بازگشت به خانه

دوشنبه 19 مهر  1389 ـ  11 اکتبر 2010

 

خيزش راست سنتی: قدم اول يا نفس آخر؟

برنا مشيری

اظهارات علی مطهری در روز چهارشنبه ۱۷ شهريور در مجلس را می‌توان اولين تلاش جدی نيروهای راست سنتی دانست در توصيف وضعيت اسفناکی که اين جناح با روی کار آمدن دولت دهم در آن گرفتار شده‌است. آيا اين انتقاد ازخود قدم اولی خواهد بود در راه تبيين سياستی برای بازيابی اعتبار گذشته‌ يا، نفس آخر نيرويی سياسی‌ که تمامی سابقه خود را در قماری که با انتخاب محمود احمدی‌نژاد به عنوان نماينده‌اش کرد خواهد باخت؟

مدت هاست که راست سنتی از رفتار دولت دهم به ستوه آمده‌ است. حق هم دارد: روزی نيست که يکی از وزرا، معاونان يا مشاوران احمدی‌نژاد يا يکی از وکيل‌الدوله‌ها، به رئيس مجلس، به کميسيون‌های تحقيق، به ديوان محاسبات و حتی به قوه قضائيه مستقيماً يا غير مستقيم اهانتی نکند. طی يک‌سال و اندی که از روی کار آمدن دولت دهم گذشته، مؤتلفه و ساير جناح‌های راست سنتی به اين استدلال دل‌خوش کرده‌اند که بگويند برای جلوگيری از قدرت‌گيری مجدد گروه‌هايی که طی چهار دولت متوالی زمام امور کشور را از سال‌های پايانی جنگ در اختيار داشتند، راهی جز پشتيبانی فعال از احمدی‌نژاد نداشته‌اند. همين توضيح يا توجيه، بهانه‌ راست سنتی بود برای آنکه به اکثريت قريب به اتفاق کابينه پيشنهادی رئيس دولت رأی اعتماد دهد، بی‌اعتنايی‌های اهانت‌آميز رئيس دولت را به نيروهايی که متحداً باعث روی کار آمدنش شدند تحمل و در مقابل زياده‌خواهی‌های دولت در لايحه هدفمند شدن يارانه‌ها سر خم کند، شاهد عدم ابلاغ قوانين باشد و قدمی از ابراز نارضايی فراتر نگذارد. با اينهمه چند ماهی است که صدای اعتراض‌های اصولگرايان بيشتر و بيشتر به گوش می‌رسد.

آيا اين اعتراضات را می‌توان جدی گرفت؟ آيا بايد آنها را فقط به حساب موضع‌گيری‌های مشايی در مورد اسلام گذاشت يا می‌توان اميدوار بود که اصولگرايان بالاخره به اشتباه مهلکی که با پشتيبانی مجدد از احمدی‌نژاد کرده‌اند پی برده‌ باشند؟ آيا اينکه رئيس دولت علناً بگويد که مجلس را در رأس امور نمی‌داند بالاخره راست سنتی را به صرافت خواهد انداخت که در مقابل او بايستد؟ يا اين بار هم علی لاريجانی پس از يکی دو هفته تمارض به صندلی‌اش در مجلس باز خواهد گشت تا بگويد که هر چه باشد نقاط مثبت دولت دهم بر نقاط ضعفش می‌چربد؟

در عمل به نظر می‌رسد اظهارات رحيم مشايی در مورد "مکتب ايران" نقطه عطفی در رويکرد چهره‌های شناخته شده اصولگرايان با دولت دهم بود. زيرا، عليرغم تمامی عملکردهای اشتباه و حساب پس ندادن‌ها و گردن‌گشی‌ها، تا همين چند ماه پيش اغلب اصولگرايان شناخته شده در مصاحبه‌های‌شان اعلام می‌کردند که اشتباهات و کاستی‌های دولت قابل تصحيح است. آنان هيچ ايرادی ماهوی به دولت دهم نداشتند و "فتنه‌گران" را متهم به سياه ‌نمايی کارنامهء دولت می‌کردند. نهايت اعتراف راست سنتی در مورد احمدی‌نژاد آن بود که بگويد او نه کانديد ايده‌آل اصولگرايان که بهترين گزينه موجود بود. اکنون همين کانديدائی که گويی از سر ناچاری به او رای داده‌اند را يکی از شناخته شده ‌ترين چهره‌های راست سنتی، يعنی سيد مرتضی نبوی، متهم به دنبال کردن سياستِ اسلام منهای روحانيت می‌کند.

