|
دوشنبه 15 آذر 1389 ـ 6 دسامبر 2010 |
نه دولت آن دولت قدر قدرت است و نه جامعه آنقدرضعیف
گفتگو با سعید پیوندی
گفتگوگر: سايت توانا
وزیر آموزش و پرورش، معاون پژوهشی آموزش و پرورش و رییس سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزشی کشور، رهبر جمهوری اسلامی ایران، رییس قویه قضاییه، دادستان دادگاه دستگیرشدگان حوادث پس از انتخابات، وزیر علوم... همه و بیشتر مسئولین جمهوری اسلامی در چندین ماه گذشته پیکان انتقادات و حملات خود رابه سوی علوم انسانی در دانشگاه ها و مدارس ایران نشانه رفته اند. آنچه در این مصاحبه با دکتر سعید پیوندی می خوانید، بیشتر جنبه عمومی و پیامدهای تربیتی اقداماتی است که سیستم آموزشی ایران در پیش گرفته است. دکتر سعید پیوندی استادیار دانشگاه پاریس (گروه تحقیقات ESSI-CRES) بوده و در آن دانشگاه به تدریس جامعه شناسی علوم تربیتی مشغول است. وی همچنین مدیریت گروه علوم تربیتی/ روانکاوی/ FLEIl را بر عهده داشته است. وی از سال 2004 عضو هیئت تحریریه نشریه Revue Pratiques de Formation/Analyses بوده است.
پرسش: آقای پیوندی حاکمیت یک کشور به چه مرحله ای می رسد که وارد عرصه دخالت در علوم می شود و می خواهد که علوم را هم به کنترل خود در بیاورد و به صورت قطره چکانی، تغییر یافته و بر اساس منافع خودش ارایه دهد؟
پاسخ: اگر ما به تاریخ جوامع انسانی به خصوص در قرن بیستم برگردیم می توانیم بگوییم که حکومت هایی که قصد دارند، بر جامعه نظارت و کنترل همه جانبه داشته باشند و به نوعی همه چیز را در اختیار بگیرند؛ به سراغ دانشگاه، علم و حوزه اندیشه و فرهنگ می آیند. قلمرو علم، فرهنگ و دانش را با قدرت و پول نمی توان به آسانی تسخیر کرد و این در میان حاکمیت های غیر دمکراتیک همیشه ایجاد نگرانی می کند. برای آنها مقاومت پنهان ولی واقعی و موثر از این حوزها آغاز می شود. حوزه علوم و حوزه اندیشه در تارخ همیشه تلاش کرده که نسبت به حکومت و سیاست، یک نوع استقلال نسبی داشته باشد، برا ی اینکه علم فقط در این چهار چوب است که می تواند بدون مصلحت های غیر علمی و آن گونه که شایسته و مطلوب است تولید شود، باز تولید شود، نقد شود و گسترش پیدا کند. دخالت دولت و یا قدرت سیاسی در امر اندیشه، تولید علم و یا کار فکری در عمل یک نوع انقیاد، وابستگی و انجماد فکری را به وجود می آورد. اولین دانشگاه های دنیا در قرن 12 و 13 در اروپا با چنین مشکلی مواجه بودند و آن موقع مبارزه کردند و توانستند این استقلال فکری و استقلال در کار آموزشی را از نهاد سیاسی و نهاد مذهب پیدا به دست آورند و این به صورت یک اصل در دانشگاه و در حوزه علوم در آمد. حالا در قرن بیستم و یکم هنوز هم دولت هایی هستند که می خواهد بر دانشگاه و حوزه های فکری و فرهنگی نظارتی پلیسی امنیتی داشته باشند و در عمل استقلال دانشگاه را نقض کنند و جلوی نقد و اندیشه آزاد را بگیرند. پشت سر این سیاست ضد دانشگاهی و علم ستیز چیزی نیست تمایل برای اینکه جامعه به طور کامل تحت نظارت و کنترل نهاد سیاسی در بیاید.
