|
چهارشنبه 7 مهر 1389 ـ 29 سپتامبر 2010 |
جنبش های زنان در سراسر دنیا ماهیتی سکولار دارند
گفتگو با مژگان ثروتی*
گفتگوگر: سايت تغيير برای برابری
پرسش: چنانچه بخواهید حرکتی مانند کمپین را با حرکت اجتماعی حق خواهانه ی دیگری در دنیا مقایسه کنید، آن را به کدام حرکت شبیه تر می دانید؟ از چه جهاتی؟
پاسخ: ببینید، ما در چند دههء اخیر با تشکیل کمپین های بسیاری در جهان روبرو بوده ایم. بعضی اهداف منطقه ای را دنبال می کنند. مثل همین کمپین یک میلیون امضاء که عمده اهدافش، تمرکز بر تغییر قوانین ایران و برخورد اصلاحی با خشونت ساختاری از طریق روشنگری است . نمونه های کم و بیش متفاوتی هم در سایر کشور هایی چون مراکش و... سراغ داریم. اما ما به ویژه از دههء 90 در اروپا و آمریکا با کمپین های جهانی (گلوبال) هم روبرو هستیم. بطور مثال مبارزه با خشونت، ختنه زنان، کمپین هایی که مبارزه می کنند با امر تجاوز به زنان در جنگ که متاثر از جنگ بوسنی بود و حتی کمپینی هم برای مقابله، تحقیق و درمان قربانیان تجاوز شکل گرفته است که دارای تجربیات بسیار خوب در این زمینه در آلمان هست (که البته بعضی ها هم کم و بیش تبدیل به نهاد هایی در این زمینه شدند). اما من می خواهم به گونه ای دیگر به سوال شما بپردازم. یعنی اگر بخواهم مقایسه ای بین حرکت های اجتماعی با کمپین داشته باشم. ترجیح می دهم که نگاهی به حرکت کمپین یا در مجموع جنبش زنان در ایران و موج های اول و دوم فمنیستی در اروپا و آمریکا داشته باشم .
ببینید؛ اصولاً ریشهء بنیادین نظری (تئوریک) جنبش زنان به دوران روشنگری، یعنی به ایدهء برابری همهء انسان ها با هم (به عبارتی تاکید بر حقوق طبیعی) در این دوره باز می گردد. اگر ما موج اول فمنیستی از سال های 1850 تا 1920 (از نیمه دوم قرن نوزدهم تا اوایل قرن بیستم) را در نظر بگیریم، می بینیم که در این دوره اهم مبارزات زنان به لحاظ نظری، چالش با کلیسای کاتولیک و پروتستان بود. به ویژه تلاش برای تفهیم این اصل به نمایند گان دینی است. در حوزهء حقوقی هم مبارزه برای دستیابی حقوقی چون حق رای، آموزش و در حوزهء چپ (سو سیالیست ها) از اواخر قرن نوزدهم بصورت جدی کم کم با جنبش کارگری و توجه به حقوق زنان در این بخش روبرو هستیم. در آلمان هم دو چهرهء معروف سوسیالیست، کلارا زدتکین، و دوست بسیار صمیمی او، رزا لوکزا مبورگ (البته تخصصی تر در حوزهء جنبش کارگری که در این زمینه هم اهل هیچ سازشی نبود و در نهایت به قتل رسید) فعال هستند. از دههء 60 یعنی 1960 به بعد با موج دوم فمنبیستی روبرو می شویم. در این دوره فعالین و نظریه پردازان این جنبش نه تنها موقعیت های زنان در جامعه را، بلکه نهادها و سازمان های سیاسی و اجتماعی را نیز به نقد کشیدند و مو ضع های نظری (تئوریک) مستقلی در ارتباط با جامعه به خود گرفتند. یکی از مواردی که در الویت بود، توجه به حقوق مادران در حوزه خانواده بود. البته در کنار گرو ههای متنوع فعالین زنان با حرکت های آنار شیستی هم در این دوره روبرو هستیم. من بخشی از آن را به بیداری جنسی در زنان این دوره مربوط می دانم. از 1990 ما با موج سوم فمنیستی روبرو می شویم. در دو حرکت اولیه فمنیستی، سه گروه عمده، فعال و اثر گذار بودند. فعالین منتقد مذهبی که با ساختار های کلیساسی به ویژه پروتستان (افانگلیوم) در گیر شده بودند، که کم و بیش خود هم گرایشات دینی داشتند. زنان فعال لیبرال و زنان چپ به ویژه سوسیال دموکرات ها. یک موردی را که ما نباید با توجه به تاریخ جنبش زنان در اروپا و آمریکا فراموش کنیم این است که، اگر چه جنبش ها در اروپا و آمریکا اتفاق افتاد، ولی ایده ها و مطالبات آنها مثل حق رای برای زنان و استفاده از حق آموزش، بردی جهانی داشت. به این معنی که این زن ایرانی، مصری، عراقی و ... هم تحت تاثیر این ایده ها و آشنایی با فرهنگ مدرن به یک بیداری و آگاهی جنسیتی رسیدند . پس می بینید که تا چه میزان زبان این زنان، گویا و جهانی بوده است. این همان بحثی است که من برای جنبش زنان ایران در چهارچوب توجه به مدرن و مدرنیته ضروری می دانم. یعنی توجه به این نکته که آنچه ما تحت عنوان دستاوردهای جنبش زنان در جهان شاهد هستیم، ناشی از پایداری زنان بر سر بنیان نظری دوران روشنگری است که ارزشی جهانی و سکولار می باشد. یعنی برابری همه انسان ها با هم که مبتنی بر حقوق طبیعی است. یعنی انسان به صرف انسان بودن دارای حقوق برابر است. بنابر این ما چه بخواهیم و چه نخواهیم و چه خود را فمنیست اسلامی نام بنهیم و چه لائیک و چه از جامعه زینب بیائیم و چه طرفداران سیمون دوبووار باشیم، همه موجودی اجتماعی زاده یک ارزش سکولار هستیم؛ ارزشی که در فلسفه دوران روشنگری خود را بسط داد. به این معنا که همه فعالین حقوق زنان و برابر خواه با استراتژی ها و تاکتیک های متفاوت از یک خاستگاه نظری واحدی پا گرفته اند. حتی اعتقادات مذهبی کنشگران جنبش زنان و دیدگاه نظری ارائهء تفسیر مدرن از دین، در ماهیت سکولار جنبش که مبتنی بر فلسفه حقوق طبیعی دوران روشنگری یعنی برابری حقوقی همه انسان ها با هم (زنان و مردان) است، تغییری ایجاد نمی کند.
