|
دوشنبه 19 مهر 1389 ـ 11 اکتبر 2010 |
«ما»، اکبر گنجی و «دیگران»
مسعود کدخدایی
آقای اکبر گنجی در روز جمعه، دهم سپتامبر 2010 به دعوت گروههای مدنی و حقوق بشری در دانشگاه وین به سخنرانی پرداخت. در متن این سخنرانیT که در "خبرنامه گویا" آمده است، من بیش از هر چیز با یک کلمهی آن مشکل دارم که آنهم کلمهی "ما" است.
آقای گنجی در این نطقی که دو صفحهی A4 را شامل میشود، این کلمه را نزدیک به بیست بار بهکار برده است، اما من هرچه تلاش میکنم و دوباره و سهباره جملههای او را میخوانم، بازهم نمیتوانم بفهمم که این "ما"یی که او از آن حرف میزند و خودش را جزو آن میداند، شامل چه کسان یا چه گروههایی میشود.
برای نمونه آقای گنجی در این متن میگوید:
"مسئولیت ناپذیری": این پدیده ، یکی از رویه های جاری میان ماست. رویه این است: یک "ما" و یک "دیگری" برساخته می شود. عامل همه ی مشکلات و مسائل، "دیگری" است. "ما"، بی گناه و بی تقصیریم و هیچ مسئولیتی در برابر تاریخی که پدید آمده نداریم."
پس بهنظر آقای گنجی یکی از دلیلهای مسئولیتناپذیری "ما" آن "دیگری" است که نمیگذارد یا نگذاشته که کارها انجام بگیرند، و در نتیجه "ما" بیگناه میگردد.
با توجه به جملهی درون گیومه که از خود گنجی است، هنگامی که یک "ما" میسازیم، در واقع میخواهیم یک "دیگری" را در برابرش عَلم کنیم تا همهی مشکلها را به گردنش بیندازیم. اگر این درک من درست باشد، دو پرسش ایجاد میشود:
1- چرا با اینکه گنجی به تشکیل دادن چنین "ما"یی اعتراض دارد، این همه خودش را "ما" مینامد.
2- این "ما"ی گنجی چه کسانی هستند؟
این طبیعی است هنگامی که کسی میخواهد سخنرانی کند، بکوشد در شنوندگانش سمپاتی ایجاد کند. وقتی آقای گنجی میگوید "تاریخ سه دههی اخیر ما دردناک است" یا "خاطرههای تلخی ما را به هم پیوند داده است"، میخواهد با شنوندگانش رابطهای خودمانی - و یعنی احساسی برقرار کند. او بیشک میداند که در میان شنوندگان او که در وین هستند، طیفی از کسانی نشستهاند که دارای وابستگی یا تمایلهای سیاسی و عقیدتی گوناگونی از چپ، راست، مسلمان و آتهایست هستند. او وقتی در اینجا میگوید "ما"، در واقع میخواهد بگوید که او به نمایندگی از سوی همهی آنهایی که در آنجا نشستهاند، در آن بالا نشسته است.
تا اینجا او خود را از آنها دانسته و آنها را وارد "ما"ی خودش کرده است. روشن است که "ما" تنها هنگامی وجود و معنی دارد که "دیگری" هم وجود داشته باشد. موضوع دیگر این است که وقتی شخصی درون یک "ما" قرار میگیرد معنایش این است که بهطور اساسی چارچوب آن "ما" را پذیرفته است و هنگامی که یکی از همان "ما" در آن بالا نشسته باشد و سخنرانی کند، پس یعنی او یکی از خودیها است و احترامش هم واجب.
کمی پایینتر اوضاع جدّیتر شده و دیگر تنها به حوزهی احساسات محدود نمیشود. او میگوید:
"اگر چه ایدئولوژیهای موجهساز خشونت فروپاشیدهاند، اما هنوز تهماندهی آنها به دست و پای ما چسبیده و نمیگذارد از آنها رها شویم."
در اینجا این "ما" کیست؟
ما میدانیم که چریکهای فدایی خلق اکثریت، حزب توده و خیلی از گروههای مذهبی "ایدئولوژیهای موجهساز خشونت" نداشتند. حتا در ابتدا مجاهدین خلق هم بهدنبال خشونت نبودند. یعنی شمار زیادی از آنان که پرچم مبارزه با رژیم پهلوی را بهدوش کشیدند و (چه راست، چپ یا مسلمان و بیدین) هنگامی که آنرا به دوران بعد منتقل کردند، خواهان یا دارای ایدئولوژی خشونتگرا نبودند.