پرسش: جورج اورول در کتاب 1984 تصویری مشابه در این زمینه ارایه کرده، درست است که شاید در رمان اورل یک مقداری بزرگ نمایی شده ولی تصویر ارایه شده خیلی روشن است. ارول این تصویر را بر اساس دوره استالین یعنی حدود 1930 ارایه می دهد. ولی چقدر این حکومت ها می توانند که اهداف خودشان را با بستن و محدود کردن فضای فکر و اندیشه پیگیری کنند و چه عواملی می تواند به آنها کمک کند؟
پاسخ: حکومت ها با امکانات خود در بخش آموزشی و سیاسی ممکن است بتوانند موفقیت هایی برای یک دوره زمانی کوتاه کسب کنند. اما هیچ وقت این نظارت دولتی و آمرانه همه علوم را شامل نمی شود. یعنی هیج دولتی آنهم در شرایط کنونی جهان قادر نیست همه عرصه های تولید اندیشه، کار فکری و کار نظری را به انقیاد در آورد و همزمان راه های مقاومت جامعه مدنی ، دانشگاهیان، اندیشمندان و افکار عمومی را مسدود کند. اگر ما این دو عامل امکانات و قدرت دولت از یکسو و توانایی های جامعه و روشنفکران از سوی دیگر را در جامعه امروز ایران با هم بررسی کنیم می توانیم بگوییم که احتمال اینکه دولت در ایران بتواند در دستیابی به هدف نظارت همه جانبه بر حوزه علم و فرهنگ موفق شود خیلی کم است. به جهت اینکه اگر استالین و حکومت های مشابه در گذشته های دورتر توانستند به چنین موفقیت هایی در دروه های زمانی کوتاهی دسترسی پیدا کنند، در ایران حتی این شرایط هم مهیا نیست. نه دولت، آن دولت قدر قدرتی است که بتواند آن بگیرو ببندها و آن نظارت پلیسی همه جانبه را به جامعه تحمیل کند و نه اینکه جامعه آنقدرضعیف و بدون امکانات است که در مقابل این خواست نهاد سیاسی تسلیم بشود. یعنی امروز حوزه کار دانشگاه های ما و حوزه کار کسانی که در تولید فکر و اندیشه و علم در ایران هستند وسیع است و فراتر از مرزهای ایران می رود. جهانی شدن، گسترش بی سابقه فن آوری اطلاعات و ارتباطات و وجود گروه بزرگ ایرانیان خارج از کشور سبب می شوند هیج دولتی نتواند دیواری چین به دور ایران بکشد و اراده سیاسی خود را به حوزه های علم و اندیشه تحمیل کند. دولت کنونی حتی در میان خودی ها هم مقبولیت ندارد. ولی همزمان نباید فراموش کرد که چنین تلاشی بهای سنگینی برای فرهنگ، علم و اندیشه و برای دانشگاهیان و دانشجوها در ایران خواهد داشت. برای اینکه هر نوع تلاش برای محدود کردن علوم هرچند هم که ناموفق باشد و یا محکوم به شکست فضای علمی را مسموم می کند و به کیفیت کار دانشگاهی و فکری لطمه میزند.
پرسش: نکته جالب این است که در ایران بیشتر در صحبت های آقای خامنه ای، آقای صادق لاریجانی رییس قویه قضایه و بقیه مسئولین ترس تنها از علوم انسانی است. بیشتر اساتید اخراجی هم از دانشگاه ها و دانشکده های زیر شاخه علوم انسانی هستند. در حالی که اگر نگرانی از سکولاریسم هست، همه علوم به نوعی سکولار هستند. همچنین جالب تر این است که در ایران دانشجویان رشته های فنی به نسبت فعال تر هستند. روز دانشجو همیشه جلو دانشکده فنی شلوغ می شود، یا اتفاقاتی که می افتد بیشتر از دانشگاه ها و دانشکده های فنی شروع می شود، با این حال چرا تاکید روی علوم انسانی است و درباره بقیه علوم حساسیت چندانی وجود ندارد؟
