|
دوشنبه 1 آذر آبان 1389 ـ 22 نوامبر 2010 |
از كامپیوتر دست دوم احتراز كنید
چند كلمه راجع به سایت سكولاریسم نو
رامین كامران
یكی از دوستان كه دائم به این سایت و آن سایت سرمیزند به من خبر داد كه یكی از مصاحبه های قدیمی مهشید امیرشاهی را با نشریۀ "تلاش" اخیراً روی سایت "سكولاریسم نو" دیده ولی بعضی بخش های آن به نظرش در هم ریخته آمده و از من خواست كه نگاهی به آن بیاندازم. طبعاً به او گفتم كه بهتر است برای خواندن مطلب به سایت خود نویسنده رجوع كند نه به آنهایی كه گاه با بی دقتی این نوع مطالب را نقل میكنند. بعد هم خودم از سر كنجكاوی سری زدم ببینم داستان از چه قرار است.
حرف آن دوست درست بود. مصاحبه ای كه "تلاش" با عنوان «دختر زمانه و زبان سرزمین» به مناسبت انتشار شمارۀ مخصوص بزرگداشت مهشید امیرشاهی با او انجام داده بود، در سایت سكولاریسم نو آمده بود ولی دو سؤال و جواب مهم و طولانی آن كه مربوط بود به باندبازی و ایدئولوژی زدگی در فضای هنری و روشنفكری قبل از انقلاب و اسم یكی دو نفری هم از سلسله جنبانان آن دوره به صراحت یا كنایه در آن آمده بود، حذف و مثله شده بود.
البته روشن است كه از این اتفاقها روی میدهد و گاهی هنگام نقل مطلب بخشی از آن از قلم میافتد. فقط مختصری تعجب كردم چرا هر چه افتاده مضمون مشابه داشته. گفتم لابد این را باید پای نوع جدیدی از »اتفاق« گذاشت و برایش غرفه ای در حساب احتمالات باز كرد و مثلاً اسمش را گذاشت »احتمالات مضمونی«. به این معنا كه برخی مضامین در برخی سایتها بیشتر در معرض حذف اتفاقی است. طبعاً موجبی نبود كه به گردانندگان سایت ظن بی دقتی یا دست بردن در مطلب دیگران را ببرم. تنها توضیحی كه به نظرم رسید این بود كه هر چه هست زیر سر كامپیوتر آنهاست.
در این دوران همۀ ما صاحب كامپیوتر شده ایم و كارمان بدون آن نمیگذرد. گاهی هم محض صرفه جویی ناچار میشویم كامپیوتر دست دوم بخریم. حدس من این است كه گردانندگان سكولاریسم نو هم چنین كرده اند و به احتمال قوی كامپیوتری كه خریده اند قبلاً متعلق بوده است به كانون نویسندگان یا یكی از ابواب جمعیش و به همین دلیل ویروسی كه از قدیم در آن بوده در كارشان شیطنت میكند.
ویروسی كه در این كانون بود و حالا ظاهراً به سایت سكولار سرایت كرده معمولاً به دو چیز شدیداً واكنش نشان میدهد.
اول از همه هر آنچه كه مربوط باشد به سابقۀ كانون و سردمدار اصلیش كه جلال آل احمد بود. این آدمی كه نثر لق و پرخاشجویش مدتها الگوی نویسندگی جوانان كم سواد بود و بی اطلاعی و بی انضباتی فكریش سر آخر به اسلام بازی و مقابله با هجمۀ فرهنگی غرب كشید و پیروان نادان را هم به دنبال خود كشاند و در نهایت مهمترین موفقیت حیات روشنفكریش رسیدن به مرحلۀ پدرخواندگی تازه كاران جویای نام بود، اگر مورد كوچكترین ایرادی قرار بگیرد ویروس بلافاصله مطلب را حذف میكند.
دوم هر نوع اشاره ای كه متوجه بشود به چپگرایی افراطی و نشت كردن ایدئولوژی ماركسیستی به ادبیات كه در ایران به صورت نوعی رئالیسم سوسیالیستی آبگوشتی خودنمایی میكرد. در این مورد هم اگر كوچكترین انتقادی در متن پیدا شود به طور اتوماتیك پاک میشود.
خلاصه اینكه هدف اصلی این ویروسها حفظ حرمت آن جریان روشنفكری است كه از سال چهل و دو تا پنجاه و هفت در ایران برای انقلاب ضد دمكراتیك و اسلامی راه صاف كرد.
