهلويي" با فرايندهاي مسري سركوب، سكوت و سانسور - كودكان درون خود را زنده به گور كرده ايم.
وقتي پهنه سكس و سكسواليته در ايران به امان خدا رها شده است و كمترين گفت و گوي جدي و مطالعه ي كارشناسانه اي در مورد آن وجود ندارد، چگونه انتظار داريد، كساني چون لاله، شهلا و محمد - كه بسيار بسيارند – دچار مشكل نشوند؟ و فراموش نبايد كرد كه من در پرهيز از شلوغ شدن موضوع، ترجيح مي دهم از "حق خطا كردن" حرفي به ميان نياورم و از اين مساله نيز بگذرم كه "است" هاي علمي، فلسفي و اخلاقي (بايدها و نبايدها) – كه دستاوردهايي كارشناسانه اند - نسبت مستقيمي با مناسبات حقوقي – كه دستاوردهايي دمكراتيك اند - ندارند.
روحانيت اگر توانسته است پهنه ي سياست را در ايران ملك طلق خود كند و با نظارت هايي از جنس استصوابي، پايان هر داستاني را بنويسد، از آن روست كه پيشتر پهنه اخلاق، تن، سكس و سكسواليته را فتح كرده و توانسته است ميخ خود را در اين پهنه محكم و مبناي سنجش هر رفتاري تعريف كند. اين مساله از آن رو اهميت دارد كه "سندرم استبداد" در ايران با شدت و حدت به "سرطان اضطراب جنسي" ما ايرانيان پيوند خورده است. اين پيوند را من در مقاله اي با همين عنوان كاويده ام(11)؛ كاوشي كه برايم 11 محكوميت به زندان و تبعيد به ارمغان آورد. براي مقابله با بحران هاي اخلاقي عميقي كه اجتماع ما را در هم تنيده است، بيش از هر چيز نيازمند در انداختن يك گفتمان مدرن، سالم و انساني در مورد سكسواليته و اخلاقيم. گفتماني سبز و سرشار كه بتواند با درك اهميت سكسوآليزم (حق حاكميت بر بدن و آزادي در قلمرو تن هم چون مقدمه ي هر حق ديگري) در عبور از لجن زار مناسبات ماقبل مدرن موجود، به بايدها و نبايد هاي اخلاقي ارتجاعي و ضدانساني نه بگويد. اگر نتوانيم اين پهنه را از سيطره ي تام و تمام جريان هاي سنتي و سلطه ي نيست انگارانه ي آنان نجات دهيم، هرگز نمي توانيم جريان هاي سنتي و ماقبل مدرن را در پهنه ي سياست سرجاي مناسب خودشان بنشانيم. اصلاح مناسبات ارتباطي اجتماع ايران (آزادي هاي اجتماعي) پيشنياز هر گونه اصلاحي است. "حق حاكميت بر سرنوشت خويش" با نهادينه شدن "حق حاكميت بر قلمرو تن" معنا پيدا مي كند و دمكراسي براي ما با ارج شناسي جديد - به ويژه در پهنه ي اخلاق - شروع مي شود.
پانوشت ها
1. امين بزرگيان، در باره ي شهلا،
http://zamaaneh.com/idea/2010/12/post_863.html
2. علي افشاري، ماشين اهريمني خشونت را متوف سازيم،
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/12/114187.php
3. آسيه اميني، فوتبال كثيف،
http://zamaaneh.com/humanrights/2010/12/post_764.html
4. فرشته قاضي، شهلا جاهد پاي چوبه ي دار،
http://www.roozonline.com/persian/news/newsitem/article/-c9dc695121.html
5. در مقاله ي "در نكوهش آدم كشي" به برخي از دلايل خود در مخالفت با آدم كشي قانوني پرداخته ام. http://zamaaneh.com/humanrights/2010/12/post_768.html
6. نمونه اي از اين جنس دين خويي را در مقاله ي تاسف بار الهه بقراط به نام "من به هر انديشه اي احترام نمي گذارم" مي توان ديد كه البته با توجه به مجموعه ي نوشته ها و گزارش هاي وي يك استثنا محسوب مي شود.
http://news.gooya.com/politics/archives/2010/11/113692.php
7. اين نگاه در مقاله اي با همين عنوان "تنها ما مي توانيم بر آزادي خود قيد بزنيم" دنبال شده است. http://news.gooya.com/politics/archives/044416.php
8. اين نگاه در مقاله اي با عنوان "اخلاق در جهان پس از اخلاق" دنبال شده است.
http://zamaaneh.com/idea/2009/03/post_501.html
9. اين نگاه در مقاله ي "سكس و دمكراسي" دنبال شده است.
http://news.gooya.com/politics/archives/2006/08/052317.php
10. دشواري اين كار را در مقاله اي با عنوان "خوشبختانه هنوز مردم زنده اند ..." كاويده ام.
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17885
11. اكبر كرمي، "سندرم استبداد ايراني و سرطاني به نام اضطراب جنسي"
http://news.gooya.com/politics/archives/011025.php
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|