|
جمعه 19 آذر 1389 ـ 10 دسامبر 2010 |
دو مقالهء پيوسته از مهدی خلجی
روحانیت کلمهای گمراه کننده است. کمتر چیزی میتوان یافت که همه ی روحانیان بر آن اتفاق داشته باشند؛ منافع اقتصادی، گرایش سیاسی و حتی آگاهی و وجدان صنفی.
تبدیل تشیع به ایدئولوژی حکومت در عصر صفوی تنش میان روحانیان را افزود و جمهوری اسلامی این ستیز درونی را به حد اعلا رساند. بر خلاف آنچه ممکن است در آغاز به نظر آید، بسیاری از روحانیان – نه فقط روحانیان وابسته به حکومت، بلکه روحانیان مخالف حکومت نیز– از فشار ولی فقیه بر برخی روحانیان دیگر، قند در دلشان آب میشود.
حادثهی حمله بسیجیان و لباسشخصیها به دفتر آیت الله صانعی، دل بسیاری از روحانیان سنتی را خشنود کرد. این دسته از روحانیان که از قضا کینهء کهنهای از حکومت اسلامی و ولایت فقیه دارند، آنچه امروز بر آیت الله صانعی میرود را «تقاص الهی» میدانند.
یوسف صانعی در سالهای دادستانی کل کشور (1364-1361) سیمای قاضی سختگیر و رعبآفرینی را داشت که به برخوردهای تند با فعالان سیاسی و حتی متهمان جرایم عادی مانند گرانفروشی آوازه داشت.
او به اظهارنظرهای افراطی خود نیز شهره بود. جدا از اعدام و حبس بدون گذراندن رویهی قانونی، چنین سخنانی از او بسیار شنیده شد: «ضد انقلاب باید آن قدر از شما بترسد که عکس شما را ببیند فرار کند و اگر این جور شد، مسلمان صددرصد هستید» (روزنامه جمهوری اسلامی، یازدهم اسفندماه 1361). او گرچه در سالهای اخیر دیدگاهِ خود را درباره ولایت فقیه تعدیل کرد، تا سالهای نخست رهبری آیت الله خامنهای، از هواداران برداشت مطلقگرایانه از ولایت فقیه بود. او حتی در خردادماهِ سال شصت و هشت، در یک سخنرانی در قم گفت «من به عنوان یک مسأله شرعی میگویم که تخلف از فرمان آیت الله خامنهای خروج از ولایت الله و ورود به ولایت شیطان است».
نمونهء دیگر، احمد آذری قمی، از فقیهان بلندپایه انقلابی است که مدتی در آغاز انقلاب، دادستان بود. او نیز در اواخر عمر خود با حکومت درافتاد و سرانجام خود و خانهاش آماج نیروهای اطلاعاتی حوزوی تحت امر آیت الله خامنهای قرار گرفت و پس از اندی درگذشت.
او که به منتقد آیت الله خامنهای بدل شده بود، پیشترها دربارهء ولایت فقیه گفته بود: «ولی فقیه تنها نیست که صاحب اختیار بلامعارض در تصرف در اموال و نفوس مردم میباشد، بلکه اراده او حتی در توحید و شرک ذات باریتعالی نیز موثر است و اگر بخواهد میتواند حکم تعطیل توحید را صادر نماید و یگانگی پروردگار را در ذات و یا در پرستش محکوم به تعطیل اعلام دارد». (روزنامهء رسالت، نوزدهم تیرماه شصت و هشت)
حملههای مکرر به خانه و دفتر آیت الله حسینعلی منتظری نیز به خرسندی پنهان شمار فراوانی از روحانیان انجامید. آنان او را بنیادگذار نظریهء ولایت فقیه یا دستکم یکی از معماران اصلی نظام بنا شده بر آن میانگاشتند. خوشحالی برخی دیگر از سر دشمنی دیرینه با او بر سر «قضیه ی کتاب شهید جاوید» و نیز اظهارنظر آیت الله منتظری دربارهی مسئله فدک بود که او را تا مرز تکفیر شدن در بیت چند مرجع تقلید پیش برد.
