بازگشت به خانه

جمعه 12 شهريور  1389 ـ  3 سپتامبر 2010

 

فرشته اي با چشمان آبي!

ايراندخت دل آگاه

پس از نوشته شدن «سيلي به گوش سيل» دوستي گفت: «حسابي محارب شده اي. مراقب خودت باش » به او گفتم: «رژيم از محارب ها نمي ترسد. او دارد با براندازها دسته و پنجه نرم مي كند. من هم كه برانداز نيستم!» و افزودم: «اصلا خود اين سيستم محارب پرور است. كارهايشان را ببين. دقيقا جوري است كه محارب شوي.  افسوس ولي اين اندازه عرضه نداشته كه براندازهاي جانانه هم پرورش دهد.»

او مي دانست چه مي گويم، پس پي نگرفت.

با خود انديشيدم ولي: «انگار خاك اين سرزمين تاب روشن انديشان را ندارد. چرا كه يا به دست آدمكشان حكومتي كشته مي شوند يا از سوي اربابان قدرت فراري داده مي شوند تا در سرزميني ديگر بدرخشند. تازه اگر به خود بقبولانيم كه باورهاي ريشه دار و بغرنج هاي ذهني اين مردم مجال روشن انديشي و باليده شدن روشن انديشان را مي دهد.»

هشدار دوست من البته بي پايه نيست. چرا كه او هم مانند بسياري مي داند هراس حكام حكومت ديني در ايران از كساني نيست كه شعار مخالفت با سيد علي خامنه اي  و محمود احمدي نژاد و اين آخوند و آن سردار را سر مي دهند. زيرا اگر بود بيشترينه ء اصلاح طلب ها نمي توانستند با پاسپورت هاي اين رژيم از كشور خارج شوند و در برون مرز به درفشاني بپردازند.

هراس اين رژيم از كساني است كه آزادي اين مردم را با براندازي اين حكومت شدني مي دانند و براندازي را ممكن نمي دانند مگر به ياري گشودن پنجره هاي آگاهي و روشنگري. بر اين پايه، رژيم در پي شكار كساني است كه با قلم و سخن، ريشه هاي چرايي وضع موجود را نشانه مي روند. وگرنه اصلاح طلبان «خودي» ِ اين سيستم به شمار مي آيند و با اصل حكومت ديني مخالفتي ندارند. گرفتاري اصلاح طلبان – كه من آنان را سهم خواهان مي نامم -  با كساني است كه بخش هاي گوناگون اين حكومت را «مال ِ خود» كرده اند و دست دوستان ديروز را – كه اين جماعت باشند - از سفره هاي قدرت كوتاه ساخته اند. بي ترديد اگر  براي همه سر سفره جا باقي مي گذاشتند امروز هم يك «پاپا شكلاتي» ديگر در مسند رياست جمهوري نشسته بود و وزراي اصلاح طلب اش با مقام معظم خليفه مسلمين جهان افطار دوستانه صرف كرده و براي تندرستي و بقاي عمر ايشان صلوات بلند ختم مي كردند!

پس، مشكل اين رژيم با سهم خواهان نيست. حتا اگر امروز به جاي جاي دنيا كوچيده باشند و از نامردمي هاي مسندنشينان پوتين پوش يا عبا به دوش سخن ها  برانند.

گرفتاري اريكه نشينان جمهوري اسلامي كساني اند كه مي دانند سرچشمه درد و تب اين مردم نه در تاج و ميناي حكومت ديني كه در ريشه چركين و عفونت زاي آن است؛ و مهم نيست تاج – عمامه - را چه كسي بر سر نهاده است؛ مهم نوع حكومتي است كه آزادي هاي مشروع انسان را به هيچ مي شمارد و انسان را بنده مي خواند. به عبارت ديگر مهم تر از خود حكومتگران، نوع حكومتي است كه مي تواند جان ِ زيستن را از يك ملت بستاند و سرمايه هايش را بر باد دهد؛ حكومتي مرگ آور و ويرانگر همچون حكومت اسلامي. 

حكومتي كه بر پايه هاي دين و خرافه هاي برخاسته از آن بنياد نهاده شده و تنها به ياري دين باوران – بويژه از نوع خاورميانه اي اش - مي تواند باقي بماند. حتا اگر عمامه برود و كراوات باز آيد.

مشكل سردمداران اين رژيم و حاميان پشت پرده اش كساني است كه دريافته اند چادر سياه فرو افتاده بر ذهن مردم، آنان را به خواب سنگين فروبرده است؛ خوابي كه چه بسا اگر بيش از اين بپايد هرگز به بيداري نينجامد. روشن انديشاني كه همه توان خود را به كار بسته و مي بندند تا در جاي جاي اين چادر نكبت و درماندگي چاك هايي بيندازند تا عقل هوايي بخورد!

همينان البته مي دانند تا زماني كه اين چادر كنار زده نشود، هر دگرگوني، روبنايي و گذرا است. اين چادر هم كنار زدني نيست مگر آن كه آدميان خود بخواهند. ولي اين كه زيستن در منطقه اي آلوده به دين و خرافه چقدر مجال «خواستن » و «بيدارشدن» مي دهد، نكته اي است كه بايد بر آن تامل كرد.

منطقهء خاورميانه، سرزميني آلوده به كژانديشي ها و زهدان باورهاي عقل ستيزانه است. از اين رو ساكنان اين منطقه دير و سخت مي توانند كمر راست كنند در برابر ديو ناداني؛ و بگريزند از دام افكني قدرت طلبان ِ دين گستر و خرافه پرور.

بگذاريد نمونه اي آورده شود:

خبر گرفتار شدن معدنچي هاي شيليايي در عمق هفتصد متري زمين حتماً به گوش خيلي ها رسيده است؛ معدنچي هايي كه روزهاي بسيار در آن ژرفا به سر بردند و كسي از زنده ماندن شان خبر نداشت. تا آنكه پس از دو هفته معلوم شد سي و سه انسان زحمتكش هنوز زنده اند. بي درنگ از طريق لوله اي باريك به آنان آب و غذا رسانده شد و تلاش براي بيرون آوردن شان آغازيد. در همين راستا كارشناسان اعلام كردند كه دو تا چهار ماه به درازا خواهد كشيد تا معدنچيان از آنجا بيرون آورده شوند.

اكنون فرض كنيم چنين رويدادي در كشور ما رخ داده بود. احتمالاً در همان روز نخست مسوولان ماشين آلات راهسازي را مي آوردند تا جاده را صاف كنند و در پي اش يك مراسم سوگواري حسيني و حبيب ابن مظاهري و طفلان مسلم اي برگزار مي شد و بعد هم فاتحه! همان كاري كه در زلزله رودبار در سال هزار و سيصد و شصت و نه انجام شد. يعني يك روستا به طور كامل به خود رها گشت و تا صد ها نفر زير آوار مانده جان بسپارند و با حور و پري و غلمان – و در صورت سيد بودن، با جدشان – محشور شوند.

آن زمان عمامه بر سرهاي حاكم بر ايران اجازه ندادند سگ هاي آلماني - كه دولت وقت آن كشور براي ياري فرستاده بود - جست و جو بياغازند و گرفتاران را بيابند. در آن زمان سگ «نجس» شمرده مي شد و پسنديده نبود پيكر مسلمان با پوزهء سگ رديابي شود. از سوي ديگر اعلام شده بود بيرون كشيدن پيكر زنان توسط مردان از زير خروارها خاك عملي غير شرعي است. از اين رو حمام هاي زنانه هم خاكبرداري نشدند.

بماند كه سال ها پس از آن رويداد، به دليل ضرورت حفاظت از جان مقامات محترم (!) اسلامي، از سگ رفع اتهام نجاست شد. كشيدن گيس زنان و فشردن بازو و دست دختران و لمس بدن شان در خيابان هم به جرم بد حجابي، فاقد اشكال شرعي اعلام گرديد.

دوم آن كه اگر حادثهء معادن شيلي در اينجا رخ مي داد يا بدهد، يعني پس از روزها خبر زنده ماندشان برسد، رژيم ديني بي درنگ آن را به امام زمان نسبت مي دهد و در خيابان ها نقل و نبات و «سانديس» توزيع مي كند كه «آي؛ ايهاالناس! ديديد كه خدا با ماست! دست غيب امام زمان از آستين جست و جوگران بيرون آمد و آنان را به ما بازگرداند». دور قاب چين ها هم اينجا و آنجا نعره سر مي دهند كه «مقام معظم در پچ پچ هايش در پشت چاه جمكران، "آقا" را با خبر كرده و..» و بقيه قضايا.

خب، مي رسيم به اين كه معدنچيان بايد چهار ماه زير زمين بمانند. اكنون بايد چه كار كرد؟

ساده است. همگي دست به دعا مي شويم كه امام زمان يك بار ديگر عنايت كند و از صحراي كربلا ابابيلي بفرستد كه اين بار خاك و سنگ را به نوك بكشند و با خود ببرند تا معدنچي هاي ما بيرون بيايند. به مردم هم توصيه مي شود كه به مساجد هجوم ببرند و پس از نماز مغرب و عشا ء دو ركعت نماز فلان و بهمان را بجای آورند و دست ها را به آسمان برده و آيت الكرسي و دعاي مستجير و «امن يجيب» بخوانند.

اين دقيقاً يك راه حل اسلامي است و فقط به ذهن يك مسلمان واقعي خطور مي كند! {حالا نگوييد شيعه به امام زمان باور دارد. مثالي هم درباره غير دوازده امامي ها دارم كه در پي خواهد آمد.}

آن راه حل اسلامي است. در حالي كه دولت شيلي، كارشناسان «ناسا» را خبر كرده كه به ياري شان بروند. چرا كه تنها اين كارشناسان مي دانند زيستن در فضايي آنچناني و در شرايطي كه رابطهء انسان با محيط بيروني قطع شده، چگونه بايد باشد.

