|
دوشنبه 24 آبان 1389 ـ 15 نوامبر 2010 |
آیا صحت دارد؟!
فرهاد جعفری
يکی از عمدهترین و اصلیترین تکنیکهای «دستگاه تبلیغی اسلام سیاسی»، در مواجهه و رقابت با سکولارها و سکولاریزم، «سکولارخواندنِ یک اسلامگرای سیاسی» بوده است. آنچنانکه همیشه و همهگاه، انقلابیون و اسلامگرایی چون آقای «بنیصدر»، «مسعود رجوی»، «ابراهیم یزدی»، «محمدخاتمی»، «بهزاد نبوی»، «حجتالاسلام محتشمیپور»، «حجتالاسلام موسوی خوینیها»، «کروبی»، «میرحسین موسوی» و امثالهم را نشان مردم میداده و آنها را «سکولار» (یا لیبرال!) میخوانده است.
و بدینترتیب:
الف) بدنهی اجتماعی اسلامگرای مخالفِ جریان چپ مذهبی را نسبت به سکولاریزم؛ «بدگمانتر» میکرده است.
ب) به بدنهی اجتماعی خنثی یا خاکستری؛ «نشانی غلط» میداده و آنان را به سمت مورد نظر خود هدایت میکرده است.
و گاه؛ به برخی از این «سکولارها یا لیبرالهای دروغین» [که در ارتباط مستحکم و وثیقشان با طایفهسالاری مذهبی کمترین تردیدی نیست] مجوزهایی برای حمله به «ارکان نظام» و «عبور موقت از خط قرمزها» هم میداده است تا نسبت به «سکولارها» [که اگر یکهزارم چنان اعمال و رفتارهایی را مرتکب شوند کارشان با کرامالکاتبین است] پیشروتر، رادیکالتر و «آزادیخواهتر» بهنظر برسند!
نشان به این نشان که مثلاً: «شیخ مهدی کروبی» و «میرحسین موسوی» در دوران انتخابات و پس از آن؛ تقریباً از «هر خط قرمز»ی عبور کردند و «هر وعده»ای که دلشان خواست به جوانان سادهدل و زودباور ایرانی دادند. و «هر نسبت»ی هم که مایل بودند به «نظام خود» دادند که... بماند!
اما میبینید که کماکان مشمول «رأفت» هستند و به این بهانههای بچهگولزنک که «اینان اکنون در زندانی به وسعت ایران قرار دارند و در افکار عمومی مردم دادگاهشان برپاشده!»؛ حتا به «مجمع تشخیص مصلحت نظام» هم دعوت میشوند که «پس چرا نمیآئی پسرعَم؟!». و به این ترتیب، کسانی که حتا متهم به «جاسوسی برای بیگانگان» «ارتباط و مشارکت با سفارتخانهها به قصد براندازی» و «اخذ پول از خارجیان» شدند؛ هنوز عضو مهمترین محافل و مجامع سیاسی نظام حاکم هستند و انگار نه انگار که به ادعای خودِ مدعیان، «قصد براندازی» داشتهاند!
● حالاهم «سایت حکومتی جوان»، عنوانی برای مطلب بهظاهر انتقادی خود دربارهی خانم رهنورد انتخاب کرده که گوئی او «یک سکولار است» که قصدِ «براندازی نظام اسلامی» را در سر میپروراند: «حکومت سکولار، راهبردِ رهنورد»!
و البته این را هم با استفاده و استنادِ به بریدهی مطلب کسی (خانم شکوه میرزادگی) انجام داده که یک «اپوزیسیون سکولار خارجکشوری طرفدار براندازی»ست. که دیگر کمترین تردیدی برای خوانندهی خبر مذکور ایجاد نکند که: خانم رهنورد [که خمیره و بنیادش مبتنی بر «بنیادگرایی اسلامی و پرورشیافتهی مکتب شریعتی»ست] یک سکولار است.
بهحق چیزهای نشنیده!... اما آیا واقعاً همینطور است؟!
● به خلاصهای از اظهارتِ اخیر خانم رهنورد در گفتگو با سایت کلمه دقت کنید:
1) [اتفاقات اخیر برای «انقلابیون» یک «کابوس» بود]... آیا در این گزاره، «انقلابیون»، جز همان کسانی هستند که «در 26 سال نخست، حاکم بودهاند»؟! و آیا «انقلابیون» در بیان ایشان، همان کسانی نیستند که در 26 سال نخست، هررقیب خود را از صحنهی مشارکت سیاسی، به هرطریق ممکن حذف کرده و اهدافِ آزادیخواهانه و برابریطلبانهی انقلاب ایران را به انحراف کشاندند؟! اگر اینطور است (که هست)؛ پس چرا باید چنان اتفاقاتی که برای «انقلابیون» کابوس محسوب میشده (اگر میشده البته!) برای من و شمای سکولار هم کابوس باشد؟!