اینها را گفتم تا جوانانی هم كه این دوره مطلبشان را مستقیماً روی كامپیوتر مینویسند و بعد هم روی اینترنت در معرض استفادۀ دیگران میگذارند، حواسشان را جمع كنند و مواظب باشند تا این ویروس سخت جان كه هنوز هم فعال است یك وقت به دستگاهشان سرایت نكند چون ممكن است مطالبشان را غربال كند، بعضی جاها را به سلیقۀ خود برجسته كند، تفاوت بین مطلب خوانده شده و نوشته شده را از بین ببرد و خلاصه همه چیز را طوری تغییر بدهد كه انگار سی سال پیش نوشته شده و به تأیید هیئت دبیران كانون و خود پدرخوانده هم رسیده.
البته برای گردانندگان سایت سكولاریسم توصیه ای دارم. حال كه معلوم شد كامپیوترتان ویروس دارد بكوشید تا هر چه زودتر ریشه اش را از دستگاه تان بكنید چون به این ترتیب مایۀ آبروریزی خواهد شد و ممكن است كه هر چه ویروس ناقلا می كند به پای شما نوشته شود و خدای ناكرده مردم تصور كنند هنوز از اردتمندان آن "آل"ید و یا اینكه اصلاً هنوز جایی گوشۀ دلتان برای ادبیات مكتبی ماقبل اسلامی گرم نگه داشته اید كه با طرفداری از دمكراسی و سكولاریسم مطلقاً نمی خواند. اگر نشد ویروس را بکشید خود دستگاه را که دیگر قاعدتاً عمرش را کرده دور بیاندازید و یك كامپیوتر نوی سكولار بخرید. در ضمن هر چه زودتر هم متن مصاحبه ای را كه از تلاش برداشته اید تصحیح و تكمیل بكنید بهتر است كه غفلت موجب سرافکندگی است.
در آخر، برای كسانی كه وقت و حوصلۀ رجوع مکرر به سایت ذکر شده را ندارند و میخواهند بدانند متن درست مصاحبه چه بوده است آن سؤال و جواب های مغلوط و یا ناپدید شده را همین پایین میاورم تا تجدید خاطره ای هم باشد از آن یكه تازان هنر و روشنفكری قبل از انقلاب كه با سر در گودال انقلاب افتادند و رفتند كه نه خودشان از آن بیرون بیایند و نه آثارشان.
به سؤال تلاش ـ که با جملۀ: "در اين پاسخ به نکته ای اشاره کرده اید ..." آغاز می شود و کامل در سایت ذکر شده آمده، جواب مهشید امیرشاهی این است:
اميرشاهی ـ در بارۀ فضای «روشنفکری» آن روزها سخن بسيار است ـ می دانم که می دانيد ـ برای پرهيز از دراز نفسی و دوباره گوئی به آن نپرداختم، چون هميشه نگرانم که مباد مخاطبم را ملول کنم. حالا که می پرسيد، چشم ـ برای نشان دادن احوالات «روشنفکران» قبل از انقلاب يکی دو حادثه را که به خودم مربوط می شود خدمتتان می گويم: خانمی که هنوز هم خودش را «چپ افراطی» می خواند، روزی به من گفت که مسئولين گروه سياسيش معتقد بودند شناختن آنتونیو گرامشی بر همۀ آنها واجب است ولی حق خواندن ترجمۀ مهشید امیرشاهی را از گرامشی ندارند! و دوستی که دیگر در میان ما نیست ولی یادش همیشه با من است، نقل می کرد که سلسله جنبان «کانون نویسندگان» در حضور او به جمعی هشدار داد که: این زن (که بنده باشم) زیر چتر کسی نمی رود، زبان دراز و قلم تیزی هم دارد، نباید به او میدان داد!
این مطالب را من بعد از انقلاب و در فرانسه از آن دو شنیدم ولی طبیعی است که بروزات این نوع رفتار مافیایی را سال های سال حس کرده بودم. ادامه و رسوباتش را در این دورۀ تبعید هم دیده ام و از این نمونه ها برایتان فراوان دارم اما گمان می کنم همین مختصر گویای فضایی باشد که در آن ایدئولوژی برای خفه کردن خوی مستقل و استعداد ادبی دخالتی مستقیم داشت. غیر مستقیم هم دخالتش محسوس بود. به عنوان مثال: در چنین فضایی حسادت هم (که مطرحش کردید) هرگز به صورت خام و عریان عرضه نمی شد، حاجت به ترجمان و پوششی داشت. غالباً ایدئولوژی نقش ترجمان را بازی می کرد و لباس برهنگی بود! خودمانیم، خط بطلان کشیدن بر کارهای نویسنده ای به بهانۀ اینکه مثلاً از خط انقلابی منحرف شده است به نظر روشنفکرانه تر از اقرار صریح به حسادت می آید!
به طور خلاصه در فضایی که باند بازی رواج دارد «نقد ادبیش» هم بیشتر وسیلۀ تسویه حساب است تا ارزیابی کتاب و رمان و داستان، و تریبونی هم که در اختیار «منتقدانش» قرار می گیرد بیشتر سنگر سنگ و گل پراکنی است تا نشریه و رادیو و تلویزیون!