اما قربانیان روحانی و مرجع جمهوری اسلامی، همه صاحبمنصبان پیشین در این نظام یا دنبالهروان شورمند و شیدای آیت الله خمینی نبودند. سید محمد شیرازی، سید کاظم شریعتمداری، سید محمد روحانی، رضا صدر و دیگران، فقهیانی بودند که از آغاز، ولایت فقیه به روایت آیت الله خمینی را نپذیرفتند و در کام مرگبار سرکوب حکومت مذهبی فرورفتند.
در سی سال گذشته، صدها روحانی، به جرائم سیاسی و عقیدتی اعدام، شکنجه، زندانی یا تبعید شدهاند یا تحت حبس خانگی قرار گرفتهاند. اما طرفه آن است که با تنوعی که قربانیان روحانی جمهوری اسلامی دارند، واکنش صنف روحانیت به سرکوب برخی نمایندگان آن کمابیش یک نوع بوده است: سکوت.
سکوت روحانیان در برابر اعمال فشار بر روحانیان دیگر هرچند انگیزههای گوناگون داشتهباشد، اما سابقهای طولانی دارد. شیخ عبدالکریم حائری یزدی، بنیانگذار حوزهعلمیهقم بارها در قبال فشارهای رضاشاه پهلوی بر روحانیان سکوت کرد. سید محمد حسین بروجردی، مرجع مقتدر قم نیز سخنی در مخالفت با سرکوب روحانیان سیاسی، از جمله سید مجتبی نواب صفوی، به دست رژیم محمد رضاشاه پهلوی نگفت.
آرمان روحانیت بیش از هر چیز حفظ بقای خود و صیانت ذات است؛ نه پاسداری از اسلام، تشیع یا هر هدف انتزاعی دیگر.
بررسی رفتار سیاسی حائری یزدی و بروجردی نشان میدهد که آنان پیش از هر چیز به تقویت حوزهء علمیه میاندیشیدند تا به پیشبرد برنامه عقیدتی- سیاسی خاص. اگر دفاع از اصلی اسلامی یا حمایت از روحانی ستم دیدهای به آسیب پذیرتر شدن نهاد مرجعیت و روحانیت میانجامید، آنان ترجیح میدادند سکوت کنند.
امروزه برای مراجعی چون آیت الله سیستانی نیز داستان از این قرار است. اظهارنظر آیت الله سیستانی دربارهء مسائل سیاسی ایران، به ويژه بیان انتقادی دیدگاهاش، او را به رویارویی با جمهوری اسلامی میکشاند و در نتیجه او باید از دفترها، ساختمانها، مراکز، تأسیسات و اموال خود در ایران چشم بپوشد و میلیاردها تومان سرمایهء خود را در ایران از دست بدهد و ارتباط خود با مقلدان شیعی در ایران را بگلسد و خود را از داشتن پایگاهی در شهر مهم قم محروم کند. استدلال فقهی این مراجع چنین است: بقای اسلام بدون بقای مرجعیت و روحانیت ممکن نیست، امکان دفاع مؤثر از ستمدیدگان و سرکوب شدگان بدون وارد شدن به رویارویی با جمهوری اسلامی وجود ندارد و بلکه چنین کاری به اصل مرجعیت و روحانیت ضربه میزند؛ پس سکوت در چنین شرایطی نه جایز که واجب است.
فقیهان، نظریههای سیاسی خود را به قدر قدرت اجتماعی و نفوذ سیاسی خود بسط و قبض میدهند. اینکه دائره ی ولایت فقیه چقدر گسترده است نیز به دائره ی قدرت واقعی آنان بسته است. وقتی قدرت آنان اندک است، نظریه ی ولایت فقیه آنان نیز فروتن است. وقتی قدرت آنان بسیار است یا تصور آنان این است که میتواند باشد، نظریه آنان به سمت مطلق کردن ولایت خود میگراید.
در پرسش و پاسخی که در وبسایت آیت الله سیستانی نشر یافته، وی درباره ی ولایت فقیه میگوید «در امور عامه که نظم جامعه ی اسلامی بر آنها متوقف است، هم در شخص فقیه و هم در شرایط به کار بستن ولایت، امور دیگری معتبر است از جمله مقبول بودن نزد عامه ی مومنین».