درست که اظهارات رحيم‌مشايی در مورد اسلام فرصت مناسبی به اصولگرايان داد تا انتقاد‌های‌شان از دولت دهم را با رنگ و لعابی اسلامی‌تر و در نتيجه با غيضی بيشتر از هميشه مطرح کنند، اما می‌توان حدس زد که اگر اين مجموعه نتواند به مشکل اساسی‌ای که در طول اين مدت برای مقابله جدی با احمدی‌نژاد داشت فائق آيد، اينبار نيز از قهر و آشتی‌های معمول قدمی فراتر بر ندارد. اين مشکل چيزی نيست مگر واهمه از اصلاح‌طلبانی که امروز در ردای جنبش سبز خود را بازسازی و نوسازی کرده‌اند. به اين معنا، پرسش اصلی آن است که پس از تحمل تمامی اين مصيبت‌ها آيا راست سنتی خواهد توانست بر واهمه خود فائق آيد و در مقابل يکه‌تازی دولت بايستد يا نه؟

برای يافتن پاسخی به اين پرسش اولا لازم است که اين واهمه را جدی بگيريم و سپس برای درک عمق آن نگاهی هر چند گذرا به کارنامه فعاليت راست سنتی در صحنه سياسی کشور از همان آغاز انقلاب بيندازيم.

در انتخابات مجلس پنجم بود که راست سنتی برای اولين بار در طول حياتش در جمهوری اسلامی بالاخره تصميم گرفت رأساً وارد صحنه شده و سياست مستقلی را به پيش ببرد. اين جناح که، به علت تفوق بی‌چون ‌و ‌چرای جناح چپ در سال‌های اوليهء انقلاب و سپس جنگ، پشت هاشمی پنهان شده بود و در قبال سياست‌های چپ اسلامی به اتخاذ رفتاری کژدار و مريز اکتفا می‌کرد، با شکست چپ در چهارمين انتخابات مجلس نفس راحتی کشيد. اما هنوز گويا از ذهنيت تدافعی به در نيامده بود و همچنان زير چتر جناح ميانه به سرکردگی هاشمی حضور سياسی خود را رقم می‌زد.

چهار سالی که انتخابات مجلس چهارم را از پنجمين انتخابات مجلس جدا می‌کرد، سال‌های سرنوشت‌سازی برای راست سنتی بود. اين نيرو که اکنون به خيال خود از وجود رقيبی به نام جناح چپ در صحنه سياسی کشور آسوده شده ‌بود مصمم گشت برای اولين بار به مصاف هاشمی برود. نتيجه اين رويارويی از سويی پديد آمدن اولين تشکلات همسو با راست سنتی به سرکردگی ناطق نوری بود و از سوی ديگر اقدام طرفداران هاشمی به ايجاد يک تشکل سياسی که با نام "کارگزاران سازندگی" وارد صحنه سياسی کشور شد.

هر چند از نتايج انتخابات مجلس پنجم که در افواه عمومی شهرت يافت که در آن فائزه هاشمی توانسته بود اکثريت آراء مردم تهران را به دست آورد نيز می‌شد فهميد که راست سنتی توان بسيج چندانی ندارد، اما اين انتخابات در مجموع بی‌رمق‌تر از آن بود که به اين جناح، محدود بودن پايگاه اجتماعی‌اش را اثبات کند. پيروزی بی‌ چون ‌و چرای خاتمی در هفتمين دوره انتخابات رياست جمهوری بود که راست سنتی را به ميزان واقعی نفوذ اجتماعی‌اش آگاه ساخت. شکست سال 76 اما فقط به معنی شکست از جناح چپ که راست سنتی طی يک دهه به آن عادت کرده‌بود به شمار نمی‌آمد بلکه شکستی بود که اين نيرو را بدون هيچ پشتيبانی در صحنه سياسی کشور رها می‌کرد، زيرا ديگر امکان بازگشت به سياست اتحاد با هاشمی نيز برايش موجود نبود. اين آن واهمه‌ای است که به نظر می‌رسد هنوز خاطره‌اش از ذهن راست سنتی پاک نشده‌است.

