|
دوشنبه 25 مرداد 1389 ـ 16 اگوست 2010 |
جنبش سبز در برابر يک آزمون تاريخی
مهرداد مشايخی
مدتی است که رسانههای غربی، به نقل از سياستمداران آمريکايی، اسراييلی و شمار فزايندهای از سازمانها و لابیهای مرتبط با مجتمع نظامی ـ صنعتی (Military - Industrial Complex) در ايالات متحده آمريکا، بر طبل جنگ با ايران تحت تسلط جمهوری اسلامی میکوبند.
اين اولين باری نيست که ما در سه دههء اخير خود را درگير چنين جوی حس میکنيم و احتمالاً آخرين بار آن نيز نخواهد بود. بنا بر تجربهای که از گذشته از اينگونه تبليغات در دست است، هدف همان آماده سازی افکار عمومی در غرب (در صورت لزوم به جنگ)، و در عين حال، فشارگذاری بر جمهوری اسلامی برای «تغيير رفتار» است. هيچکس به درستی نمیداند که اين فضاسازی مقدمهء جنگ واقعی خواهد بود و يا در آستانهء جنگ متوقف خواهد شد. حتی اکثريت سياستمداران ذينفع نيز، پيشاپيش، قادر به گمانهزنی دربارهء احتمال وقوع جنگ نخواهند بود. زيرا، در چنين فضاهای انفجاری، يک شايعه، يک بلوف، يک عمل تحريک آميز، يک قرائت خطا از تصميم «حريف» کافی است که شعلهء جنگ را برافروزد و بازی را در ميدان متفاوتی به جريان اندازد.
تبليغاتی که در ايران در جريان است، اما، از گونهء متفاوتی است. آنها، ظاهراً، مظلومانه و مدافعانه، بر «حق طبيعی ملت ايران» برای دستيابی به «فنآوری هستهای» و «دفاع از ميهن اسلامی» در برابر استکبار جهانی، اسراييل و عوامل شان در داخل و در منطقه تاکيد میکنند. مطابق سناريوی ارائه شده در رسانههای کشور، قدرتهای جهانی میخواهند «ايران» را قربانی جنگ طلبی خود کرده و توازن قوای سابق را در منطقه برقرار کنند. در نتيجه، جمهوری اسلامی ـ ظاهراً به عنوان نمايندهء منافع ملی ايرانيان ـ وظيفهمند است که نه تنها سياستهای هستهای، ماجراجويانه و ضدآمريکايی خود را ادامه دهد، بلکه خود را محق نيز میداند که در صورت آغاز جنگ، از تمامی امکانات خود بهره گرفته و جنگ را منطقهای ـ جهانی نمايد.
پس، فضايی ذهنی ـ روانی در برابرمان در حال شکل گرفتن است که هر دو سوی آن (بويژه افراطيون) پای ملت ايران را بطور فزايندهای به درون گردابی مهيب میکشانند که ممکن است نتايج آن برای دههها بر جسم و جان ايرانيان سنگينی کند. تا اينجا، چيزی متفاوت از گذشته (به ويژه از دورهء جورج دبليو بوش به اين سو) گفته نشده است. اما، عوامل و متغيرهايی تازه در بازی وارد شدهاند که احتمال جنگ را افزايش میدهند. در زير، به مهمترين اين عوامل (نه لزوماً به ترتيب اهميت) میپردازيم:
1 ـ اگر آمريکای دورهء بوش فاقد توجيهی عامهپسند (به نسبت مورد عراق) برای حمله به ايران بود، در دورهء اوباما، بطور نسبی، اين توجيه در حال فراهم شدن است. نبايد فراموش کنيم که اوباما از روز نخست زمامداریاش، دست خود را برای بهبود روابط با جمهوری اسلامی دراز کرد. اما جمهوری اسلامی حاضر نشد، حتی در همان مقياس، دست به اقدامات نمادين برای شکستن «ديوار بیاعتمادی» بزند. اين نکته از چشم افکار عمومی و سياستمداران جمهوریخواه مخالف اوباما در آمريکا نيز پنهان نيست.