کمی پایینتر زیر عنوان "پیش انگاشتهای ضروری" میگوید:
"الف) ما شاکی نیستیم. ب) ما دادستان نیستیم. ج) ما قاضی نیستیم. د) ما مجری احکام نیستیم."
برای همین است که میگویم من با این کلمهی "ما" مشکل دارم! حالا بفرمایید که در اینجا "ما" کیست؟
این "ما" آقای گنجی است که نه میخواهد شاکی باشد، نه دادستان و نه ... یا آنهایی که در آنجا نشستهاند، و یا اینکه خودِ گنجی در اینجا "ما" یعنی همهی ملت ایران است بهاضافهی حاکمان جمهوری اسلامی (که ممکن است هنوز در حاکمیت باشند یا بهتازگی عزل شده باشند)، یا این "ما" همهی اپوزیسیون ایران است؟ یا بهتر است که بپرسم: او و "ما"یش کیستند که میتوانند و میخواهند از شکایتهایشان بگذرند؟
شاید آقای گنجی و حواریونش آنقدر بزرگوار و بخشنده یا بیدرد، و یا فراموشکار باشند که نخواهند شاکی باشند، اما من (که لابد در بخشبندی ایشان میروم زیر عنوان آن "دیگری") به چه علت نباید شاکی باشم؟
یعنی راستی راستی آقای گنجی فکر میکند بهزودی عدل الهی آنچنان سراسر ایران را زیر پوشش خواهد گرفت و دلهای همهی مردم چنان صاف و بیکینه خواهد شد که همهی خانوادههای عزیز از دست داده، و میلیونها انسانی که زندگیاشان در پی زور و ضرب این بر سریر قدرت نشستگان ویران شد، بهیکباره همهچیز را فراموش کنند و برای مثال کسی که دیروز شکنجه شده حالا بهروی همسایهاش که شکنجهاش کرده لبخند بزند و یا اینکه بنشیند با او چای و شیرینی بخورد؟ شاید بشود، من نمیدانم، اما چرا باید حق شاکی بودن از چنین شکنجه شدهای گرفته شود و او نتواند آن همسایهی شکنجهگر را به دادگاه بکشاند؟
موضوع دیگر ایناست که اگر کسی "شاکی" نباشد پس یعنی کسی "متهم" نیز نمیشود، و وقتی که نه شاکی داشته باشیم و نه متهم، پس "دادگاهی" هم لازم نخواهد بود و در این صورت کمیتهی حقیقتیاب را دیگر برای چه میخواهیم؟
پس نباید پُر بیراه باشد اگر بگویم که بخش "پیش انگاشتهای ضروری" در سخنرانی گنجی حرفهایی است با طنین خوش، یا بهتر بگویم تنها صوتهایی هستند با یک پژواک زیبا (البته تا آن هنگام که ایشان هنوز لباس یک سیاستمدار در قدرت را نپوشیده اند).
او کمی پایینتر میگوید:
"اگر کسانی خواهان رسیدگی قضایی به جنایات سیاسی باشند، این دادگاه ها پس از گذار به دموکراسی تشکیل خواهند شد."
آقای گنجی! میتوانید بگویید این "اگر" در اینجا چه میکند؟ آیا این اگر را برای این در اینجا نکاشتهاید تا رفته رفته برای آن فردایی که در انتظارش هستید بزرگ شود و آنزمان زیر سایهاش بنشینید و از قول همان "ما"ی خودتان بگویید: "ما" خواهان رسیدگی به جنایتهای سیاسی گذشته نیستیم؟
از آنجایی که انسان موجودی است اجتماعی، این پذیرفتنی و حتا گریزناپذیر است که هر "من"ی در زمانی یا در مکانی جزو یک "گروه" و یک "ما" باشد یا بشود. اما این بشری که اینهمه اجتماعی است و نمیتواند تنها زندگی کند، همین بشر، خیلی هم خاصّ و دارای خواستههای فردی و ویژهای است که او را از دیگران ممتاز کرده و یگانه میسازد؛ و همین انسان به عنوان "فرد" است که وقتی در یک شهر بزرگ در کنار میلیونها آدم دیگر زندگی میکند، نیازمند آن است که خودش را در گروههای کوچکتری که در یک شهر وجود دارند جا بدهد، و سپس نیازمند آن است که خودش را به یک جمع محدود "خانوادگی" وابسته کند و پس از آن درون همان خانواده خواهان حقوق فردی و وسایل شخصی شود و به هنگام خواب تشک و بالش خودش را به هر چیز دیگری در این دنیا ترجیح بدهد.
