بازگشت به خانه

نوشته های هفتگی

الاهه بقراط

16 مهر 1388 ـ   8 اکتبر 2010

 

 

اصلاحاتی که زاییده انقلابند

الاهه بقراط

در این که نظام جمهوری اسلامی نهایتاً مانند هر ساختار مکتبی و ایدئولوژیک دیگر در برابر سرشت آزادی‌ خواهانهء هر جامعه‌ای شکست خواهد خورد، تردیدی نیست. در این نیز که راه جامعهء ایران در غلبه بر این نظام ضدانسانی، درست مانند سی سال گذشته، با تلفات و قربانی شدن جان‌ های عزیز همراه خواهد بود، تردیدی نیست. جمهوری اسلامی اما، به ویژه در دو سه سال اخیر، خیز دیگری علیه بنیادهای تاریخی و فرهنگی ایران برداشته که با وجود تلاش‌ های روشنگرانه‌ای که از سوی افراد و جمعیت‌های مختلف صورت می‌گیرد، لیکن متأسفانه هر بار در زیر کوهی از خبرهای حقوق بشری مربوط به توقیف و دستگیری و زندان پنهان می‌ماند، و آن «اصلاحات فرهنگی» است که پا به پای انقلاب فرهنگی و انقلاب اسلامی پیش می‌رود.

 

علوم مکتبی

از همان زمانی که جهان با شکل‌گیری دو بلوک شرق و غرب به «سه جهان» تقسیم شد، کشورهای موسوم به «جهان سوم»، از جمله به دلیل زبان و ترجمه در زمینهء علوم انسانی، به طور آگاهانه یا ناآگاهانه، به عمد یا به اشتباه، با مشکل انتقال درست مفاهیم و تحریف روبرو بودند. «اصلاحات» یکی از آن مفاهیم است که در ذهن ایرانیان به مثابه یک مفهوم «مثبت» درک می‌شود حال آنکه الزاماً چنین نیست. همانطور که می‌توان برای بازگشت به گذشته «انقلاب» کرد، می‌توان برای ماندن در همان گذشته نیز دست به «اصلاحات» زد!

جمهوری اسلامی، درست مانند نظام‌ های فاشیست و کمونیست که فرهنگنامه و واژه‌نامه‌ها و حتا تاریخ ویژهء خود را با تفاسیر منطبق بر ایدئولوژی‌های خود آفریدند، که آنگاه همراه با خودشان نیز به تاریخ سپرده شد، نخستین هجوم را پس از کسب قدرت سیاسی به عرصه فرهنگ برد که زنان و جوانان عمده‌ترین هدف آن بودند.

زنان در عرصهء کار و خیابان با حجاب اجباری مورد حمله قرار گرفتند و جوانان در مدارس و دانشگاه‌ها در مرحله اول با پاکسازی و حذف آموزگاران، استادان و مدیران و حتی هم‌کلاسی‌هایی روبرو شدند که با مکتب حاکم همخوانی نداشتند، و در مرحله بعدی می‌بایست آنچه را بیاموزند که نظام آن را درست و لازم می‌پنداشت. اینکه جمهوری اسلامی به اعتراف مسؤلان خودش در مغزشویی و پرورش اسلامی نسل‌های پس از انقلاب با وجود صرف هزینه‌های سنگین و حتا تطمیع شهروندان، موفق نبوده است به این معنی نیست که اقدامات مکتبی‌اش تأثیرات معین بر روح و روان و آموخته‌های افراد جامعه، حتا مخالفان آن، نداشته باشد.

تجربهء جوامعی که از حکومت‌های فاشیسم و کمونیسم بر جای مانده‌اند، نمونه‌های سزاوار تأملی را به دست می‌دهد. یکی از مهم‌ترین نمونه‌ های آن اتفاقاً در زمینهء علوم انسانی است که در ماه ‌های اخیر مرتب مورد هجوم رهبر سیاسی و مذهبی جمهوری اسلامی و دیگر زمامداران قرار گرفته تا جایی که پذیرش دانشجو در دوازده رشتهء علوم انسانی و هنر متوقف گشته است تا در مضمون آنها بازنگری شود.