پاسخ: علت اینکه این همه تاکید بر روی علوم انسانی به خصوص در یک سال اخیر وجود دارد و این همه علوم انسانی مورد انتقاد قرار می گیرد، شاید فقط به خاطر دانشجویان و فضای سیاسی این دانشکده ها نیست، بلکه بیشتر به خاطر نقشی است که علوم انسانی می تواند در جامعه امروزی ایران ایفا کند. علوم انسانی در حقیقت ابزار مهم شناختی و معرفتی برای درک بهتر جامعه و برای اندیشیدن پیرامون پدیده های اجتماعی و انسانی و نقد وضعیت موجود است. حکومت قصد دارد این ابزار را به نوعی از اهل فکر، دانشگاه و افکار عمومی ایران بگیرد. حضور فعال تر دانشجویان رشته های فنی و مهندسی بویژه در دانشگاه هایی مانند شریف، پلی تکنیک و تهران و یا صنعتی اصفهان در جنبش های اعتراضی واقعیت جالبی است که بدرستی به آن اشاره می کنید. این موضوع هم در جنبش های جوانان سال های اخیر صدق می کند و هم در گذشته های دورتر می توان مشاهده کرد. از نظر حکومت بخشی از این پدیده به عملکرد عمومی علوم انسانی هم برمی گردد. علوم انسانی در روشنگری، در ایجاد شناخت بیشتر نسبت به جامعه و پدیده های اجتماعی و انسانی سهم مهمی به عهده دارد و دانشجویان از دستاوردهای علوم انسانی ایران و جهان بهره مند می شوند. حتا گرایش جدیدی در ایران در میان دانشجویان رشته های فنی و علوم بوجود آمده است برای تحصیل همزمان در علوم انسانی یا ادامه تحصیل پس از اتمام رشته اول. به نظر میرسد این واقعیت مهم خشمی که نسبت به علوم انسانی در نگاه حکومت وجود دارد را تا حدودی توضیح دهد. یعنی علوم انسانی را که آیینه ای است برای دیدن و درک بهتر جامعه ایران برای حکومت به صورت امری نامطلوب درمی آید و آنها سعی می کنند این آیینه را بشکنند. حکومت خوب می داند که یک علوم انسانی پویا و آزاد قادر است با نشان دادن خیلی از مسایل جامعه ایرانی ابعاد فاجعه ای را که در کشور می گذرد روشن کند. حکومت با پیام و رسالتی که علوم انسانی دارد و نقش روشنگرانه و پرسشگرانه آن مخالف است. حکومت با نقد تفکر و اندیشه آزاد مخالف است. همه حملات یک سال گذشته علیه علوم انسانی به رابطه ای برمی گردد که بین علوم انسانی و جنبش مطالباتی و یا فرهنگ جامعه و جوانان برقرار می شود. در گفتمان رسمی حکومت اگر افکار عمومی در جامعه همسو با حکومت نیست این از جمله به نقش علوم انسانی باز می گردد. صحبت بر سر این است که این علوم انسانی گویا به اندازه کافی اسلامی نشده است و هنوز غربی است و باید بیشتر اسلامی شود. خوب 30 سال از انقلاب فرهنگی 1359 که با قصد اسلامی کردن دانشگاه انجام شد می گذرد. آن زمان گفته بودند که همه این علوم اسلامی خواهد شد. قرار بود بین حوزه و دانشگاه وحدتی برقرار شود. اگر امروز هنوز همان گفتمان را بعد از 30 سال می شنویم به این دلیل است که شاید نه آن روز این کار عملی بود و نه هیچگاه این کار عملی خواهد بود. اگر چنین چیزی ممکن بود ما دست کم نطفه های این علوم انسانی اسلامی را ایجاد کرده بودیم. علوم انسانی خصلتی جهان شمول دارند و خاص یک حوزه تمدنی نیست هر چند کاربست نظریه های علوم انسانی باید با قرائت انتقادی و توجه به واقعیت های مشخص بومی و محلی صورت گیرد. برای همین هم ما علوم انسانی اسلامی، مسیحی، فرانسوی، ژاپنی و یا بودایی به مفهوم ماهیتی نداریم. در ایران به نظر من مساله اصلی بر سر جلوگیری از فعالیت از آن بخش از علوم انسانی است که می تواند برای نوع تفکر، اندیشه وایدئولوژی که امروز می خواهد در ایران حاکم بشود، مزاحم باشد مشکل ساز باشد وبرای همین حکومت شمشیرش را علیه دانشگاه و اندیشه آزاد از رو بسته است.