امروز مسلم شده‌است که اگر اصلاح ‌طلبان سياست مناسب‌تری را در قبال کارگزاران اتخاذ کرده بودند، راست سنتی به همان جايی باز می‌گشت که پايگاه اجتماعی‌اش به وی اجازه می‌داد، يعنی نيرويی تآثيرگذار اما نسبتاً حاشيه‌ای در صحنهء سياست کشور؛ نيرويی در مقام سخنگوی سنتی‌ترين اقشار اجتماعی، اما بيشتر در مقام يک گروه فشار تا در جايگاه يک حزب سياسی؛ نيرويی که برای به دست آوردن اقتدار اجتماعی تلاش می‌کند، اما نه لزوماً برای به دست گرفتن دولت.

آگاهی از ناتوانی در بسيج مردمی - که انتخابات 76 نشان داد همچنان ملک طلق چپ اسلامی در کشور است- کابوس دههء شصت را برای راست سنتی زنده کرد؛ کابوسی که برای گريز از ٱن اين نيرو ديگر حتی نمی‌توانست به سياست اتحاد با نيروهای ميانه -که اينک در مقام سخنگوی صاحبان جديد سرمايه و شيوه زندگی متناسب با ٱن ايفای نقش می‌کردند- باز گردد. همين واهمه بود که راست سنتی را به اتخاذ سياستی کشاند که محمد قوچانی به درستی آن را "بلند شدن راست از دندهء چپ" ناميد. به عبارت دقيق‌تر، به اتخاذ سياستی که هدف آن به دست آوردن پايگاهی اجتماعی بود گسترده‌تر، توده‌ای‌تر و قدرتمندتر از پايگاه اجتماعی معمول راست سنتی. اين پايگاه اجتماعی را از سويی برزمين ‌ماندگانِ سياست‌های بازسازی دولت هاشمی در اختيار راست سنتی گذاشتند و از سوی ديگر برکنار ماندگان از برنامه خصوصی‌سازی.

برای خروج از وضعيتی که می‌رفت تا راست سنتی را به نيرويی کاملاً حاشيه‌ای در صحنه سياسی کشور تبديل کند، اين جناح مصمم به اتخاذ گفتاری شد که در دههء اول انقلاب از آنِ جناح چپ بود؛ گفتاری که به مردم وعدهء آوردن پول نفت را بر سر سفره‌شان می‌داد و همزمان به سرداران سپاه وعدهء بازيابی مقام و منزلتی را که در سال‌های جنگ داشتند. با اين تفاوت که اينک مقام و منزلت نه به واسطهء رشادت و ايثار در جبهه‌های جنگ که به ميانجی پول و مقام و عضويت در هيئت مديره اين شرکت يا آن کارخانه خصوصی‌شده به دست می‌آمد.

سياست جديد چهره‌های جديدی می‌طلبيد. چهره‌هايی که بايد از سويی به سپاهيان اين اطمينان را می‌دادند که حافظ منافع آنان خواهند بود و از سوی ديگربه توده‌های فقيرتر شده توسط سياست‌های تعديل می‌قبولاندند که چهره‌های جديد افرادی هستند از جنس خودشان. اين ويژگی را نه آن گروه از سردارانی داشتند که در سايه هاشمی به مقام‌های عاليرتبه در نظام رسيده بودند و نه آن ديگر سردارانی همچون قاليباف که با گفتاری شِبه تکنوکراتيک بيشتر به طبقات مرفه جامعه چشم داشتند تا اقشار آسيب‌ديده. و نه به نحو اکيد چهره‌هايی مانند خود ناطق يا اعضای مؤتلفه که از چشم مردم با بازار و پول و سرمايه -گيريم از نوع سنتی‌اش شناسايی می‌شدند. برکشيدن احمدی‌نژاد در مقام يک چهره سياسی حاصل يک چنين نيازی بود؛ نيازی برآمده از ناکامی پی‌در‌پی راست سنتی در گسترش و حتی حفظ پايگاه اجتماعی‌اش در جامعه‌ای در حال تغيير سريع و همه جانبه.