2) [کسانیکه از «رژیم سرکوبگر و پلیسی شاه» لطمات بسیاری خورده بودند؛ «هیچگاه» فکر نمیکردند در «نظام جمهوری اسلامی» که درواقع «آرمانهایش علیه تمام آن ظلمها، سرکوبها ، زندانها و آن محیط پلیسی و اینها بود» و «بر اساس محبت، شفقت، انسانیت، آزادی رحمت و یگانهبودن ملت و دولت بوجود آمده بود» چنین فجایعی رخ دهد]... در اینجا، سخنان خانم رهنورد بر حقیقت منطبق است. و بنابود که «جمهوری اسلامی، نظامی باشد که حقوق و آزادیهای عموم مردمان را بهرسمیت بشناسد و به آن احترام بگذارد» و اساساً برپایهی چنین امید و انتظاری هم بود که بخش عظیمی از مردم به موجودیت آن رای دادند.
اما در این بخش، خانم رهنورد به نحوی سخن میگویند که گوئی مشابه اتفاقاتِ سال گذشته، در هیچ لحظهای از 26 سال نخست رخ نداده بوده است. بهطوریکه بروز چنان رخدادهایی، «غیرمنتظره» و بنابراین؛ موجب «حیرت و شگفتی ایشان و سایر انقلابیون» شده است. آنقدر که «هیچگاه» حتا فکرش را هم نمیکردهاند. آیا حقیقتاً همینطور است؟!
3) [ما «هیچگاه» فکر نمی کردیم چه در خیابانها و چه در زندانها؛ چنین رفتارهایی صورت گیرد و از نظر ما، این کابوسی بود که رژیم شاه انجام میداد]... آیا واقعاً همینطور است؟! اما بگذارید «موقتاً» و تا بند بعد، قبول کنیم که «همینطور بوده است» و حوادث سال گذشته چنان بوده است که ایشان از «نظامی چون جمهوری اسلامی» انتظار نداشتهاند و بنابراین، موجب تعجب و شگفتی ایشان و «انقلابیون» شده است!
4) [در این سی سال معترضتر از من کسی وجود نداشته. به شکلهای مختلف. تا آنجا که البته اطلاعاتی داشتم، اعتراض کردم]... اگر حقیقتاً همینطور است؛ پس با فرض بند قبل چهکار کنیم؟! ایشان به چه چیزی معترض بوده است اگر تازه سال گذشته پی به برخی حقایق بردهاند آنچنان که «هیچگاه فکرش را هم نمیکردهاند»؟!
اما اجازه دهید در اینجاهم ادعای ایشان را بپذیریم و قبول کنیم که «در این سیسال» کسی «معترضتر از ایشان» وجود نداشته! اما اگر چنین کنیم؛ نباید از ایشان «اسناد و شواهدی دال بر صحت این ادعای ایشان» طلب کنیم؟! و از ایشان بخواهیم چنان اسناد و شواهدی را نشانمان بدهند؟! چون دستکم، نگارنده که قریب 25 سال است بهطور مداوم و جدی، صحنهی سیاست در ایران را رصد میکرده است، «حتا یک مورد انتقاد یا اعتراض جدی و علنی توسط خانم رهنورد» را بهیاد ندارم.
و اگر بهراستی چنین بوده، نبایداز ایشان بپرسیم: چگونه «معترضترین فرد ایرانی به پایمالشدن حقوق انسانی ایرانیان در سیسال گذشته»؛ کمترین «کیفر و مجازات»اش، «ریاستِ یکی از دانشگاههای ایران» بوده است؟!
5) [من خود جزو کسانی بودم که «همواره تحت فشار» بودم]... بگذارید این ادعای ایشان را هم «موقتاً» و تا بند بعد، بپذیریم!
6) [زمانی که دیدم هیچ فعالیتی نمیتوانم داشته باشم، به دانشگاه پناه بردم که در آنجا به «بالاترین موقعیت علمی در سطح دانشگاهی» دست یافتم]... دراینباره، شاهدان و ناظرانِ صدیق و موثق صحنهی سیاست در ایران، باید شهادت و گواهی دهند که: «فضای سیاسی در سهدههی گذشته، برای همهی منتقدان و مخالفان و معترضان چنان فراهم بوده که اگر یک فعال سیاسی، در حوزهای «تحت شدیدترین فشارها» قرار داشته است؛ اما متقابلاً از این امکان برخوردار بوده است که بستر و زمینهی فعالیتِ خود را، آزادانه به حوزهی دیگری منتقل نماید. و از آن مهمتر اینکه: «در بستر و حوزهی جدید؛ این امکان را داشته است که به بالاترین مدارج هم دست یابد»!