سکولار بودن به معنی بی دین و بی اعتقاد بودن نیست. بلکه به معنی ورود به پدیده های اجتماعی و حقوقی و تبیین و نقد جامعه (رفع تبعیض)، متکی بر ارزش و یا بهتر بگویم معیارهای عقلانی واین جهانی است. هنگامی که از تفسیر مدرن از ارزش های دینی و شریعت صحبت می شود، به این معنی است که ما پذیرفته ایم که:
یک: ارزش ها ی دینی و شریعت در شکل فعلی خود (به ویژه در حوزه حقوقی بین زن و مرد) در مقابل ارزش های جهانی که سکولار و عقلانی است، قابل دفاع نیستند.
دوم: آگاهیم تا زمانی که این ارزش ها ی دینی و شریعت به همین سبک و کیفیت است، زنان به برابری دست نخواهند یافت. لذا راه را در تفسیر نو(مدرن) از ارزش های دینی می دانیم. ولی طرفداران این دیدگاه نظری نباید فراموش کنند که، در تفسیر مدرن از دین، این ارزش ها و شریعت در مذهب است که میرود خود را با ارزش های جهانی دوران روشنگری مبتنی بر حقوق طبیعی (سکولار) تطبیق دهد و نه بر عکس.
یعنی ما بر شانه های ارزش های سکولار (عقلانی)، یعنی همان حقوق طبیعی، ایستاده ایم و مو ضوع خود یعنی نابرابری حقوقی و انسانی را به چالش کشیده ایم. توجه به این پایه نظری (تئوریک) برای جنبش زنان با شاخه های متفاوت فکری بسیار با اهمیت است.
توجه دوم من تداوم تاریخی و طبیعی (خطی) و نقش عنصر آگاهی جنسی در مبارزات زنان در اروپا و آمریکا (با کم و بیش وقفه بین دو جنگ جهانی) در مقایسه با ایران است. جنبش زنان در ایران با انقلاب اسلامی دچار گسست و حتی در بسیاری از موارد با عقب گرد (دوری) روبرو شد. من در این گسست از بین عوامل متعدد دو عامل را مهم می دانم: یک: فقدان و گاه ضعف آگاهی جنسیتی در زنان و عدم توجه به خواست های مدنی و حقوقی خود و دوم : سیاسی زدگی صرف که ناشی از عدم شناخت ساختار اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی است.
از نظر من این دو عامل با کاهش سه متغییر استقلال، هویت و مشروعیت در جنبش زنان ارتباط مستقیم دارد. زنان بعنوان نیرو های بالقوه حرکت فمنیستی در آستانه انقلاب، بدلیل ضعف تئوریک و عدم موضع مستقل نظری در مقابل عنصر تغییر (که عامل مهمی در انتقال آگاهی جنسیتی است)، در یک حرکت پدر سالارانه به راحتی جذب شد ند. کنش (گر) از کمیت بالایی (بدلیل مشارکت بالای زنان در انقلاب) برخوردار بود ولی فاقد کیفیت بود. یعنی کنش (گر) از ضعف آگاهی جنسیتی و شناخت از جامعه ای که در آن زیست می کند، در رنج بود.
مسئلهء بعدی این است که بیش از 30 سال از انقلاب اسلامی می گذرد . به واقع بیش از 30 سال است که حاکمیت واقعیت ها، تغییرات اجتماعی ودگرگونی کیفی نسل ها که ناشی از تغییرات جهان اطلاعاتی است را جدی نگرفته و سعی کرده است که با آن برخوردی ایدئولوژیک کرده و با زور و خشونت آن را کنترل کند. حال شما مشاهده کنید که جنبش زنان با چه وضعیتی و با چه سطح مطالباتی روبرو است. در حال حاضر بر سر جنبش زنان جدولی از واقعیت های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی تلخ نهادینه شده، آوار شده است. هر جا که انگشت می گذارید تبعیض و معضل اجتماعی بدلیل کارکرد غلط سیستم سیاسی ریشه دوانده است. حال به این معضلات، انسداد ساختارسیاسی، نظام ایدئولوژیک و کیفیت فرهنگ را هم اضافه کنید . در این مسیر جنبش با یک بیداری جنسی در زنان هم روبرو هست که در آینده گریبان جامعه را خواهد گرفت (و کم و بیش آثار آن را می بینیم). جنبش زنان به طور جدی با مسائل نظری هر دو دوره حرکت فمنیستی در اروپا و آمریکا (نزدیک به یک و نیم قرن) به یک باره روبرو شده است. از یک طرف نیاز به چالش نظری در حوزه مذهب و از طرف دیگرنیاز و ضرورت به موضع و دیدگاه تئوریک مستقل در مقابل معضلات اجتماعی و حقوقی و نهادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی دارد؛ تا از این طریق بتواند عنصر استقلال، هویت و خود آگاهی جنسی و مشروعیت خود را مجددا باز سازی کند. یعنی راهی را که جنبش فمنیستی در اروپا و آمریکا طی 120 سال طی کرده است. البته باید توجه داشته باشیم که اگر جنبش زنان در اروپا از صفر شروع کرد ما در مقایسه با آن درحال حاضر متغییر های بالقوه مثبتی (اگر چه ضعیف) را چون حق آموزش، کار، حق رای و ... دارا هستیم .