برای مدت کوتاهی به نظر رسيد که گزينش احمدی‌نژاد برای نمايندگی کردن جناح راست، گزينشی درست بوده‌است. گزينشی که با اندکی تقلب در انتخابات نهم رياست جمهوری به بار نشست و با کمک بی‌دريغ شورای نگهبان در هشتمين انتخابات مجلس به تفوق کامل جناح راست که اکنون با نام اصول‌گرايی در صحنه سياسی کشورعرض اندام می‌کرد انجاميد. اما سرخوشی يک پيروزی تمام عيار فقط برای مدت کوتاهی توانست بر واقعيتی به مراتب دردناک‌تر از شکست سال ۷۶ سرپوش بگذارد: اين که احمدی‌نژاد و يارانش در واقع، هم رقيبی هستند بس بی‌پرواتر از رقيب تاريخی‌ جناح راست يعنی جناح چپ، و هم رفيقی بس متزلزل‌تر از متحد تاريخی جناح راست، يعنی جناح ميانه.

از اين پس تاريخچهء جناح راست در کشور چيزی نيست مگر تسلسل چشم‌پوشی‌ در مقابل زياده‌خواهی‌ها و تکروی‌ها و عملکردهای غيرقانونی گروهی که به درستی تشخيص داده است که جناح راست، بازگشت پيروزمندانه‌اش به صحنه سياست کشور را مديون اوست. چشم‌پوشی بر سوء‌استفاده مالی در شهرداری، چشم‌پوشی بر تشکيل "رايحه خوش خدمت"، چشم‌پوشی بر بيرون کردن يک به يک چهره‌های شناخته شده راست از کابينه و ديگر چشم‌پوشی‌هايی که فهرست بخشی از آنها را در آغاز مقاله يادآور شديم.

اينک حدود هشت سال از روزی که جناح راست از ترس حذف شدن از فضای سياسی کشور با گروهی که به هيچ عنوان در قد و قامت وی نبود و کمترين ريشه‌ای در تاريخ سياسی معاصر ايران نداشت معامله‌ای به ظاهر سياسی انجام داده‌است می‌گذرد. هيچ ناظر بی‌طرفی نمی‌تواند تلاش‌های جناح راست را در اين سال‌ها برای ايفای نقشی که قرار بود در اين اتحاد جديد ايفا کند ناديده بگيرد. از منظر شناسايی کردن نقاط ضعف عملکرد دولت، مجلس اصولگرای هشتم همپا و همرديف مجلس هفتم است. اما، در عمل، نتيجهء اين همه تلاش در حد صفر بوده ‌است. پرسش اين است که چرا اين همه تلاش نتيجه‌ای جز اين نداشته‌است که دولت هر بار در يکه تازی‌اش جری‌تر شود؟ آيا بايد به توضيح باهنر مبنی بر اينکه اگر توصيه‌های رهبری نبود ما نيمی از وزرای پيشنهادی دولت دهم را رد می‌کرديم اکتفا کرد؟ مسلماً اين توضيح، توجيهی بيش نيست. جناح راست بارها و به صورت آشکار به توصيه‌ها و رهنمودهای مستقيم بنيانگذار جمهوری اسلامی بی‌اعتنايی نشان داد، آن هم در سال‌های پر تنش جنگ. چه کسی از اين جناح می‌پذيرد که امروز به صرف توصيه‌ جانشين ايشان در مقابل احمدی‌نژاد و يارانش سر خم کرده باشد؟

چه اتفاقی برای جناح راستی که در سخت‌ترين شرايط سرکوب از توان عرض اندام سياسی برخوردار بود افتاده که امروز اين چنين حقير و درمانده شده‌است؟ اين جناح چه چيزی را در معاملهء سياسی با احمدی‌نژاد از کف داده که امروز نمی‌تواند حتی در مقابل اهانت وی به مجلس شورای اسلامی عکس‌العملی شايسته نشان دهد؟

برنامه جناح راست آن بود که اقتدار و شناخته‌شدگی‌اش را در قبال به‌دست آوردن پايهء اجتماعی گسترده‌تر و قدرتمندتری در خدمت جريانی نوظهور و ناشناخته قرار ‌دهد. تجربهء اين هشت سال نشان داد که ثمن اين معامله چيزی بوده‌ است بسيار بيش از بهای يک بده ‌بستان ساده سياسی. به نظر می‌رسد که در اين معامله، جناح راست نه فقط شناخته‌شدگی و اقتدار که اعتبار و هويتش، يعنی روحش را دستمايه بازگشت به قدرت و انتفاع از لذت‌های آن قرار داده‌ است و به همين دليل نيز هر روز بيش از روز پيش از تبيين سياستی که بتواند در مقابل اين نيروی نوپا ايستادگی کند ناتوان‌تر می‌شود.