آیا کسی از ناظرانِ صحنهی سیاست در ایران در سیسال گذشته؛ چنین گواهییی میدهد؟! یا برخلاف آن؛ شهادت خواهد داد که: «شخص، با کمترین اعتراضی در 26 سال نخست؛ غیرخودی تلقی شده و از اغلب قریببهاتفاق حقوق قانونی خود، و حتا بدیهیترین و اولیهترینشان ـ مثلاً حق اشتغال و تحصیل ـ نیز محروم میشده است؟!
7) [تمام فیلمها و زینکهای کتابهای من که قبل از انقلاب نوشته بودم را از بین بردند و هیچ باقی نماند]... آیا نمیتوان اینطور برداشت کرد که درصورت وقوع چنین رخدادی (که هیچ بعید نیست درست هم باشد)؛ خانم رهنورد چندان هم از این اتفاق ناراضی نبودهاند؟! چراکه «گذشته و سابقهی ایشان در زمان شاه»، از جهات مختلف؛ آنچنان نبود که «مورد پسند زمانه و اوضاع جدید» باشد؟! و آیا «عدم اعتراض ایشان»، یا دستکم «سکوت ایشان» در قبال چنان رخدادی در همان هنگام یا بعدها؛ قرینهی دیگری بر نتیجهگیری قبلی نیست؟!
آیا «سکوت» و «عدم اعتراض»؛ واکنش «طبیعی» و «بدیهی» هر نویسندهایست که کسانی، بههر علت، «تمام نوشتهها و کتابهایش» (و حتا فیلم و زینکهایش) را نابود میکنند؟!... و آیا در پیش از انقلاب؛ «کتابها» دارای «فیلم» و «زینک» بودند؟! [چون تا آنجاکه من ملطع هستم، کتابها در آن هنگام حروفچینی دستی میشدند و فیلم و زینکی در کار نبود].
یا مقصودِ خانم رهنورد این است که قصدِ «انتشار مجدد آنها پس از انقلاب» را داشتهاند [در زمانیکه کتابها فیلم و زینک میشدهاند] اما در آن هنگام، کسانی آن «فیلم و زینکها» را نابود کردهاند؟! که در اینصورت؛ آیا در آن زمان [که چندان هم دور نیست و فقط به پانزده تابیست سال پیش بازمیگردد]، هیچ وسیلهای برای «نشان دادن اعتراض» و «علنیکردن آن» وجود نداشته است؟! آیا هیچ متنی در روزنامه یا مجلهای وجود دارد که بتواند این ادعای ایشان را گواهی کند؟!... ضمن اینکه: اگر نسخهی دستنویسی از آنها موجود است؛ آیا اکنون «مایل و حاضر» به انتشار آنها هستند؟!... و آیا ممکن است آنها را اکنون در فضای مجازی منتشر نمایند تا ما نیز از محتوای آنها مطلع شویم؟!
8) [من «همیشه» با رفتارهای ضد آزادیخواهانه مخالف بوده و هستم و همیشه نیز درخصوص رفتارهای سرکوبگرایانه با حقوق و پوشش زنان، در قالب نوشته و سخنرانی مخالفت کردهام]... آیا حقیقتاً همینطور است؟! گرچه که خانم رهنورد، محض احتیاط و پیشدستیکردن برای عدم طرح هرگونه پرسش و تردیدی در این زمینه، بلافاصله افزودهاند که [اما باید به این نکته نیز توجه کرد در آن زمان اینترنت و بهالطبع وبلاگها و سایتهای خبری نبودند]؛ اما آیا نمیتوان از ایشان پرسید: «یعنی هیچ رسانهی کاغذی هم موجود نبود که اعتراضهای شما را ثبت تاریخی کند؟!».
و آیا از آن «نوشتههای اعتراضی» که مدعی نوشتن آن هستند هیچ نسخهای در دست نیست که مجدداً منتشر نمایند؟! یا امکان آن هست که شهروندان را به «مجلات و نشریات»ی که «آن نوشتههای اعتراضی» در آنها بهچاپ رسیدهاند ارجاع دهند؟! یا از آن «سخنرانیهای اعتراضی» که مدعی انجام آن هستند، هیچ سیدی یا حتا «نوار کاست»ی موجود نیست؟!