بر این بنیاد، نظریههای سیاسی فقیهان یکسره معطوف به عمل است. از پنجره ی خود به دنیای خارج نگاه میکنند و نظریه ی قدرت سیاسی خود را بر اساس سفتی یا نرمی واقعیت شکل میدهند. عملگرایی و انعطافپذیری یکی از ویژگیهای مهم نظر سیاسی در فقه اسلامی، به ويژه فقه شیعه، است. فقه شیعه وقتی فقط حکومت نبوده، فقه جهاد نیز نبوده؛ بلکه تسلیم در برابر سلطان در آن توجیه شدهاست.
قدرت نامحدود و بنااخلاقی ِ ولایت فقیه و جمهوری اسلامی آرام آرام فقیهان را به سمت نظریهای قدیمی درباره ی سیاست سوق میدهد؛ نظریه ی سلطنت، قهر به تغلب و حکومت به زور. به نظر میرسد واقعیت جمهوری اسلامی از نظر اکثر قریب به اتفاق فقیهان همان سلطنت است. در برابر سلطان چه میشود کرد؟ سعدی در «سیرت پادشاهان» گوید «ناسزایی را چو بینی بخت یار/عاقلان تسلیم کردند اختیار/ چون نداری ناخن درنده تیز / با ددان آن به که کم گیری ستیز/ هر که با پولاد بازو پنجه کرد / ساعد مسکین خود را رنجه کرد / باش تا دستاش ببندد روزگار / پس به کام دشمنان مغزش برآر». و همو میگوید «خلاف رأی سلطان رأی جستن/ به خون خویش باشد دست شستن».
محمد باقر مجلسی در «عین الحیوه» میگوید «بدان که پادشاهانی که به دین حق باشند، ایشان را بر رعیت حقوق بسیار است که حفظ و حراست ایشان مینماید، دفع دشمنان دین از ایشان میکند و جان و مال و عرف ایشان با حمایت پادشاهان محفوظ میباشد. پس ایشان را دعا باید کرد و حق ایشان را باید شناخت؛ خصوصاً در هنگامی که به عدالت سلوک نمایند... و اگر پادشاهان بر خلاف روش صلاح و عدالت باشند، دعا برای صلاح ایشان میباید کرد یا خود را اصلاح میباید نمود که خدا ایشان را به اصلاح آورد».
فقیهان شیعه عوض کردن سلطان را نه از راه مسالمتآمیز ممکن میدانستند نه به روش قهرآمیز و انقلابی باور داشتند. بنابراین چنانکه ملا احمد نراقی میگفت: «ای گروه شیعه! خود را ذلیل مسازید و به ورطه میندازید به سبب نافرمانی سلطان و فرمانفرمای خود؛ پس اگر عادل است از خداوند درخواست کنید که او را پاینده بدارد و اگر ظالم است از درگاه الاهی مسئلت نمایید که او را به صلاح آورد که صلاح احوال شما در صلاح سلطان است». (نراقی؛ معراج السعاده)
بازگشت روحانیت به دیدگاه سلطنت بسیار طبیعی است. روحانیت و مرجعیت چنان در فقر فکری و نظری به سر میبرد که از ساختن نظریهای تازه برای واقعیت امروز ناتوان است. البته که پذیرش ولی فقیه در مقام سلطان بیش از هر گزینه نظری دیگر منافع کلان اقتصادی مراجع را نیز تأمین میکند؛ مراجعی که پرمکنتترین و ثروتمندترین فقیهان تاریخ تشیع به شمار میآیند.
http://www.mardomak.org/news/cilent_emperor/
در تاریخ تشیع، هیچ رهبر سیاسی به اندازه آیتالله خمینی روحانیت را شماتت و ملامت نکرده است. رضاشاه پهلوی و آیتالله علی خامنهای هر دو بوروکراسی تازهای را بر حوزههای علمیه تحمیل کردند و به شیوهای متفاوت حوزهها را محدود نمودند؛ اما هیچکدام جرأت انتقاد علنی از روحانیت به اندازه ی آیتالله خمینی نداشتند.
بنیانگذار جمهوری اسلامی هر روحانی را که به ولایت فقیه اعتقاد نداشت، «مقدسنما»، «واپسگرا»، «متحجر»، «فریبخورده استعمار»، «آخوند درباری»، «احمق»، «بیشعور»، «دینفروش» و طرفدار «اسلام آمریکایی» لقب داده است. روحانیت ستیزی آیتالله خمینی به هیچ روی با روحانیت ستیزی رضاشاه پهلوی که برنامه عرفیکردن را علنی پیش میبرد، قابل مقایسه نیست. آیتالله خمینی بدترین دشمن اسلام، «دشمن رسول الله» و «مروج اسلام آمریکایی» را روحانیتی میدانست که به جدایی دین از سیاست باور دارند. او صریحاً بزرگترین دشمن خود را نیز همین روحانیان یاد کرد: «خون دلی که پدر پیرتان از این دسته یمتحجر خورده است، هرگز از فشارها و سختیهای دیگران نخورده است». بر این روی، جمهوری اسلامی برای روحانیان شمشیری دولبه بود: قدرت عظیم و ثروت بیسابقه را همراه دستگاه سرکوب، دادگاه ويژه روحانیت تیپ هشتاد و سه امام صادق و معاونت حوزه وزارت اطلاعات با هم به همراه آورد.
سی و یک سال پیش، نه فقه شباهتی به ایدئولوژی کمونیسم داشت، نه مذهبیها در ایران طبقهای مانند پرولتاریا را شکل میدادند، نه روحانیت معادل حزب کمونیست بود و نه حتی تلاش محمد بهشتی برای تأسیس نظام سیاسی تکحزبی بر پایه حزب جمهوری اسلامی به جایی رسید. جمهوری اسلامی از هر جهت شالودهای پریشیده و آشفته داشت و دارد. نه طبقهای را نمایندگی میکند، نه هیچ لایهای اجتماعی را خرسند نگه میدارد.
ولایت فقیه، نه به تقویت فقیهان، که به تضعیف آنان انجامید. ولایت فقیه تنها ولایت او بر رعیت عادی نیست، بلکه بر فقیهان دیگر نیز هست. ولی فقیه به هیچ روی موظف نیست در هیچ مسألهای با فقیهان دیگر مشورت کند یا رأی آنان را در نظر آورد. ولایت فقیه، بیش از هر چیز ولایت یک فقیه بر دیگر فقیهان است. بنابراین، پذیرش ولایت فقیه، به معنای پذیرش سکوت فقیهان در مسائل مربوط به حوزه ی عمومی است. عکس این هم صادق است؛ اظهارنظر فقیهان در مسائل مربوط به سپهر همگانی، یعنی به چالش گرفتن اقتدار ولی فقیه.
ولایت فقیه نه تنها فقیهستیز که فقهستیز نیز هست. آیتالله خمینی در آغاز، طرح ولایت فقیه را به بهانه ی لزوم اجرای شریعت به میان آورد. فقیه کسی بود که بهتر از دیگران فقهی را که باید در جامعه اداره میشد، میفهمید. بنابراین، از نظر آقای خمینی، کارشناس فقه، بهترین مجری آن نیز هست.
اما در سالهای آخر عمر، آیتالله خمینی به این نتیجه رسید که با تلقی سنتی از فقه «تمدن جدید به کلی باید از بین برود و مردم کوخنشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند» (1367/7/2) و «حکومت، فلسفه ی عملی برخورد با شرک و کفر و معضلات داخلی و خارجی را تعیین میکند و این بحثهای طلبگی مدارس که در چارچوب تئوریهاست، نه تنها قابل حل نیست که ما را به بنبستهایی میکشاند که منجر به نقض ظاهری قانون اساسی میگردد». (1367/10/08)
در پی ناکامی نظریه ی ولایت فقیه، آیت الله خمینی نظریه ی «مصلحت نظام» را پیش کشید. در هر تضادی میان مصلحت نظام و احکام فقه، ولی فقیه میتواند احکام فقهی را نادیده بگیرد. در نتیجه ولی فقیه که قرار بود مجری فقه باشد، به مقام نسخکننده ی فقه ارتقا یافت. از نظر آیت الله خمینی، ولایت فقیه «بر جمیع احکام فرعیه الاهیه تقدم دارد» و اختیارات فقیه فراتر از «چارچوب احکام الهی» است (1366/10/12).
