|
تا دیر نشده باید انتخاب کرد: مردم یا حکومت؟
الاهه بقراط
راهاندازی نیروگاه بوشهر با هلهلهء جمهوری اسلامی جشن گرفته شد بدون آنکه جامعه و افکار عمومی اطلاعات مشخص و روشن درباره چگونگی فعالیت آن داشته باشد. لیکن صرف همین «راهاندازی» صفحه دیگری را نه در پیشرفت تکنولوژیک و اقتدار، بلکه در کتاب سیاه برنامه اتمی ایران به مثابه یک خطر منطقهای و جهانی گشود. خطری که یاوهگوییها و لاف و گزافهای زمامداران جمهوری اسلامی مطلقا با دامنه واقعی آن همخوانی ندارد.
شخصیتهای مؤثر نه رهبر
بوی جنگ و درگیری به مشام میرسد. دامنهء جنگ قدرت درون هیئت حاکمه ایران و وابستگان و دلبستگان جمهوری اسلامی امکان ندارد به بیرون از مرزهای ایران نکشد. ریزشی که در بدنهء رژیم، به ویژه از 22 خرداد سال 88، به شدت ادامه دارد هستهء اصلی صاحبان قدرت و سران حکومت اسلامی را بیش از پیش به سوی نظامیگری و فراهم آوردن تدارکات و تجهیزات جنگی رانده است؛ جنگی که بیش از آنکه بخواهد در یک جبهه معین در گیرد، به استناد تهدیدات مسئولان جمهوری اسلامی، توسط بازوهای تروریستی آن در گوشه و کنار جهان، به ویژه در عراق و افغانستان پیش برده خواهد شد. برای پیش بردن این جنگ تروریستی اما لازم است جامعهء ایران بیش از پیش در چنگ حکومت بماند و امکان هرگونه ابراز وجود از آن سلب گردد. خبر قرار گرفتن سازمانهای غیردولتی (ان جی او ها) و یا به اصطلاح جمهوری اسلامی، «سازمانهای مردم نهاد» یا «سمن» زیر نظارت نیروهای انتظامی، وزارت اطلاعات و وزارت کشور، ادامهء سیاست خشن و مرعوب کننده تسخیر و سلطه بر جامعه است که حتی سازمانهایی را که بنا بر سرشت و نام خود خارج از دایرهء قدرت و دولت شکل میگیرند تا مهارکنندهء یکهتازیهای آن باشند، از هویت و محتوا خالی ساخته و آنها را نیز به بازوهای نفوذی و بیاختیار حکومت تبدیل کند. فاتحهء احزاب و مطبوعات و کانونهای و انجمنهای صنفی بیش از اینها خوانده شده بود و آنهایی نیز که در بدترین شرایط ممکن باقی ماندهاند، هر روز مورد تهدید و هجوم قرار میگیرند.
ایران به راستی دورانی بس دشوار و خطرناک را از سر میگذراند. اگر حکومت و سیاستهایش تعیین کنندهء بخشی از پیامد این دوران هستند، مخالفان حکومت و مدعیان سیاست و طرفداران دمکراسی و حقوق بشر بخش دیگر آن را رقم میزنند. سرنوشت ایران در گرو اقدام این دو طرف درگیر است که صفآرایی آنها در برابر یکدیگر بیش از پیش روشن و شفاف میشود.
آنچه حکومت اسلامی برای بقای خود انجام میدهد یا نمیدهد، مربوط به مسئولان و مشاورانش است. اما آنچه به اقدام یا عدم اقدام مخالفان دمکرات و مدافع حقوق بشر در برابر سیاستهای جمهوری اسلامی مربوط میشود، امری است که تا زمانی که این مجموعه به خود نیاید و صفوف خود را نیاراید و مسئولیت تاریخی خویش را بر عهده نگیرد، باید هزارهزار بار تکرارش کرد.