ضمن اینکه؛ آیا این موضوع را نیز «ناظران و تعقیبکنندگان مسائل سیاسی و اجتماعی در ایران» میتوانند گواهی کنند که: در طول 26 سال نخست، «اعتراضاتِ جدی و قابلتوجه از سوی خانم رهنورد به نحوهی حکمرانی حاکمان» و «پایمالشدن حقوق و آزادیهای اساسی شهروندان» را بهخاطر میآورند؟! یا هرچه بهیاددارند، مربوط به همین «پنجشش سال اخیر» و مخصوصاً «یکسال و نیم گذشته» است که زمام امور از دست «طایفهسالاری مذهبی» گرفته و به گروهی دیگر سپرده شده است؟!
9) [وقتی قدم به انتخابات گذاشتم، میدانستم که بهشدت سرکوب خواهم شد. با اینهمه، در یک شرایط سرشار از تابوی ذهنی؛ در این انتخابات سنتشکنی کردم و از آنجاکه «زنان اجازه ندارند در انتخابات ریاستجمهوری کاندیدا شوند» به عنوان همسر یک کاندیدا، برای نخستینبار وارد فعالیتهای انتخاباتی شدم]... در این فراز، خانم رهنورد به موضوع خوبی اشاره کردهاند: «اجازهنداشتن زنان برای کاندیداتوری». آیا ممکن است دستکم در این زمینه؛ خوانندگانِ گفتگوی خود با سایت کلمه را به «اقداماتِ عملی یا روشنگرانهی خود در اعتراض به این نابرابری و تبعیض جنسیتی در قانون اساسی» ارجاع دهند؟! و سخن خود در چند فراز پیش را [که گفته بودند: «همیشه» به «رفتارهای سرکوبگرایانه با حقوق زنان» مخالفت کردهام] ثابت نمایند؟!
10) [این فرصت در انتخابات برای من ایجاد شد تا در کنار موسوی، دو هدف را پیگیری کنم. که هدفِ نخست «جذب زنان و جوانان به انتخابات ریاستجمهوری دهم»، «حضور رایدهندگان به پای صندوقهای رای» و تحقق آرمانهایی چون آزادی، قانونگرایی و دموکراسی بود. و هدف دوم؛ مطرحکردن آرمانهایی که از نوجوانی دنبال میکردم]... با آنکه از مفاد و محتوای این فراز پیداست که ایشان چه اهدافِ اصلی و نهایی در انتخابات ریاستجمهوری را تعقیب میکردهاند [یا درحقیقت، چه وظیفهای به ایشان محول شده بوده است] اما باتوجه به بخش نخست از فراز قبل؛ ممکن است ایشان توضیح دهند: آخر این «چهگونه سرکوبشدنی»ست که به ایشان فرصت داده شد تا بهادعای خودشان «با حضور در جمعهای چندمیلیونی!»، حتا پیش از همسر خود سخنرانی کنند و آرمانهایی چون آزادی، قانونگرایی و دموکراسی را تبلیغ کنند؟!
و البته؛ ممکن است درخصوص «هدف دوم خود» [آرمانهایی که از کودکی تعقیب میکردهاند] توضیح بیشتری بدهند؟! چون مگر غیر از آرمانهای وصفشده در جملهی قبل که چنانچه محقق شوند، تقریباً همهی آرمانهای نوع بشر محقق شدهاند(!)، آرمان دیگری هم متصور است؟! [البته که متصور است. مقصودم فقط این است که ایکاش توضیح بیشتری دربارهی آن بدهند!].
11) [حتی در کتاب «طلوع زن مسلمان» که هرگز در جمهوری اسلامی چاپ نشد اما مورد نقد و بررسیهای شدید قرار گرفت و بهشدت از طرف محافظهکاران کوبیده شد به این مساله اشاره کردهام]... آیا این کتاب هم، در زمرهی همان «اعتراضات و مبارازاتِ پیوسته و همیشگی ایشان» اما «نهان و ناپیدا برای عموم» است؟! که فقط «محافظهکاران» به نسخههایی از آن دسترسی داشتهاند؟! اگر اینطور است؛ مانند موارد قبل؛ آیا خانم رهنورد، هرگز به «عدم صدور مجوز نشر» برای کتاب مزبور اعتراض کردهاند؟! و آیا این اعتراض، «بروزی علنی و اجتماعی» هم پیدا کرده و قابل پیگیری برای عموم هست یا خیر؟! اگر بله، چطور و اگر نه، چرا؟!
چون برای افکارعمومی؛ بهگمانم این کافی نباشد که ایشان مدعی شوند [من در این۳۰ سال؛ در خواست و مطالبات خود را دربارهی قانونخواهی، آزادی، دموکراسی و رفع تبعیض از زنان مطرح کردهام] اما مثلاً شواهدِ آن، «کتابی باشد که هرگز به چاپ نرسیده!» و «نویسنده نیز هرگز اعتراضی به عدم صدور مجوز نشر آن نداشته»! یا اگر اعتراضی بدان داشته؛ تنها در «محافل خصوصی و حکومتی» بوده! که روشن است «فاقدِ هرگونه کارکردِ مدنی در جهتِ توسعه و تعمیق حقوق و آزادیهای مربوط به آزادی بیان» است.
