بازگشت به خانه

چهارشنبه 3 آذر 1389 ـ  24 نوامبر 2010

 

راز و ناز علوم انسانی

عبدالکریم سروش

یکم. سوءظن حاکمان کنونی ایران به علوم انسانی یک دلیل بیشتر ندارد و آن اینکه این علوم سکولارند. آنان توقع دارند که علوم انسانی در مقام تحلیل و تبیین احوال فرد و اجتماع انسانی، مفاهیمی چون اراده خدا و روح، و نیز آموزه های درون دینی را به کار گیرند و چون چنین نمی کنند مورد بی مهری حاکمان و عالمان دین قرار می گیرند.
       امروزه علماء اقتصاد، فی المثل، برای توضیح کمی و فزونی نرخ ارزاق، به ارادهء باری توسل نمی جویند اما متکلمان پیشین رسماً در کتاب های کلامی از " اسعار" (نرخ ها) یاد می کردند و آنها را در زمره مسائل کلامی در می آوردند. همچنین مورخان سکولار، در تحلیل ظهور انبیاء، هیچگاه پای ارادهء الهی را به میان نمی آورند، و بدون اینکه در نفی و اثبات دخالت خدا سخنی بگویند، رویهء زمینی، مادی، تاریخی و علمی (و سکولار) آن حادثه را باز می کاوند. بدیهی است که با این کار ذائقه ی دینداران را شیرین نمی کنند.

آیت الله خمینی اصرار داشت که انقلاب اسلامی سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت "کار خدا" بود و این درست همان چیزی است که یک جامعه شناس مدرن آن را در نمی یابد و برنمی تابد. یکی از جامعه شناسان و استادان بنام دانشگاه تهران برای من  می گفت که در لندن خطابهء علمی مبسوطی در باب عوامل دخیل در بسیج نیروهای مردمی در انقلاب ایراد کرده و همهء فنون و رموز را به کار گرفته تا کیفیت وقوع آن قیام بزرگ را تبیین کند. پس از پایان خطابه، روحانی جوانی برخاسته و به او گفته است: با همه اینها، انقلاب ما یک "انقلاب الهی" بود، یعنی نهنگی بود که در تور خرد تحلیل جامعه شناسان نمی افتد.

فیلسوفان متافیزیسین شاید بتوانند مقولهء ارادهء الهی را سامانی فلسفی دهند و در کنار تبیین علمی از انقلاب، تبیینی متافیزیکی هم بنشانند، اما این مقدار، خاطر حاکمان و عالمان دین را ابداً راضی نمی کند. آنان بسی بیش از این می خواهند، آنان به علم انسانی عقلی و تجربی بدگمان اند، و خواهان بنا کردن علوم انسانی نقلی اند. یعنی علومی که از دل متون مقدس استخراج شوند و احوال فرد و جامعه را برای همیشه و بنحو صادق بازگویند.

آیت الله جوادی آملی دیری است که درین وادی گام می زند و به بانگ بلند می گوید اگر ما از یک حدیث "لا تنقض الیقین بالشک" (یقین خود را با شک مشکن) توانسته ایم باب عظیمی بنام استصحاب را در اصول فقه باز کنیم و آن همه دقایق و ظرائف فقهی و اصولی از آن بیرون آوریم، چرا نتوانیم از یک حدیث در باب زراعت، علم کشاورزی را بیرون آوریم و یا از آیات مربوط به کشتی نوح، علم کشتی سازی را، و یا از احادیث دیگر، علوم تربیتی را و قس علیهذا.

کرسی های نظریه پردازی - که از بدایع ابداعات جمهوری اسلامی اند - منظور و مقصدی غیر از این نداشتند و ندارند و می خواهند با همین شیوه ها علم های نو بسازند و نظریه بپردازند تا چشم دشمنان را کور و دل دوستان را مسرور سازند!

حتی اگر کار به همین جا ختم می شد باز قابل تحمل بود: که قومی بنشینند و علوم انسانی نقلی بنا کنند و قوم دیگر علوم انسانی تجربی و عقلی. اما گویا عطش حاکمان بدین مقدار هم فرو نمی نشیند. آنان خواستار طرد قاطع علوم انسانی عقلی و تأسیس علوم انسانی  نقلی اند و همین علوم انسانی نقلی است که نام علوم انسانی اسلامی و بومی را به خود گرفته است.

 

دوم. نقلی کردن علوم انسانی، آخرین سنگر مقاومت در برابر سکولاریزاسیون است. فلسفه یونانی از زمانی که وارد سرزمین های اسلامی شد، سکولار (غیر دینی) بود و غیر دینی ماند. نه مبانی اش (مانند اصل علیت و ...) برگرفته از دین بود نه مسائل اش، نه فروع اش و نه اصول اش. و سر سر مخالفت فقیهان و عارفان با فلسفه، همین بود که آن را مهمانی بیگانه و ناخوانده می یافتند، و هرچندگاه با آن به ستیز برمی خاستند (حساب علم کلام البته از فلسفه جدا است). معتزله هم که علم اخلاق مستقل از دین (سکولار) بنا کردند هرگز مقبول عامهء مسلمین نیفتادند. تعبیر "فلسفه اسلامی" را فیلسوفان مسلمان نساختند و بکار نبردند. این ترکیب دست پخت مستشرقانی بود که برای طبقه بندی دستاوردهای شرقیان، جعبه هایی ارزان و آسان می خواستند.