2 ـ بستههای پيشنهادی از سوی گروه «پنج به اضافه يک» بطور آشکارتری حق ايران برای برخورداری از فنآوری هستهای را پذيرفتهاند. اما در برابر پيشنهاد ارسال اورانيوم غليظ شده با درصد پايين به کشوری ثالث (برای افزايش غلظت آن) و مبادلهء سوخت اتمی، جمهوری اسلامی که در ابتدا آمادگی خود را ابراز کرده بود، آشکارا و بطور ناگهانی عقب نشست. اين برای چندمين بار است که جمهوری اسلامی دست به چنين چرخشهای پرسشبرانگيز میزند.
3 ـ عامل گذشت زمان به سود امکان درگيری نظامی عمل میکند. به هر حال، امروز، جمهوری اسلامی چند سال به امکان دستيابی به اسلحه اتمی نزديکتر شده است. از بد حادثه، حضور حزب تندروی ليکود در قدرت، در اسراييل، مساله قدرتگيری اتمی ايران را (چه بر پايه بزرگنمايی و چه بر اساس يک تحليل واقعی) به مساله «وجودی» خود گره زده است. بنا بر اين، اسراييلیها، به شدت در درون و در خارج از اسراييل در تلاش قانع کردن دولتهای غربی برای تحريم ايران و، در نهايت، توسل به گزينه نظامی بودهاند.
4 ـ يک پارچه شدن بلوک قدرت در ايران، در عين منزوی شدن آن در مقابل اکثريت مردم ايران، خلق و خوی خشن حکومت را تقويت کرده است. ضعف اعتماد به نفس حکومت در برابر مردم معترض، امکان تقويت جنگافروزی را در محافل قدرت افزايش داده است. اگرچه «بحرانآفرينی مداوم» يکی از خصلتهای ثابت اين حکومت بوده است، ولی نبايد منکر آن شد که جمهوری اسلامی، هيچگاه، در سالهای پس از جنگ با عراق، محتاج بحرانی گسترده در حد امروز نبوده است.
5 ـ کشورهای عربی منطقه، که در سالهای گذشته به حفظ رابطه با ايران و مخالفت با خطر جنگ گرايش داشتند، امروزه، در پيدا و نهان، تمايل خود را به گزينهء نظامی برای تضعيف بنيهء نظامی (و در نهايت هستهای) جمهوری اسلامی ابراز میدارند. اگر از سوريه و افغانستان، حزبالله لبنان و حماس بگذريم، اکثر کشورهای منطقهء خليج فارس و خاورميانهء عربی (چه از منظر رقابت شيعه ـ سنی و چه از منظر توازن قدرت در منطقه) خواهان کنترل و يا برچيده شدن برنامهء هستهای ايران هستند.
6 ـ موقعيت رو به ضعف دولت اوباما در ايالات متحده در افکار عمومی، طبعاً، او را در مقابل جمهوریخواهان ـ که به هر حال تابع سياستهای خشنتری نسبت به برنامه هستهای ايران بودهاند ـ و ديگر لابیهای ذينفع، در موقعيت فرودستی قرار داده است. بنا بر اين، يکی از تبعات احتمالی اين موقعيت، نوعی باج دادن به رقبا (حداقل تا انتخابات کنگره در ماه نوامبر) در چالش با ايران است. اين يک توضيح تغيير لحن سياستمدارانی همچون خانم کلينتون، جوزف بايدن، و لويی گومرت، در هفتههای اخير است.
7 ـ تغيير لحن (و شايد سياست) روسيه در هفتههای اخير، عامل جديد و مهمی است که نبايد آن را سرسری گرفت. روسها که در چند دههء اخير «کارت ايران» را در برابر آمريکا به کار میبردند، ظاهراً بخاطر امتيازهايی که از آمريکايیها کسب کردهاند، دست کم، لحن خود را با آمريکا و گروه «پنج به اضافه يک» همسو کردهاند.
8 ـ تاثير عامل تحريمها عليه ايران را نمیتوان پيشبينی کرد. اين امر، وابسته به واکنش ايران به تحريمها است. اگر جمهوری اسلامی تحريمها را تاثيرگذار و خطرناک بيابد، در آن صورت، امکان عقب نشينی اش بيشتر است. در غير اين صورت، تحريم کنندگان ممکن است با اتکا به «شکست تحريمها» خواهان گزينههای سختتری ـ از جمله گزينهء جنگ ـ با ايران شوند.