12) [این کینهی عمیق خود را، با تهمتِ «غیر قانونی تحصیلکردن» و «تحریک موسوی با اهانت به من» بود (نشان دادند). که مردم نیز گفتند که «کسی که کم میاره، ناموس وسط میاره». که درواقع شعار مردم در آن روزها بود. که میتوان گفت «عرف جامعهی ما، زن را ناموس میداند» و به این ترتیب «حرف خود را زد»]... ایشان البته در ادامه افزودهاند [از نظر خودم پیش از آنکه یک زن باشم؛ انسانی هستم که آگاهانه و با انتخاب آمده است و شاید اطلاق ناموس چندان مناسب او نباشد]. پس اگر اینگونه است اولاً چرا مطرحکردنِ نام و نشاندادن عکسشان در مناظره را «اهانت» خواندهاند؟! و ثانیاً چرا این عرفِ غلطِ جامعهی ایرانی را تلویحاً تائید کردهاند؟! و ثالثاً، آیا این اندازه تسامح دربارهی «یک عرفِ غلط درخصوص زنان توسط جامعهی مردسالار ایرانی»، توسط زنی که مدعیست «پیوسته درحال مبارزه برای رفع نابرابریهای جنسیتی و تبعیضآلود نسبت به زنان» بوده است، قابل پذیرش است؟!
13) [بخش عظیمی از ورودیهای دانشگاهها را دختران تشکیل میدهند و در عینحال؛ یکی از قشرهای «بسیار سرکوبشدهی تاریخ کشور ما» هستند که از لحاظ منزلتی و حقوقی، «همیشه تحقیر شدهاند» و «جنس دست چندم» بودهاند]... اگر اینطور است (که اینطور است)، آیا ایشان نباید در این زمینه پاسخگو باشند که چرا «برای مدت چندسال، ریاستِ یک «دانشگاهِ تکجنسیتی» را قبول کردند که دستِکم از دیدِ فعالان حقوق زن در ایران، نشانهی «تبعیض جنسیتی و تحقیر زن ایرانی»ست؟!
14) [نکته دیکری را هم (که) میخواهم بگویم (این است که) «جنبش سبز، از دل جنبش اصلاحات بیرون آمد» و جنبش اصلاحات، جنبش بر اندازی نیست. در هرصورت؛ جنبش سبز، در درونِ اصلاحات، به حرکت آرام خودش برای دستیابی به دموکراسی، آزادی، قانونگرایی و رفع تبعیض زنان، و مطالبات جریانهای جنبش پیش میرود. جنبش تکثرگراست اما برانداز و تجزیهطلب نیست]... آیا «طرفدرانِ سکولار جنبش سبز» نیز این ادعای خانم رهنورد را میپذیرند یا آن را «مصادرهی یک تحرکِ اعتراضی دموکراسیخواه و برابریطلب، به نفع جریان سبز دینی» و تلاش برای «جذب و هضم آن در دلِ اسلامگرایی چپنهاد» محسوب میکنند؟!
15) [«بخشی از حاکمیتِ فعلی» مصداق دقیق «نااهلان» هستند. «تازهبهدوران رسیدهها»یی که هیچ چیز، جز قدرت و دیکتاتوری، کام تلخشان را شیرین نمیکند. این بخش از حاکمیت، خود «برانداز جمهوری اسلامی»ست]... آیا بهنظر خوانندگان، جملهی نخستِ این فراز از سخنان ایشان، معطوف به آن جملهی معروف آیتاله خمینی نیست که میگفت «نگذارید این انقلاب به دستِ نااهلان بیفتد»؟! و آیا تعبیر «تازهبهدورانرسیده» در سخنان ایشان؛ نشاندهندهی قائلیتِ ایشان به «نوعی حق ریشه و اصالت برای حکومتکردن» برای «طایفهسالاران مذهبی» نیست؟!
و آیا نسبتِ «برانداز»دادن به «بخشی از حاکمیت»؛ حاکی از آن نیست که نگرانی ایشان نه دربارهی دموکراسی و آزادی و حقوق و بشر؛ بلکه برای «ازدسترفتن فرصتِ حاکمیتِ انحصاری طایفهسالاران مذهبی»ست؟!
