|
چهارشنبه 21 مهر 1389 ـ 13 اکتبر 2010 |
نقدی به نوشتار «آلترناتيوسازان و اصلاحطلبان ِ» اسماعيل نوریعلا
ب. بینياز (داريوش)
نوشتار «آلترناتيوسازان و اصلاحطلبان» آقای نوریعلا به دو موضوع بسيار مهم اشاره میکند. موضوع نخست، موضوعی کلی و نظری دربارهی مفهوم «حکومت» و «دولت» است و موضوع دوم، موضوعی مشخص است که بر درک او از موضوع نظری اول بنا شده است، يعنی طرح اين پرسش که آيا اساساً اصلاحطلبان میتوانند، «آلترناتيوساز» باشند يا خير.
آقای نوریعلا در اين جا به دو مفهوم State/Staat و Government/Regierung پرداخته است. او در مقابل واژهی State «حکومت» و در مقابل Government «دولت» را بکار برده است. در زبان عربی به عکس، برابرنهاد State/Staat «دولت» و برابرنهاد Government/Regierung «حکومت» میباشد.
برای پرهيز از آشفتگی فکری من در اين جا واژه انگليسی «استيت» را بکار میگيرم.
مفهوم يا واژهی «استيت» يک مفهوم مدرن است که از دوران رنسانس وارد ادبيات سياسی کشورهای اروپايی شده است. ريشهی اين واژه از واژهی Status لاتين است که به معنی «تعلق» و آميزش آن با واژهی قرونوسطايی Stand است که به معنی صنف يا گروهی که از «قدرت» برخوردار است. اگر ما به لحاظ تاريخی به اين مفهوم توجه کنيم متوجه میشويم که اين مفهوم با شکلگيری «دولتهای ملی» يعنی کشورهايی با مرزهای مشخص همزمان است. عجيب نيست که در زبان آلمانی تابعيت يک فرد را Staatsangehörigkeit و در زبان انگليسی Nationality میگويند. به سخن ديگر، مفهوم واژهی مدرن «ملت» و استيت همتراز و همارز میباشند. يعنی به مجموعهای گفته میشود که در درون مرزهای مشخص و معين جغرافيايی قرار دارد. آقای نوریعلا نيز به درستی گفتهاند که State مقدمتاً يک «مجموعهی مردم- کشور» (شرکت سهامی) است. به همين دليل مفهوم استيت در دو بُعد قابل ارزيابی است، بُعد عمومی و بُعد خاص. در بُعد عمومی يک نظام اجتماعی با حدود جغرافيايی مشخص است (زميل، گرامشی و فوکو) و در بُعد خاص خود يک نظام اداری يا يک نظام حقوقی میباشد (هابس و وبر). از اين رو، بدون بُعد عمومی، بُعد خاص و ويژهی آن قابل توضيح نيست.
در قرن 17 ميلادی که دولتهای ملی در حال شکلگيری بودند مفاهيم زير نيز برای بيان پديدههای مربوطه نيز شکل گرفتند:
Staatsgewalt: state power (state authority)
Staatsvolk: body politic (the people constituting a nation)
Staatsgebiet: national territory / state territory
همانگونه که میبينيم استيت يک بُعد جغرافيايی دارد و يک بُعد حقوقی. بُعد حقوقی آن به «هويت سياسی» آن يعنی به مديريت و تغييرات مديريت (Government) معطوف است. به عبارت ديگر، برای اين که يک استيت بتواند کارکرد داشته باشد، بايد بتواند از طريق ايجاد «نهاد»ها و ساختارهای گوناگون اين چهارچوب را به گونهای مؤثر هدايت کند. بنابراين میتوان وظايف کلان استيت را در واحدهای زير بيان کرد: 1) واحد صلح (هابس) يعنی وظيفهی آن فايق آمدن بر جنگهای داخلی و تضمين صلح است، 2) واحد تصميمگيری (هابس و لاک) يعنی استيت مرجع تصميمگيری است، صرفنظر از درست يا نادرست بودن اين تصميمات، 3) واحد عمل و مؤثر واقع شدن (هرمان هلر) يعنی استيت بايد بتواند اهداف خود را عملی کند و انجام دهد، 4) واحد حقوقی (هانس کلسن) يعنی استيت منبع و منشاء نظم حقوقی است، 5) واحد قدرت (ماکس وبر)، يعنی انحصار قدرت فيزيکی (قوای سه گانه) در اختيار اوست و 6) استيت به مثابهی يک واحد همبستگی (حقوقی) که بايد از يک نسل به نسل ديگر انتقال يابد. بنابراين، نمیتوان استيت را فقط با يک تعريف مدرسهای بيان کرد.