پس مشکل این نیست که "ما"یی وجود داشته باشد، مشکل آنجاست که بخواهیم تنها یک "ما" وجود داشته باشد و یک "دیگری". دموکراسی تنها زمانی امکانپذیر است که بپذیریم "ماها" و "دیگرانی" وجود دارند که ناچارند در کنار هم زندگی کنند و این "ماها" و "دیگران" از آدمهای منفردی تشکیل شدهاند که هیچکدامشان بهطور کامل مانند آن دیگری نیست، اما از آنجا که آدمها نیازها و خواستههای بیولوژیکی و حقوقی مشترکی دارند، میشود بر اساس خواستهها و نیازهای مشترکِ آنان قانونهایی تدوین کرد که حقوق فرد و نیز گروهها در آنها تعریف شده و به اجرا درآیند تا اساس یک جامعهی مدنی از هم گسیخته نشود و انقلاب و فروپاشی لازم نگردد.
دیدیم که بودن درون جمع، یعنی همراه و درون "ما" بودن برای ادامهی زندگی هر انسانی ضروری است. اما چون توان و دایرهی امکانها و شناخت هر فردی محدود است، و هرچه "ما" بزرگتر باشد فرد در آن بی اهمیتتر میشود، پس فرد ناچار میشود تا در دل آن "ما"ی بزرگ، "ما"های کوچکتری ایجاد یا پیدا کند تا بتواند خودش را تعریف کرده و به خودش معنا بدهد و نیز معنایی برای بودنش در این جهان بی در و پیکر، و بی آغاز و انجام بیابد.
برای نمونه هر فردی جزیی از "ما"یی است که بهترتیب از ساکنان کهکشان راه شیری، کرهی زمین، یک قارّه، یک کشور، یک شهر یا یک ده، یک گروه قومی و یک گروه شغلی یا اجتماعی است. در زندگی روزانه اینکه ما جزو کرهی زمین یا قارّهی آسیا هستیم معنای چندانی ندارد، ولی این که خانواده یا محل کارمان در چه وضع و شرایطی است برایمان بسیار مهم است و در هر لحظه هم ربط آنرا حس میکنیم.
پس آقای گنجی حق دارد در صفِ یک "ما" یا "دیگران" قرار بگیرد، همان گونه که وقتی میگوید "بازرگان را به نماد لیبرالیسم تبدیل کردند و همه ائتلافی نانوشته برای زمین زدن وی تشکیل دادند"، خودش را درون "ما"یی جا میدهد که خارج از این گروه یا "همه" است، و میدانیم آنهایی که بازرگان را لیبرال میخواندند چپها بودند.
این به خودی خود اشکالی ندارد که گنجی خودش را از این گروه جدا بداند. اما با توجه به آن "ما"یی که در آغاز سخنرانیاش از آن دم میزند، در اینجا خواننده را دچار سردرگمی میکند که آیا این چپها که گنجی آنها را با فعل "کردند" جزو "دیگری" قرار میدهد جزو همان "ما"یی هم قرار میگیرند که خود آقای گنجی هم جزو آن است و در ابتدای سخنرانیاش به آن اشاره میکند و میگوید که سه دههی اخیر برایش "دردناک" بوده و "خاطرههای تلخی" از آن برایش بهجا مانده یا نه؟
اما چون خودِ گنجی از این "ما"ی خودش تعریفی بهدست نمیدهد، پس بهناچار باید آنرا در متن پیدا کنیم.
من چنین فهمیدهام که آقای گنجی دستکم در در این نوشته با خشونت مخالف است و با توجه به آنچه که در زیر از گفتار او نقل میشود، او مخالف گسترش نفرت و کینه ورزی، انتقامجویی، ایجاد جوّ بیاعتمادی و تهمت و افترا است:
"پیامدها: این رویدادها ،پیامدهای بسیاری بر جای نهاده است. برخی از این پیامدها به قرار زیر است:
اول)احساس نفرت و کینه ی عمیق از عاملان این حوادث. دوم) عطش انتقام از عاملان سرکوب و جنایت (آنها باید به سرعت مجازات - اعدام - شوند). سوم)دور کردن نیروها از یکدیگر و فروپاشی و زوال "اعتماد". اعتماد گوهر سرمایه ی اجتماعی و چسبی است که زندگی جمعی را امکان پذیر می کند. چهارم) فضای تهمت و متهم کردن یکدیگر به مشارکت در سرکوب ها(اصل بر این است که شما مجرم هستید تا عکس آن اثبات نشود، نه رویه ی قضایی ای که می گوید هیچ کس گناهکار و مجرم نیست، مگر آنکه عکس آن اثبات شود). پنجم) سنگینی گذشته بر دوش ها و عدم امکان همکاری جمعی.وقتی این متغیرها با یکدیگر ترکیب شوند، حاصل آن وضعیتی است که طی سه دههی گذشته شاهد آن هستیم. گذشته چون بختکی بر روی همه افتاده و نمی گذرد گامی به جلو برداشته شود. اگر چه ایدئولوژی های موجه ساز خشونت فروپاشیده اند،اما هنوز ته ماندههای آنها به دست و پای ما چسبیده و نمی گذارند از آنها رها شویم."