در مورد پیش بودن از «روشنفکران» و از زمان عرض کنم که چندی پیش مقاله ای به دستم رسید که در جمهوری اسلامی چاپ شده بود و نام نگارنده اش متأسفانه فراموشم شده است. در آن مطلب آمده بود: ما آنقدر روشنفکر ندیده بودیم که موجودی مثل شمس آل احمد را روشنفکر می دانستیم! بنابراین جلو بودن از این نوع روشنفکران کار سختی نبود! بسیاری از آنها نه تنها از دوران بلکه به طور مطلق عقب مانده بودند. من تصور می کنم دختر زمانه ام بوده ام - نه جلوتر از زمانه ام، چون به گمان من برای زدن حرف درست و کردن کار درست هیچگاه زود نیست. گرچه ممکن است قبول عام یافتن حرف یا کار درست توأم با تأخیر باشد.
در مورد کتابخوان ها به نکتۀ دقیق و درستی اشاره دارید. فقط اضافه کنم که به نظر من در همه جا و در تمام ادوار کتابخوان های واقعی در میان اکثریت خاموشند. خاموش به این معنی که بلندگویی برای اظهار نظرشان در اختیار ندارند و در خلوتشان از اثری که خوانده اند لذت می برند – چه «سازندگان افکار عمومی» بخواهند و چه نخواهند – و در آخر کار هم استقبال همین اکثریت خاموش از آثار نویسنده است که دهان یاوه گویان را می بندد و توطئه گران را وادار به شکستن سکوتشان می کند. یا همانطور که قبلاً گفتم آنها را از رو می برد! **
تلاش - ضرورت کوتاه نویسی در عمل پیامدهایی بهمراه آورد که بر روی کیفیت متون ادبی نیز تأثیر گذاشت. از جمله انتقال تدریجی از موضوعات داستانی و ماجراهای پی در پی به تمرکز بیشتر روی مسائل درونی شخصییتهای داستان و دیگر هنرمندانه تر شدن زبان به معنای گزینش واژه های گویا و جاندار و حتی الامکان اندک در خدمت بیان بیشترین مفهوم. امروز چنین مشخصه هایی به محک سنجش آثار ادبی نوین بدل شده اند. آثار شما چه رمانها و چه داستانها سراسر روایتهایی هستند از وضعیت و موقعیت انسانها، از احوال درونی آنها و از نوع برداشتها و رابطه ای که با پیرامون خود برقرار می کنند. روایت زندگی درون و بیرون انسانهایی هر چند بغایت منحصر بفرد و غیر تکراری اما در عین حال کاملاٌ عادی و قابل باور.
این ویژگی در چشم آندسته از منتقدین که آثار ادبی را با محک چگونگی بازتاب دنیای واقعی و حوادث جاری بر زندگی و روان انسانها می سنجند از برجستگیها و امتیازات آثار شما و نشانه های قوی، بارز و انکار ناپذیر یک اثر ادبی مدرن بحساب می آید.
اما برخی دیگر شخصیتهای داستانهای شما را «انسانهای فاقد ویژگی خاص» و سرنوشتشان را «زندگی های بی اهمیت» قلمداد می کنند. نظر شما در این خصوص چیست؟
امیرشاهی - کسانی که چنین می گویند البته مختارند و طبعاً از دیدگاه ادبیات مکتبی حرف می زنند. رئالیسم سوسیالیستی حکم می کند که انسان فاقد «ویژگی» باشد مگر آنکه از طبقه ای خاص برخیزد و برای رسیدن به آرمان های طبقاتی دست به یک رشته کارهای قهرمانی بزند و در درجۀ اول هم با خواست ها و علائق شخصیش، که در تضاد با اهداف والای ایدئولوژیک است، بجنگد و بر آنها پیروز شود. «اهمیت» هم از نظر پیروان این مکتب فقط ازآن گروه و طبقه ای است که انسان به آن تعلق دارد، نه ازآن زندگی فرد. اکثر محصولات ادبی شوروی و نویسندگان دلبسته به احزاب برادر کشورهای دیگر را که ورق بزنید به همین تم تکراری بر می خورید. من به عکس ویژگی و اهمیت را برای فرد، هر فردی، تک تک افراد، قائلم. به همین دلیل خصایص شخصی را محور ساختن شخصیت هایم قرار می دهم یا احیاناً از آنها یک نمونه و یک صورت نوعی می پردازم. چون برخلاف پیروان مکتب رئالیسم سوسیالیستی معتقدم هر آدمی ویژگی خودش را دارد و هیچ زندگئی بی اهمیت نیست – نه در جهان واقع و نه در عالم داستان. به همین دلیل است که در آثار من تعدد و تنوع شخصیت وجود دارد. به همین دلیل است که هر شخصیت من که وارد صحنۀ داستان می شود قهرمان کتاب است.
