|
تار و گیتار به جای کلاشنیکف
الاهه بقراط
در ماههای پس از جنبش سبز این فرصت دست داد تا در برنامه جداگانه دو خواننده موسیقی زیرزمینی ایران که دیگر مدتی است در خارج کشور بسر میبرند حضور داشته باشم: شاهین نجفی و محسن نامجو در گردهماییهای همبستگی با جنبش سبز مردم و اعتراض به حکومت ایران که در برلین برگزار میشد شرکت کرده بودند. آمدن یک خواننده دیگر به برلین این مجموعه موسیقی زیرزمینی را کامل میکرد: آرش سبحانی با گروه کیوسک.
زبان ِ سرخ و سر ِ سبز
هنگامی که گروه «کیوسک» در سال 2007 آهنگ «عشق سرعت» را منتشر کرد، مطلبی دربارهاش زیر عنوان «دمکراسی دینی، پیتزای قورمه سبزی» نوشتم. هیچ چیز به اندازه این مقایسه مختصر و مفید نمیتوانست تناقض آنچه را از نظر سیاسی در ایران جاری است، نشان دهد. آهنگی که مسائل روزانه اقتصادی و اجتماعی جامعه را به زبانی بسیار ساده بیان میکرد و بر تناقض تاریخ معاصر ایران انگشت مینهاد: نبرد هنوز ناتمام بین سنت و مدرنیته. نبرد جامعه و حکومت عرفی با جامعه و حکومت مذهبی.
سرانجام دیشب گروه «کیوسک» در ادامه تور کانادا و اروپای خود زیر عنوان «سه تقطیره» به برلین آمد. «کیوسک» یک سی دی نیز به همین نام روانه بازار کرده است.
از سال 2005 که گروه کیوسک پس از دو سال زندگی زیرزمینی در جمهوری اسلامی مجبور به مهاجرت شد، تا به امروز به شناخته شده ترین گروه «راک» ایران تبدیل شده و رسانههای مختلف جهان از دیداری و شنیداری تا نوشتاری «کیوسک» را «پیشاهنگ راک ایرانی» خوانده و آن را محبوبترین گروه موسیقی ایران معرفی کردهاند که از زبان نسل جوان سخن میگوید. روزنامه نیویورک تایمز با ارزیابی موسیقی «کیوسک» نوشت: «اگرهر چیزی از جمله اعتراضات خیابانی خاموش شده باشد، صدای موسیقی اما بلندتر و عاصیتر از همیشه گشته است».
آرش سبحانی در کنسرت برلین که زنده از رادیو فردا برای ایران نیز پخش میشد، به یاد و احترام فریدون فرخزاد که به دلیل زبان سرخاش از سوی قاتلان اجیرشده جمهوری اسلامی در 16 مرداد 1371 در شهر بُن آلمان به قتل رسید، ترانه «شب بود، بیابان بود» را خواند. اعضای «کیوسک» از این که برنامهشان همزمان به گوش هم میهنانشان میرسید، به شدت ذوقزده بودند و آرش سبحانی بارها به ساکنان شهرهای مختلف ایران درود فرستاد و برای آنها خواند. آهنگ «بی تربیت» را نیز به «صدا و سیمای جمهوری اسلامی» تقدیم کرد. اگر نشنیدهاید، حتما بشنوید. زبانِ سرخ و معترض که نه تنها حکومت و قدرت سیاسی بلکه جامعه و فرهنگ آن را به نقد بی امان میکشد، ویژگی موسیقی زیرزمینی ایران است، از همین رو سر سبزِ این موسیقی از دو طرف، حکومت و جامعه سنتی، مورد حمله قرار میگیرد.
موسیقی زیرزمینی
ظهور موسیقی زیرزمینی یکی از مهمترین رویدادهایی است که نه تنها در زمینه هنر، بلکه در عرصه سیاسی و اجتماعیِ ایرانِ زیر سلطه جمهوری اسلامی اتفاق افتاده است. اگرچه فعالان موسیقی زیرزمینی امکان انتشار آزادانه خود را در ایران نداشته و پس از مدتی مجبور به مهاجرت میشوند، لیکن از یک سو بیدرنگ گروههای دیگر جای آنها را پر میکنند و از سوی دیگر، هنرمندان مهاجر به پشتیبانی رسانههای خارج کشور میتوانند توجه ایرانیان داخل و خارج و هم چنین محافل خارجی را به خود جلب کنند.