16) [در همین حال آقایان کروبی، موسوی و خاتمی نیز چه بخواهند و چه نخواهند؛ بهعنوان «رهبران جنبش» شناخته شدهاند و «کنارمردم» قرار دارند. در واقع؛ تعاملی بین «ملت و رهبران جنبش» شکل گرفته است. «توافق بر سر قانون اساسی» و «اجرای بی تنازل آن». و در عینحال وحی منزل نبودنِ قانون اساسی نیز یکی از محورهای توافق ملی جنبش سبز است]... آیا همینطور است و «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» [قانون اساسییی که چنان تنظیم شده است که همهی فرصتها در انحصار الیگارشی صنفی ـ خانوادگی روحانیون و روحانیزادگانِ اسلام سیاسی باشد] خواستِ یک «سکولار واقعی»ست؟!
و آیا اذعان به این واقعیت که «قانون اساسی وحی منزل نیست»؛ تضمینی کافی برای «دموکراسیخواهان و برابریطلبان ایرانی» محسوب میشود؟! که «سبز دینی»، بهمحض بازگشت به قدرت، در آن «تغییرات دموکراتیکی بهسود عموم ملت» صورت خواهد داد؟!
17) [حاکمیتهای توتالیتر، خود را قدرقدرت و عقل کامل میدانند و ارادهی شخصی انسانها را از صفر هم کمتر تلقی میکنند. همهی آنها؛ رفتارشان «تحقیر انسانها» و «دخالت در زندگی خصوصی (شهروندان)»، «سلیقهها»، «زیباشناسی»، «اخلاق و آداب رفتار انسانها»ست. آنها (حاکمیتهای توتالیتر) هم به (در) «باورهای قلبی انسانها دخالت میکنند» تا «مردم را زودتر به بهشت ببرند» و هم به (در) «رفتار اجتماعی انسانها». و اگر زورشان برسد؛ مایلند «ناخودآگاهِ آدمها را نیز تحت سلطه قرار دهند»]... آیا بهنظر خوانندگانِ کمی مسنتر و باتجربهتر این سطور که «فضای دههی نورانی شصت» را بهخوبی و با پوست و استخوان خود لمس کردهاند، نمیرسد که:
گوئی خانم رهنورد؛ درحالِ «تعریف مختصاتِ دههی نورانی شصت» است که همسرش «نخستوزیر محبوب آن دوران نورانی» بود؟! که طی آن؛ فجایع و خطاهای بسیاری، از جمله «انقلاب فرهنگی در دانشگاهها» (به عاملیتِ مستقیم آقای موسوی و اشخاصی چون آقای موسوی) منجر به «فروپاشی زندگی دستکم هشتهزار دانشجو و استاد» و به «اصلیترین عامل نخستین موج فرار مغزها» از کشور و «تنزل افسوسبرانگیز کیفیت آموزشی دانشگاههای ایران» مبدل شد؟!
● از «برخی سطرها و فرازها»ی گفتگوی اخیر خانم رهنورد با سایت کلمه؛ بهخوبی هویداست که: «راهبردِ تحریک و ترغیبِ آقای حسین باقرزاده» که مبتنی بر «روانشناختی خانم رهنورد» طراحی شده است، درحالِ «جوابدادن» است و پس از انتشار یادداشتِ آقای باقرزاده؛ بهویژه «آرمانهای دوران نوجوانی خانم رهنورد» [که در مصاحبهی خود فقط به آن اشاره میکنند اما حتا کلمهای از آن نمیگویند] برانگیخته شده است!
مثلاً از این سطرها و فرازها:
[در این 30 سال «معترضتر از من کسی وجود نداشته»... «من» جزو کسانی بودم که «همواره تحت فشار» بوده... «من» از کسانی بودم که «در سانسور شدید» قرار گرفت... وقتی «قدم به انتخابات گذاشتم» میدانستم که «بهشدت سرکوب خواهم شد»... در این انتخابات، «سنتشکنی کردم»... «من» میخواستم که «حرف خودم» را به مردم برسانم... «من» کنار موسوی قرار گرفتم تا بتوانم «آرمانهای مورد علاقهی خودم» را مطرح کنم... پیش از آنکه «کاندیداتوری مهندس موسوی» برای «من» مهم باشد؛ «در نظر داشتم» تا از فرصتهای پیش آمده «بتوانم استفاده کنم»... این فرصت؛ در انتخابات «برای من» ایجاد شد تا در کنار موسوی، دو هدف را «پیگیری کنم»... «هدف دوم من»؛ «آرمانهایی بود که از نوجوانی دنبال میکردم»... «انتخابات برای من» فرصتی بود تا بتوانم «با حضور در جمع های چند میلیونی»... «من از اول» با حضور موسوی در پست ریاست جمهوری «مخالف بودم» و البته این کاملاً «یک سلیقهی روشنفکرانه» است... «من» از قدرت سیاسی «برای خودمان» خوشم نمیآید... «کلاً به عنوان یک روشنفکر» به فعالیت در حوزه عمومی علاقهمندم نه حوزهی حکومتی... «من هم با یک بیانیه» حضور «خودم» را در کنار او، با عنوانِ «انتخابات دهم، زنان و رفع تبعیض» مطرح کردم... همهجا «موسوی را حمایت کردم». در حالیکه «هدف اصلی من».... فشارها، عقب راندنها و قوانین تبعیضآمیز و اعمال تبعیضها «که من» در انتخابات دهم «اسم آن را گذاشتم» "قوانین قیم مآبانه" همیشه «من را رنج داده»... «من در این۳۰ سال» در خواست و مطالبات خود را دربارهی قانونخواهی، آزادی، دموکراسی و رفع تبعیض از زنان مطرح کردهام... در برنامههای تبلیغاتی نیز «نخست من سخنرانی میکردم» و سپس ایشان صحبت میکردند... (ورودِ من) رای بسیاری را برای کاندیدای اصلاحطلبان آورد... که منجر به آن تقلب گسترده یا کودتای انتخاباتی شد. خوب این کینهی زیادی را (نسبت به من) سبب شد... جناح مقابل؛ کینه عمیقی را «نسبت به من» احساس کرد... «پیش از آنکه یک زن باشم»، انسانی هستم که «آگاهانه و با انتخاب آمده»... (احمدینژاد) با «کوبیدن من» بهطور جدی، وارد «فاز سرکوب زنان» شد... و با آن «اهانتی» که او در مناطرهی تلوزیونی (به من) کرد «سرکوب زنان آغاز شد»... «خود من» بارها در خیابانها، توسط یگان ویژه، با باتوم برقی مورد حمله قرار گرفتم و هم با گاز فلفل «بهطور اختصاصی و شخصی» پذیرایی شدم...هنوز سایتها و رسانههایشان «کینههای عمیق خود را نسبت به من» با فحاشی و تهمت ادامه میدهند... زنان تلاش کردند تا در این انتخابات مطالبات خود را بیشتر دنبال کنند و از طرفی هم «مواجه شدند با شعارهایی که من میدادم» مبنی بر رفع تبعیض... و در عینحال؛ «هم من» و هم مهندس موسوی، مخالفت خود را... «ما هردو» روی آرمان های ملت مصر هستیم... «من» و موسوی، باهم مبارزات را شروع کردهایم و باهم نیز پیش میرویم... در عینحال نشان میدهد «خانمی پیشتازتر از آقایان است» اما من خود میگویم ما همیشه در کنار هم بودهایم... «به شخصه» خود را برای چوبهی دار آماده کردهام و «تا پای جان» بر سر آرمانهای آزادی، دموکراسی و قانونگرایی «ایستادهام»].
«خندههای آقای باقرزاده» را پس از خواندنِ این سخنانِ خانم رهنورد، میتوان از همین فاصلهی دور هم حدس زد و بهوضوح شنید. و البته به ایشان حق داد که از همان امکان محدود خود (قلمزدن) استفاده کرده و بکوشند بر فضای سیاسی کشور خود تاثیراتی بگذارند که به گمان ایشان (درست یا غلط) میتواند در جهتِ دستیابی جامعهی ایرانی به مقصودِ دیرینهاش کمککننده باشد.
اما من نیز با اشاره به این فراز از گفتگوی خانم رهنورد که طی آن گفته است: [البته «کار زشت کشف حجاب» به همان اندازه «قبیح» است که گشت ارشاد و دخالت در پوشش زنان. هردو ؛ جلوههای «خشونت سیاسی و جنسی»ست]؛ باید از «زنان آزادیخواه و برابریطلب ایرانی» بپرسم: آیا چنین زنی «پیشاهنگ و پیشروی شما»ست؟!
● اما گذشته از این مسئله:
به انگیزههای مختلف، و با اهدافِ گوناگون؛ هم «برخی جریانهای داخلی حکومتی» و هم «برخی جریانهای خارجکشوری اپوزیسیون»؛ میتوانند و حق دارند در جهتِ منویاتِ خود، «چهرهسازی» کنند. بگذارید بگویم که از جنبهای [فقط از جنبهی پیچیدهترشدن صحنهی بازی و لزوم تلاش بیشتر برای کشف واقعیت البته]: همهی «قشنگی و زیبائی بازی سیاسی» هم در همین است. در همین «آس زمینزدنها» و «تحریک و ترغیبکردنها» و «برانگیختنها» و «چهرهسازیها» و حتا «نشانی غلطدادنها».
اما یک سوال:
همینروزها، آقای «اکبر گنجی»، به صرفِ «فاشگوئی فقط یک حقیقت» (رای نیاوردنِ موسوی) سخت درحالِ «کیفرشدن از سوی سبز دینی و سبز سکولار» است. آنقدر که کار، حتا در مواردی از حیطهی «ادب و انسانیت و اخلاق» هم خارج شد و به «اسافل و اعضا»ی ایشان هم رسید!
خودتان این «خبر ویژهی کیهان»، مستند به «کامنتی در بالاترین» را بخوانید:
[زیر این تحلیل بالاترین، كامنتهایی از عناصر ضدانقلاب عصبانی و بیخبر از همهجا جلب توجه میكند، از جمله: «گنجی بهجای آنكه به نظرات اصلاحطلبان منحط مراجعه كند؛ باید به نظرات مخالفان مراجعه كند... گنجیها ستون پنجم حكومتند و این تمثیل دربارهی آنها مصداق دارد كه: به آهو میزند هی بر دویدن، به تازی میزند هی بر گرفتن.... این دیوث فكر میكند چون زندان رفته و كتك خورده، میتونه هر (...) دلش میخواد بخوره. (...دم) به آن نهادهای اروپایی كه چپ و راست به این (...) تو دهن جایزه میدهند. این نشاندهنده این هم هست كه ما در دنیایی بس تخمی زندگی میكنیم... آدم چرندی هست این گنجی].
که یکبار دیگر این واقعیت تلخ را آشکار کرد که: «بیاخلاقی در فضای سیاسی ایران، یک اپیدمیست که جریان و جناح، موافق و مخالف، سکولار و اسلامگرا و داخل و خارج نمیشناسد».
میخواهم بگویم: درست است که بهگفتهی اوباما «به هیچکس بهخاطر گفتن حقیقت پاداش نداده و نمیدهند»؛ ولی دربارهی چنین رفتارها و واکنشهایی (در قبال ابراز عقیده از سوی شخصی) باید اذعان کرد که: «دیگر این بخش از بازی سیاسی در ایران، اصلاً زیبا نیست. نهفقط زیبا نیست؛ که بسیار هم زشت و سرافکندهساز است».
لحظهای به این فکر کردهاید که «داریم به کجا میرویم؟!».
● گاهی از خودم میپرسم: باوجودِ اینهمه بیانصافی، اینهمه ناجوانمردی، اینهمه بیعدالتی، اینهمه منفعتطلبی شخصی، و اینهمه بیاخلاقی که در حق مخالفان خود مرتکب میشویم؛ آیا اصولاً «امکان یک تحول بهبودیبخش و امیدوارکننده» وجود دارد؟! و آیا اصولاً؛ عمل سیاسی در چنین فضایی، مفیدِ فایده هست؟!
میخواهم بگویم: بهفرض که کسی دیکتاتور باشد، به فرض که کسی دروغگو باشد، به فرض که کسی ظالم باشد و به فرض که کسی دزد و چپاولگر باشد؛ از کجا کسی را بیابیم که «دموکراتمآب و راستگو و عادل و درستکردار» باشد تا به جای اولی بنشانیم؟!... و به فرض که چنین کسی را یافتیم. او با تکیه بر کدام گروهِ کثیر از «شهروندانِ دموکرات مآبِ راستگویِ عادلِ درستکردار»؛ ما را از فضای نکبتآلودی که در آن قرار گرفتهایم بیرون بکشد؟!
● دوستِ ندیدهای، برایم پیامک داد که: برایم دعا کن!
گویا پیشنهادی برای ترفیع شغلی در بخش دولتی دریافت کرده بود. اما نمیخواست آن را بپذیرد چون مطمئن بود و یقین داشت که آلوده به مسائلی خواهد شد که همیشه از آن گریزان بوده است. چون مطمئن بود و یقین داشت که شرطِ ناگفته و نانوشتهی پذیرفتن چنان سمتهایی؛ واردشدن به حلقهای از «بایدها و نبایدهای نادرست»یست که چه بخواهد چه نخواهد، او را تا انتها، با خود خواهد برد.
وقتی به جائی و لحظهای رسیده باشیم که «انسانهای درستکردار»، از رشد و پیشرفت بیم داشته باشند و بدانند که باید «خودِ درستکردار»شان را کنار بگذارند وگرنه موفق نخواهند بود؛ لحظهی بهراستی ناامیدکنندهایست.
واقعیت این است که: اگرچه سهم حاکمیت سیاسی، بهدلیل آنکه علیرغم «دردست داشتن همهی امکانات و تریبونهای عمومی و آموزشی و تربیتی» نتوانست جامعهای اخلاقی بسازد، بیش از دیگران است؛ اما در پدید آمدن چنین لحظهای، «همه» سهیم بودهایم. «همه»... با «پشتپا زدن به اخلاق».
http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=857
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|