برای یادآوری به همهء آن جوانانی که ممکن است شوق و سودای آموزش در زمینهء علوم انسانی را در جمهوری اسلامی داشته باشند، به واقعیتی اشاره می‌شود که پس از فروپاشی اتحاد شوروی و کشورهای بلوک شرق از جمله آلمان شرقی بر سر دانش‌آموختگان علوم انسانی‌شان رفت. مدرک و دانسته‌های کسانی که در اتحاد شوروی در رشته‌هایی مانند علوم سیاسی، اقتصاد، فلسفه و تاریخ تحصیل کرده بودند، از اساتید دانشگاه تا نهادهای پژوهشی و اجتماعی، در عمل بی‌ارزش شد. اگرچه بسیاری از آنها در کشور خود از کار بیکار نشدند و توانستند با تدابیر آموزشی در آموخته‌های خود بازنگری کنند، لیکن مدارک علوم انسانی اتحاد شوروی در هیچ کشور اروپایی معتبر به شمار نرفته و ارزشی نداشته و ندارد چرا که آن مدارک در محدوده آموزش‌های یک مکتب معین و طبیعتا با تحریفاتی که آن مکتب منظور می‌داشت، به دست آمده بودند.

این مشکل در کشور آلمان به شکل دیگری بروز کرد. شهروندانی که در جمهوری دمکراتیک آلمان و در سایه یک حکومت ایدئولوژیک زندگی و تحصیل کرده بودند، دیگر در یک آلمان متحد «خارجی» به شمار نمی‌رفتند. با این همه مدارک علوم انسانی کسانی که در این رشته تحصیل کرده بودند، پشیزی ارزش نداشت. آنها یا باید علوم انسانی را در جامعهء باز دوباره می‌آموختند و یا رشته و کار دیگری در پیش می‌گرفتند. امکان نداشت بتوان اجازه داد آموزگار و یا استادی که فلسفه و یا علوم سیاسی را در آلمان شرقی آموخته است، در مدارس و دانشگاه‌های آلمان متحد به تدریس بپردازد، چرا که چیزی برای ارائه به شاگردان خود نداشت. او چیزی جز «فلسفه» و «اقتصاد» بنا به تعریف مارکسیسم- لنینیسم نیاموخته بود و بر این مبنا تعریف و تفسیر معین و محدودی از تاریخ و مفاهیم علوم سیاسی مانند آزادی، دمکراسی، حقوق بشر و حتا مارکسیسم و لنینیسم ‌داشت! این در حالی است که هر آنچه دانستن‌اش برای یک دانشجوی علوم انسانی ضروری است، از جمله «کاپیتال» مارکس، در دانشگاه‌های آلمان غربی آن هم توسط استادان مختلف، اعم از چپگرا و راستگرا، تدریس می‌شد و می‌شود.

اینجاست که توجه به این نکته که جمهوری اسلامی با پایانش، پایان نمی‌گیرد، اهمیت اساسی می‌یابد. نباید از فضیلت ویژه‌ای برخوردار بود تا دریافت این سرنوشت در انتظار کسانی است که در دوران جمهوری اسلامی در رشته‌های علوم انسانی درس خوانده و با مدارکی که در این نظام به دست آمده است، به تدریس و یا پژوهش مشغول می‌شوند. جمهوری اسلامی به مثابه یک مکتب و یک نظام، قطعاً بیش از پایان عمرش در ایران ادامه خواهد یافت و مشکلات ناشی از آن کمتر از آنچه در زمان حیات داشت، نخواهد بود.

 

فرهنگ موازی

بخشی از آن مشکلات را در فرهنگی می‌توان دید که چه بسا کاملاً ناآگاهانه از عرصهء «مکتبی» و «اسلامی» به عرصهء «ملی» و «ایرانی» منتقل می‌شود. این انتقال در دو بخش صورت می‌گیرد: بخشی که اخیراً از سوی برخی زمامداران حکومت تبلیغ می‌شود؛ بخشی دیگر که اتفاقاً از سوی مخالفان حکومت ارائه می‌گردد. این تأثیر فرهنگی و مکتبی را زمانی بهتر می‌توان دریافت که دقت کرد چگونه تمام برتری‌ها و امتیازات و تکبری که تا کنون به دین اسلام نسبت داده می‌شد، به تدریج در حال انتقال به مفاهیم ملی است. این شباهت و این انتقال هشدار دهنده است. این نه افتادن از چاله به چاه (که در همان سال 57 روی داد) بلکه از چاه به چاه است. از چاه «دین» به چاه «ملیت» و از چاه «اسلام» به چاه «ایران»؛ دو چاهی که در عمق به یکدیگر راه دارند. این یک فرهنگ موازی است که همدیگر را پررنگ و تقویت می‌کنند. هیچ دینی بدتر از آن نیست که به مکتب قدرت تبدیل شده باشد و هیچ ملی‌گرایی، بدتر از آن نیست که به خدمت این مکتب در آید.

نباید فراموش کرد که قرار گرفتن مدارس زیر نظر حوزه‌های علمیه، ایجاد پنجاه هزار مدرسه قرآن، توقف پذیرش دانشجو در رشته‌های علوم انسانی و هنر، مکتبی کردن مواد درسی مدارس و دانشگاه، افزایش روز افزون مواد دینی به دروس مدارس و رشته‌های مختلف دانشگاهی، و حتا حذف زنگ انشا از مدارس، در کنار فضای سرکوب حاکم بر جامعه و رسانه‌هایی که چیزی جز «مکتب اسلام» حاکم را تبلیغ نمی‌کند و سطح دانش و هنر را به بالاترین حد ابتذال و کمترین حد خلاقیت و آفرینش در تاریخ ایران رسانده است، زیربنای اصلی «مکتب ایران» است. فلسفه و جامعه شناسی و علوم سیاسی واقتصاد و حتا تاریخ مانند موسیقی به زیرزمین رانده می‌شوند تا در آنجا عصیان را تمرین کنند.

خطر انکار ناپذیر آن فرهنگی که سی سال است جامعه را زیر بمباران تبلیغاتی و آموزشی خود قرار داده است، و با وجود مقاومت انکارناپذیری نیز که علیه آن می‌شود، تأثیرات معین خود را بر روان جامعه و حتا واکنش‌های عصیانگرانه آن بر ضد آن فرهنگ می‌نهد، آنجاست که نتوان دریافت که جامعه گاه به همان فرهنگی دست می‌یازد که علیه آن برخاسته است. دمیدن در روح تکبر و برتری دینی، نژادی، جنسی و یا ملّی تا کنون نه تنها به هیچ ملتی یاری نرسانده است بلکه، بنا به تجربه، سبب جدایی و تجزیه و حتا تضعیف ملل تا حد نابودی شده است. اگر یک ایرانی میهن ‌دوست که بقا و سربلندی یک میلیون و ششصد و چهل و هشت هزار کیلومتر مربع خاک کشورش را بالاتر و والاتر از همه چیز قرار می‌دهد، نتواند ببیند که عشق ملی و میهنی‌اش در حال تبدیل شدن به یک «مکتب» است، نهایتاً ملیت خود را نیز چون دیانت‌اش به مشتی زمامدار سودجو و جاه ‌طلب و ماجراجو خواهد باخت.

«اصلاحاتی» که هم اکنون در ایران در جریان است، زاییدهء انقلاب اسلامی است؛ از همان جنس و ریشه است و با هدف درجا زدن در گذشته صورت می‌گیرد. «ایران» آخرین ترفندی است که در انبان جمهوری اسلامی برای جلب مردم به آن یافت می‌شود و آخرین تیری است که از ترکش این نظام رها می‌گردد و اتفاقا جایی جز قلب همین ایران را نشانه نگرفته است. و من مجبورم تکرار کنم: اگر برای بازگشت به گذشته می‌شود «انقلاب دینی» کرد، برای ماندن در همان گذشته، می‌توان دست به «اصلاحات ملی» زد.

30 سپتامبر 2010

 

برگرفته از کیهان لندن

www.kayhanlondon.com

www.alefbe.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630