با اشاره به موارد ذکر شده فوق، کمپین فعلی کفایت نمی کند. جنبش زنان باید از حداکثر ظرفیت و موقعیت های مثبت خود استفاده و عناصر بالقوه در اجتماع را به نفع خود بالفعل کند. برای بالفعل ساختن آن خلاقیت و شناخت جامعه ای که در آن زیست می کند بسیار مهم است. جنبش زنان باید به سرعت خود را در کمپین های متعدد و متنوع و تخصصی گسترش دهد و نیرو های جوان و خلاقیت آنها را به یاری بگیرد. هر کمپینی در مورد مسائل خاصی کار کرده و مسئله را فرمول بندی کند و با سایر کمپین ها در سراسر کشور به مشارکت و مشورت بگذارد. هر چقدر حوزه فعالیت جنبش زنان متنوع تر و گسترده ترشود، به همان اندازه برخورد با آن مشکل تر است. بطور مثال کمپین مبارزه با قتل های ناموسی، سنگسار - و یا هرمسئله دیگری را مثل خودسوزی، ختنه زنان ... - به استانهایی واگذار کند که به شرایط اجتماعی این معضل اجتماعی آگاهتر هستند و از این طریق روند تمرکز زدایی را آسان تر کرده و افراد بیشتری را در استانها درگیر کرده وآنان را حساس به محیط اجتماعی و در نتیجه مسئولیت پذیر کند ویا حتی با وارد شدن به حقوق کارگران زن و ارائه تحلیل و انجام مباحثی در این زمینه با جنبش کارگری (و سایر جنبش ها) فعالیت مشترکی را انجام دهند. در عین حال جنبش زنان باید با نگاهی نقادانه در مقابل موانع اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی که موقعیت زنان را آسیب پذیر ساخته است، مواضع روشن و را هکارهایی داشته باشد و از این طریق از یک طرف به فرآیند عقلانی شدن جنبش زنان یاری رساند و از طرف دیگر با تکیه بر آگاهی جنسیتی وحقوقی خود و داشتن برنامه و دیدگاه نظری مشخص نسبت به کیفیت تغییر از در غلتیدن به حرکت های صرف سیاسی فاصله گرفته، تا از این طریق در مدنی ساختن جامعه کم و بیش موثر واقع شود. فراموش نکنیم که جنبش باید هم در حوزه نظری و هم عملی فعال بماند تا از تغییر شکل به یک گروه کوچک و یا نهاد شدن و در مسیر اتوپیایی افتادن مصون بماند. همین حوزه عملی و به روز بودن اطلاعات و تحلیل و نقد مداوم آن و شناخت دقیق جنبش زنان از موضوع خود یعنی زنان در عرصه عمومی و شناخت از دنیای روز مره آنها است که حوزه نظری را غنا می بخشد.
پرسش: از نظر شما آیا حرکت هایی مانند کمپین یک میلیون امضا ناچار است برای پیشبرد کار خود موضعی مشخص در قبال حاکمیت سیاسی داشته باشد؟
پاسخ: بسیاری از نظریه پردازان در حوزه مطالعات زنان و فلسفه فمنیستی، « فمنیسم» را در زیر مجموعه جنبش های سیاسی طبقه بندی می کنند. به این معنا که بصورت نظری بر روی تبعیض ها، خشونت های ساختاری و ... که تمامی حوزه های اجتماعی و زندگی زنان را در بر گرفته، تحقیق و به تناسب آن، برای رفع تبعیض و خشونت و در کل رهایی زنان به یک تلاش گروهی دست زده و یا بهتر بگویم برای آن مبارزه می کنند. این مبارزه در ایران با هزینه های اجتماعی، سیاسی بالایی همراه است. مثل دستگیری و زندان شدن، اخراج از کار، از دست دادن امنیت های فردی، پذیرفتن تبعید و تا الی آخر. اهداف اگر چه معطوف بر تغییرات اجتماعی و مدنی است، ولی بدلیل ساختار سیاسی خودبخود به کنش سیاسی گره می خورد.
ببینید نقد از ساختار اجتماعی و قانون در واقع نقد از ساختاری است که یک حاکمیت سیاسی با تصویب قوانین(به ویژه در ایران بصورت ایدئولوژیک) ایجاد و از آن دفاع می کند. نقد از برنامه ها و ساختار قوانین، به معنی چالش با سیستم سیاسی یک کشور در حوزه قانون گذاری، اجرا و قضائی است. همین مسئله هم شامل جنبش کار گری، دانشجویی، قومی و .. هست. دلیلش هم این است که بدلیل عدم ساختار سیاسی دموکرات - فقدان موازنه های میانجی مثل سندیکا یا احزاب - جنبش های اجتماعی بصورت عریان با بدنه سیستم سیاسی یعنی دولت برخورد پیدا می کنند. دولت هم چون منافع ملی را با منافع استراتژیک گروهی خود تعریف می کند و یا به عبارتی منافع ملی با منافع گروهی دولتمردان یکی شده است، تمام این جنبش ها را نه جنبش های مدنی بلکه نیرو های برانداز مینامد. دولت بدلیل نا کار آمدی و ایدئولوژیک بودن، توانایی بر آوردن مطالبات را ندارد و از طرف دیگر ترس از گسترش اعتراضات دارد و لذا تلاش می کند که آنها را در همان مرحله جنینی نا بود کند. ولی این شیوه در بلند مدت جواب نداده بربکار گیری خشونت می افزاید و در نتیجه در چرخش شیطانی نا کارآمدی، نارضایتی عمومی، خشونت و کاهش مشروعیت گرفتار می شود.
پس می بینید که بصورت اتوماتیک وارد یک بازی سیاسی شده اید و شما درعمل و نظر با اعلام مطالبات، در قبال حاکمیت سیاسی موضع گرفته اید. تاکید بر شیوه بی خشونت و یا مطالبه محوری و خواست های مشخص و روشن در ماهیت موضوع تغییری ایجاد نمی کند . بلکه این نوع ساختار سیاسی و انسداد درون آن است که این نقش را به حرکت های شما تحمیل می کند. یک طرف شما هستید که مطالبات اجتماعی و حقوقی خود را در خواست می کنید و در طرف دیگر این دولت و سا ختار سیاسی است که باید گوش کرده، دست به اصلا حات بزند. هر چقدر این اصلاحات را به تعویق بیاندازد، اختلاف عمیق تر می شود. شما همین که وارد حوزه عمومی شدید و با دولت گفتمانی را بر اساس مطالبات خود شروع کردید وارد یک کنش سیاسی و در عین حال مدنی شده اید. خوب پس جنبش کار گری، زنان، معلمان، دانشجویان، اقوام گوناگون... همه دارند با دولت جدال می کنند که مطا لبات آنها را گوش کند. یعنی در یک سر مردم هستند با ویژ گی های جنسیتی (زن، مرد)، شغلی (کارگر، معلم، دانشجو)، مذهبی و قومی ... و در سر دیگر حاکمیت سیاسی است.