در این میان بخشی از درون جمهوری اسلامی که از 22 خرداد 88 به بعد به اعتراض نسبت به سیاستهای آن برخاسته است، نقشی مهم بازی میکند. من بارها بر این واقعیت تأکید کردهام که سرنوشت سیاسی سران «راه سبز امید» و مردمی که برای آزادی و حقوق مسلم خویش به پا خاستند، در مرحله کنونی در هم تنیده شده است. هر دو برای اینکه از هجوم هیولای حکومت تا اندازهای در امان بمانند، به پشتیبانی متقابل یکدیگر نیاز دارند. این در حالیست که مردم در ابراز پشتیبانی خود، همت و پایداری و روشنی بیشتری به خرج دادهاند تا آقایان موسوی و کروبی که هر بار با تأخیر و سکوت و عقبنشینی به جای دلگرمی بیشتر سبب دلسردی آن مردم گشتند. ممکن است برخی این رفتار را نشانه عقل و خرد سیاسی و تدبیراندیشی بدانند. لیکن گمان نمیکنم در هیچ جای جهان و در هیچ جنبشی، رفتاری که سبب رکود آن شده باشد، به عنوان تدبیر و خرد سیاسی مورد ارزیابی قرار گرفته باشد. این توجیهها را معمولا کسانی عنوان میکنند که یاد نگرفتهاند به جز مُرید بودن و چشم به دست و دهان مرشد داشتن، منتقد باشند و خود به طور مستقل بیندیشند و خوب و بد سخنان و رفتارها را فراتر از علائق خویش بسنجند. «راه سبز امید» و جنبش سبز و آن مردمی که در برابر یک حکومت آدمخوار سینه سپر کردند، از چنان ظرفیت بالایی برخوردار بودند که در صورت وجود یک رهبری خردمند و توانا میتوانستند معادله قدرت را در ایران به شدت بر هم بزنند. ولی همانگونه که سران «راه سبز امید» هر بار به درستی تکرار کرده اند، آنها رهبران مردم نیستند. نه اینکه تعارف کنند، بلکه دست کم تا به امروز نشان دادهاند نمیتوانند مردم را رهبری کنند. پس چرا چیزی غیر از این به نظر میآید؟ چرا چشم به دهان آنها دوخته میشود؟! به نظر من، برای اینکه در شرایطی که رهبری در کار نیست، آنها مؤثرند. و روشن است که بین مؤثر بودن تا رهبری کردن یک جنبش اجتماعی تفاوت از زمین تا آسمان است. گویی ایران در این زمینه نیز میخواهد مانند انقلاباش، حکومت اسلامیاش و جامعه متناقضاش که تجدد و سنت را به افراطیترین اشکال ممکن در خود جای داده است، منحصر به فرد باشد: شخصیتهای مؤثری که خودشان در آستانهء رهبری درجا میزنند. نه اینکه نخواهند، بلکه، دست کم فعلاً، نمیتوانند. اگر هم بر تناقضهای خود غلبه کرده و بتوانند، آنگاه رهبران مرحلهای خواهند بود و باید مانند دو امدادی در جایی که دیگر نفس عقیدتیشان بند میآید و پای سیاستشان نای رفتن ندارد، ادامهء راه را به دیگری بسپارند. میتوان تغییر کرد و از یک ایدئولوژی خشک به فردی آزادیخواه تبدیل شد (دست کم در حرف) ولی در سیاست چنین معجزاتی وجود ندارد که از انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی و اعتقاد به ولی فقیه و التزام به قانون اساسی حکومت مطلقه ولایت فقیه بتوان به رهبری جنبش آزادیخواهانه و دمکراتیک مردمی رسید که تحقق اصول حقوق بشر، خواست اول و آخر آنهاست. هرگاه چنین معجزهای روی داد، آنگاه باید گفت ایران باز هم راه منحصر به فرد خود را پیموده است!
کدام خودی؟ کدام ناخودی؟
وجود خودی و ناخودی در یک جامعه و یا یک ساختار سیاسی اساساً نشانه بیماری و عقبماندگی است. «خودی» و «ناخودی» نیز از تجربیات و اصطلاحاتی است که ویژهء جمهوری اسلامی است و در تاریخچهء آن ثبت خواهد شد و در آینده هر بار که بر زبان آید، نشانگر دورانی خواهد بود که حکومت اسلامی بر کشور حکم میرانده است.
از میان برداشته شدن مرز ِ عملاً موجود بین خودی و ناخودی اما امکان ناپذیر است هنگامی که نخست تعریف نکنیم منظور هر کس از خودی و ناخودی کیست، و هنگامی که سخن از «آزادی، عدالت، حقوق ملت» (سخنان میرحسین موسوی) به تیتر نخست خبررسانیهای مخالف حکومت تبدیل میشود، از آزادی چه کسانی، از عدالت برای کی و از حقوق کدام ملت سخن میرود؟ این پرسش بسیار اساسی است زیرا پاسخ حکومت به آن کاملاً روشن و صریح است: آزادی یعنی آزادی نه حتی موافقانش بلکه فقط آزادی مریدانی که چاپلوسیشان دیگر به سطح تهوعآور رسیده است. عدالت نیز برای همانهاست. ملتاش نیز همانها هستند. بقیه، «ضدانقلاب» و «فراری» «وابسته» و «خس و خاشاک»اند.
پاسخ مدافعان دمکراسی و حقوق بشر نیز کاملاً روشن و صریح است: آزادی یعنی آزادی دیگران. عدالت برای هر آن کسی که حقی از او پایمال شده است و ملت یعنی همه ایرانیان حتی آنها که با دمکراسی و حقوق بشر مخالفند و باید حقوقشان در چهارچوب همان دمکراسی و حقوق بشر حفظ شود. ولی در لابلای انبوه سخنان آزادیخواهانه و عدالتجویانه «سران جنبش سبز» به غیر از آن بخشی که در هفتههای اخیر صراحت بیشتری یافته و صرفا به ایستادگی آنها در برابر دولت کنونی مربوط میشود، نمیتوان فهمید منظور کدام خودی و کدام ناخودی است که مرزشان در حال از میان برداشته شدن است.
با این همه به نظر میرسد با حساستر شدن موقعیت جهانی ایران، این صراحت و در نتیجه صفآرایی ناشی از آن، شدت مییابد. فرصت اما تنگ است. این حکومت با توصیههای «مشفقانه» و «دلسوزانه» ی میرحسین موسوی بر سر «عقل» نخواهد آمد. حکومت عقل و محاسبههای خود را دارد. اینکه ممکن است حسابش مانند همهء دیکتاتوریها غلط از آب در بیاید، فکر آن را به خود مشغول نمیکند زیرا خود را دمکراتترین و بهترین حکومت جهان میپندارد، به ویژه آنکه رسالت جهانی نیز برای خود قائل است. این دیگران هستند که باید تصمیم بگیرند و انتخاب کنند که آیا عقل خود را در اختیار حکومت قرار میدهند و یا آن را در خدمت مردم به کار میگیرند.
در آن سوی بحث بیسرانجام خودی و ناخودی و «توصیههای دلسوزانه و مشفقانه» یک واقعیت مسلم وجود دارد: راه این حکومت و این مردم، دیگر هرگز یکی نخواهد شد. حکومت راه خود را خواهد رفت و مردم نیز راه خویش را در پیش خواهند گرفت. شخصیتهای مؤثر نیز باید دیر یا زود انتخاب کنند: حکومت یا مردم؟! هر دو را با هم، نمیتوان داشت! اهمیت این انتخاب، اگر به سود حکومت صورت گیرد در این است که مردم (و برخی از نیروهای سیاسی که نقش ستاد پشتیبانی را بازی میکنند) تکلیف خود را میفهمند و به فکر چارهای دیگر خواهند افتاد. و اگر این انتخاب به سود مردم انجام شود، اهمیتاش در نقشی است که میتواند در راندن خطر از فراز کشور بازی کند و سبب تغییرات اساسی در داخل و سیاست جهانی نسبت به ایران شود. تا ابد اما نمیتوان در سیاست داخلی روی دو صندلی نشست و فکر کرد میتوان بر سیاست خارجی تأثیر گذاشت چرا که سیاست جهانی سرانجام یکی از آنها را از زیر این شخصیتهای مؤثر خواهد کشید.
26 اوت 2010
برگرفته از کیهان لندن
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|
New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630 |