جنبش سبز و چالش برخوردهای نظامی
در هفتههای اخير شاهد تدوين مقالههايی از سوی اپوزيسيون در مخالفت با جنگ و حملهء نظامی بودهايم. چيزی که به نظر اين نگارنده، در اکثر اين نوشتهها ديده میشود توصيفی ـ احساسی بودن آنها و فقدان يک سياستگذاری مشخص در اين وادی است. طبيعی است که برای افراد سياسی «ذکر مصيبت» جنگ و يا تکرار فاجعهبار بودن آن، و يا حتی همه «عوامل» را به يکسان مقصر دانستن کمکی به حل مساله نخواهد کرد. طبيعی است که در مجردترين شکل، گزينهء نظامی محصول برخورد سه عامل اصلی: سياستهای جناحی از آمريکا برای تغيير وضع موجود در خاورميانه، سياستهای ماجراجويانه جمهوری اسلامی برای وادار کردن جهان به پذيرش آن به عنوان يک قدرت اتمی، و سياستهای حزب ليکود برای «حفظ امنيت» اسراييل، میباشند. کمتر کسی يکی از اين عوامل را مورد پرسش قرار میدهد. تفاوتها بر سر وزنی است که هر يک از ما برای اين عوامل قايليم و، در اين رابطه، سياست مشخصی که از دل تحليل مان استخراج میکنيم.
به نظر اين نگارنده، يگانه و مهمترين سياست مشخص و تاثيرگذاری که از سوی سياستمداران مخالف ايران میتواند و میبايد به کار گرفته شود آماده سازی سياسی ـ گفتمانی ـ روانی جنبش سبز برای مقابلهجويی با جنگ است. اين تصور که ايرانيان پراکنده در جهان قادر به تاثيرگذاری بر محافل غربی برای از دور خارج کردن جنگ از گزينههای موجود باشند، يک توهم است. فراموش نکنيم که افکار عمومی چند ده ميليونی ضد جنگ در دوره بوش نتوانست بر آغاز جنگ تاثير گذارد. اين به اين معنی نيست که ايرانيان، در هر جا که هستند، به هر حال، اين سياست را دنبال نخواهند کرد و يا نبايد بکنند. بلکه، به اين معنی است که روی موفقيتهای اين سياست نمیتوان حساب قابل اعتنايی باز کرد. در مقابل، چرا میبايد انتظار را از جنبش تازه پای سبز داشت که دست به چنين اقدام خطيری زند؟ اين جنبش چه آمادگی در اين زمينه از خود بروز داده است؟ آيا میتوان خوشبين بود؟
در اينجا، مراد از «جنبش سبز» مجموعهء شبکههای واقعی و مجازی درونی آن هستند که ميليونها ايرانی را در داخل و خارج به يکديگر پيوند میدهند. در اين شبکهها هم سياسیکاران مسنتر و باتجربهتر جای میگيرند، هم جوانان نسل سومی مجهز به فنآوریهای ارتباطاتی و هم مديران و «رهبرانی» که به علت پايی در سلسله مراتب حکومتی داشتن، از اطلاعات، امکانات و تجارب کارسازی برخوردار هستند؛ هم ايرانيان جامعه درونمرزی و هم جامعه برونمرزی.
اگر چه اين بيانگر يک ناهمگونی نسلی ـ سياسی ـ ارزشی در درون جنبش سبز است، با اين حال، بهرهگيری متوازن و آگاهانهء اين «اجزاء» خود به نقطهء قوت جنبش بدل خواهد شد. احتمالاً، در حال حاضر، اين مجموعه، از بعد سياسی ـ گفتمانی ـ روانی، دارای نگاه واحدی به جنگ و درگيری نظامی با ايالات متحده نيست. اين ناهمگونی، قبل از آن که بيان يک انتخاب آگاهانه و همدفمند باشد، محصول يک جدايی درونی جنبش و عدم وارد شدن در يک «ديالوگ ملی» در زمينهء جنگ و برنامههای تسليحاتی ايران است.(1) هر قدر بدنهء جوان و کمتر دينی جنبش سبز نگاه انتقادیتری نسبت به سياستهای هستهای ايران دارد، رهبری و بخشهای مذهبی جنبش همچنان از استدلالهايی پيروی میکنند که در اساس تفاوت ماهوی با بلوک قدرت ندارد. متأسفانه، در ماه های اخير، به موازات انتقادیتر شدن مواضع آقايان موسوی، کروبی، و خانم رهنورد در مقابله با سياستهای داخلی جمهوری اسلامی، شاهد چنين گرايشی در زمينهء سياست خارجی نبودهايم.