گرچه به ظاهر، حوزه ی علمیه، پشتوانه ی ایدئولوژيک نظام سیاسی موجود است، جمهوری اسلامی در سی سال گذشته هیچ یک از گرههای فقهی و ایدئولوژيک خود را به دست فقیهان یا نهاد حوزه نگشوده است. هیچ وقت دولت با استناد به فتوای فقیهان غیرحکومتی عملی را مجاز یا ممنوع نکرده است. مرجع دینی حکومت و دولت همواره ولی فقیه بوده و در بسیاری موارد، نظر ولی فقیه، خلاف فتوای اغلب فقیهان معاصر قلمداد شده است.
حوزه ی علمیه، در مقام تولید کننده ی دانش فقه و پرورش دهنده ی فقیهان، هیچ ارتباط سیستماتیکی با نظام حقوقی – سیاسی کشور ندارد. تنها مرجع قانونگذاری، مجلس شورای اسلامی است که نمایندگان آن به ندرت روحانی یا فقیه هستند. شش فقیه عضو شورای نگهبان، نه برگزیدگان حوزه، که برکشیدگان ولی فقیهاند. هیچ یک از روسای قوه ی قضاییه از فقیهان طراز اول حوزه نبودهاند. نمایندگان مجلس خبرگان، نمایندگان حوزه علمیه نیستند و اکثر آنان حتی فاقد توانایی اجتهاد و نیز اعتبار حوزویاند.
نظام ولایت فقیه از یک سو، سرمایه گذاری مالی عظیمی برای حوزهها کرد و نظام روحانیت را از نظر اقتصادی به خود وابسته نمود و از سوی دیگر دستگاه سرکوب و مجازات سختگیرانهای بالاسر آن گماشت. اما نظام تشویق و تنبیه / یا تطمیع و تنبیه حکومت یک نتیجه بیشتر نداشت: استقلال زدایی از روحانیت و سترون کردن نیروی نقادانه آن در برابر حکومت.
اما این نظام به هیچ روی نتوانست روحانیت را پشتوانه ی نظری فعالی برای حکومت سازد. در هیچ بحرانی برای جمهوری اسلامی، روحانیت نقشی نجات بخش برای آن نداشته است. هر جا جمهوری اسلامی لغزیده، روحانیت پشتیبان او هم به همراهاش فروافتاده است. انتخابات دوم خرداد 1376 که نامزد مورد حمایت حکومت، پشتیبانی روحانیت وابسته به آیت الله خامنهای را نیز خرید، نمونه ی گویایی است.
روحانیت به چه کار جمهوری اسلامی میآید؟ بیگمان اگر روحانیت مستقل بود، میتوانست تهدیدی گران برای نظام سیاسی باشد. با سلب استقلال روحانیت، دیگر این نهاد تهدیدی سنگین نیست؛ اما پشتوانهای با ارزش هم نیست. بیشترین سود روحانیت برای نظام سیاسی اکنون تنها در خاصیت تبلیغاتی آن خلاصه میشود. نه فقه حوزهها به درد حکومت داری جمهوری اسلامی میخورد و نه مراجع تقلید آن کمککار چندانی برای حکومت هستند. مهمترین خواست حکومت، سخن گفتن و سکوت روحانیت به خواست حکومت است. این اتفاقی است که در سی سال گذشته به جز چند استثنا رخ داده است.
روحانیت چون از نظر مالی به مردم وابسته است (یا چنین ادعای دارد)، ناگزیر از تکیه بر اعتماد مردم در مقام «سرمایهای اجتماعی» است. جمهوری اسلامی که رنگ از صورت مشروعیت و محبوبیت آن پریده، سخت به این «سرمایه ی اجتماعی» نیازمند است. اما استفاده افراطی از این سرمایه، آن را فرسوده است. هر چه جمهوری اسلامی خود بیشتر به اعتبار اجتماعی روحانیت آسیب بزند، خود را کمتر بدان نیازمند احساس میکند. جمهوری اسلامی به شکل فزایندهای به نهاد روحانیت پول تزریق میکند، اما با همین آهنگ آن را پیوسته به حاشیه میراند. هرچه جمهوری اسلامی بیشتر در دل تاریک بحرانهای سیاسی فرورود، روحانیت کمتر به کار آن میآید.
http://www.mardomak.org/news/Khalaji-On-independence-of-clericks/
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|