علوم طبیعی – تجربی هم از ابتدای تولدشان سکولار بودند و سکولار ماندند. علماء دین اگر گاه هوس "اسلامی" کردن فلسفه را در سر می پروراندند، در مورد علوم طبیعی هیچگاه بدین وسوسه نیفتادند. کسی از نجوم اسلامی یا فیزیک بومی یا زمین شناسی نقلی دم نزد و به دفاع از آنها برنخاست. لکن علوم انسانی از این بخت برخوردار نبودند. عالمان دین همواره می پنداشتند که این علوم پا در کفش آنان کرده اند و دور را از دست آنان گرفته اند و رقیب ایشان شده اند. بخصوص مارکسیسم "کافر" که جوانان را در کشور شکار می کرد و بر بدگمانی عالمان دین می افزود.

بر اثر این رقابت ها، دشمنی ها و بدگمانی ها بود که در انقلاب فرهنگی سال های پنجاه و هشت ‑ پنجاه و نه، غریوهای استغنا برخاست که: ما که "فلسفهء اسلامی" داریم به علوم انسانی غربی حاجت نداریم. هنوز صدای آیت الله جوادی آملی در گوش من است که در ستاد انقلاب فرهنگی می گفت هر چه علوم انسانی می گویند بالقوه «القریبه من الفعل» در فلسفهء اسلامی هست. و دلیلش هم یکی این بود که بوعلی گفته است مرد و زن دو صنف اند از یک نوع، نه دو نوع (!) و دلیل دیگرش هم این بود که رابطهء نماز استسقا با باران را فلسفه می تواند توضیح دهد نه علوم انسانی.

این غریوها و داعیه ها عاقبت به آنجا انجامید که چند جلد کتاب در "روانشناسی اسلامی" و "جامعه شناسی اسلامی" و... در قم نوشته شد و چون چاه معرفت شان خشکید، دیگر از این مقوله دم نزدند و کار را به کاردانان سپردند. انصاف باید داد که ستاد انقلاب فرهنگی هم در فرونشاندن آن شعله های دانش سوز و آن یاوه های دانش ستیز نقش عظیمی داشت. اکنون که علوم انسانی را دوباره به صحنه آورده اند و از هر کرانه تیر طعن بر آنها می بارد، لاجرم علتی تازه در کار است: اگر علوم انسانی سکولار (غیر دینی) باشد، علم سیاست هم سکولار خواهد شد و از سکولار شدن علم سیاست تا سکولار شدن خود سیاست نیم ذراع بیش راه نیست. برخاستن این غوغاها و غریوها ناگهان پس از زندانی کردن و محاکمه ی فرمایشی و فرسایشی سعید حجاریان گواهی گویا بر این تحلیل است.

حکومت دینی، سیاست شرعی و علم نقلی می خواهد. و این مهم با علم سکولار بر نمی آید. راز اینکه رهبر جمهوری اسلامی سردمدار و پرچمدار بومی کردن یعنی نقلی کردن علوم انسانی شده است همین است. این علوم آشکارا به جایگاه او حمله می برند و از اینروست که دایره ی دشمنان ولایت فقیه در چشم او توسعه یافته است و از عامیان  وعالمان و مومنان و کافران گذشته، خود علم را هم در کام کشیده است.

 

سوم. در تدوین و تأسیس علم انسانی نقلی (روانشناسی نقلی، اقتصاد نقلی، تاریخ نقلی ... یعنی برگرفته از متون دینی) با عالمان دین نزاع نباید کرد و به نحو پیشینی از امتناع آن سخن نباید گفت. بگذار آنها هم قرعهء تجربت به نام علم انسانی بیفکنند و بخت خود را بیازمایند. تیزبینان شاید در این آزمون حاصلی و فایدتی نبینند و آن را سقف زدن بر تفکر و در قفس نهادن مرغ خرد بشمارند، اما چه فایده از این بیشتر که توانایی این طایفه در ترازوی تحقیق توزین شود و حدیث فضل و آدابشان به گوش ها برسد و

به بانگ چنگ بگویند آن حکایت ها

که از نهفتن آن دیگ سینه می زد جوش 

تا همگان در حق شان داوری کنند و نمره از دست خلایق بگیرند. من این را از سر نیکخواهی می گویم و ذره ای قصد تخفیف ندارم.

اما توصیهء من به عالمان علم پرور این است که اولاً این کار را به دست خردمندان و کاردانان بسپارند و غوغائیان و سودائیان را در جمع خود راه ندهند و از ابرهای خشک انتظار باران نبرند. ناپختگان و خامانی چون فلانی و فلانی... (در شواری انقلاب فرهنگی و...) که حقاً و انصافاً جز نقش باطل زدن و مشق بطالت کردن و درس جهالت دادن، هنری ندارند اندک اعتبار آن طرح و برنامه را هم زایل خواهند کرد.

ثانیاً، علم دوستان علم پرور، با دامن در کشیدن از سیاست، چندی به جد، فلسفه و تاریخ علم را در مطالعه گیرند و از کیفیت تکوین و تولد علوم، نیک با خبر شوند. و زایمان دردناک دانش را از مادر تجربه، شهود، ریاضیات، نقد، تفکر، بخت و اقبال مشاهده کنند تا شتاب زده و نا آزموده در این دریای پرتلاطم جهش نکنند و بی گدار به آب نزنند و مویز را قبل از غوره نخواهند. بل، فروتنانه و قدرشناسانه، دستآوردهای دیگران را به دیدهء تأمل بنگرند و مقراض به احتیاط بزنند مبادا شاهبال خرد را ببرند.

ثالثاً، از میدان مسابقه نگریزند و، در عین آزاد نهادن علوم و عالمان دیگر، علوم نقلی خویش را عرضه کنند. از ابتدا بنا را بر حذف و طرد دیگر عالمان نهادن و میدان مسابقه را از رقیب خالی کردن و خود را برندهء مسابقه اعلام نمودن، شرط معرفت و مروت نیست و نام نیک بر جای نخواهد نهاد. دانشگاه ها و حوزه های کشور زیان نمی کنند اگر رقابت این دو گونه علم انسانی: عقلی و تجربی / نقلی و بومی، را ببینند و بیازمایند. وحدت حوزه و دانشگاه که سال هاست از آن سخن می رود و به قصه ی بلند بی حاصلی بدل شده است، به گمان من راهی  غیر از این ندارد که این دو نهاد با حریت و جدیت به نقد یکدیگر بپردازند و در این نقادی از یکدیگر بیاموزند و یکدیگر را بپالایند؛ آنگاه آنکه از نقد شدن می گریزد برگه ی عجز و مرگ خود را امضا می کند.

 

چهارم. سال ها تدریس و تحقیق در فلسفهء علوم انسانی و تجربی و آشنایی با  راز و ناز این فنون، و موضوع و مناهج و مبانی آنها به من می گوید که عزم بر بنا نهادن "علوم انسانی دیگر"، آن هم بر پایهء متن مقدس، بی باکی بی نهایت لازم دارد. لذا در اینجا می خواهم تنها یک نکتهء فنی و تحقیقی را با بانیان علوم بومی در میان بگذارم:

 چنانکه در "قبض و بسط تئوریک شریعت" به تفصیل آورده ام، معرفت دینی (یعنی فهم جمعی ما از متون دینی) مستقل و مستغنی از معارف بشری نیست. بنابراین، حتی استخراج "مبانی علوم انسانی از قرآن کریم"، (چنانکه رهبر کشور می خواهد) فقط با مدد علوم انسانی میسر است. این دور منطقی را تنها با قبول تقدم علوم انسانی بر علوم دینی می توان از میان برداشت. فی المثل تحقیق در تاریخ اعراب و زبان و فرهنگ شان (که شرط درک درست آموزه های دینی است) جز از طریق آنتروپولوژی و جامعه شناسی تاریخی که مستقل از دین است، ممکن نخواهد شد.

توجه به این دقیقه، نشان می دهد که دستاوردهای علوم انسانی سکولار به هیچ روی بیهوده و نا کار آمد نیستند و در گشودن قفل معرفت دینی، چون کلیدی زرین و اجتناب ناپذیر به کار می آیند.

ابن خلدون، که پیشرو و مؤسس علم تاریخ سکولار بود و بنای فهم تاریخ را نه بر فهم ارادهء الهی و نه بر معجزات نادر و نامتیقن بل بر تعامل و تقابل نیروهای جمعی نهاد، نیک می دانست که حتی برای فهم دین هم حاجت به درکی غیر دینی از تاریخ داریم.

حوزه های علمیه، اگر بخواهند علم انسانی بومی بنا کنند، پیشنهاد من این است که از علم تاریخ بیآغازند، یعنی بکوشند یک "علم تاریخ بومی شده" پدید آورند و روش و بینش خود را (در باب انسان و جهان و...) در این علم بیازمایند و به دیگران عرضه کنند. از ابتدا سراغ علوم تجربی چون جامعه شناسی و اقتصاد رفتن کار را بر آنان دشوارتر خواهد کرد. آنگاه خواهند دید که فلسفهء بوعلی یا روایات کافی یا عرفان ابن عربی، چه قدر آنان را در فهم تاریخ یاری خواهد کرد و از "مبانی ماتریالیستی" دیگران بی نیاز خواهد نمود. شنای در این دریا، مقدمه شناگری در دریاهای دیگر خواهد بود:

زین روش بر اوج انور می روی

ای برادر، گر بر آذر می روی

مهر ماه 1389

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com