«رهبری» جنبش سبز، صرف نظر از باورهای قلبی و احساسیشان راجع به غرب، آمريکا و اسراييل و... بايد دريابند که تصميم گيری شان ديگر بعد فردی ـ فرقهای ندارد و دارای نتايج ملی، منطقهای و حتی جهانی خواهد بود. اين رهبری میبايد قانع شود که بحث کنونی قبل از آن که بر مبنای «حق» جمهوری اسلامی برای ايجاد سلاح هستهای باشد در مورد موقعيت واقعی ايران در جهانی است که ساختار قدرت آن را غربیها کنترل میکنند و اين ساختار، در حال حاضر، (به درستی) اعتماد لازم را به چنين نظامی به خاطر امکان سوءاستفاده از سلاح اتمی ندارد.
مگر مردم ايران به جمهوری اسلامی و سياستهايش اعتماد دارند که همين را از غربیها طلب میکنيم؟
اهميت عامل زمان
متأسفانه، جنبش سبز هنوز خود را درگير جدی مسالهء سياست خارجی بطور عام و مداخلهء نظامی نکرده است. در بيانيههای موسوی، رهنورد، و کروبی نيز هنوز اشارهء مستقيمی به سياستی متفاوت از جمهوری اسلامی نشده است. هفتهها و ماهها، با شتاب جلو میروند و ما هنوز از توافق عمومی بر سر آحاد يک «گفتمان بديل» در برابر استدلالهای ايدئولوژيک جمهوری اسلامی غافل ماندهايم.
اين کار از عهده چند روشنفکر خارج است و محتاج يک «ديالوگ ملی»، زير نظر جنبش سبز، برای دستيابی به چنين مهمی است. جنبش سبز میتواند بحث در اين باره را هر چه زودتر از طريق رسانههای اينترنتی و محفلها و شبکههای درونی و اطلاعيههای «رهبری» خود سازماندهی کند. عامل زمان در جهت مخالف ما در حر کت است؛ میبايد هر چه زودتر آغاز کنيم. به ويژه بايد توجه داشت که اگر، به هر دليلی، جرقهء اوليه مداخلهء نظامی زده شود ادامهء بازی از کنترل جنبش سبز به در خواهد رفت و در ايران، به دست بلوک قدرت خواهد افتاد.
گفتمان حکومتی در زمينهء سياست خارجی
اين گفتمان کم و بيش متشکل از آحاد زير است:
1 ـ بنياد گفتمان حکومتی در مورد سياست خارجیاش و، بخصوص سياست هستهایاش، «فروختن» تفسير عقب افتاده و ناهمزمانی از مفهوم «استقلال طلبی» است؛ مفهومی که يادگار دوران جنگ سرد و حتی دوران مبارزات ضد استعماری برای کنترل، «ملی کردن» و حفظ منابع داخلی در مقابل امپرياليسم و استعمار بود. همانطور که کاظم علمداری هم در نوشتهاش («بازخوانی مفاهيم استقلال و استعمار» ـ هفته نامهء «ايرانيان»، شماره 486، شانزدهم جولای 2010 و سايت «ايران امروز») متذکر میشود، اينگونه «استقلال»خواهی ارتباطی به دورهء کنونی «جهانی شدن» ندارد و اينگونه «استقلال خواهی» ها، بر عکس نيتشان، توسعهء اقتصادی را متوقف میسازند. شوربختانه اين نگاه از استقلال طلبی همچنان در ميان شمار کاهندهای از سياستمداران ايرانی غير حکومتی چپ مارکسيست، ملی ـ مذهبی، اصلاح طلب ريشه دارد. از اين جهت آنها مشکل میتوانند در مقابل گفتمان حکومت مقاومت کنند.