در تمامی دوران حيات اش، جناح راست سياست اش را بر پايهء ‌ارزش ‌هايش تبيين کرد؛ ارزش‌ هايی برگرفته از قرائتش از اسلام، ارزش‌هايی ناظر بر خانواده و محله و هيئت، ارزش‌هايی در مجموع محافظه‌کارانه که اگر با تجدد و تغيير سريع سرِ آشتی نداشتند، دست‌کم از شيفتگی و خودباختگی در مقابل هر آنچه جديد است مبری بودند، ارزش‌هايی که شايد امروز به مذاق تعداد کثيری از شهروندان کشور خوش نيايد، ارزش‌هايی که بيشتر يادآور خاطرات دورانی ماضی‌‌اند که در آن بازار، نيرويی بود در کنار نيروهای ملی و همپای آنها در مقابل استبداد سلطنت ايستادگی می‌کرد، ارزش‌هايی که شايد برای طيف سنی بيست تا چهل ساله‌ای که امروز بدنهء اصلی کنشگران سياسی کشور را تشکيل می‌دهد و احساس می‌کند جوانی يا کودکی‌اش را در سال‌های دههء شصت از او گرفته‌اند، نه چندان قابل اعتنا هستند و نه عمدتاً قابل قبول. اما واقعيت آن است که همين مجموعهء ارزش‌ها هنوز هم برای گروه نه چندان کوچکی در اين جامعه معتبر هستند و از آن مهمتر هويت يا همان روح جناح راست را تشکيل می‌دهند.

نه جنبش سبز، که با شعار در پيروزی ما کسی شکست نخواهد خورد به صحنه آمده است، از جناح چپی که در سال ‌های اول انقلاب، هر آن آماده بود تا هر رقيبی را از صحنه حذف کند ترسناکتر است و نه توصيه‌های رهبری فعلی مؤکدتر از توصيه‌های بنيانگذار جمهوری اسلامی. آنچه جناح راست را فلج کرده‌است همان بی‌هويتی‌ای است که در اتحاد با احمدی‌نژاد به آن دچار شده‌است. بی‌هويتی‌ای که به وی اجازهء تبيين سياستی را که بتواند از بن‌بستی که خودش را در آن گرفتار کرده خارج کند. وگرنه شايد کمتر نيرويی سياسی در کشور به اندازه جناح راست آگاه باشد که نيروی دست‌آموزی که خود راهی صحنهء سياست کرده‌است تا انهدام کامل کشور پيش خواهد رفت.

هيچ فرد و هيچ نيرويی نخواهد توانست به جای جناح راست سياستی را که وی به آن نيازمند است برايش تبيين کند. همانطور که جناح چپ پس از شکست در انتخابات چهارم مجلس زمانی را در انزوا گذراند و با سياست‌‌های جديدی که ناظر بر جامعه مدنی بودند و مبلغ مدارا و همزيستی بار ديگر فاتحانه به صحنه آمد، جناح راست نيز چاره‌ای جز اين ندارد که با حرکت از هويت اصيل خودش و ارائهء قرائت جذاب‌تری از ارزش‌هايی که از آن خود او بوده و هستند سياستی را تبيين کند که بتواند هم خودش و هم کشور را از مهلکه نجات دهد.

اينکه اين سياست چيست يا چه بايد باشد روشن نيست. آنچه روشن است اين است که جناح راست به عنوان يکی از ستون‌های سياسی کشور نبايد در تبيين اين سياست از گفتار و کلماتی که در شأن نيرويی نوپا، بی‌ريشه و بی‌تاريخ است استفاده کند و بايد بيش از پيش به تاريخ و تاريخچه و هويت خود تکيه زند. يعنی از در غلطيدن در گفتاری که موسوی و خاتمی و کروبی را "سران فتنه" می‌خواند بپرهيزد، تعامل خويش را با جناح ميانه گسترش دهد و، از همه مهمتر، با ايستادگی جدی در مقابل دولت دهم، در بازيابی هويت از دست رفته‌اش بکوشد.

برگرفته از سايت جمهوریخواهی

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com