من در این جا تنها به سه نمونه موفق نجفی، نامجو و کیوسک که سه شیوه موسیقی متفاوت را پیگیری میکنند، اشاره کردم. پدیدههایی مانند آرش سبحانی و گروه کیوسک، محسن نامجو و شاهین نجفی که گوش کردن به آنها دقت میطلبد، صدای اعتراض نسلهای شورشی و عاصی را که آرزوها و نیازهایشان، حتا طبیعتیترین آنها، به خشنترین و تحقیرآمیزترین شکل ممکن توسط حکومت زیر پا نهاده می شود، در موسیقی بازتاب میدهند و گاه مانند محسن نامجو جهان را نیز خطاب قرار داده و به نقد میکشند.
بیپروایی ویژه هنر است. نه تنها در سخن و کلام، بلکه در شهامت برای به کار گرفتن هر آنچه تا کنون در جامعه ما آزموده نشده است. از همین رو بر خلاف تئوری کسانی که تطبیق آثار خود را با شرایط تحمیلی جمهوری اسلامی با این نظر توجیه کرده و میکنند که «سانسور حتا سبب خلاقیت میشود» باید گفت سانسور اگر هم خلاقیتی را سبب شود همانا در زیر پا گذاشتن مرزهای سانسور است! آفرینش و خلاقیت با هدف زیر پا نهادن سانسور است که زیرزمینی میشود وگرنه، روی زمین و در شرایطی که جمهوری اسلامی بر هنر و ادبیات تحمیل کرده است، هنرمند یا باید مانند محمدرضا شجریان هم آگاهی و وجدانش را داشته باشد و هم چنان بزرگ باشد که به پشتوانه آن بزرگی بتواند حرف خود را بگوید و فریاد بزند: تفنگات را زمین بگذار! و یا هنر خود را خرج تبلیغات حکومت کند و در مقابل صله و القاب و جایزه دریافت نماید.
برای جوانان اما جز انتقال عصیان به زیرزمین راه دیگری باقی نمیماند، که آن هم هر بار با حمله مأموران انتظامی و امنیتی و دستگیری آنها روبرو میشود. موسیقی زیرزمینی به مثابه یک پدیده بیهمتا در شیوه اعتراض اجتماعی امکان نداشت در شرایطی خارج از آنچه جمهوری اسلامی بر جامعه تحمیل کرده است، شکل بگیرد. این نوع موسیقی در کنار تلاش زنان، دانشجویان و کارگران و کارمندان، بخش مهمی از جنبش اجتماعی کنونی ایران را تشکیل میدهد و در شکلگیری جنبش سبز نقش بازی کرده است. حساسیت رژیم نسبت به گسترش آن بیهوده نیست.
موسیقی مستند
موسیقی زیرزمینی، مستند است. هنرِ مستندخوانی است. چه آن نوع بیهمتایی که محسن نامجو از جمله در زمینه صدا و شیوه خواندن و درآمیختن شعر و موسیقی فولکلور و کلاسیک ایران با کلام و موسیقی مدرن ارائه کرده است و چه نوعی مانند «رَپ» شاهین نجفی که پیش از این در کشورهای دیگر از سوی نسلهای جوان تجربه شده و بیان ایرانی و فارسی آن، تازه و بدیع است و چه «راک» و «بلوز» آرش سبحانی که شناسنامه ایرانی برایشان صادر کرده است.
آرش سبحانی در گفتگویی با رشید اسماعیلی که در سال 2007 در سایت «بامداد خبر» منتشر شد، در توضیح موسیقیاش میگوید: «ابتذال نقطه مقابل صداقت است». گذشته از آنکه به نظر میرسد این ادعا درباره همه هنرها درست باشد، باید گفت همین «صداقت» است که موسیقی خوانندگانی چون آغاسی، سوسن و داود مقامی را که از سوی تفکر مثلا «روشنفکرانه» برای تحقیر، موسیقی «لالهزاری» و «کوچهبازاری» خوانده میشد، از ابتذال دور میکند و جالب است که جمهوری اسلامی نیز در مبتذل خواندن این نوع موسیقی با آن «روشنفکران» کاملا همعقیده است. حال آنکه محسن نامجو ترانه «قاصد عشق» داود مقامی را (با نام «مرغ شیدا») بازخوانی کرده که مانند همه کارهای دیگر نامجو بس شنیدنی است.
در تقابل ابتذال و صداقت اما، رژیم کنونی ایران، ابتذالی ویژه خود را پرورش داده است. با گسترش سانسور به همه عرصههای فعالیت هنری «فیلمفارسی» را به «فیلماسلامی» تبدیل کرده، نقاشی و مجسمهسازی و عکاسی را به ابزار تبلیغات حکومتی کاهش داده و موسیقی را در آن اندازهای که «بیخطر» و منطبق با معیارهای اسلامی تشخیص دهد، مجاز میشمارد. هر آنچه «معترض» و «خطرناک» به نظر آید، نمیتواند در ایران به زیست خود ادامه دهد.
هنر و ادبیات جمهوری اسلامی اما به همان بلایی دچار خواهد شد که بر سر همقطارانش در فاشیسم و کشورهای سوسیالیستی واقعا موجود آمد: نود و نه درصد هنرمندان و ادیبانشان خاموشی گزیدند و آثارشان بایگانی شد و جز برای استفاده در موزه و تولید گزارشهای مستند جهت نشان دادن شرایط آن دوران، به آنها مراجعه نمیشود. آن یک درصدی هم که توانست به زندگی هنری و ادبی خود ادامه دهد، کسانی بودند که صدای اعتراض خود را پیدا و پنهان بازتاب میدادند.
حرف آخر اینکه، در آن سالهای دور، در کمرکش کوهها، نسل ما ترانههای مرضیه و دلکش و بنان و ویگن و عاشورپور و محمد نوری و آهنگهای ترکی و کردی و لری را میخواند. ما جدی بودیم، آنقدر جدی که به مسخرگی میزد! ما طنز تلخ و شیرین و عاصی موسیقی زیرزمینی را کم داشتیم. ما با آن ترانهها به خود قوت قلب میدادیم بدون آنکه هیچ یک از شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران در آنها بازتاب داشته باشد! ما خود آنها را در ذهن خویش تفسیر میکردیم و میتوانم تصور کنم که موسیقی زیرزمینی به این شکلی که در برابر جمهوری اسلامی ظهور کرده است، مورد مخالفت «ما» قرار میگرفت! مگر نه این است که ما نیز آغاسی و سوسن و داود مقامی را «مبتذل» مینامیدیم؟ نسل ما در کنار بسیاری چیزها که نمیدانست و یا نمیخواست بداند، یک چیز مهم را نیز نمیدید: ما نمیدیدیم که ترانههای کسانی را میخوانیم که سازندگان و خوانندگان واقعی آنها دارای ارج و ارزشی والا در همان نظامی بودند که ما مخالفاش بودیم! درست برعکس هنرمندان موسیقی زیرزمینی در جمهوری اسلامی! نسل ما با آن مخالفت، به موج عظیمی پیوست که آن نظم را بر هم زد و آن هنرمندان و خوانندگان را به گونهای در به در کرد که بیشترینشان در فقر و فلاکت و غریبی و غربت جان سپردند.
اینک پس از کنسرت دیشب گروه «کیوسک» با خود میاندیشم اینکه در طول سی و دو سال خون و خدعه و دروغ و سرکوب که معلوم نیست تا کی ادامه خواهد داشت، موسیقی زیرزمینی چون گلی از درون گنداب جمهوری اسلامی روییده باشد، عجیب نیست. عجیب این است که کسانی بر این گمان واهی باشند که ابتذال سرکوب بر صداقت اعتراض پیروز خواهد شد.
20 نوامبر 2010
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |