|
چهارشنبه 27 مرداد 1389 ـ 18 اگوست 2010 |
در حاشیهء نامهء اخیر آقای محمد نوریزاد
فرهاد جعفری
* نامهی ششم «محمد نوریزاد» به «آیتاله خامنهای» را میخواندم. «نخستین» چیزی که توجهم را در این نامه جلب کرد این بود که طی این نامهی مشروح و مفصل؛ به ترتیب ذکرشده در پائین؛ همهی اعتبار و حیثیتِ اشخاص حقیقی یا حقوقی زیر (ضمن اشاره و استناد به برخی واقعیتهای موجود) به چالش کشیده میشود:
1. «همهی سابقه و لاحقهی شخص رهبر جمهوری اسلامی» [و نه «رهبران جمهوری اسلامی»، از جمله آیتاله خمینی]
2. «دستگاه قضائی» و «قضات» [البته فقط در «دو دورهی ریاستِ آیتاله یزدی و لاریجانی» که از آنان تحتِ عنوانِ «شیخ محمد یزدی در راس دستگاه قضا» و «روحانی خالیالذهنی چون صادق لاریجانی» یاد میشود]
3. «دستگاه امنیتی» و «ماموران وزارت اطلاعات» [و البته نه با یادکردی از هیچیک از وزرای اطلاعات]
4. «دولت و دولتمردان»
5. «مجلس و نمایندگان»
6. «سپاهیان»
7. صرفاً «آخرین رئیسجمهور» [تحتِ عنوانِ:«فرد نامتعادلی چون احمدینژاد»] و صرفاً «آخرین معاون رئیسجمهور» [بهسبب مورد اتهام بودن در مفاسد مالی]
8. «نظارت استصوابی شورای نگهبان» [البته نه درخصوص «مجلس شورای اسلامی» بلکه درخصوص «مجلس خبرگان رهبری»] و [البته که نه هیچیک از اعضای شورای نگهبان]
9. «صدا و سیما» [البته که در دوران اخیر]
10. «نمایندگان ولیفقیه»
11. «اطلاعات سپاه»
12. و نهایتاً «بسیج»
اما به کمترین موردی در سرتاسر این نامهی مشروح برنمیخورید که نیش قلم نویسندهی محترم، حتا گوشهای از قبای «رئیس مجلس خبرگان رهبری» و «رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام» را گرفته باشد. آنچنان که گوئی ایشان، کمترین سهمی در هیچ لحظهای از لحظاتِ سهدههی گذشته نداشتهاند. که در نوع خودش، جالب توجه بود.
* «دومین» نکتهای که در این نامه توجهم را به خود جلب کرد این بود که:
پس از خواندن این نامه؛ چنین بهنظر میرسد که گوئی «همهی خطاها و نادرستیها و
انحرافات و ستمها»یی که بر «کشور و مردم ایران» رفته است؛ دقیقاً از تاریخ «14
خرداد 1367»، یعنی از زمان «وفات آیتاله خمینی» و «آغاز رهبری آیتاله خامنهای»
رخ داده است.
که آندسته از ایرانیان که «دههی نخست جمهوری اسلامی» را نیز تجربه کردهاند؛
بهگمانم این موضوع را تائید نکنند و برخلاف نویسندهی محترم معتقد باشند که «ریشه
و بنیادِ اغلب خطاها و انحرافات» (حالا مسئولیتِ آن با هرکس که باشد) در همان دهه
پایهگذاری شد که تا اکنون نیز تداوم یافته است. هرچند در مواردی کمتر شده که بیشتر
نشده است. و البته؛ مواردی هم بوده که تشدید شدهاند.
درحقیقت: نویسندهی محترم کوشیده است کمترین خللی به آن «دوران طلائی» [که
«نخستوزیر محبوب»، در انتخاباتِ سال گذشته میگفت و میخواست دست همهمان را بگیرد
و باخودش به آن «دوران نورانی!» ببرد] وارد نشود.
چه خوب بود که نویسندهی محترم که خود را در متن نامه «نویسندهی صادق» خوانده؛ صداقتِ بیشتری پیشه میکرد و فقط به گفتن «بخشی از حقیقت» (مربوط به دو دههی اخیر) اکتفا نمیکرد و «همهی حقیقت» را میگفت. چرا که در آنصورت این گزارهی او موضوعیت مییافت که: «ما به همگان، و حتی به کودکانمان آموختهایم: دوستی در صداقت است، گر چه تلخ!»
مثلاً و بهعنوان فقط یک نمونه از مواردِ بسیار از «نیمهتمامگوئی حقیقت»:
نویسندهی محترم، در انتقاد و اشاره به «رویهای در دودههی اخیر» در نامهی خود
نوشته است: «روحانیان منتقد، به اسم منافق، از گردونهی مجامع و حوزههای علوم دینی
کنار گذارده میشدند».
که از نویسندهی محترم باید پرسید آیا «نطفهی این رویه»، در همان سالهای نخست
پیروزی انقلاب و با:
- «درباری خواندن روحانیونی نظیر آیتاله شیرازی، آیتاله قمی، آیتاله خوانساری و امثالهم» در همان روزهای نخست انقلاب و خانهنشینکردنو منزویساختنو بیحیثیتکردنِ چنان مراجعی...
ـ و سپس برخوردِ نامنصفانه و غیرمحترمانه با «آیتاله شریعتمداری» و خلع ایشان از مرجعیت (درحالیکه فقط چندسال پیش از آن، همو نامهی مرجعیتِ آیتاله خمینی را امضاء کرده بود تا ایشان از اعدام رهایی یابد)...
ـ و سپس برخورد با «آیتاله منتظری» و قراردادن وی در حصر خانگی بهخاطر «انتقاد به پارهای افراط ها» منعقد نشد؟!
که نویسندهی محترم، بدون هرگونه «رسیدگی تاریخی و ریشهای»، آن را به فقط دودههی اخیر نسبت میدهد؟!
* «سومین» نکته که توجهم را بهخود جلب کرد این بود که:
نویسندهی محترم، بسیار کوشیده است که از طریق استفاده از ضمیر «ما»، و نسبتدادنِ برخی خطاها و ستمها و انحرافات به تقریباً همهی اجزاء و ارکان حاکمیت (مگر مجمع محترم تشخیص مصلحت نظام و ریاست آن)؛ خود را «غیرخودی» بنمایاند. بهگونهای که گوئی در تمام «سهدههی گذشته»، ایشان و خانوادهی ایشان، جزو «منتقدین و مخالفین نظام حاکم» و از همه جهت، تحتِ فشار و تنگنا و مضیقه بودهاند!
آنچنان که مینویسد: «چرا (آیتاله خامنهای) بیهوده ما را به تنگنای دشمنی درانداخت؟! چرا حقوق ما را به هیچ گرفت؟! چرا درهمهجا، گزینشگران او، راه را بر ما و برفرزندان ما بستند و حیثیت اجتماعی و شهروندی ما را منکر شدند؟»
حال آنکه تقریباً همهی خوانندگانِ کمی مسنتر و آشنا به زمینهی سیاسی کشورمان، از «سوابق درخشان و پربار نویسندهی محترم!» در «قلمزنی در نشریاتِ حکومتی با رویکردِ طرد و حذفِ همهی نیروهای غیرخودی» و از برخورداری ایشان از «انواع و اقسام حمایتها و پشتیبانی حکومتی» (بهویژه در دو دههی اخیر و مثلاً بودجهی بسیار هنگفتِ سریال «چهل سرباز») مطلع هستند و تنها در یکسال و نیم گذشته است که، بنابه برخی علل، به «هیاتِ غیرخودیها» درآمدهاند! (قبلاً، در همینجا، باهم برخی مطالب ایشان در مورد آقای لاجوردی و دربارهی آیتاله مصباح را مرور کردهایم).
* «چهارمین» نکته این بود که بهگمانم «انگیزهی اصلی از نوشتن این نامه» (و آن هم با چنین مضمون، محتوا و رویکردی) خود را در این گزارهی وی نمایان میسازد که خطاب به آیتاله خامنهای نوشته است:
«بگذارید در مورد شما بگویند: "خود را" همچون نلسون ماندلا "از منصبهای کلیدی کشور
کنار کشاند" و راه را بر حاکمیت قانون هموار ساخت... "آدمهای کمخردِ خانه کرده
بر مسندها" را بهزیر آورد و "برجستگان و شایستگان" را برسر کارها گمارد».
درحقیقت: «پیشنهاد به استعفا و کنارهگیری از رهبری جمهوری اسلامی»؛ و در عین حال:
«زمینهسازی برای رهبری برخی اشخاص»! (چراکه نویسندهی محترم، در سرتاسر این نوشته،
کمترین انتقادی به «دینیبودن حکومت» ندارند. پس پیداست که کنار کشیدنِ پیشنهادی
ایشان، میبایست به جانشینی کس یا کسانی، تحتِ همین قالب موجود بینجامد).
* نسل جوانی که «دههی نخست جمهوری اسلامی» را درک نکرده و در آن فضا نزیسته است و، در عین حال، اکنون «بهدرستی» و «بهحق»، به بسیاری «خطاها و نادرستیها» معترض و خواهانِ بسیاری تغییرات و اصلاحات در امور اجتماعی و سیاسی جامعهی خود است تا او نیز «همتراز با هر انسان معاصر»، از «بسیار آزادیها و حقوق بدیهی» برخوردار باشد؛ باید به این نکته نیز توجه داشته باشد که:
چنین نامههایی (و اقداماتی)؛ هرگز در پی پوشش دادن به چنان «خواستهها و مطالباتِ برابری خواهانه و آزادی خواهانه»ای نیستند که «دموکراسی خواهان واقعی» در پی دستیابی به آن هستند. بلکه «جزئی از رقابتهای داخلی»، میان طرفهای درگیر در منازعهای محسوب میشوند که هیچ هدفی جز «تخریب حریف» و «کسب حیثیت برای خود یا جانبِ خود»، بهمنظور «کسب تمام و کمال قدرت» را دنبال نمیکند.
روشن است که «مسئلهی حکومت دین بر مناسباتِ اجتماعی» باید بهنحوی موردِ توافق همگان حل شود تا سرانجام ثبات سیاسی به این کشور بازگردد. اما نه به شیوهای که فقط به «رفتن این رهبر و جایگزینشدن آن رهبر» (یا رهبران) خلاصه شود.
چنین تغییری، که از بسیاری شواهد و قرائن به نظر میرسد که اکنون «هر دو جانبِ الیگارشی» در پی آن هستند (با این تفاوت که هریک در پی جایگزینکردن شخص یا اشخاص مطلوب خود هستند)، فقط یک تغییر «پوستهای و ظاهری» ست که متضمن هیچ تغییری در محتوا نیست. بلکه به انحراف کشاندنِ یک مطالبهی کلی و ملی ست: «حاکم شدن یک وضعیتِ عادلانه و منصفانه، بهنحوی که متضمن حقوق و آزادیهای اساسی همهی ایرانیان از اسلامگرا تا سکولار باشد».
افزونه:
اگر سکولاری مانند من هستید که به «قرآن» ایمان دارد (که در هنگام انتشار این مطلب نیز به آن تفأل زدم) توجهتان را به این آیه از آن جلب میکنم:
«بگو ای اهل کتاب! بهناحق در دینتان از حد نگذرید؛ و از هوا و هوس های کسانی که درگذشته، هم خود گمراه شدند و هم بسیاری را گمراه کردند، و از راه راست بهدور افتادند؛ پیروی نکنید» (آیهی هفت از سورهی مائده).
http://www.goftamgoft.com/?Pn=view&id=816
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|