پرسش: اشاره کردید به پیامدهایی که این برخورد با علوم انسانی به وجود خواهد آورد. دقیقا چه تاثیر های منفی را احتمالا باید منتظرش باشیم؟ از دو جنبه این موضوع را می شود بررسی کرد. درست که در سیستم آموزشی ایران نوعی از دوگانه باوری و جامعه پذیری دوگانه وجود دارد (خانه و مدرسه یا همان دستگاه آموزش رسمی)، درست است که اینها با هم متفاوت هستند، ولی تا یک حدودی هر چه که کتاب های درسی به بچه ها می گویند و یا آن چیزی که معلم سر کلاس به بچه ها یاد می دهد و برای سال ها تکرار می شود، بعد از مدتی برای بچه ها بدیهی به نظر می رسد و تا مدت ها شاید حتی تا دوران پس از دانشگاه هم با آنها خواهد بود، در افکار آنها خواهد ماند. بر این اساس این تغییراتی که حکومت ایران به دنبال آن است چه تاثیرات فردی برای دانش آموزان ایرانی خواهد داشت و چه تاثیری خواهد داشت بر جامعه مدنی ایران، اگر نتوانند که با این پدیده به درستی مقابله کنند؟
پاسخ: گفتمان نظام آموزشی ایران که به خصوص در کتاب های درسی و فعالیت های آموزشی منعکس می شود مشکلات فراوانی برای جامعه در پی می آورد. در یک نگاه مقایسه ای می توان گفت که نظام آموزشی ایران از نظر محتوی برنامه درسی، روش های تربیتی و آموزشی بسیار خود ویژه است. گفتمان دینی و ایدئولوژیک همراه با روش های آموزشی آمرانه ای در پی نوعی تلقین ایدئولوژیک بروی دانش آموزانی است که از حق انتخاب برخوردار نیستند و باید روایت کتاب های درسی را به عنوان حقیقت مطلق بپذیرند. این آموزش یکسویه و آمرانه اثرات منفی مهمی بر جان و روان جوانان به جا می گذارد. هر چند هم که نسل جوان ما به خاطر یادگرفتن از منابع دیگر همچون خانواده، رسانه ها، تجربه های شخصی و... در مقابل این نظام آموزشی بسته و غیردمکراتیک مقاومت می کنند، اما با این همه باید گفت که هیچ کسی سالم از این فضای مسموم بیرون نخواهد آمد. به همین خاطر هم آنچه در ایران می گذرد ضد آموزش هست و فاسد کردن آموزش. تلقین ایدئولوژی به شکل آمرانه و گرفتن آزادی انتخاب، نقد و پرسشگری با فلسفه آموزش و یادگیری انسانی در تضاد است. وجود یک فرهنگی غیر رسمی در میان جوانان که با بسیاری از هنجار ها و ارزش های فرهنگ رسمی متفاوت است خود نشانه آشکار شکست آموزش ایدئولوژیک است. حتی خود مسئولین حکومتی ها هم اینطوری تلقی می کنند. اما در کنار مشاهده مقاومت جوانان در برابر این آموزش همزمان باید از تاثیرات مخرب این پدیده بر شکل گیری هویت، شخصیت و نوع فکر کردن و رابطه ای که بچه های ما با علم، یادگیری، آموزش، فکر کردن و پرسشگری دارند هم سخن به میان آورد. جوانان از نظر فرهنگی، فکری، شخصیتی و هویتی آسیب فراوانی میبینند و روندهای جامعه پذیری آنها با تنش و اضطراب دایمی همراه است. در بخش شخصیتی و هویتی اش جوانان ناچارند نوعی دو رویی را درونی کنند و در بخش هویتی نوعی سرگردانی میان هویت مذهبی و هویت های دیگر به وجود می آید. برای اینکه کتاب های درسی ما هویتی را به بچه می خواهند بدهند که با روح زمانه سازگاری ندارد و با واقعیت های زندگی آنها در تضاد است.
