بازگشت به خانه

جمعه 19 شهريور  1389 ـ  10 سپتامبر 2010

 

سانسور و سكولاريسم!

عبدالعلي بازرگان

خدا رحمت كند شادروان "احمدعلي بابائي" را!... نسل امروز شايد نام او را هم نشنيده باشند، اما از نسل قبل، كسي اگر از دور هم دستي بر آتش داشته، بسيار بعيد است با اين نام، كه حدود چهل سال در متن مبارزات مردمي بود، آشنائي نداشته باشد ـ از عضويت در شوراي مركزي نهضت آزادي ايران از بدو تاسيس تا آستانهء انقلاب و تحمل شش سال زندان گرفته تا همكاري بسيار نزديك با دكتر شريعتي و محوريت دفتر آيت الله طالقاني در ماه هاي قبل از انقلاب و بالاخره پيوستن اش به جنبش مجاهدين و رفتن به فرانسه و اختلافات عميق بعدي و نامه نگاري هاي مفصل با مسعود رجوي كه بعدها به صورت كتابي درآمد.

نگارنده در ميان شخصيت هاي سياسي ت مذهبي كه در زندگي خود شناخته، كمتر كسي را ديده است كه همانند او درد و غم مردم داشته و بي تاب از مصائب و مشكلات شان بوده باشد. اگر مي توانستيم درصد ِ ميزان توجه و تعلق مردم به مسائل شخصي يا تعهدات اجتماعي را اندازه گيري و آمار برداري كنيم، بي شك نمرهء مرحوم علي بابائي در تعهدات اجتماعي بسيار چشمگير بود.

حتي تعطيلات نوروزي را هم، كه معمولاً مردم به سفرهاي تفريحي مي رفتند، صرف سركشي به تبعيد شدگان در گوشه و كنار مملكت مي كرد! هم روحيه مي داد و هم كمك مالي مي كرد.  او سر از پا نمي شناخت و يك سره در فكر طرحي نو و كاري تازه براي نجات مردم بود. علاوه بر آن، بسيار هم عاطفي و احساسي بود و همين غلبهء احساسات هم باعث مي شد بعضً تند روي و شدت و حدتي از خود بروز دهد كه كساني را ناخوشايند مي آمد.

خدايش رحمت كند كه حدود ده سال قبل، پس ازمدت ها بيماري درغربت غرب از دنيا رفت، درحالي كه اميد و آرزويش ايران بود.

غرض از اين ذكر خير، بيان خاطره اي است در ارتباط با مسئله "سانسور" كه از ايشان به خاطرم مانده و اخيرا با مشاهدهء طنز يكي ازسايت هاي خبري برايم تداعي شد.

اوائل انقلاب بود و هر كسي هر كاري از دستش بر مي آمد مي كرد. ما هم با تمام بي تجربگي و خامي در كار مطبوعات، روزنامه "ميزان" را منتشر مي كرديم و در آن حال و هوا و نيم نسيم آزادي، از صبح تا چهار بعد از نيمه شب كه روزنامه بايد زير چاپ مي رفت، يك پا بايد تلاش مي كرديم تا اول صبح، قبل از روزنامه هاي ديگر، ميزان را روي دكهء روزنامه فروش ها بياوريم.

يادش به خير، وقتي در آن ساعات نيمه شب، كه به دليل جنگ و حملات هوائي و ممنوعيت حركت در خيانان ها و روشن كردن چراغ، مجبور بودم با ماشين خاموش و كارت تردد، روزنامه را به چاپخانه كيهان ببرم، جناب مير حسين [موسوی] را هم، كه در آن موقع سردبير روزنامه جمهوري اسلامي بود، مي ديدم كه مشغول تكميل و تنظيم نهائي بود و در رقابتي نامرئي دائما تلكس كيهان را هم چك مي كرديم تا اگرخبر مهمي باشد تيتر اول را عوض كنيم و براي فردا صبح خبر داغ تري داشته باشيم. حيف از آن انرژي ها و اميدها كه به سرعت به باد رفت و عمر ميزان به يك سال هم نرسيد و مرحوم شد!

از ساعت چهار يا پنج سحرگاه كه روزنامه زير چاپ مي رفت فرصت داشتم تا ساعت هشت صبح كه كارمندان كيهان مي آمدند، با همان كت و شلوار در نمازخانهء كيهان با كيف سامسونايت زير سر بخوابم و فردا روز از نو روزي از نو!! خدا پدر لاجوردي را بيامرزد كه در مقام دادستان انقلاب بي هيچ سئوال و جواب و محاكمه اي ميزان را تعطيل و ما را خلاص كرد تا استراحتي بكنيم! جاي شكرش باقي كه جان ما را مثل خيلي ها خلاص نكرد!

