|
اعدامهای همه ماهها، همه سالها...
الاهه بقراط
همه چیز نه از شهریور، بلکه از بهمن شروع شد. نه از 67 بلکه از ده سال پیشتر، از سال 57... و چه بسا بسی پیش از آن...
فرزندان تروریسم
سال 67 نقطهء عطف سرکوب و جنایات رژیم علیه دگراندیشان است. 67 به نماد خشونت عریان و سازمانیافته و دولتی تبدیل شده است. اما رشتههای طولانی و ضخیم این خشونت در رژیمی که سال 57 به قدرت رسید، در کوتاه ترین چشمانداز تاریخ معاصر، با قتل دهشتناک احمد کسروی و منشیاش، محمدتقی حدادپور، در صحن دادگستری تهران در 20 اسفند 1324 گره میخورد و نخستین خطوط مشخص چهره سیاسی رژیمی را ترسیم میکند که سه دهه بعد باید به قدرت میرسید.
جمعیت «فداییان اسلام» با قتل فجیع احمد کسروی شکل گرفت. همان زمان نیز فشار روحانیت سبب آزادی قاتلان کسروی شد تا مرتکب قتلهای دیگر شوند از جمله قتل عبدالحسین هژیر، وزیر دربار و نخستوزیر مکلای وقت که معتقد بود کشتن کسروی «صحیح» بوده و خود قاتل تشخیص میدهد چه کسی مهدورالدم است! طنز و درس تاریخ را ببینید که چهار سال بعد، یکی از قاتلان کسروی، سید حسین امامی، تشخیص داد که هژیر «مهدورالدم» است و او را در مراسم عزاداری ماه محرم (13 آبان 1328) به قتل رساند و این بار البته دستگیر و چهار روز بعد محاکمه و اعدام شد. «جمعیت فداییان اسلام» اما ماند و ریشه دواند حتا تا درون به اصطلاح «سوسیالیسم علمی». درک دوستی رژیم کنونی با رژیمهای کمونیستی تنها با دیدن و دریافتن این ریشهها و این پیشینه ممکن است که غربستیزی و قائل بودن رسالت جهانی برای خود، نکات کلیدی آن را تشکیل میدهد.
همین پیوند فکری سنتی و مذهبی بین معمم و مکلا، بین روحانیت به عنوان دستگاه مذهبی و سیاستمداران و دولتمردان به مثابه قماش و دستگاه سیاسی، سی سال بعد در شکلگیری انقلاب اسلامی و سپس تأسیس جمهوری اسلامی، خود را به روشنترین شکل به نمایش گذاشت. با این تفاوت که این بار خیل عظیم روشنفکران و احزاب و گروههای مؤثر از چپ و راست نیز به سینهزنی در پس آنان پرداختند. همین پیوند سبب شد تا فاجعه سینما رکس آبادان (28 مرداد 1357) با وجود اسناد و مدارکی که به دست آمد و به استناد اعترافاتی که آن زمان در صحن دادگاه مطرح و در روزنامههای وقت نیز منتشر شد، در پردهای از ابهام باقی بماند و با اعدام و حبس عدهای مقصر و بیگناه مختومه اعلام گردد، تا کی دوباره در پیشگاه مردم گشوده شود و سرانجام معلوم گردد چه کسانی برای سرنگونی رژیم شاه و رسیدن به قدرت، هر وسیله و اقدامی را مجاز میشمردند، درست همان گونه که امروز برای باقی ماندن در قدرت چنین میکنند.
زمان میگذرد، سی سال، چهل سال، حتا صدها سال، لیکن فجایع تاریخ یک ملت هرگز فراموش نمیشوند. نسلهای بازمانده از قربانیان سینما رکس آبادان همان گونه به دادخواهی برخواهند خاست که دیروز و امروز بازماندگان اعدامهای ماهها و سالهای جمهوری اسلامی برای حفظ یاد و خاکی که از عزیزانشان به جای مانده است، با چنگ و دندان، نه تنها در ایران، بلکه در سراسر جهان، مبارزه میکنند. رژیم دینی ایران و مأموران امنیتیاش حافظه تاریخی یک ملت را بسی دست کم میگیرند و نمیدانند با بولدوزر و تخریب آنچه از مزار اعدامشدگان سی و یک سال حکومت جمهوری اسلامی باقی مانده است، نمیتوان ننگ جنایت را چنان پاک کرد که اساسا بتوان منکر آن شد و به نسلهای بعدی گفت اصلا چنین چیزی روی نداده است! شاید این اقدام در مورد رژیمی که حذف و سرکوب و اعدام در آن مرزی میداشت و به سالهایی چند محدود میشد، میتوانست مؤثر افتد. لیکن در رژیمی که در تمامی سالهای گذشته اعدام کرده است و در همین لحظه طناب دار کسانی را میبافد که در چنگ او گرفتارند و یا در چنگ وی گرفتار خواهند آمد، امکان ندارد بتوان این جنایت مداوم و پایدار را منکر شد. جمهوری اسلامی، خود، خویشتن را در جنایت بازتولید میکند و همه درها و روزنهها را به روی راه فرار به سوی انکار میبندد. نسل اندر نسل با خاورانهای ایران بزرگ میشوند. راستی، هست در میان شما کسی که تنی چند از اعدام شدگان سی و یک سال گذشته را نشناسد؟!