با توجه به موارد بالا مفهوم استيت بيشتر به «دولت» يا دقيقتر «دولت ملی» نزديک است تا حکومت. البته بايد در اين جا يادآوری کنم که مفهوم «ملی» يا «ملت» اساساً خصلت يا کيفيت فرهنگی، قومی، زبانی، دينی و غيره ندارد بلکه صرفاً معطوف به مرزهای جغرافيايی است. اتفاقاً آقای نوریعلا به درستی در مقابل Government «هیأت حاکمه» را بکار برده است. يعنی هیأت يا مجموعهای که «حکومت» میکند. ولی او در جايی ديگر، باز هم میگويد که «هیأت حاکمه» همان «دولت» (Government) است. واژهی «حکومت» از ريشه «حَکَمَ» (ح ک م) (سوم شخص مفرد، گذشته) گرفته میشود و به معنی «قضاوت کردن، تصميمگرفتن، مجازات تعيين کردن» میباشد. به همين دليل «حکومت» يا «هیأت حاکمه» در معنی (در زبان عربی) يکسان هستند. در زبان عربی برابرنهادِ State/Staat «دوله» است برای نمونه: دول صناعيه (کشورهای صنعتی)، دوله مضيفه (کشور ميزبان)، دول ناميه (کشورهای در حال توسعه) و غيره. و به ترتيب Industrial Countries ، Host Country ، Developing Countries .
همانگونه که مشاهده میکنيم در زبان عربی «دوله» مانند «استيت» در مرتبهی اول يک محدودهی جغرافيايی است، يک «کشور» است. اين که در ادبيات سياسی فارسی مفهوم «ملت» دچار آشفته بازاری شده است، از يک سو ريشه در تاريخ استعمار دارد و از سوی ديگر شديداً متأثر از فرهنگ سوسياليستی بلوک شرق گذشته است، که البته در اين نوشتار فرصت بررسی آن نيست.
آقای نوریعلا پس از تعريف خود از «حکومت» و «دولت» و جداسازی اين دو، اپوزيسيون را به دو دسته تقسيم میکند: يک نوع اپوزيسيون که در مقابل «حکومت» است و يک نوع اپوزيسيون که در مقابل «دولت». او در اين باره مورد مینويسد:
«نيروئی که در يک جامعه مخالف "دولت" (به هر دو معنای آن) است و با آن مبارزه می کند، در فرهنگ سياسی مدرن "اپوزيسيون" نام دارد. هنگامی که از نيروهای اپوزيسيون سخن می گوئيم، بنا به تعريف، به نيروهائی اشاره می کنيم که، در عين مخالف و رقيب و مبارزه کننده با "دولت" بودن، با کل رژيم و قانون اساسی حاکم بر آن مشکلی ندارند و حتی می کوشند با کارا و اجرائی کردن کل قانون اساسی رژيم را از خطر سقوط نجات دهند. اما نيروهائی که "حکومت" (يعنی "رژيم" و "قانون اساسی") را قبول ندارند، يک مرتبه بالاتر را در تيررس خود می گيرند و خواستار انحلال رژيم و الغای قانون اساسی آن هستند و، در نتيجه، در جائی دور از اردوگاه "اپوزيسيون" قرار می گيرند.»
آقای نوریعلا ابتدا يک تعريف اشتباه از استيت میدهد و سپس نظريهی خود را بر آن بنا میکند. در واقع او برای اين که همسطح و همارز اپوزيسيون اصلاح طلب قرار نگيرد، دست به ايجاد فرمول عجيبی زده است. در کنار مفهوم «دولت» دست به اختراع مفهوم «حکومت» زده است: اپوزيسيونی که در مخالفت با «دولت» است، با «کل رژيم و قانون اساسی حاکم بر آن مشکلی ندارد» ولی اپوزيسيونی که با «حکومت» مخالفت میکند، «رژيم و قانون اساسی» را قبول ندارد! اپوزيسيون اولی قادر نيست که «آلترناتيو» ارايه دهد، ولی اپوزيسيون دوم میتواند به يک «آلترناتيو» تبديل شود.
آقای نوریعلا، ناخواسته (با تأکيد بسيار بر واژه «ناخواسته»)، با يکسان کردن واژهی «حکومت» با «کشور يا دولت ملی» دست به يک لشکرکشی خطرناکی زده است. اين که «دولت ملی» ايران قربانی «مديريت» بد و ناسازگار با منافع مردم ايران شده است، موضوع غيرقابل بحثی است، ولی زير عنوان مبارزه با «حکومت» طبل مبارزه عليه «دولت ملی» را به صدا در آوردن يک موضوع قابل بحث است. زيرا روی سکهی ديگر «دولت ملی» از بعد از انقلاب مشروطيت به بعد، تماميت ارضی ايران است. باز تأکيد میکنم اين که حکومتها يا به قول آقای نوریعلا «هیأتهای حاکمه» در اين «دولت ملی» ايران (The Iranian State/ Der Iranische Staat) ايران خوب يا بد عمل کردهاند، موضوع جداگانهای است.
همچنين اين تقسيمبندی آقای نوریعلا برای تعيين کيفيت اپوزيسيون ايران، مصنوعی است و ربطی به جريان ارگانيک و پويای يک جامعه ندارد. در ايران امروز مرز بين بخشها و شاخههای اپوزيسيون، از راست اصلاحطلب تا راديکال آن، بسيار سيال و متغير است. تغييراتی که امروزه با سرعت در ايران رخ میدهند، يک بخش آن در سطوح حاکميت اتفاق میافتد و بخش ديگر آن در اپوزيسيون متنوع و در حال تجزبه و ترکيب. چنين نگاهی (مانند آقای نوریعلا) به جنبش و تغييرات اجتماعی- سياسی ايران از يک بار شونيستی برخوردار است: خوب ها و بدها در اپوزيسيون! خوب ها در اپوزيسيون عليه «حکومت» هستند و بدها فقط عليه «دولت»!
نقدِ اپوزيسيون، يعنی خودمان، نبايد با چنين تقسيم بندی مصنوعی صورت بگيرد. چنين تقسيم بندیای که ظاهراً بر يک درک از علم سياست استوار است، يک بار سنگين «تحقير» را با خود حمل میکند. میتوان آن را با درک کمونيستها از طبقات انقلابی مقايسه کرد: بجز طبقهی کارگر که تا به آخر انقلابی است، بقيه اقشار (خردهبورژوازی شهری و روستايی) ناپيگير و متزلزل – حتا ارتجاعی- هستند.
آقای نوریعلا خواسته يا ناخواسته در اين نوشتار خود دست به يک ارزشگذاری زده است. «آلترناتيو»، خوب است و «اصلاحات» بد، چون اصلاحات حتماً در يک نقطه متوقف خواهد شد، يعنی ناپيگير است ولی «آلترناتيو» (مانند خصايل طبقهکارگر) تا به آخر پيگير است!
به اعتقاد من جنبش اصلاح طلبی، دقيقتر بگويم اصولگرايان اصلاحطلب، فقط يک بخش از کل جنبش دموکراسیخواهی عمومی مردم ايران است. با اين که همواره با «سبز» ناميدن کل جنبش مخالف بودهام و هنوز هم هستم، ولی معتقدم که جنبش «سبز» بخش قدرتمند کل اين جنبش محسوب میشود. مجموعهی اين جنبش، پويا و دايماً در حال تجزيه و ترکيب است. درست مانند عناصر شيميايی که ترکيبات يا تجزيهی آنها رابطهی مستقيمی با فشار و حرارت دارد. نه تنها بينِ جريانات فکری و سياسی دخيل در اين جنبش ديوار چين افراشته نشده است، بلکه جريانات سياسی در حاکميت نيز تحت تأثير فعل و انفعالات اين جنبش قرار میگيرند، همانگونه که ما نيز تحت تأثير تجزيه و ترکيبهای «بالا» هستيم.
و سرانجام، موضوع آخر! آقای نوریعلا مینويسد: «... امکان ساخته شدن يک "آلترناتيو" در برابر رژيم اسلامی در داخل کشور وجود ندارد و اين کار بدون کمک فعالانهی خارج کشوریها ممکن نيست.»
من نمیدانم که آقای نوریعلا با اتکاء به چه مدارک و استدلالاتی اين چنين قاطعانه میگويد که چنين فرآيندی «بدون کمک فعالانهی خارجکشوریها ممکن نيست.» برای اين که آقايان موسوی و کروبی به هر دليلی (اعتقادی يا ترس) هنوز در چهارچوب نظام عمل میکنند؟
آقای نوریعلا! واقعاً قطبنمای شما در ارزيابی کل جنبش ايران آقايان موسوی و کروبی هستند؟ ظاهراً چنين است! چون شما در پايان نوشتار شش پرسش طرح کردهايد که نشان میدهد شما کل جنبش ايران را در اين دو نفر (جريان وابسته به آنها) خلاصه کردهايد.
آقای نوریعلا! واقعاً شما فکر میکنيد که مقالات شما و من و امثال ما در خارج از ايران هستند که جنبش را راديکاليزه کردهاند؟
اگر چنين میانديشيد، بايد بگويم که بر فراز خودمان ذرهبين خيلی بزرگی گذاشتهايد!
راديکاليزه شدن جنبش، و رهبرانی مانند موسوی و کروبی، محصول فعل و انفعالات ريز و درشت در پراتيک و زندگی واقعی جامعهای است که اگرچه (در حال حاضر) در خيابان ها حضور ندارند ولی زلزله نگارهای حاکميت دايماً در حال ثبت اين زلزلههای زيرزمينی (در اعماق جامعه) هستند.
در حقيقت، جابجايیهايی که در سطح صورت میگيرد، از ترس زلزله يا زلزلههای ممکن و واقعی آينده است، نه مقالات افرادی مثل من، آن هم در خارج ايران.
البته اين بدان معنا نيست که نوشتارهای شما و من بیارزش است؛ خير، وگرنه نگارنده ديوانه نيستم که بخش بزرگی از زندگیام در اين مسير سرمايهگذاری کنم. ولی تأثير و اثرگذاری اين نوشتارها مانند فوتونهای نور نيست که با سرعت سيصد هزار کيکومتر در ثانيه به مقصد برسد، به زمان بيشتری نيازمند است.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|