باري، يكي از همين صبح هاي خسته از كار نيمه شب بود. تازه به دفتر ميزان در خيابان مطهري رسيده بودم كه مرحوم علي بابائي بدون قرار قبلي و سرزده وارد دفتر شد و با سلام عليكي مختصر بدون مقدمه گفت:

"مگه اين روزنامه ارث پدرتونه كه هرچي مي فرستم چاپ نمي كنين!؟ مردم انقلاب كردن، شهيد دادن كه به آزادي برسن و بساط اين سانسوربازي ها جمع بشه"!!

پيش كسوتي و سوابق مبارزاتي و سن و سال و احترام او مانع مي شد در مقام پاسخ گوئي برآيم، همين قدر گفتم مقالات شما آنقدر تند و تيز است كه با چاپ كردنش در اين اوضاع و احوال و حساسيت ها، سر ميزان به باد مي رود! اما قول دادم با حك و اصلاحي بعضي از آنها را مورد استفاده قرار دهيم.

 آن روز با كمك همكاران و موافقت خودش، دندان هاي نيش سه تا از مقالاتش را كشيديم! و متن اصلاح شده را در بخش هاي مختلف روزنامه جا داديم. 

فردا صبح باز هم سر و كله جناب علي بابائي پيدا شد!... خدا به داد برسه! ديگه چه خطائي كرده ايم!؟

تا وارد شد باز هم بي مقدمه گفت:

«نه به اين شوري شوري ، نه به اون بي نمكي! آخه چرا سه تا مقاله منو يه جا چاپ كردين؟ همه فكر مي كنن ما با هم ساخت و پاخت كرديم!!»

امروز هم كه در جرس خدمت دوستان مختصرهمكاري مي كنم، مي بينم نه كساني كه تريبوني ندارند و قلمشان به جائي نمي رسد، بلكه كساني كه تريبون هاي پرطنين تر تشكيلاتي هم دارند و خودشان به ندرت حاضر مي شوند ازدگرانديشان شان چيزي درج كنند، و سانسور و حذف را "حق طبيعي اديتور" مي دانند، از چپ و راست جرس را متهم به سانسور مي كنند! گوئي اولويت را در اين شرايط خطير تاريخي ايجاد تفرقه و تشتت و تراشيدن سر رسانه هاي ديگر مي بينند و در اين سلماني كار اصلاحي ديگري سراغ ندارند!

در آماري كه جرس اخيراً از مصاحبه شدگان اين سايت منتشر كرده بود، نشان مي داد بيش از نيمي از مصاحبه ها با هموطنان سكولار بوده و كمتر از يك سوم آن با اهالي جرس، آن هم در سالگرد تولدش، گفتگو  شده است. اين تازه مصاحبه هاست، اگر به آمار مقالات نيز مراجعه كنيد ، اين نسبت را چه بسا بيشتر ببينيد.

آري درست است مردم انقلاب كردند كه بساط سانسور برچيده شود، اما فرق است ميان امكانات دولتي كه متعلق به همه ی مردم است و هيچ مقامي حق ندارد انديشه اي را، هرچند مخالف نظريات اكثريت، سانسور و حذف نمايد و گزينشي عمل كند (مگر در مواري كه قانون مشخص كرده است). اما نهادهاي مردمي و مستقلي كه رسانه اي حقيقي يا مجازي را به راه مي اندازند، در دموكرات ترين جوامع هم خود را مجبور نمي بينند هرآنچه را هركس مي فرستد، بدون ارزيابي منافع يا مضار آن درج كنند.

اين قلم در سال هاي گذشته به كرات نوشته هاي ناقابلي را براي برخي سايت ها ارسال كرده است، اما بجز مواردي كه واسطه و توصيه اي در كار بوده است، در بقيه موارد منتقدين محترم از همين حق  منطقي استفاده كرده و برخورد دگرانديشي كرده اند. گله كه ندارم هيچ، ازآن موارد استثنا هم ممنونم.

به اميد روزي كه هواي بام رسانه هاي ما هم يكي شود!

13 شهريور 1389 ، چهارم سپتامبر 2010

 

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com