|
جمعه 1 مهر 1389 ـ 24 سپتامبر 2010 |
آقای مهدی جلالی چه میزان درد اسلام دارند؟
محمد علی مهرآسا
بزرگوار محترم آقای مهدی جلالی! با درود، من نیز اعتراف می کنم که از سخنان دو پهلوی شما ناخوشنود شدم.
دوست عزیز و پرمایه آقای جلالی به هر بهانه که باشد و در هر فرصت که به دست آورد، می کوشد نیشتری به سکولاریسم بزند و نفرت خویش را از این نوع روش سیاسی - زندگی بنمایاند؛ و چنان نرم و ظریفانه به بیان مطلب بپردازد که در همان حال، به دینمداری متعصب متهم نشود. شاید این چندمین نوشتار این بزرگوار در این زمینه است؛ و هر بار نیز چنان کینه ای به سکولاریزم و سکولارها نشان می دهد که حیرت زاست.
آقای مهدی جلالی هرچه می خواهد و هر اندازه سعی میکند به گونه ای بگوید و چنان بنویسد که ما درک نکنیم چه میزان ایشان درد اسلام دارند، میسر نمی شود. و همچنین ممکن نیست ندانیم در حمایت از دینی که تمام تاریخ گواه است به ضرب شمشیر و زیر تفکر تند و بی رحمی و بی مهری و بی عاطفگی در جهان گسترش یافته؛ و دستکم نود در سد مؤمنان این آئین تحفه ای موروثی را با خود حمل می کنند، چه تلاشی بی وقفه در این دیار از خود نشان داده و می دهند. چنین است که حتا نیشی هم حواله ی زنده یاد زرین کوب می کند که چرا «دو قرن سکوت» را نوشته است!
به هر حال این حق ایشان است که از دین و آئینی که فرهنگ اعراب را بازگوئی می کند و رسوم عربی را به پیروان حقنه کرده است و به آن باور قلبی دارد، حمایت و جانبداری کند. البته دیگران نیز به همان اندازه حق دارند که این دین های فرسوده (به همان میزان آئین یهود و نصارا نیز) را به نقد کشند و نواقص و زیانهای بی شمارش را برشمرند.
گرامی بزرگوار! به همان میزان که از سکولاریسم ناخشنودی ابراز می دارید و مورد عنایت شما نیست، ما نیز معتقدیم که تنها راه و چاره برای یک زندگانی بی مخمصه و بی دردسر و تولید فضائی بری از زورگوئی متعصبان، ایجاد سکولاریسم است. البته به همان اندازه نیز آگاهیم، فزون بر مخالفت شما دوستداران دانش آموخته ی اسلام که نمی توانید بپذیرید زندگی بی دین هم میسر است، باورمندان رادیکال ادیان و متعصبان فناتیک و جهادگران اسلحه در دست راه الله، چه دشمنان خطرناکی برای ما هستند.
جناب جلالی به چند گروه با طرز اندیشه های مختلف - و شاید متضاد- حمله کرده و همه را به نوعی کوبیده و به زیر پرسش برده است؛ آنگونه که ما را به عنوان خواننده ی نوشتارش گیج و گول کرده است. زیرا ما، بر خلاف ایشان، اصولاً نه به سخنان آقای مشائی اهمیّتی می دهیم؛ و نه خوانندۀ آثار منتقدان مشائی و احمدی نژادیم. احمدی نژاد در این پنج سال به حد کفایت سخنان یاوه و مهمل گفته و دروغ های بزرگ مانند هاله ی نور و چاه جمکران و ... به هم بافته است که خود و دستگاه اش را به پشیزی نخرند و سخن خود و یارانش را ارزش یابی نکنند و وقعی ننهند.
آقای جلالی گرامی! من تصورم این است شما این مقوله را برای همین مطرح کرده اید تا نیشی و خنجری به سکولارها زده باشید. اتفاقاً چند جا هم این ابراز لطف را مطرح فرموده اید. همین تنوع اهداف سبب شده است که نوشته تان به تیراندازی ی آدمی شبیه باشد که در یک لحظه می خواهد به چند نقطه شلیک کند.
می فرماید:«بسیاری تلاش می کنند مکتب ایرانی آقای مشائی را خدعه و نیرنگ بنامند. تا اینجا چندان مشکلی نیست. اما این که با آشفتگی می خواهند به هر نحوی انگ نژاد پرستی به او بزنند، یک بی اخلاقی است. خوب می دانند که ایران یک نژاد نیست و او از مکتب آریائی سخن نمی گوید و می دانند که طامات می بافند. من اما اعتراف می کنم از این که آقای مشائی ملی گرائی را تبلیغ می کند و سخنان سکولار می گوید، خُشنود می شوم. چرا که ما را وادار می کند تا به تجدید نظر در مورد دیدگاه خود نسبت به سکولاریزم و ملی گرائی بپردازیم... اما اگر این سخنان و این رفتار عوامفریبانه است، که هست...»
قطعاً آن «بسیاری» ی مورد اشاره، ما سکولارها نیستیم. زیرا ما می دانیم که آقای مشائی و هم پالگی های او که سی و یک سال است باد موافق بر بیرق شان وزان است، نه نژاد پرستند و نه عوامفریب. آنان خود عوامند و خودپرست؛ و نیازی به فریب دیگران ندارند؛ آنان قدرت اسلحه را به ما نشان می دهند؛ و ما نیز قبول می کنیم که برهان صادقه در نزد آنها است. در ضمن، برحسب اعتقاد و پذیرش، به هیچ نژاد و قبیله ای نه بستگی دارند و نه باور. آنچه می گویند و می کنند و شعارش را سر می دهند، برمبنای باور و ایمانی وراثتی است. آنان با تعصب فراوان، از آئینی پیروی می کنند که ضمن آن که برای گروهی از اعراب نجد و حجاز برتری و شرافت نژادی قائل است، نواده های دختری محمد پیامبر اسلام را در برابر دیگران، «سید» یعنی آقا می داند و سید خطاب می کند و چنین لقبی در شناسنامه شان نیز ثبت شده است. با وجود چنین رسمی در شناسنامه های ایرانیان، باز می توان گفت که مشائی و مشائیون شاید نژاد پرست نباشند؛ اما مطمئن باشید فرد پرست و خود پرستند. زیرا دین اسلام، صرف مسلمان بودن را دلیل شرف و برتری می داند. مسلمانان، پرستندگان و باورمندان آئینی هستند که الله شان «اکبر» (بزرگتر)؛ و پیامبرشان خاتم المرسلین؛ و دینشان ناسخ دیگر ادیان است؛ و لاجرم به عنوان تنها دین مورد قبول خالق جهان معرفی می شود. «اِنَ َالدینَ عِندَاللهِ اَلاَسلام...» پس باورمندان این دین، عندالله محبوب و مطلوبند!
اما، چه خوب شد که ملی گرائی از نوع مشائی اش سبب شد که شما دیدگاهی دیگر نسبت به سکولاریسم پیدا کنید و آن را از بیخ زهری قتال برای کشور مسلمان ایران بشناسید. و آن ذره تردید را هم اگر داشتید، به یقین تبدیل کردید.
من گرچه شما را به «ملی بودن و وطن پرستی» می شناختم، اما به همان قیاس از باورمندی تان به اسلام و تشیّع آگاهم. به این جهات تقاضا می کنم بفرمائید چرا سکولاریسم برای ایران آینده زیانبار است؛ و علت دشمنی شما با این راه و روش کشورداری و اجتماعی چیست؟ من براین نکته هم آگاهم که جنابعالی بر تاریخ و پدیده های تاریخی و 14 قرن تاریخ اسلام در کشور ایران اشراف دارید. اما چرا مطالب دو قرن سکوت زرین کوب را نمی پذیرید و آنها را غیر واقع می دانید و نیاکان به زور مسلمان شده ی ما را باورمندتر از آن می دانید که دو قرن سکوت کرده باشند؟ البته این مبحثی است که نیاز به شرح و بسط بیشتر دارد. ولی اگر آن زردشتیان به زور مسلمان شده ی دو قرن نخست را مسلمانان مطیع و معتقد می پندارید، موضوعی است که جای پرسش و چرائی ی فراوان دارد. از دو حال خارج نیست؛ یا شما معتقدید که مردم در آن دو قرن نیز سکوت نکرده اند و مرتب ناخشنودی خود را نموده اند و تاریخ آن را ندیده است، و یا خیر مردم چنان به دین مبین اسلام علاقه مند بودند که سمعاً و طاعتاً پذیرای آن بودند و سکوتشان علامت رضا بوده است. این مطلبی است که بهتر است از جانب حضرتعالی دستکم برای روشن شدن ذهن خوانندگان مقالات شما، واضح شود.