2 ـ زمانی که «استقلال طلبی» به عنوان ارزش اصلی جا افتاد، آنگاه ايدئولوگهای جمهوری اسلامی گام بعدی را بر میدارند که همانا فنآوری هستهای را عين و نماد و «حق مسلم» استقلال خواهی ملت ايران جای زنند. تلاش احمدینژاد برای اين همانی ايجاد کردن ميان انرژی هستهای، و ملی شدن صنعت نفت (در دورهء مصدق) نمونهء بارز اين تلاش است. آيا بهايی که ملت ايران قرار است برای اين «حق» پرداخت کند توجيهگر اين سياست میباشد؟
3 ـ مضاف بر اينها، در گفتمان حکومتی همواره اشارهای ضمنی به موضوع «نظم کنونی جهانی» و ناعادلانه بودن آن و ضرورت تغيير آن وجود دارد؛ نکتهای که الزاماً نادرست نيست و هر آزادی خواهی، دستکم به آن میانديشد. پس بحث بر سر ايدهء کلی نيست. بحث آن است که چه روشی از امکان موفقيت بيشتری برای عادلانهتر کردن نظم جهانی برخوردار است؟ اگر نگاهی به گسترش شمار کشورهايی که اخيراً در تصميمگيریهای جهانی به بازی گرفته میشوند (G20) بياندازيم با کشورهايی همچون برزيل، هند، ترکيه و کره جنوبی مواجه میشويم، و نه با ايران و سوريه و کره شمالی و ونزوئلا. کشورهايی در «سلسله مراتب قدرت» افزايش منزلت پيدا کردهاند که از اقتصاد و سطح توسعهء چشمگيری در سالهای اخير برخوردار بودهاند و همينطور مناسبات ديپلماتيک بدون تنشی را با ايالات متحده و متحدانش به پيش بردهاند. آيا اين کشورها را میتوان «وابسته»، «نوکر»، «دستنشانده» و نظاير آن خواند؟
4 ـ نکته ديگری که در گفتمان حکومتی در مورد سياست هستهای حضوری سخت جان دارد، پذيرش تلويحی دروغگويی، پنهانکاری، اختفای اسناد و مدارک و نظاير آن با توجيه دفاع از «حق مسلم» است. بايد توجه داشت که در مورد سياست هستهای، به جز دولتها، سازمانها و نهادهای جهانی ـ که ايران عضويت در آنها را پذيرفته است ـ نيز وجود دارند (سازمان ملل متحد، آژانس بينالمللی انرژی اتمی). دفعاتی که دولت ايران در اين مناسبات به دروغگويی و کذب روی آورده است به يکبار و دوبار ختم نمیشود و دليلی است برای مشکل اصلی که همانا بحران اعتماد نسبت به جمهوری اسلامی است. به راستی جمهوری اسلامی چه چيزی را پنهان میکند؟
5 ـ در اين گفتمان جايگاه مردم ايران (از جمله متخصصان) صفر است. به عبارت ديگر، تصميم گيری هايی با چنين پيامدهای ملی، انحصاراً در دست معدودی سياستمدار، نظامیکار و عضو بلوک قدرت بوده است. در حالی که يک سياست بديل میتواند از مردم ايران استفاده بهينه به عمل آورد و از طريق گفت و گو و گردش اطلاعات و رفراندم آنها را در اين تصميمگيری ملی سهيم سازد.
پايان سخن
احتمال مداخلهء نظامی بر سر برنامهء هستهای جمهوری اسلامی از هر زمانی بيشتر است. بر مجموعهء جنبش سبز است که هر چه زودتر، اين موضوع را از آن خود کند؛ پيش از آن که جمهوری اسلامی با توسل به دستگاههای تبليغاتی عريض و طويل اش کل درگيری را به نام مبارزه برای «استقلال ملی» ثبت کند.
چارچوب گفتمانی جمهوری اسلامی درباره برنامه هستهایاش بر اساس مفروضات غلط و غيرواقعی شکل گرفته است. جنبش سبز میبايد به طرح يک گفتمان و سياست بديل اقدام کند. برای اين کار مجموعهء شبکههای جنبش سبز میبايد برای مدتی اين موضوع را زير ذرهبين گذاشته و پاسخهايی درخور در برابر «استدلالات» حکومت بيابند. در اين زمينه جنبش سبز ضعيف عمل کرده و کمتر وارد بحث انتقادی با حکومت شده است.
گفتمان و سياستهای بديل از دل فرآيند بحث و گفت و گوی هدفمند بيرون خواهد آمد؛ ديالوگی که، دستکم، جنبش سبز را بطور جدی به تعمق در اين زمينه رهنمون سازد.
1 ـ برای درک بيشتر از مفهوم «ديالوگ ملی» به مقاله زير مراجعه شود: مهرداد مشايخی و رضا سياوشی، «ديالوگ ملی: زمينهساز انتخابات آزاد»، سايت «اخبار روز»، 30 ماه می 2010. (پيوند مقاله در سايت سکولاريسم نو>>>)
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|