پرسش: بحث دیگر این هست که علوم انسانی یا کلا آموزش رابطه مستقیمی دارد با مدرنیته دارد که بخشی از آن هم مربوط می شود به حقوق بشر و جامعه مدنی که از دست آوردهای مدرنیته هستند. در حال حاضر شرایطی که در ایران هست: نقض حقوق بشر، زندان شدن افراد سیاسی، اعدام ها، خشونت ها فکر می کنید چه رابطه ای بین اینها و سیستم آموزشی به جود آمده است و اینها چه تاثیراتی از هم می گیرند و چه تاثیری بر هم خواهند گذاشت؟
پاسخ: بیش از هر چیز بگویم که گفتمانی که در کتاب های درسی وجود دارد تا حدودی با کارهایی که می شود همخوانی دارد، یعنی در کتاب های درسی ما عملا مقوله ای به نام حقوق بشر بصورت مثبت و آگاهی بخش مطرح نمی شود .آن جایی هم که از حقوق بشر نام برده می شود برای این است که گفته بشود که حقوق بشر مورد سو استفاده قدرت های بزرگ قرار می گیرد یا به صورت ابزاری از طرف قدرت های بزرگ برای فشار به کشور های دیگر استفاده می شود . کلمه دمکراسی و جامعه مدنی هم همین سرنوشت را در گفتمان رسمی آموزشی ایران دارند. به ندرت می شود در کتاب های درسی بخش هایی را یافت که در مورد مشارکت، حقوق شهروندی، دمکراسی، احزاب، رسانه های آزاد و.. بحث بیطرفانه وآموزشی انجام شود برای یاد گیری نسل جوان جامعه و کسانی که باید فردا در جامعه مسئولیت بپذیرند. جنبشی که سال گذشته با شعار رای من کجاست شروع شد، نوعی واکنش جامعه مدنی و جوانان ما و افکار عمومی ما به این گفتمان کتاب های درسی هم بود. یعنی در کتاب های درسی به بچه ها گفته می شود که در یک نظام دینی و "مقدس" باید همواره مطیع ولی فقیه بود. جمهوری اسلامی در این گفتمان نظامی است الهی و قدسی که دارای رسالتی آسمانی است. ولی وقتی این همه جوان به میدان آمدند و شجاعانه خواهان این شدند که حقوقشان به رسمیت شناخته بشود و تکلیف رایشان معلوم بشود، نوعی پاسخ بود به کتاب های درسی، به گفتمان رسانه ها رسمی، آموزشی و گفتمان نهاد سیاسی ایران. درمورد اینکه گویا ما در ایران نظام دینی و الهی داریم با پیام معنوی و اخلاقی متفاوت با کشورهای دیگر هم تجربه این انتخابات مهم بود. گویا یک باره پرده ها کنار رفت و معلوم شد که حتی آن بخش از گفتمان اخلاقی و معنویت قدسی واقعیت ندارد. من فکر می کنم اتفاقاتی که در یک سال گذشته رخ داد نوعی کلاس درس بزرگی برای همه جامعه و جوانان بود. ولی هم زمان مشارکت جوانان ما نشان داد که آنها درس های مدرسه را خوب یادنگرفته اند و از تجربه خودشان برای شکل دادن یک جنبش بزرگ مدنی و طرح خواست های مسالمت آمیز و مدنی استفاده کردند.
پرسش: مساله این است که در همه کشورها یک نوع نظارتی بر سیستم آموزشی وجود دارد، نکته جالبی که مثلا در منابع آمریکایی بر می خوریم به هیولای اسپاگتی پرنده (به انگلیسی: Flying Spaghetti Monster) یا به اختصار FSMیک خدای تقلیدی است که توسط بابی هندرسن در سال ۲۰۰۵ در اعتراض به تصمیم ایالت کانزاس مبنی بر آموزش"طراحی هوشمند" که به نوعی نظریه مذهبی است در کنار نظریه تکامل یا فرگشت داروین در مدارس مطرح شد و داستان طولانی آن درباره گرم شدن کره زمین و دزدان دریایی و .... سوال این است که دامنه اینکه یک حکومت حتی در جایی مثل ایالات متحده آمریکا می تواند در نظام آموزشی دخالت کند کجاست؟ چه چیز هایی را نهادهای غیر آموزشی می توانند تعیین کنند؟ چه چیزهایی را نمی توانند تعیین کنند؟ با همه این اعتراض ها این سیستم های آموزشی در کشورهایی که آزاد نامیده می شوند چه تفاوتی دارند با این سیستم آموزشی مثل آنچه در ایران می گذرد؟
پاسخ: این گفته درست است که نظام های آموزشی هیچ کدام در مقابل نهاد سیاسی و نهاد های رسمی جامعه استقلال کامل ندارند. در هیچ جای دنیا نمی توانیم بگوییم که نظام آموزشی کاملا مستقل است. هزینه یک نظام آمورشی معمولا توسط دولت ها تامین می شود و یک نوع نظارت دولتی هم وجود دارد و گفتمان نظام آموزشی نمیتواند ضد نظم سیاسی موجود باشد. اما نوع و میزان دخالت دولت ها در نظام آموزشی کشورشان تابعی است از داده های سیاسی، تاریخی و آموزشی. در یک نظام غیر متمرکز دمکراتیک این رابطه بسیار کمرنگ است، در حالیکه در نظام های متمرکز غیردمکراتیک و تک صدایی دخالت دولت میتواند ابعاد وسیعی به خود بگیرد. در نتیجه درجه وابستگی فکری و سیاسی به دولت و میزان آزادی هایی که در نظام های آموزشی وجود دارد نسبی است و ما شاهد طیف وسیعی از تجربه ها در کشورهای مختلف دنیا هستیم. برای مثال کشورهایی هستند که مطالب درسی توسط دولت تنظیم نمی شود و این گروهایی از معلمان، دانشگاهیان و یا کمیسیونهایی هستند که مرکب از معلمان و دانشگاهیان و صاحب نظران که کتاب ها و مطالب درسی را تنظیم می کنند. در کشورهایی هم وجود دارند که در آنها یک برنامه درسی ثابت از بالا تعیین شده وجود ندارد، بلکه معلمان از بین کتاب های درسی که موجود است برای بچه ها انتخاب می کنند. در این کشورها یک کتاب درسی واحد برای همگان وجود ندارد و معلمان از آزادی عمل فراوان برخورداند. اما همزمان این بدان معنا نیست که نظام اموزشی میتواند در برابر نهاد سیاسی قرار بگیرد. کار نظام آموزشی تربیت نسل هایی است که در محیطی آزاد و انسانی با میراث فرهنگی، دانش و پرسشگری و نقد آشنا می شوند و نوعی کثرت فرهنگی و فکری را زندگی می کنند.