حکومت تروریسم
در تمام این سال ها، جمهوری اسلامی هم مرز کشید، هم مرزها را زیر پا نهاد.
مرز کشید در هر آنجا که میشد روزنهای به سوی آزادی و عدالت و رفاه یافت. با قوانین اسلامی و شریعت مرز کشید. بین شهروندان به هر دلیلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پیر و جوان و تنگدست و توانا، بین داخل و خارج، بین سیاست داخلی و خارجی، بین واردات و صادرات، بین تولید و مصرف، بین کار و بیکاری، مرز کشید. پهناورترین و طولانیترین مرز را اما بین خود و مردم کشید، به ویژه در آنجا که نتوانست سنت و مذهب را بر مدرنیته و عرف غالب گرداند.
با این مرزکشی شهروندانی را پروراند که بر ضدش به هر شکلی، پنهان و پیدا، شوریدند. حتا به صورت لبخند و دست تکان دادن مجید کاووسی فر به هنگام اعدام، که به اتهام قتل قاضی مقدس در تابستان 85 اعدام شد (عکس رویتر). این مرزکشیها، در تناقضی درکپذیر، مرزهای بین همه اعدامها را از میان برداشت تا جایی که اعتراض علیه خشونت و مجازات اعدام به یک جنبش فراگیر تبدیل شد. جنبشی که اگر به ثمر برسد، بیش از هر چیز به سود زمامداران جمهوری اسلامی در فردای روزیست که دیگر صحنه سیاست را به مردم باختهاند.
مرزها را زیر پا نهاد در هر آنجا که اندکی از آزادی و عدالت و رفاه وجود داشت. با نهادهای سرکوب و امنیتی و نیروهای «خودسر» که از وی فرمان میگیرند، شهروندان را به هر دلیلی، از جنس و قوم و مذهب و نژاد و پیر و جوان و تنگدست و توانا زیر فشار خفه کننده تا حد مرگ قرار داد. مرزها را بین داخل و خارج زیر پا نهاد تا با دعوت و همکاری برخی از سودجویان و سرسپردگانی که به آسانی میتوان آنها را خرید و فروش کرد، سایه سنگین خود را بر خارج از کشور نیز بیندازد. بیهوده! مهمانان و کارگزارانش به «ساندیسخورهای خارج کشوری» مشهور شدند و برخی سفرای و مقامات سیاسیاش در خارج کشور یکی یکی استعفا داده و از آن روی گرداندند. مرزها را بین سیاست داخلی و خارجی زیر پا نهاد. رییس جمهوری اسلامیاش را همچون دلقکان راهی «نیویورک» کرد تا خود رسول نامههای دریوزگیاش به درگاه «شیطان بزرگ» شود. مرزها را بین واردات و صادرات، تولید و مصرف چنان زیر پا نهاد که اقتصاد داخلی ایران به متروکهای تبدیل شد. در بیمرزی بین کار و بیکاری، همه چند شغله و دلال شدند. کارشناسان و پزشکان، دانشجویان برتر و باهوش، و هر آن کس که توانست، از کشور گریخت. پهناورترین و طولانیترین مرزها را اما زمانی زیر پا نهاد که خود علیه خویش وارد عمل شد: بنیانگذاران و بزرگان خویش را مورد حمله قرار داد. تازیانه سرکوب را بر گُرده وابستگان و دلبستگان خود فرود آورد. و با این زیر پا نهادن مرزها، سبب چنان جابجایی در صف شهروندان شد که همه به یک تغییر بنیادین امیدوار شدند. این بزرگترین خدمت ناخواسته جمهوری اسلامی به مردم بوده است: امیدوار باشید!
آن مرزکشیهای تصنعی و ایدئولوژیک نمیتوانست با زیر پا نهادن مرزهایی همراه نباشد که یک حکومت معمولی برای بقای خود، نیازمند رعایت آنهاست. همراه با همه این تغییر و تحولاتی که دستگاه هیئت حاکمه و جامعه همزمان و در یک تأثیر متقابل و ناگزیر از سر گذرانده و میگذرانند، خون ریخته شده است. همچنان خون ریخته میشود. خون اعدامهای همه ماهها و همه سالها. خون کسانی که هیچ جز آزادی نمیخواستند و نمیخواهند. آنها در میهن خود «اسیر جنگی» بودند و هستند بدون آنکه حتا مقررات پیمانهای بینالمللی درباره آنها رعایت شوند. آنها در یک شرایط غیرانسانی، بدون وکیل و ارتباط با جهان خارج، بدون محاکمه، بدون حق دفاع از خود، به چوبههای دار و جوخههای تیرباران سپرده شدند و میشوند.
اینک باید با تمام توان تلاش کرد که زندانیان سیاسی یک بار دیگر تاوان جام زهری را پس ندهند که رژیم ممکن است به سلامتی برنامه اتمی بنوشد. اگرچه با بازنگری در سازماندهی نظامی آمریکا در افغانستان، با خروج نیروهای نظامی آمریکا از عراق و با تأکید اسراییل و فلسطین بر نقش «ایران» به عنوان «دشمن مشترک» و «خطر منطقهای و جهانی»، و با آنچه در رسانهها و افکار عمومی جهان در جریان است، بعید به نظر میرسد در نوشاندن «زهر» به رژیم ایران، تنها به یک «جام» بسنده گردد.
10 سپتامبر 10
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |