بازگشت به خانه

جمعه 12 شهريور  1389 ـ  3 سپتامبر 2010

 

جمهوري سکوت

ژان پل سارتر

ما هيچ وقت به اندازه دوران اشغال توسط آلمان‌ها آزاد نبوده‌ايم. ما همه حقوق مان و بخصوص حق بيان مان را از دست داده بوديم. هر روز به ما توهين مي‌شد و بايد سكوت مي‌كرديم؛ ما را دسته دسته تبعيد مي‌كردند، به نام كارگر، يهودي و زنداني سياسي؛ هر جايي، روي ديوارها، در روزنامه‌ها و بر رو‌ي پردهء سينما، آن تصوير بي‌روح و دل-به-هم‌-زني را مي‌ديديم كه جباران مي‌خواستند از خودمان به خوردمان بدهند و، به خاطر همه اين‌ها، ما آزاد بوديم.

از آن جايي كه به نظر مي‌رسيد زهر نازي در ذهن ما رخنه كرده است، هر انديشهء صحيحي يك پيروزي به شمار مي‌آمد؛ از آن جايي كه يك پليس تمام عيار در پي آن بود كه ساكت مان نگه دارد، هر سخني اعلام دوبارهء اصول مان محسوب مي‌شد؛ از آن جايي كه ما را به دام انداخته بودند، هر حركت ما ارزش يك تعهد را مي‌يافت. اوضاع و احوال غالباً دهشتناك مبارزهء ما‌، نهايتاً اين امكان را برايمان فراهم مي‌آورد كه، بدون نقاب و بدون حجاب، آن وضعيت بي‌قرار كننده و تحمل ناپذيري را زندگي كنيم كه شرايط انساني مي‌خوانندش.

تبعيد، اسارت، و علي‌الخصوص مرگ (كه از مواجهه با آن در دوران‌هاي خوش‌تر شانه خالي مي‌كنيم) دغدغه دائمي ما مي‌شد. مي‌آموختيم كه اين‌ها نه اتفاقات قابل اجتناب اند و نه حتي تهديدات هميشگي و ظاهري: اين‌ها سهم ما، سرنوشت ما و اساساً واقعيت ما به مثابه انسان است؛ هر لحظه از زندگي‌مان تعبير كامل اين عبارت پيش پا افتاده بود: "انسان فاني است"؛ و هر تصميمي كه هريك از ما براي خود مي‌گرفت تصميمي معتبر به حساب مي‌آمد چرا كه رو در روي مرگ گرفته مي‌شد، چرا كه هر بار مي‌توانست به صورت "مرگ بهتر است تا..." بيان شود.

من در اين جا روي سخنم  به آن دستهء سرآمد از ما نيست كه در نهضت مقاومت بودند، بلكه همهء آن فرانسوياني است كه در هر ساعت شبانه روز در اين چهار سال گفتند نه! اما سبعيت دشمن هر يك از ما را به منتهي عليه اين طيف سوق داد و از خودمان سؤالاتي را پرسيديم كه كسي از خود در زمان صلح نمي‌پرسد؛ هر يك از آن‌هايي بين ما كه از جزئيات مقاومت اطلاع داشتند - و كدام فرانسوي دست كم يك بار در اين موقعيت قرار نگرفته بود؟ - با اضطراب از خود مي‌پرسيدند: "آيا اگر شكنجه شوم، تاب مي‌آورم؟"

به اين ترتيب، پايه‌اي‌ترين پرسش آزادي مطرح مي‌شد و ما مشرف به ژ‍رف ترين معرفتي بوديم كه انسان مي‌تواند از خودش داشته باشد. چرا كه راز انسان عقدهء حقارت نيست، بلكه حد آزادي خويش است، توانايي وي در مقاومت در مقابل مصيبت و مرگ است. شرايط كوشش كساني كه درگير فعاليت‌هاي زير زميني بودند برايشان تجربهء جديدي فراهم آورد؛ آن‌ها مانند سربازان در روز روشن نمي‌جنگيدند. آن‌ها تنها به دام مي‌افتادند و در تنهايي در بند مي‌شدند.

بي‌يار و ياور و بي‌دوست و رفيق مقاومت مي‌كردند، تنها و برهنه پيش روي جلاداني قرار مي‌گرفتند كه صورتشان تراشيده بود، خوب خورده و خوب پوشيده بودند و بر جسم بي‌نواي آن‌ها مي‌خنديدند، شكنجه‌گراني كه وجدان بي مشكل و قدرت اجتماعي‌شان ايشان را محق جلوه مي‌داد. آنها، تنها، بدون دستي محبت‌آميز يا كلامي تشويق كننده. به هر حال، در بن تنهايي‌شان، داشتند از ديگران حمايت مي‌كردند، همهء ديگران، همهء رفقاي آن‌ها در نهضت مقاومت. يك كلمه كافي بود كه ده‌ها و صدها دستگيري ديگر رخ دهد. مسئوليت تمام عيار در تنهايي تمام عيار - آيا اين همان تعريف آزادي ما نيست؟

اين محروميت، اين تنهايي، اين مخاطرهء عظيم براي همه يكسان بود. براي رهبران و افراد آن‌ها؛ مجازات براي كساني كه پيغام‌ها را مي‌رساندند، بي‌آن كه بدانند محتواي آن‌ها چيست و براي كساني كه كل نهضت مقاومت را فرماندهي مي‌كردند يكسان بود؛ اسارت، تبعيد و مرگ. هيچ ارتشي در جهان وجود ندارد كه خطر براي فرمانده كل آن با يك سرجوخه چنين يكسان باشد و براي همين نهضت مقاومت يك جمهوري راستين بود؛ سرباز و فرمانده در معرض همان خطر، همان طردشدگي، همان مسئوليت تمام عيار و همان آزادي مطلق درون اين نظام بودند.

به اين ترتيب، در خون و تيرگي، قوي‌ترين جمهوري‌ها بنا شد. هر يك از شهروندان اين جمهوري مي‌دانست كه مديون همهء ديگران است و فقط مي‌تواند بر خودش تكيه كند؛ هر كدام از آن‌ها در تنهايي‌اش به نقش تاريخي خود واقف بود. هر يك از آن‌ها، در مقابله با جباران، پاي قراردادي آزادانه و غيرقابل فسخ با خود ايستاده بود‌ و با انتخاب آزادانهء خود، آزادي را براي همه انتخاب مي‌كرد. اين جمهوري بدون نهادها، بدون ارتش و بدون پليس چيزي بود كه هر فرانسوي مي‌بايست در هر لحظه به دست مي‌آورد و عليه نازيسم بر آن شهادت مي‌داد. كسي در وظيفه‌اش در نماند.

ما امروز در آستانه جمهوري ديگري هستيم: باشد كه اين جمهوري كه در روشني روز برپا مي‌شود فضايل تلخ آن جمهوري شب و سكوت را حفظ كند.

ژان پل سارتر - 1944

برگرفته از: وبلاگ فلسفه علم / ترجمه از مهدي نسرين

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com