به ایجاز اشاره داشتید. از نظر من هم کوتاه گویی و گزیده گویی یکی از اصول سبک نگارش است. دقت در انتخاب کلمات و رعایت قواعد دستوری هم از آن جمله است. تسلط داشتن بر زبان و کلمه در دنیای ادبیات از نوع تسلطی است که فرضاً مجسمه ساز بر خاک و سنگ دارد.
برسیم به ذهن شخصیت و جهانی که شخصیت در آن زندگی می کند. توجه کردن به آنچه درون ذهن شخص می گذرد بی شک بسیار مهم است ولی پرداختن به آن نمی بایست به قیمت بی توجهی به آنچه در محیط بیرون می گذرد تمام شود. التفات به احوالات درونی گاه برای طفره رفتن از ترسیم جهان بیرون است و بی اعتنائی به ذهن افراد از تبعات همان ادبیات ایدئولوژی زده که قرار بود همه چیز را از دریچۀ روابط تولید ترسیم کند. در یک تقسیم بندی ساده و غیر دقیق در بیشتر تولیدات ادبی رایج یا توجه به این جهان بیرون – به صورت کلیشه ای و باسمه ای – مد نظر است و در کل شخصیت فردی پرسوناژها معلوم نیست، یا یک مشت کاراکتر عجیب و غریب – بدون آنکه درست پرداخته شده باشند – به میدان می آیند که روشن نیست از کجا آمده اند یا به کجا می روند. نتیجه اینکه یه عده از آن سر بام می افتند و یک عده از این سر بام!
از نظر من احوالات درون بدون تأثیر پذیری از جهان بیرون نمی تواند تغییر و تحولی بردارد و نویسنده باید تعادلی میان این دو بیابد. من به هر حال همیشه در پی جستن این تعادلم.
تاریخ نگارش نوامبر 2010
این مقاله برای سایت iranliberal.com نوشته شده است و نقل آن با ذكر مأخذ آزاد است
توضيحی از سردبير سکولاريسم نو: اين مطلب نيز، مثل همهء مطالب صادر شده از سوی آقای دکتر رامين کامران، از جانب يکی از معاونان ايشان برای ما ارسال شده اما چون دارای پيوند اتصال به سايت ايران ليبرال بود توانستيم اصل را از خود مأخذ کپی کنيم؛ و الا از وجودش بی خبر می مانديم و تصحيح اشتباه مان نيز ميسر نمی شد.
اما لحن آقای دکتر کامران در اين مطلب بسيار غيردوستانه و حتی زننده است و من به شخصه انتظار چنين برخوردی را از نويسنده ای که چهار سال مدام است مطالب خود را ـ باز از طريق معاونين شان ـ برای ما می فرستند و ما نيز همهء آنها را با علاقهء تمام منتشر می کنيم نداشتم. بخصوص که اين «اجحاف» سرزده از جانب ما نه به مقاله ای از ايشان که به گفتگوی همسرشان با نشريهء تلاش مربوط می شده و معلوم نيست خانم مهشيد اميرشاهی که خود دستی بلندتر و قدمتی طولانی تر از ايشان در قلم زدن دارند چرا زحمت اعتراض را بخود نداده اند که ناگزير اين وظيفه به گردن همسرشان افتاده است. در حاليکه ما برای اين دو روشنفکر معاصرمان نهايت احترام را بصورتی جدا جدا داريم و برايمان مهم نيست که آنها چه رابطه ای در خارج از عالم قلم با هم دارند. علی القاعده، ازدواج کسی را سخنگوی آن ديگری نمی کند.
متن مصاحبهء خانم اميرشاهی را يکی از معاونان شان برای ما فرستادند و ما اگرچه مطلب ـ در کل خود ـ چندان ربطی به مسائل مطرح شده در سايت مان نداشت، بخاطر احترامی که همواره برای خانم اميرشاهی قائل بوده ايم، منتشرش کرديم و اگر در مطلب دستکاری و حذفی صورت گرفته قضيه به فرستنده مربوط می شده و ربطی به ما نداشته است.
اشارهء خنک دکتر کامران به ارادت ما به «آل» هم درخور پاسخی نيست. قضاوت با خوانندگان ما است که راه و روش مان را می دانند.
از اين پس نيز در صورتی از اين زوج گرامی مطلبی را منتشر خواهيم کرد که آن را خودشان مستقيماً برای ما بفرستند و در اين معامله دست واسطه ها را کوتاه نمايند.
اسماعيل نوری علا
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|