توجه داشته باشید که ما داریم از ایران حرف می زنیم . یعنی جامعه ای که مدرن هست اما نه در مفهوم نظام های سرمایه داری صنعتی بلکه در مفهوم یک نظام پسا استعماری که دارای ویژه گی های سیاسی، اجتماعی ... مخصوص خود است. از آنجایی که این نظام ها ساختاری استبدادی دارند و رابطه دولت - ملت، را بطه یک طرفه از با لا به پائین یعنی ارباب - رعیتی است، مطالبات اجتماعی و حقوق شهروندان با دیوار ایدئولوژیک و گروه های ذینفع در درون دستگاه دولت اصطحکاک پیدا می کند. لذا این مطالبات خودبخود به یک گفتمان سیاسی تبدیل می شود که تحقق آنها ناظر بر تغییر و یا اصلاح ساختار سیاسی و حقوقی است. ولی چه تغییری یا اصلاحی ؟؟ این را باید جنبش زنان مشخص و فرمول بندی کند. قطعا شاخه های مختلف جنبش زنان در این مورد هم عقیده نیستند. بطور مثال شاید بخش مذهبی بدنبال جمهوری اسلامی اصلاح شده باشد و همین که بخشی ازمطالبات آنان را پاسخ بدهد کافی است. شاید بخشی بدنبال نظام دموکراتیک ... باشند. ولی مهم نیست.
مهم این است که جنبش زنان در تمام شاخه های فکری خود شفاف عمل کرده، برنامه های خود را اعلام کند. یعنی اهداف، استراتژی های خود را با استدلال های روشن بیان کند و به مخاطبان جوان خود که علاقمند به فعالیت در حوزه حقوق زنان هستند، کمک کنند که با آگاهی وشناخت کامل تصمیم گرفته و خود مسیر تلاش برای تغییر را از میان شاخه های فکری این جنبش (مثلا فمنیست های اسلامی، لیبرال ها، سوسیال دموکراتها ... یا اصلا پراگماتیست ها که معتقد هستند، هر چه در عمل مفید افتد خوب است) انتخاب کنند. بی توجهی به این مطلب جنبش زنان را در عرصه نظری بی تو شه رها کرده و با سرگردان کردن نیروهای بالقوه در اجتماع، جنبش را آسیب پذیر خواهد کرد. جنبش زنان بدلیل فرار به جلو نمی تواند سرش را به زیر برف کند و بگوید نه این من نیستم (یعنی من اصلا موضع سیاسی به ساختار سیاسی آینده ندارم). در واقع سر به زیر برف کردن باعث می شود که جنبش فقط خود را نبیند. در حالی که همه او را می بینند. اتفاقا تمام قد هم بر روی جنبش های اجتماعی از زنان، کارگری، معلمان، دانشجویی و مطالبات قومی ... ایستاده است.
جنبش زنان بین دو سوال اساسی به تله افتاده است. آیا جنبش تنها مطالبه خواه است و بدنبال تغییر جایگاه حقوقی و اجتماعی زنان است، و یا جنبش بدنبال تغییر اساسی درجامعه است؟؟ مشکل در آن است که بخش اول بدجوری به لحاظ منطقی در گیر بخش دوم است. به این معنا که تغییر بخش اول مشروط به تغییر بخش دوم است و ما نمیتوانیم بخش دوم را در فرضیات خود حذف کنیم. با حذف بخش دوم انگار ما صورت مسئله را حذف کرده ایم. اگر روزی در جامعه ایران به برابری خواهی و مطالبات شما پاسخ داده شد، مطمئن باشید که قبلا در بخش دوم یک تغییرات کیفی حاصل شده است. تغییری که جنبش زنان ترجیح داده همیشه بر روی آن سکوت کرده از کنار آن بگذرد،علیرغم آنکه برای آن هزینه بالایی پرداخته است.
به نظر شما و با توجه به شرایط فعلی جامعه¬ی ایران، ضعف حرکت¬هایی نظیر کمپین یک میلیون امضا و یا حرکت¬های مدنی دیگر در گرو چه فاکتورهایی است؟
فقدان دیدگاه های نظری مشخص و نداشتن بر نامه های دقیق که فاقد تناقض درونی باشد و همینطور فقدان انضباط در کار جمعی . ببینید ما درک درستی از نظم نداریم همانطور که درک درستی از زمان (وقت) نداریم. در نتیجه یک جوری در فکر و عمل شلخته ایم. شما در کار جمعی در بین ایرانیان به ندرت تداوم می بینید. انضباط ما در مدرسه معمولا بیست بود ولی به نظر من باید صفر داد. چیزی را که به ما نیاموختند همان انضباط و دیسپلین در کار جمعی بود. از 5 نفر در کار جمعی، به سال نرسیده پنجاه گروه معارض با هم و منفصل از هم بیرون می زنه. این موضوع دلایل تربیتی و جامعه شناختی دارد که باید بطور جدی به آن بپردازیم.
پرسش: اساساً در تحلیل جنبش های اجتماعی می توان حرکت زنان را یک جنبش اجتماعی معرفی کرد ؟
پاسخ: جنبش اجتماعی در ایران را نباید با جنبش های اجتماعی کلاسیک در اروپا مقایسه و ارزیابی کنیم واگر ویژه گی های آن جنبش ها را در آن نیافتیم، آن را جنبش محسوب نکنیم. وقتی از جنبش اجتماعی حرف می زنیم به این معنی است که آن جنبش رنگ اجتماع و زمان خود را دارد. یعنی هم در هدف، راهکار، فرم و کیفیت، رنگی از اجتماعی که در بستر آن تشکیل شده را با خود حمل می کند. جنبش های اجتماعی در کشور های دیکتاتوری که انسداد سیاسی و امکان کنش آزاد وجود ندارد، در وهله اول می روند که بر اساس استراتژی حفظ بقا از هزینه با لای کنشگران خود بکاهند. تا زمانی که مشکل در جای خود با قی است، جنبش بالقوه وجود دارد، باید دید که تحت چه شرایط اجتماعی خود را با لفعل می کند.
معمولاً هم ما را غافل گیر می کند مثل همین حوادث بعد از انتخا بات. من اعتقاد دارم که در حال حاضر با جنبش های متفاوتی در ایران روبرو هستیم . اما همانطور که گفتم با تمام ویژ ه گی های مربوط به جامعه ایران و ساختار پسا استعماری خود. این جنبش ها از درجه مدنی، کیفیت، انسجام، گستردگی و... متفاوتی بر خوردارند. به طور مثال به لحاظ انسجام، جنبش دانشجویی در مقایسه با جنبش کار گری از انسجام بهتری (ولی نه ایده آل) برخوردار است. به لحاظ مدنی بودن جنبش زنان و دانشجویی قابل اطمینان تر هست. جنبش کارگری به اضافه نیروهای بیکار جویای کار در یک اقتصاد پسا استعماری که بی دفاع رها می شوند و بر ای بقای خود مبارزه می کنند، با لقوه عناصر ویرانگر تری را در خود حمل می کنند. نمونه آن شورش هایی است که بصورت نا گهانی برای نان می شود. از طرف دیگر تحولات گسترده و عمیق ارتباطی و اطلاعاتی در دو دهه اخیر، بر کمیت و کیفیت و شکل حرکت ها و جنبش های اجتماعی بشدت تاثیر گذاشته است. من شما را به جریانات انتخا بات ریاست جمهوری سال گذشته ارجاع می دهم. از نظر من فعالین حقوق زنان در جریانات بعد از انتخابات، یکی از موفقترین شبکه اجتماعی را در اطلاع رسانی سازمان دهی کردند. آنان در انتخا بات با تشکیل میل گروه های گسترده که بعضا بر حسب مسائل متنوع، به شاخه های متفاوت و تو در تو تبدیل می شد (و همینطور وبلاگ نویسی، تویتر و فیسبوک) اقدام به اطلاع رسانی کرده و در چارچوب خرد جمعی به بحث پرداخته و جمعا راهکار هایی را دنبال می کردند. این شکل مبارزه را باید شکل جدیدی از جنبش زنان در ساختار مبارزاتی و اطلاعاتی یا در مجموع فضای سایبری حساب کرد. موفقیت فعالین زنان در این بود که آنان با برنامه مشخص با حداکثر ظرفیت از شبکه اینترنتی،آنچنان شبکه اجتماعی اطلاع رسانی را (با تمام دشواری هایش) به راه انداختند که به گمان من یکی از موفقترین شبکه های اجتماعی برای تقویت جنبش سبز شد . در عین حال تلاش می کردند که از مسائل روز چون لایحه حمایت از خانواده، اعدام کودکان که در این زمان سرعت گرفته بود و ... غافل نشده و به موفع با ارائه اطلاعیه و ... واکنش و اعتراض خود را عمومی سازند. روزانه حجم زیادی از اطلاعات رد و بدل می شد و این اطلاعات با کمک نیرو ها و فعالین حقوق زنان درخارج از کشور که آشنا به زبان های دیگربودند ترجمه وبا وصل شدن به گرو ههای حقوق بشری رسانه های ایرانی و جهانی را به ایران حسا ستر کردند. پژوهش و بررسی جامعه شناختی آنچه که فعالین حقوق زنان در قالب جنبش های اجتماعی جدید (در مقایسه با سایر جنبش های اجتماعی مثل کارگری) یعنی ساخت و گسترش شبکه های اجتماعی با حداکثراستفاده از فضای مجازی در ماه های اول بعد از انتخا بات پشت سر گذاشتند یکی از در خشانترین صفحه جنبش زنان در تاریخ مبارزاتی آنان خواهد بود که بدلیل شرایط سیاسی از پنهانی ترین چهره جنبش زنان تا به امروزدر ایران نیز محسوب می شود.
پرسش: یکی از نقدهای متوجه جنبش زنان ایران عقب ماندن از شرایط کنونی و ناتوانی آن در ایجاد یک گفتمان جنسیتی مسلط در جنبش کنونی بود به نظرشما چقدر چنین نقدی به جنبش زنان ایران وارد هست؟
پاسخ: اگر درست متوجه شده باشم، سوال شما برمی گردد به نسبت جنبش زنان و جنبش سبز که جنبشی فراگیر و عمومی تر هست. اگر ما جنبش سبز را جنبش مادر یعنی یک جنبش دموکراسی خواهی فرض کنیم که اساسا تحقق آن نیزبا سکولاریسم پیوند خورده است، در درون خود خرده جنبش های اجتماعی متفاوتی را حمل می کند.- البته در این ارتباط اشاره کنم که من سکولاریسم را تنها به جدایی دین از دولت تقلیل نمی دهم. به نظر من ما باید در کنار جدایی دین از دولت به چگونگی جدایی سیاست از اقتصاد نیز (به ویژه در حوزه نفت و گاز) به همان اندازه جدی فکر کنیم. لذا من سکولاریسم را در ایران، فرآیند ی از تفکیک کارکردی کلیه نهادهای جامعه یعنی اقتصاد، سیاست، فرهنگ - دین - از یکدیگر می دانم.
حال بر می گردم به سوال شما. من بر خلاف بعضی از جامعه شناسان داخل کشور اعتقاد دارم که این جنبش های گونا گون اجتماعی چون جنبش کارگری، زنان، دانشجویی، معلمان، مطالبات قومی و ... هستند که به جنبش سبز هویت می دهند و نه بر عکس. اما گروهی به اشتباه تلاش می کنند که برای تقویت جنبش سبز، تنوع و مطالبات مدنی و هویت مستقل جنبش های گوناگون اجتماعی را فدا کنند . این دیدگاه ناشی از همان اشتباهی است که ما به گونه ای دیگر در انقلاب اسلامی ناظر آن بودیم. این ایده به نظر من از یک ایده استراتژیک معطوف به قدرت بر می خیزد. جنبش های اجتماعی چون دانشجویی، کارگران، زنان، بیکاران جویایی کار ... خواهان مطالبات صنفی و حقوقی هستند. فرض بر این است که همه این جنبش های اجتماعی با مطالبات صنفی - حقوقی خود، در یک نکته با هم اشتراک رای دارند. به این معنا که آگاهی دارند تا زمانی که ساختار دولت اینگونه هست، به مطالبات خود نخواهند رسید. یعنی رسیدن به مطالبات صنفی و حقوقی آنها مشروط به تغییر ویا اصلاح ساختار حاکمیت هست . این نقطه اشتراک و وحدت نظری، خود را در جنبش فراگیر سبز متبلور می سازد. همانطور که گفتم به نظر من این جنبش های متفاوت اجتماعی هستند که جنبش مادر را نه تنها شکل، بلکه هویت هم می دهد و نه بر عکس. ولی اشتباه بزرگی است اگر این نقطه اشتراک در نظر، به گونه ای عمده شود که این گروه ها مطالبات حقوقی و صنفی خود را به فراموشی بسپارند. به عبارت دیگر ما با دو موضوع روبرو هستیم:
1. انسجام نیرو هایی که با هم سرنوشت مشترک دارند . یعنی مطالبات صنفی و حقوقی مشترکی دارند، که بایستی آنها فرمول بندی شده و برنامه و دیدگاه اصلاحی نسبت به نظام و حاکمیت سیاسی خود را ارائه بدهند.
2. مشارکت در حرکت های اعتراضی با حفظ هویت و استقلال.
ولی با بررسی وقایع انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته می بینیم که جنبش های اجتماعی عملا دچار ضعف هستند. به نظر من یکی از دلایل عدم گسترش جنبش سبز به لایه های دیگر جامعه دقیقا از همین ضعف بر می خیزد که قادر نیست مشارکت آن بخش خاموش و سرگردان و مردد به نیرو های اصلاح طلب و یا به کل نظام را فعال کرده و در نتیجه به جنبش های اجتماعی منسجم هدفمند تبدیل کند. شما اگر به تصاویر اعتراضات خیابانی، شعار ها، پلا کاردها و ... نگاهی داشته باشید، به این مسئله پی می برید. دلیل این ضعف را در عدم انسجام جنبش ها می دانم که دولت آگا هانه و با خشونت از شکل گیری آن جلوگیری می کند. در فقدان انسجام و عدم وجود شورایی که به موقع دست به ابتکار (مثلا طرح شعارها وتهیه پلاکاردها ی گسترده مطابق مطالبات خود، تعیین رنگ و یا نشان ویژه هر جنبش مخصوص به خود و عمومی ساختن آن ...) در این زمینه بزند، باعث می شود که هویت این جنبش ها مجددا در حرکت جمعی و اعترا ضات خیابانی و سیاسی مخدوش و حل شود و در نتیجه مطالبات، ادبیات و گفتمان آنها نیز تحت تاثیر اعتراضات جمعی و مطالبات مبهم و غیر روشن رنگ ببازد. آیا ما می توانیم برآوردی داشته باشیم که چه اقشاری و به چه میزان در این حرکت اعتراضی گسترده سال پیش مشارکت داشته اند؟ مثلا چه میزان جنبش دانشجویی یا زنان و یا کارگری یا اصلا بیکاران جامعه،نقش تعیین کننده داشته است؟ شما با آنچه که در رقابت های انتخاباتی اتفاق افتاد می بینید که تا چه میزان انگیزه به تغییر در اجتماع به ویژه در بین جوانان بالا است . اما باید دریابیم مفهوم تغییر برای معترضین و جنبش های اجتماعی متفاوت به چه معنی است واین جنبش ها برای چه تغییری در خیابانها روان شدند. ما در حال حاضر می دانیم که چیزی حدود 3 میلیون نفر دریکی از اعتراضات خیابانی شرکت کردند ولی از خودمان می پرسیم اینها کی بودند و جواب راحت همان طبقه متوسط است که به آن می دهیم. بدلیل بی هویتی جنبش ها و کنشگرانش، ما الان از کیفیت این کنش و کنشگران آن بی اطلاع هستیم. این مسئله جامعه شناس را در تحلیل وقایع با مشکل روبرو می سازد.
مسئله دیگری که من لازم می دانم در اینجا به آن اشاره ای داشته باشم این است که : هر چقدر جنبش های اجتماعی هویت و برنامه مشخص و منسجم داشته باشند، به همان اندازه در هنگام بحران کنترل بیشتری بر روی حرکت های آنارشیستی خواهند داشت. به عبارت دیگر بطور غیر مستقیم می توان جامعه را مدنی تر و در نتیجه در هنگام بحران، هر جنبش کنترل بهتری روی مخاطبان خود داشته باشند. شورش های ناگهانی (شورش برای نان) با توجه به جامعه ایران که خشونت در آن بخصوص در دوره پس ازانقلاب نهادینه شده است، بسیار فاجعه بار خواهد بود. شما فقط به میزان جرم و جنایت، دعوا های هر روزه خیابانی و یا نحوه برخورد پرسنل عادی نیروی انتظامی (نه لباس شخصی ها) با شهروندان و در جه خشونتی که اعمال می کنند، توجه کنید، می توانید به راحتی بین میزان پرخاشگری و خشونت عریان و بحران اجتماعی رابطه ای بر قرار کنید. همان طور که شما به راحتی می توانید رابطه ای بین کیفیت شرایط اجتماعی، سیاسی و حتی اقتصادی یک جامعه تنها با مشاهده میزان در خواست پنا هند گی مردم آن جامعه از اروپا و آمریکا بر قرار کنید. بدون آنکه در ابتدا به تحقیقات گسترده کمی و کیفی جامعه شناختی (حتی برای ناظر نا آشنا به زبان و جامعه مورد تحقیق) نیاز داشته باشید.
پرسش: شما به طبقه متوسط اشاره کردید . گروهی بر این باورند که جنبش زنان و یا جنبش سبز بیشتر از طبقه متوسط شهری هستند و هنوز جای خود و گفتمان خود را در طبقه پائین و بعضا مذهبی باز نکرده است . لذا آن را ضعف جنبش می دانند. نظر شما چیست؟
پاسخ: ببینید به نظر من هر جامعه شناسی که در تحلیلش می خواهد بین جنبش اجتماعی زنان و یا سبز و طبقه متوسط شهری ارتباطی برقرار کند، باید اول طبقه متوسط شهری را تعریف کند. یعنی باید بگوید که منظورش از طبقه متوسط شهری چیست.
وارد کردن مفاهیم جامعه شناختی برای تببین جامعه باید با ساختار اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی آن جامعه تناسب داشته باشد. طبقه که توسط کارل مارکس برای تببین و توضیح جامعه ای با ساختار نظام سرمایه داری صنعتی مفهوم سازی شد، توسط فعالین و مبارزان چپ - عامیانه - غیر آکادمیک و تحت تاثیر ایده های امپریالیست در شوروی سابق، در کشور های جهان سوم رایج شد و بعدها کشاورز و کارگر را یکی کردند و اسم زحمت کشان و خلق ستمدیده دادند و با همان تحلیل هم رفتند در واقعه سیاهکل گیر کردند. حالا سوال این است که آیا اصولا ایران (چه در دوران قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب) در زمره کشور های سرمایه داری صنعتی طبقه بندی می شود یا نه؟ اگر جواب مثبت است . پس ما می توانیم این تحلیل را با مفاهیمی چون طبقه به پیش ببریم و اگر نه باید با شناخت جامعه دست به مفهوم سازی بزنیم که تببین جامعه را برای ما راحتتر و مستند تر بکند. شما در ایران با جامعه ای روبرو هستید که اصولا شیوه تولید آن با هیچ معیاری در مفهوم نظام سرمایه داری صنعتی در اروپا و آمریکای شمالی مطابقت نمی کند. شما در این جوامع (سرمایه داری صنعتی) با دو طبقه مشخص بورژوا یعنی دارندگان وسایل تولید و فرهنگ بورژوازی که با خلاقیت و نوآوری گره خورده است و طبقه کارگر که نیروی کار خود را می فروشد و صاحب وسایل تولید نیست، روبرو هستید. یعنی بخش بزرگی از نیروی کار در این جوامع در بخش صنعتی و تولید مشغول به کار است. مارکس برای جلوگیری از تضاد این دوطبقه به بخش سیاست هم توجه کرده است که در نبود آزادی سیاسی این تضاد به برخورد های شدید می انجامد. خوب بعدها دولت در مفهوم یک نظام سوسیال دموکراسی و با ارائه آزادی در ایجاد سندیکا و تنظیم قوانین کار که مجری و تضمین آن خود دولت است، موازنه ای بین دو طبقه ایجاد کرد. ما در ایران آیا با چنین سیستمی روبرو هستیم؟ در واقع سیستمی که ما در ایران گرفتار آن هستیم، یک سیستم پسا استعماری است. شیوه تولید ما هم پسا استعماری است. بیش از 100 سال است که به زعم بسم تیبی پمب بنزین کشور های تولید کننده صنعتی شده ایم. یعنی نقش ایران فقط انتقال مواد خام مورد نیاز بازار جهانی است. در ایران بخش کمی در صنایع مونتاژ بعنوان کارگر مشغول به کار هستند که شدیدا هم وابسته به تکنولژی کشورهای صنعتی هستند. بخش کوچکی هم کشاورز ورشکسته و بخش ماکرو سفال نیروی کار در بخش دولت یعنی در یک نظام عریض و طویل بروکرات عقب افتاده و بخش خدماتی متمرکز شده اند. غالبا آنان هم چند شغله هستند. صبح کارمند است و بعد از ظهر مسافر کش، گروهی دستفروش و .... در واقع استراتژی بخش بزرگ نیروی کار در ایران بر اساس استراژی حفظ بقا است. کار فرما و طبقه (به اصطلاح) بورژواهم خود دولت است. یعنی خود دولت در نقش کارفرمای طبقه کارگر به طور سیستماتیک نیروی کار را استثمار و سرکوب میکند. من میپرسم طبقه به اصطلاح بورژوازی ما که وسایل تولید را دارا باشند و به خلاقیت و نوآوری در حوزه اقتصاد و تولید دست می زنند،کجا است؟ ما در واقع با بورژوا های دورگه روبروئیم . گروهی که بدلیل پیوند اقتصاد و سیاست یا بهتر بگویم از طریق دستگاه دولت، دسترسی به منابع اقتصادی و ملی را پیدا کرده و با رانت های اقتصادی راه صد ساله را چند ساله طی می کنند. آنها نه وسایل تولید دارند (بلکه به منابع ملی و اقتصادی دسترسی دارند) و نه فرهنگ طبقه بورژوا را دارا هستند، اما با رانت های اقتصادی، ثروت هنگفت اندوخته اند ونقش آنها در اقتصاد تنها چپاول و نابود کردن آن است.
خوب این گروه های وابسته به دستگاه دولت (اقتصاد دولتی) که معمولا 10 تا 15 در صد کل جامعه را شامل می شوند، تحرک جغرافیایی پیدا کرده مثلا به سرعت از یافت آباد نقل مکان می کنند و ساکن مثلا فرمانیه می شوند. ماشین آخرین سیستم سوار می شود. گروه رده دوم و سوم آنها هم وارد گروه های اجتماعی با پایه اقتصادی متوسط و متوسط رو به بالا می شوند. ولی آیا متغییر فرهنگ به سادگی تحرک مالی، تغییر می کند. مسلما خیر چون تغییر فرهنگی یک فرآیندی طولانی است. با توجه به آنچه که ما از آن بعنوان فرهنگ طبقه متوسط یاد می کنیم. در نتیجه می بینید با یک گروه بورژوازی دورگه که از ارتباط نا مشروع اقتصاد و سیاست در جامعه پدید آمده اند، سرو کار داریم. البته با یک فرهنگ عقب افتاده که اگر دقیق به ادبیات، عادات و رفتارهای اجتماعی آنها نگاه کنید، لمپنیسم وکارکترهای فیلم های قیصر را برایتان تداعی می کنند. کاراکترهایی که همچنان در هنگام راه رفتن ته کفششان را می خوابانند و لاتی و زرنگ بازی را از جمله تیز هوشی محسوب می کنند و نماینده بخشی از فرهنگ جامعه ایران در قبل و بعد از انقلاب میباشند. این گروه اصولا نمی فهمد مفاهیم انتزاعی چون فرهنگ، هنر، موسیقی، ادبیات، علم، فلسفه و اصلا وطن یعنی چه؟ آنها با دو معیار ساده غیر انتزاعی مثل پول و مصرف در گیر هستند. در واقع همین کیفیت ساختار قدرت که خود ناشی از ساخت اقتصاد دولتی است، به نوعی معادلات مفهومی چون طبقه را در ایران به هم زده است .
بخش بزرگ دیگر از نیروی کار که با استراتژی حفظ بقا حرکت می کنند و بدلیل ساختار بحرانی اقتصاد و بالا بودن ریسک اقتصادی، دائم در حال تحرکات نا پایدار اقتصادی، اجتماعی هستند، تعیین طبقه متوسط شهری را با مشکل روبر ساخته است . شما توجه کنید که با بروز یک بیماری و هزینه بالای درمان خانوادهایی که به لحاظ اقتصادی (با توجه به غیر قابل اعتماد بودن آمار در این زمینه) متوسط هستند و شاید از اعضای فرهیخته این بخش باشند، می توانند به پائین سقوط کند و یا بلعکس با ورود به ضد و بند ها یا رانت های اقتصادی تحرک پایه های مالی را در عرض چند سال تغییر دهند. در حقیقت میخواهم نتیجه بگیرم که اگر در بکار گیری مفاهیم جامعه شناختی دقت نکنیم، درک درستی هم از جامعه خود نخواهیم داشت. گفتن یک طبقه متوسط، تحلیل را خیلی آسان می کند، ولی شناخت از جامعه را بدست نمی دهد. سوال من با مشاهده آنچه که قبل و بعد از انتخابات اتفاق افتاد، این بود که این گروه های اعتراضی قبل و بعد از انتخابات (که بخشی از آن بین بد و بدتر، به بد راضی شده اند) کی هستند؟ چطور فکر می کنند؟ و ده ها سوال دیگر.
بدلیل همان بی هویتی جنبش های اجتماعی که قبلا به آن اشاره کردم، جامعه شناس ناچار است برای درک آنچه که در آن زمان اتفاق افتاد، از طریق تحلیل محتوای مصاحبه هایی که با خانواده قربانیان و زندانیان(به ویژه گمنام تر) انجام شده است و یا با بررسی عکس ها، فیلم ها، شعارها، پلاکاردها و یا حتی گفتگوی کنشگران در حین گرفتن فیلم توسط موبایل و همچنین طرز آرایش، لبا سها، سن تقریبی کنشگران ... درکی ضعیف ازکیفیت کنش و کنشگران فعال در اعتراضات پیدا کند. در این بررسی شما با طیف متفاوتی از جانباختگان (بصورت یک جامعه آماری تصادفی) روبرو هستید. شهید مصطفی غنیان و محسن روح الامینی را از خانواده مرفه و مذهبی و وابسته به نظام و شهید محمد حسین فیض از خانواده سپاه را دارید و در مقابل شهید شبنم سهرابی، شهید محرم چگینی و مصطفی کریم بیگی... و در طیف دیگر شهید امیر جوادی فر، ندا آقا سلطان و ترانه موسوی را دارید. در بین زندانیان گمنام و همینطور در شهرهای دیگر هم وضع بدین منوال بوده است. سوال من بعد از این بررسی ها این بود که آیا ما با حوزه های (میلی یو های - Milieu) فرهنگی – اجتماعی جدیدی روبرو نیستیم؟ آیا این کنشگران با پایه های اقتصادی و کیفیت مذهبی متفاوت و ... در جامعه شناور نیستند؟ آیا در حال شکل گیری هستند، یا اینکه شکل گرفته اند؟ چه ویژه گی هایی دارند؟
به نظر من برای شناخت و تبیین جامعه ایران به یک نوع های ایده آلی درمفهوم ماکس وبر نیاز داریم. ما در ایران با حوزه یا قلمروهای (میلی یو های - Milieu) فرهنگی - اجتماعی متنوع روبرو هستیم که با گسترش ماهواره، اینترنت، و بخصوص ورود گسترده جوانان به محیط های دانشگاهی از تمامی اقشار روستایی و شهری و حاشیه شهری، گسترش شهرنشینی و ... به سرعت در حال شکل گیری است. در این فضا ی فرهنگی – اجتماعی چندان پایه های اقتصادی (به آن صورت که در طبقه در تئوری مارکس مطرح است) نقشی بازی نمی کند. به این معنا که فرزند یک کارگر که به دانشگاه راه یافته و با اینترنت کار می کند و به ماهواره دسترسی دارد و... می تواند در کنار فرزندی از یک خانواده با وضعیت اقتصادی قوی در یک میلوی فرهنگی - اجتماعی جا بگیرد. البته این کار جامعه شناسان داخل کشور است که نقاط مشترک این فضا ها را بدست بیاورند. شناخت این تغییرات و میزان تحرک بین گروهی این محیط های فرهنگی – اجتماعی متنوع، می تواند تصوری از وضعیت فعلی جامعه ایران به دست بدهد.
این همان محیط های فرهنگی – اجتماعی است که باید بررسی کنیم که تا چه میزان گسترش پیدا کرده است وبا سایر محیط های فرهنگی – اجتماعی دیگر در چه متغییر هایی مشترک و یا متفاوت است. باید بررسی شود که در این راستا نیرو های فرهیخته فکری که معمولا در طبقه متوسط جای داشتند تا کجا در بین بخش های پائین تا مرفه تحرک دارند. جنبش زنان هم از این امر مستثنی نیست . باید با شناخت این حوزه ها ببینید که مخاطبان شما ازچه فضا های فرهنگی و اجتماعی حتی با پایه های اقتصادی متفاوت می آیند و چطور و با چه تدابیری می توانید جنبش زنان را عمق بخشیده و گسترده تر کنید . من از شما سوال میکنم که آیا کمپین می تواند مدعی شود که تمام کسانی که بیانیه را امضاء کردند از خانواده های طبقه متوسط با در آمد کم و بیش خوب بودند؟
من در پایان لازم می دانم که یک بار دیگر به ضرورت همکاری جنبش زنان با سایر جنبش های اجتماعی و همچنین پرهیز از نزدیک شدن به ساختار قدرت و وارد شدن به بازی های سیاسی و از هزینه کردن برای یک گروه سیاسی تاکید داشته باشم. جنبش زنان با داشتن چارچوب نظری و برنامه و موضع روشن و دقیق می تواند از بیرون با همه نیرو ها وارد گفتمان شود. از این طریق است که می تواند سه متغییر استقلال، هویت و مشروعیت خود را در افکار عمومی تضمین کرده، راه خود را از بین نیروهای متخاصم به متن اجتماعی به ویژه زنان بالقوه معترض باز کرده و طرفداران خود را گسترش دهد.
6 مهر 1389
از مجموعه ی کمپین از نگاهی دیگر
مژگان ثروتی به تازگی دکترای جامعه شناسی خود را در آلمان به پایان رسانده است و در جامعه شناسی دین و توسعه به پژوهش و تحقیق مشغول است. چندی پیش مقاله ای از مژگان ثروتی تحت عنوان "کمپین یک میلیون امضاء روایتی از بیرون، جنبش صد ساله زنان ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی" منتشر شد که از نگاه دیگری به نقد «کمپین یک میلیون امضا» پرداخته بود. او همچنین در پاسخ به سوالات سایت تغییر برای برابری پس از اتفاقات یک سال و نیم پیش پاسخ هایی را تنظیم کرده بود که در این آدرس می توانید بخوانید. مژگان ثروتی همچنین علاوه بر کار دانشگاهی از همراهان جنبش زنان ایران در خارج از کشور است. مصاحبه ای که خوانديد نتیجه ی گفتگویی است که سايت تغيير برای برابری در آستانه ی پنجمین سال آغاز به کار کمپین با او داشته است.
http://www.1millionchange.info/spip.php?article6571
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|