باید توجه داشت که گنجی در همین متن در بارهی بستن دانشگاهها میگوید:
"یکی از مکانهای درگیری محو شد" که با توجه به خشونت ستیزی او، این "محو شدن" یکی از امکانهای درگیری، یعنی دانشگاه، باید چیز خوب و مثبتی باشد. چون بههر حال یکی از مکانهایی که در آن خشونت بهکار میرفته، بسته میشود. این را داشته باشید تا برویم به سراغ جملهی بعدی که پیچیدهتر است، چون نمیفهمیم که گنجی در کجا ایستاده است.
او میگوید:
"اعلام جنگ مسلحانه ی سازمان مجاهدین خلق در این سال، در طی یکسال بعد،حدود دو هزار تن تلفات برای زمامداران رژیم جدید و طرفدارانشان به ارمغان آورد."
در اینجا میبینیم که نه رژیم و نه مجاهدین، هیچکدام در "ما"ی گنجی نگنجیدهاند. اما در اینجا گویا مردم ایران هم در اینما نمیگنجند، مگر آنکه بپذیریم که آن دو هزار نفر ایرانی نبوده و یا اینکه هیچ ربطی به "ما"ی گنجی نداشتهاند چون او از بیرون به آنها نگاه میکند و آنها را دو هزار "تلفات" میبیند که حاصل درگیری دو گروهِ دور از او بودهاند.
گنجی در ابتدای سخنرانیاش با این جمله که "انقلابیون با اسلحه رویاروی یکدیگر قرار گرفتند"، انقلابیون را هم از "ما"ی خودش بیرون میکند. پس تا اینجا آن رژیم جدید، مجاهدین خلق، جوانان کشته شده در درگیری میان آنان و همچنین انقلابیون، خارج از "ما"ی گنجی هستند. در چند سطر پایینتر از حزب توده و سازمان اکثریت هم با فعل سوم شخص یاد میکند و با این ترتیب آنها را از "ما"ی خودش بیرون میاندازد.
اما آقای گنجی زرنگتر از این حرفهاست که چهرهی این "ما" را به ما (خوانندگان یا شنوندگان) نشان بدهد.
بد نیست جملهی زیر را هم که از اوست با هم بخوانیم:
"به دنبال پذیرش قعطنامه ی 598 شورای امنیت سازمان ملل و پایان جنگ ایران و عراق، حملهی ارتش آزادیبخش سازمان مجاهدین خلق به ایران آغاز شد. این عمل بهترین بهانه را به دست داد تا چند هزار زندانی سیاسی در تابستان 1367 قتل عام شوند."
این جمله چنان نوشته شده که گویی نوعی مشروعیت به آن رژیمی میبخشد که دست به این جنایت زده و در درجهی اول گناه به گردن دستهی اول میافتد. مگر آیا این طبیعی یا منطقی است که یک رژیم برای کشتن عدهای اسیر و دست و پا بسته بهدنبال بهانه بگردد؟ و یا آنکس که به دنبال بهانه میگردد، آیا به هرترتیب که شده آنرا بهدست نمیآورد؟
در اینجا منظور مشروعیت بخشیدن به کار مجاهدین نیست، بلکه میخواهم بگویم جملهی "این عمل بهترین بهانه را به دست داد"باعث میشود تا ما به دلیلهای رادیکال شدن و روی آوردن مجاهدین به خشونت نیندیشیم، موضوعی که آقای ناصر زراعتی در مقالهای با عنوان "آقای اکبر گنجی با این ریش میخواهند بروند تجریش؟" که در همین خبرنامهی گویا منتشر شده است به خوبی به آن اشاره میکند:
"رد صلاحيت کانديداتوری مسعود رجوی برای انتخابات نخستين دورۀ رياست جمهوری به بهانه ای واهی، دستگيری و بعدها اعدام نمايندۀ منتخبِ مردم مسجدسليمان از کانديداهای مجاهدين و بسياری حرکات نادرست و تحريک آميز ديگر که فقط کافی است روزنامه های کيهان و اطلاعات آن سالها را (که خوشبختانه بازچاپ هم شده و در اختيار همگان است) ورق بزنيم تا دريابيم واقعيت چه بوده است."