اين كارشناسان از طريق دانش و تجربه – و نه دعا و نيايش و اتصال به امامان – مي دانند چه روش هايي را بايد به كار بست كه در دورهء طولاني چهار ماه، افراد گرفتار آمده انگيزهء خود براي زيستن را از دست ندهند. آن ها مي دانند كه براي حفظ سلامت روحي و جسمي اين معدنچي ها چه كارهايي بايد انجام شود.

در خبرها آمده بود كه يكي از افراد اين گروه، به نام مايكل دانكن، كه كارشناس مطالعات حيات در فضاست، گفته بايد با گرفتار آمدگان صادق بود و به آن ها «اميدهاي واهي» نداد. آن ها خودشان معدنچي اند و مي دانند كه كار حفاري زمان بر است. آن ها تنها بايد بدانند براي نجات شان به راستي تلاش مي شود و دوستان و همكاران شان از هيچ كوششي فروگذار نيستند. آنان بايد بدانند كه خانواده هايشان در كنارشان هستند و... و توصيه هايي نيز داشتند دربارهء تغذيه و تأمين دارو، و از اين دست. 

اين را بگذاريم در كنار  وعده هاي واهي دين فروشان! – يا، به قول دكتر اسماعيل نوري علا، دينكاران - ؛ شعبده بازاني كه از سبك مغزي ها بهره مي برند و زندگي ها را مي ستانند به اميد زيستن در جهاني ديگر!  به راستي كه از ماست كه بر ماست. اين خود مسلمانان هستند كه راه عقل و خرد را بسته اند.

بگذاريد به مثالي كه دربارهء غير دوازده امامي ها گفتم هم اشاره كنم.

 

يك خوانندهء پاپ اهل تركيه، در سفري به قبرس تصميم مي گيرد كه ساعتي را به شنا برود. از اين رو از دوستان جدا شده و تن به آب دريا مي سپارد. دوستان مدتي صبر مي كنند ولي از اين خواننده پرآوازه خبري نمي رسد. پس از نُه ساعت جست و جو سرانجام پيكر زخمي او را بر روي صخره اي كوچك مي يابند و به بيمارستان مي رسانند.

مرد به هوش كه مي آيد، نخست چيز زيادي به خاطر نمي آورد و تنها مي گويد كه درست نمي داند چه بر سرش آمده است. فقط وقتي به دريا رفته سرش به چيزي اصابت كرده و وقتي به هوش آمده خود را در بيمارستان يافته است. به اين ترتيب خبرنگاران با دستي نه چندان پر به دفتر روزنامه باز مي گردند. ولي اندك اندك رسانه ها پر مي شود از تصاوير او بر تخت بيمارستان.

امروز يكي از تلويزيون هاي تركيه از او دعوت كرده بود كه در برنامه اي شركت كند. او آمد و تعريف كرد كه وقتي به دريا رفته، خود به خود به سوي يكي از گرداب هايي كه در دريا هست كشانده شده است و پس از آن هم نفهميده چه بر سرش آمده است. ولي گفت كه در آن عمق بودم كه ناگهان دست نيرومند يك مرد دستم را گرفت و مرا به روي صخره اي پرتاب كرد و در آنجا هم از هوش رفتم و وقتي به هوش آمدم در بيمارستان بودم.

وقتي مجري برنامه با شور و شوق بسيار از او پرسيد آيا صاحب آن دستان را ديده و او چه شكلي بوده است، گفت «ديدم، ولي فقط چشمانش را». و در وصفش گفت كه فقط چشماني عميق به رنگ آبي داشت؛ آبي آبي (ماس ماوي). 

سپس به توصيف حالت هاي رواني خودش پس از اين حادثه پرداخت.  

مجري كه نمي خواست اين سخنان پر هيجان را از دست بدهد مسير گفت و گو را به سمتي برد كه خوانندهء پرطرفدار اعتراف كند كه آن ياري دهنده احتمالاً انسان نبود يا از برگزيدگان الهي بود. سرانجام هم مجري پرسيد: « به نظر تو آن مرد چه كسي مي توانست باشد؟ »

خواننده ترك در حالي كه به فكر فرو رفته بود گفت: «نمي دانم چه بگويم. احتمالا يا يك ملك (فرشته) يا پيغمبر افندي (محمد) بود؛ و سرش را پايين انداخت.

من به راستي نمي دانم كه بينندگان تركيه يا هر كشور اسلامي ديگر با ديدن چنين برنامه اي از خود چه مي پرسند. ولي ديدم كه مجري نگفت: «مرد ناحسابي! اگر او فرشته بود و تو جز چشمانش چيزي را به ياد نمي آوري، از كجا فهميدي مرد بود؟ و اگر پيغمبر افندي بود، چرا چشمانش آبي بود؟!»

گرفتاري مردم اين منطقه همين است: دور افتادن از عرصه انديشيدن و پرسيدن. و چه آسان است حكومت بر چنين مردمي؛ با هر نامي كه باشد، اسلامي يا غير آن.

 

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com