در مقابل این نظام های آموزشی باز و دمکراتیک نظام های بسته و ایدئولوژیک را داریم که دولت بر آنها نظارت کامل دارد. در این نظام های آموزشی فقط یک گفتمان و یک کتاب درسی وجود دارد، که دولت می نویسد و آنچه را که می خواهد می نویسد. معلم هم به ناچار باید همان را به دانش آموز منتقل کند. ایران، عربستان سعودی، یمن، چین، کوبا و... نمونه نظام آموزشی بسته هستند. اگر به قرن 19 به این سو تر نگاه کنید، نظام های آموزشی روند دمکراتیزه و انسانی شدن را چه در محتوی آموزشی و چه در روش های تربیتی طی کرده اند و امکان نقد کردن و یادگیری آگاهانه برای دانش آموزان و بخصوص دانشجویان بیش از گذشته به وجود آمده است. اما کشورهای هستند مثل ایران که در این جهت حرکت نمیکنند. در مواردی که گفتید به هر حال پرسش اساسی این است که چگونه باید با تنوع آرا و عقاید چه در حوزه مسایل علمی و چه فرهنگی و اجتماعی کنار آمد و آنها را آموزش رسمی مطرح کرد. این در حقیقت یک چالش مهم در مقابل نظام آموزشی امروز دنیا است. بحثی است که همه جا مطرح می شود و برای این بحث هم یک پاسخ وجود ندارد. برای اینکه مشکل اساسی این است که به هرحال نهادهای سیاسی و نهاد های پر قدرت جامعه بر روی نظام آموزشی تاثیر می گذارند و نظام آموزشی یک نظام کاملا قائم به ذات و مستقل نیست. دیالکتیک وابستگی و استقلال نظام آموزشی چالش مهم برای جامعه بشری است که بخاطر انقلاب فنی و علمی ناچار است بسیاری از شیوه های سنتی را کنار بگذارد.
پرسش: حالا این اتفاقی است که در ایران افتاده و سیاستی است که دولت و حکومت ایران در پیش گرفته؛ احتمالا پیامدهایش را برای خودشان هم مثبت می دانند و هم پذیرفته اند. فکر می کنید که راهکار مقابله با این اقدام حکومت چیست؟ یا از چه طریقی می شود این مشکلاتی را که حکومت برای بچه ها درست می کند به حداقل رساند؟ داخل ایران و یا خارج از ایران چه کارهایی می شود انجام داد و چه ابزارهایی وجود دارد؟ و الان به اندازه کافی اقدامات از سوی ایرانیان داخل و خارج از کشور برای مقابله با این سیاست ها انجام می گیرد؟
پاسخ: نه! به نظر من جامعه مدنی، افکارعمومی، سازمان های غیر دولتی، چه در داخل و چه در خارج از کشور به هیچ وجه امکانات لازم و برابری با دولت ایران ندارند. دولت بیش از 130 هزار واحد آموزشی و یک میلیون معلمی را در اختیار دارد که به طور کامل بر آنها نظارت دارد و حتی این نظارت را زیاد تر هم می کند. مثلا در زمان آقای خاتمی که امور پرورشی که نهاد ایدئولوژیک و نهاد کنترل سیاسی بچه هاست به خاطر نقش منفی که در فضای مدارس بازی می کرد برچیده شد. ولی آقای احمدی نژاد دوباره این نهاد را برقرا کرد و ما با روند اسلامی کردن بیش از پیش مدارس و دانشگاه ها و افزایش فشارهای ایدئولوژیک تبلیغاتی روبرو هستیم. الان در سال جدید تحصیلی 10 هزار مدرسه قرآنی در کنار مدارس شروع به فعالیت کرده اند که کارشان یاد دادن قرآن و مسایل ایدئولوژیک به بچه هاست. قرار است در سه سال آینده تعداد این مدارس موازی به 50 هزار برسد. همین طور قرار است گروه های روحانی و مفسر سیاسی و بسیجی به مدارس اعزام بشود، یعنی تمام برنامه کتاب های درسی هم در جهت باز هم بیشتر سیاسی و ایدئولوژیک تر شدن پیش می رود. می دانید که کتاب های درسی ایران یکی از مذهبی ترین کتاب های درسی دنیا هستند. حدود 25 درصد زمان آموزشی ایران صرف موضوعات دینی و ایدئولوژیک و سیاسی می شود، در حالی که متوسط این شاخص در سطح کشورهایی که در آنها آموزش دینی وجود دارد چیزی حدود هفت و نیم درصد است. یعنی ما حدود سه و نیم برابر متوسط جهانی در ایران زمان و امکانات برای پیام و آموزش دینی و ایدئولوژیک صرف می کنیم. در مقابل چنین زرادخانه بزرگ تبلیغاتی و ایدئولوژیکی، امکانات جامعه مدنی و خانواده چندان گسترده نیستند. در داخل ایران امکانات هرچه بیشتر محدود می شود، سازمان های غیر دولتی، سندیکا ها و اتحادیه های معلمان، رسانه هایی که می توانستند در جهت آموزشی متفاوت، باز و غیر ایدئولوژیک فعالیت کنند با موانع و مشکلات روزافزون و برخورد خصمانه نهادهای رسمی روبرو می شوند. در چنین شرایطی سهم رسانه های جدید که تحت نظارت دولت نیستند بسیار اساسی است. ما در دو سطح نیاز به کار جدی داریم. نخست باید در راستای گسترش دانش در حوزه آموزشی و نقد شرایط موجود ایران از ابعاد مختلف جامعه شناسانه، تاریخی، فلسفی، روانشناسانه و یا تربیتی تلاش کرد. برای مقابله با این دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی افشا گری و سخن از نکات منفی گفتن به تنهایی کافی نیست. باید در حوزه آموزش فکر و کار نظری کرد، دانش و فرهنگ تولید کرد و این را در اختیار جامعه گذاشت. این رابطه با جامعه مدنی و نیروهای زنده جامعه و افکار عمومی در جهت آگاهی دادن سطح دوم مقاومتی است که باید مورد توجه قرار گیرد. ما با یک جنگ فرهنگی تمام عیار در ایران مواجه هستیم . از یک طرف این جنگ را کسانی هدایت می کنند که همه امکانات در دستشان است و در طرف دیگر نیروهای زنده جامعه ، جامعه مدنی ، افکار عمومی و اندیشمندان ما هستند. باید به جامعه ایران گفت و نشان داد که فرهنگ دیگری در برابر این فرهنگ عبوس، پرخاشجو و نامدارا وجود دارد. نسل جوان ما باید با فرهنگ دیگری آشنا شود برای یادگرفتن مدارا، نفی خشونت و تبعیض، آشنا شدن با فرهنگ نقد، پرسشگری.
من فکر می کنم رسانه هایی مثل سایت توانا می توانند در راستای این اهداف مفید باشند. چون ما رسانه هایی داریم که بیشتر دغدغه مسایل هرروز جامعه را دارند. اما همزمان باید رسانه هایی داشت که با حوصله و نگاه آموزشی و فرهنگی سراغ موضوعات اجتماعی بروند. ما بیش از هر زمان نیاز به رسانه هایی داریم که نوعی منابع باز باشند، برای اینکه همه بتوانند برای یادگرفتن به آنها مراجعه کنند، برای مطالعه، فکر کردن، یادگرفتن و دانستن و یا پیدا کردن پاسخ هایی برای پرسش ها.
http://tavaana.org/video-detail.jsp?videoitemid=2071502000341283354924691&clipnum=1
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|