آقای گنجی در همان آغاز از درگیریهای کردستان و گنبد و خوزستان سخن میگوید که باز هم آقای زراعتی در همانجا به یادمان میآورد که چرا و چگونه این درگیریها صورت گرفت و باعث و بانیاش که بود.
البته در اینجا یک عمل پوپولیستی دیگر هم از گنجی سر میزند و آنهم این است که با گذاشتن کردستان، گنبد و خوزستان در کنار هم، برای شنونده فضایی ایجاد میکند که بهطور غیر مستقیم به فکر موضوع جدایی طلبی بیفتد، و ما خوب میدانیم که در آن هنگام هیچکدام از این اعتراضها و یا خشونتها با خواسته و یا در راستای جدایی طلبی نبودند.
مورد دیگری که در این گفتهها قابل توجه است دید گنجی به زمان است. نام این سخنرانی در خبرنامه گویا هم "ضرورت گفت و گو پیرامون گذشته" است.
این درست است که باید گذشته را شناخت و مورد بررسی قرار داد. امّا این کار کیست؟ همهی ما که تاریخدان و پژوهشگر تاریخ نیستیم و نباید هم باشیم. ما در "حال" زندگی میکنیم و بیش از آنکه اسیر "گذشته" باشیم، در بندِ حالیم و در فکر "آینده" و برای ما بیشتر از آنکه "گذشته" بختکی باشد، این بختکِ ترس از آینده است که با وزنی سنگین روی پیوستن نیروهای اپوزیسیون افتاده است. شاید شایستهتر آن است که گفتوگو در بارهی گذشته به متخصصان اهل سپرده شود تا به بررسی آن بپردازند و اما آنکه دَم از سیاست میزند باید برنامهای برای آینده هم داشته باشد. شاید یکی از بنیادیترین مشکلها در حوزهی ایرانیّت همین است که در زمان مناسب هیچکس و هیچچیز سر جای خودش نیست. برای نمونه آقای گنجی در اینجا روزنامهنگار است یا سیاستمدار، یا جامعهشناس و تاریخنگار؟
البته یک آدم میتواند در همهی این رشتهها صاحبنظر باشد و اظهار نظر کند، به شرطی که محدوده و امکانهای هر رشته را بهدرستی بشناسد و رعایت کند. او میتواند در مقام روزنامهنگار یا تاریخدان تاریخ سه دههی گذشته را بررسی کند، اما اگر به عنوان سیاستمدار یا یک فرد سیاسی سخنرانی میکند، ضروری است مشخص کند که از چه موضعی حرف میزند و منظورش از "ما" کیست، تا بدانیم که با کی طرفیم.
اینها را میگویم، برای اینکه نمیشود فهمید که آقای گنجی از چه زاویهای میخواهد یا دارد پیرامون گذشته صحبت میکند و افزون بر این، نمیتواند یا نمیخواهد که خودش را به همان عنوانی که انتخاب کرده است یعنی "ضرورت گفتوگو پیرامون گذشته" محدود کند. او این را هم مشخص نمیکند که این گفتوگو باید میان چه کسانی باشد.
آیا منظور او گفتوگو میان شخص او و رژیم جمهوری اسلامی است یا میان او و همهی گروههای اپوزیسیون، یا میان "ما"ی او و یکی از دو حریف بالا، یا میان همهی آنان که زمانی در کار سیاست بودهاند، و یا گفتوگو در سطح کل جامعه. خلاصه نه میشود فهمید که او از چه موضع و در چه محدودهای حرف میزند، و نه میشود فهمید که مخاطبش کیست.
شاید هم که این بهترین نوع سیاست باشد! منطورم همین کاری است که آقای گنجی میکند. وقتی از جانب "ما"یی حرف بزنی که هیچ حدّ و مرزی ندارد، دستت برای اجرای هر نمایشی در آینده باز است.
تاریخ انتشار:17 مهر 1389
http://zamaaneh.com/idea/2010/10/post_819.html
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|