فرموده اید: «...اگر می شود از کوروش ابر بشر ساخت، پس می توان از او بسیجی هم ساخت و هیچ کدام آن کوروش واقعی و افتخارآمیز ما نیست» این سخن در ظاهر امر، ناپخته به نظر نمی آید؛ اما اگر دقت شود، قیاس مع الفارق خواهد شد. زیرا تاریخ نویسان و تاریخ سازان چون رفتار و کردار کوروش را با زمان خود و دوره های پیش و پس او مقایسه می کنند، به او لقب کبیر و شاید به قول شما «ابر بشر» داده اند. اما او را در قالب یک بسیجی که از ساخته های آقای خمینی و حواریان او بوده است نشاندن، جفا به تاریخ و خیانت به شعور آدمی است. آن دستمال کذائی که برگردن فرد نماد کورش انداخته شد و شما در این مقاله از آن عمل و اقدام دفاع کرده اید، نمود و نماد قومی است به نام اعراب و چیزی است شبیه آن کلاه نمدی هائی که مردم ایران پیش از دستور رضا شاه - برای تغییر لباس- برسر می گذاشتند؛ و مطمئن باشید نشان از عربیّت دارد! چنین است که با واقعیّت نمی خواند. زیرا ما حق نداریم بگوئیم عیسی مسیح از سرخ پوستان قاره امریکا بوده است.
به گمان من، تعصب آئینی شما را از واقع بینی دور کرده است و با تلاش بی حد می خواهید اسلام گرائی را بر ملی گرائی تقدم و شایستگی دهید. به همین دلیل می فرمائید:
«مگر نه این است که ما از کوروش خدا ساخته ایم؟ مگر نه این است که وقتی سکولار شدیم، شاهنامه را به کتاب مقدس خود تبدیل کردیم؟ مگر نه این است که از سکولاریزم که بناست تقدس شکن باشد، مذهب جدید ساخته ایم؟»
من نمی دانم چه کس و کسانی از کوروش خدا ساخته اند؛ چون ما خداناشناسان، خدا ساز نیستیم. و خداهای گوناگون ادیان، در باور دینمداران جاخوش کرده اند. کورش را نیز ما از تحقیقات و نوشته های خارجی ها و غیر ایرانی ها شناخته ایم؛ و این مورخان فرنگ هستند که کوروش را چنین بزرگ و گرامی معرفی می کنند. اما این سخن مرا به هرچه تعبیر می کنید، مختارید: شاهنامه را من هزار بار بر کتاب های مقدس تورات و انجیل و قرآن رجحان می دهم؛ در حالی که نه آنها را مقدس می دانم و نه شاهنامه را. آقای جلالی! تقدس در آئین دینمداران است و نه در مرام سکولارها. ما واژه ای به نام مقدس و تقدس نداریم. چیزی را بیشتر از چیزی دیگر دوست می داریم و لی به آن رنگ و بوی دینی و تقدس نمی دهیم. همین...
نوشته اید:« شما چند کتاب سراغ دارید که بر مبنای دانش نقد ادبی، به نقد- و نه تفسیر و تمجید- شاهنامه و حافظ پرداخته باشد؟ و...»
من نمی دانم چند کتاب در نقد ادبی آن آثار نوشته شده است؛ برای این که نقد ادبی را باید ادیبان و بزرگان ادبیات کرده باشند و مطالب را از دیدگاه ادبی بررسند. و من چند اثر را در این زمینه دیده و خوانده ام. ولی من مطمئنم شما منظورتان نقد ادبی نیست. برای این که نقد ادبی آن منظور شما را برآورده نمی کند و در نقد ادبی از مقولاتی بحث می شود که حکماً نمی تواند دیدگاه شما را تأمین کند. شما منظورتان نقد مفهومی و اندیشگی ی شاهنامه و دیوان حافظ است و اگر چنین باشد، حق با شما است. زیرا تا کنون کسی جرئت نکرده است از ترس شارعان و شریعتمداران دین مبین به نقد این دو اثر بپردازد و بگوید این دو شاعر، اگر دو مرتد مسلم نبوده اند، چیزی از اسلام هم با خود حمل نمی کرده اند. کسی که در مورد الله می گوید:
« به بینندگان، آفریننده را
نبینی، مرنجان دو بیننده را»
و یا
« به هستی اش باید که خستو شوی
زگفتار بیگار یک سو شوی»
میزان دینداری اش مشخص است.
و حافظ می گوید:
«گر مسلمانی این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی»
و
«چو طفلان تا کی ام زاهد! فریبی؟
به سیب بوستان و شهد و شیرم»
آری در این جاست که کسی تاکنون جرئت نکرده است این دو شاعر را نقد اجتماعی و باورگرائی کند. ولی شما چنین چیزی نمی خواهید؛ بل منتظرید نقادان، باور مسلمانی این دو نفر را بالا ببرند و بار سنگینی از دین بردوششان نهند.
اما لطف کنید و بفرمائید شما از این که من نوعی نقد مطالب قرآن را می نویسم خشنودید یا خشمگین؟ و اصولاً نقد این کتاب های مشهور به آسمانی جایز و روا است؟
نوشته اید:«... من می توانم ده ها مثال بیاورم که روشنفکران ما تمام دوران تمدن اسلامی را از تاریخ نگاری خود پاک کرده اند و یا نمودهای تمدنی آن را یک سره انکار می کنند».
نخست به شما عرض کنم آنچه شما به نام تمدن اسلامی در ذهن دارید که قطعاً عبارت از تشعشع دانش و ادب در حدود کمتر از دو قرن در دوران خلفای عباسی مخصوصاً هارون و مأمون است، تقریباً همه از خراسان بزرگ برخاسته و حتا برای نمونه یکی از آنها از شبه جزیره ی عربستان نیست. اما بدبختانه این پیشرفت و تمدن علمی توسط شرقشناسان احمق و حرامزاده ی اروپائی به تمدن اسلامی معروف شده و سهم ایران از بین رفته است. اینها تمدن اسلامی نیست و تشعشع ایرانی است و اکثر نزدیک به اتفاق آن بزرگان و دانشمندان ایرانیانی فارسی گفتارند که به عربی نیز تألیفاتی دارند و به غلط به عنوان دانشمندان عرب معرفی شده اند. حتا ابن خلدون که از آفریقای شمالی است و به دانشمند عرب شهره است خود را عرب نمی داند و در ذم و بد اخلاقی ی اعراب صفحاتی زیاد را نوشته است.
گویا جناب جلالی نیز این مغلطه و دروغپردازی ها را پذیرفته اند که این دانشمندان را اسلام پروریده و از شکم اسلام بیرون زده اند! اگر چنین است چرا حتا یک نفر - و تأکید می کنم بر یک نفر- دانشمند و تمدن ساز از مرکز تولد دین و تولید اسلام یعنی مکه و مدینه و به طور کلی از نجد و حجاز ظهور نکرده است؟ چون ندارند. آنچه هست حاصل استعداد ایرانی و خراسانی و اندکی هم شمال آفریقا است، والسلام!
آیا بوعلی سینا عرب است یا زکریای رازی؟ ابوریحان بیرونی عرب بوده است یا عمر خیام نیشابوری؟ فارابی عرب بوده است یا اسماعیل جرجانی (گرگانی)؟
شگفتی این است که کسان و دانشمندانی که تمدن به اصطلاح اسلامی را پایه گذاشته و رونق داده اند، همگی نخست دین را در نهاد و ذهن خود به رقتی در حد صفر رسانده و آنگاه به دانش و دانشوری رو آورده اند. در واقع وقتی دانشمندان معروف شدند که اسلام را طلاق داده بودند و شریعتمداران و محتسبین نیز ار این آگاه بودند و پیوسته در پی اذیت و آذار این دانشمندان بریده از دین بودند. یافتن چنین واقعیّتی مشکل نیست. اندکی در زندگی و آثار این بزرگان تفحص و تأمل فرمائید تا صحت ادعا روشن شود. نخست زکریای رازی و خیام و بو علی و دیگران را خوب بشناسید تا حجم اسلام شان را دریابید، آنگاه از رونق تمدن اسلامی سخن به میان آورید! ملاها با کتاب شیمی رازی آنچنان بر سرش کوبیدند که از نعمت بینائی محروم و کور شد. بو علی سینا از دست سلطان به همدان فرار کرد و همانجا بمرد.
چون، همانگونه که گفتم، شما کوشیده اید به چند نقطه شلیک کنید و من تنها دو یا سه هدف را جواب داده ام و امید است فعلاً این بررسی کافی باشد تا وقت دیگر و مجالی دوباره.
سخن بسیار است و مجال اندک و جا کم! پایدار باشید.
کالیفرنيا 19/9/2010
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|