|
چهارشنبه 20 مرداد 1389 ـ 11 اگوست 2010 |
مهرانگیز کار
سه دهه پس از مرگ آخرین شاه ایران، پرسش ها درباره دوران و کارنامه او هنوز موضوع گفت و گو ها و اختلافات صاحب نظران است.
شاه بهتر بود یا امام؟ این پرسش چیزی نمانده که 31 ساله بشود. نیمه ای از بهترین سال های زندگی نسل های ما را خورده است. همهء کسانی که در جا به جائی شاه و امام نقش ایفا کرده یا بی تفاوت و معترض بر کرانه به تماشا ایستاده بودند، همواره آماج این پرسش شده اند، نه لزوماً از سوی نسل های جوان که بر خود نام نسل سوخته نهاده اند، که از سوی رسانه های خارجی.
رسانه هائی که می دانیم به قدری از دوران شاه و مشخصات آن بی خبرند و به قدری تاریخ معاصر ایران را به غفلت نهاده اند که گمان می کنند تاریخ تحولات سیاسی در ایران درست از روز 22 بهمن 1357 شروع شده و خیلی که بخواهند خود را آگاه به این تاریخ نشان بدهند گریزی می زنند به نهضت ملی شدن نفت و نقد سیاست امریکا در شکست آن جنبش.
زمینهء ذهنی پرسشگران رسانه های غربی از تحولات سیاسی یک قرن اخیر ایران خالی است، به ورقه ای کاغذ سفید می ماند که عبا و عمامهء حاکمان پس از شاه روی آن ترسیم شده و جائی برای آنچه ایرانیان پیش از انقلاب داشته اند و از کف داده اند باقی نگذاشته است.
پاسخ یابی برای این پرسش که شاه بهتر بود یا امام، هم سهل است هم ممتنع. سهل است از آن رو که می شود با خیال راحت و قاطع و بی تردید گفت البته که حکومت شاه بدترین بود. اگر نبود که خیابان ها مالامال از جمعیت انقلابی نمی شد و مردم حاضر در تظاهرات انقلابی نمی گفتند «شاه برود و هر که می خواهد بیاید».
ممتنع است اگر پاسخ دهنده از جملهء کسانی باشد که نمی دانند چگونه می شود یک مجهول را با یک معلوم بی دلواپسی مقایسه کرد و به انشای حکم نهائی پرداخت. نگارنده از این جمله است. نمی دانم اگر شاه جای خود را به امام نمی داد و بر عمر نظام خود تاکنون افزوده بود، کشور ایران با کدام مشخصات در جامعهء جهانی حضور داشت و شهروندان ایرانی با کدام مشکلات دست و پنجه نرم می کردند.
در ساز و کار ذهنی نگارنده، این ناآگاهی همان مجهول است که به آن اشاره شد و، در برابر، آگاهی بر آنچه ایران را در مدت 31 سال در سطح جهان خبرساز کرده، همان معلوم است که نمی شود نادیده اش گرفت. مقایسهء تاریخی این دو حکومت از آنجا که هنوز نسل های ما حیات دارند و همچنان در پی توجیه نظرات پیشین خود هستند، چندان ارزش تاریخی ندارد.
نسل های ما با آن همه نقش آفرینی در انقلاب (موافق یا مخالف) تا زنده اند نمی گذارند تاریخ به درستی در این زمینه سنجیده و فهمیده بشود. هر یک به سودای خود وارد این مقایسه می شویم و البته در تمام داوری ها به جد می کوشیم خود را حق به جانب نشان بدهیم و مثلاً راست یا دروغ بگوئیم «ما که گفته بودیم» و به این ترتیب موضع گیری های گذشتهء خود را حق جلوه بدهیم.
نسل های ما از هر گروه و لایه و اندیشهء سیاسی پس از انقلاب ایران در گیرمبارزهء درونی با خویشتن خویش شده اند. آخوند، مارکسیست، دوستدار سلطنت، ملی، چپ و راست دینی، عموماً به این درد می خوریم که به نسل های جوان ایرانی که نمی دانند چرا پدران و مادرا نشان انقلاب کرده اند، خاطره تحویل بدهیم.
آنان سرانجام و در زمانی که هنوز فرا نرسیده از پس مقایسهء مجهول به آن بزرگی با معلوم به این پیچیدگی بر می آیند و تاریخ نویسی می کنند.
نسل های ما با آن همه نقش آفرینی در انقلاب (موافق یا مخالف) تا زنده اند نمی گذارند تاریخ به درستی در این زمینه سنجیده و فهمیده بشود. هریک به سودای خود وارد این مقایسه می شویم و البته در تمام داوری ها به جد می کوشیم خود را حق به جانب نشان بدهیم و مثلا راست یا دروغ بگوئیم «ما که گفته بودیم».
برویم سراغ آنچه معلوم است و دسترسی به آن آسان است و بیشتر اجتماعی است تا سیاسی و درست پیش روی ما اتفاق می افتد. مقایسه ای ساده و ممکن که پدیده های ملموس اجتماعی به آن جان می دهد و لازم نیست آثارش را در اسناد محرمانه جست و جو کنیم.
در ایران همیشه و در دوران شاه نیز مسلمان تندرو و بنیادگرا داشته ایم. آنها تا پیش از ورود آیت الله خمینی به فرانسه، در زندگی محله ای و شهری و در مجموع اجتماعی آزارشان به مورچه هم نمی رسید. هرچند به زنان خانه تبعیض و ستم روا می داشتند.
در زمان شاه، مسلمان اهل تسامح و تعامل هم داشتیم. نمازشان را می خواندند، پیش از آن دهانشان را آب می کشیدند و اگر زن بودند چادر نماز پاکیزه و سپیدی سر می انداختند و به نماز می ایستادند.
بعد هم جانماز را می بوسیدند و می رفتند سراغ زندگی زمینی. ریا نمی کردند. اگر دلشان می خواست با حجاب وارد زندگی زمینی می شدند و در غیر این صورت بی حجاب. در هر دو حال انتخاب آنها به سیاست داخلی و خارجی حکومت شاه مربوط نبود. به خودشان مربوط می شد و احیاناً مردان خانه و سلیقه های غالب بر خانواده. البته زندگی خانگی و اجتماعی زنان بهشت برین نبود.
کم نبودند زنانی که عمر را بر سر جنگ و دعوی برای آزادی در انتخاب حجاب و بی حجابی می گذاشتند و حکومت وارد این دعاوی نمی شد. زنان مرجع قضائی خاصی در دسترس نداشتند تا شکایت نزد آن ببرند و به استناد حق برابری مندرج در اسناد حقوق بشری که حکومت شاه امضا کرده بود، دادخواهی کنند. دعواها خانگی بود و به تدریج به نفع زنان پیش می رفت و مردان دوستدار حجاب کمتر به روی خود می آوردند که دخترشان با حجاب از خانه خارج می شود و در خم کوچه ای حجاب از سربرمی گیرد و همرنگ جماعت می شود.
سوای اینها تجددگرائی در مواردی آهسته و پاورچین پاورچین و گاهی با سرعت انتشار می یافت واز فرهنگ غربی در زندگی خانگی و اجتماعی الگو برداری می شد. مسلمانی یک شکل نداشت، ولی در همهء اشکال، همزیستی مسالمت آمیز را میسر کرده بود. زنها بزک می کردند، نه به غلظت امروز که از آرایش سنگری ساخته اند برای دهن کجی به حکومت.
اعضای بدن شهروندان در مالکیت حکومت نبود. قتل ناموسی اتفاق می افتاد و قاتل هم از مجازات معاف می شد، اما زنان و مردان را سنگسار نمی کردند. دست دزد را قطع نمی کردند، برای بسیار رفتار روزمره و طبیعی شهروندان مجازاتهای سخت بدنی و اعدام پیش بینی نمی کردند. مخالفان حکومت را اگر به صورت جدی برای تغییر رژیم فعال می شدند به چوبهء دار و جوخه های تیرباران می سپردند، ولی آنها که در این حوزه نمی چرخیدند و مرتکب قتل عمد و تجاوزهم نمی شدند، امنیت جانی داشتند و حق حیات شان محترم بود.
وضعیت حقوقی زنان در سه دهه پیش متفاوت از امروز بود
برای اعضای بدن شهروندان قیمت تعیین نکرده بودند. نگفته بودند که اگر "مسلمانی" عمدا به قتل برسد، مجازات قاتل اعدام است و در غیر این صورت البته قاتلی که خون غیر مسلمانی را ریخته است احترامش محفوظ است و درخور محبت و رافت قانونی و شرعی است. بنابراین خون مسلمانان پررنگ تر از خون غیر مسلمانان نبود.
روی جان زنان قیمت گذاری نشده بود و بهای خون زن نصف مرد نبود. در قانون نیامده بود که ارزش دو چشم زن مساوی است با ارزش یک چشم مرد و مانند آن. قانون به وفاداران بی چون و چرایش اجازه نداده بود تا منتقدان و مخالفان یا از دین برگشته ها یا زنان و مردانی را که با هم معاشرت می کنند را به "تصور مهدورالدم بودن به قتل برساند" و مجازات نشود.
در مجموع بدن زنان مال خودشان بود و آنها می دانستند مالکیت بر این بدن متناسب با عرف جامعه حد و حدودی دارد واز آن بیش می دانستند اگر در طلب احترام اجتماعی هستند باید قوانین نا نوشتهء اجتماعی و عرفی را مراعات کنند. از سنگسار نمی ترسیدند، ولی از حرف مردم می ترسیدند. این می شد مشخصه فرهنگی جامعه ای که 31 سال است از آن دور شده ایم.
دوران شاه که به سر رسید متولیان نهادهای انقلابی و ایدئولوژیک پرده های برزنتی را حد فاصلی کردند تا افراد دو جنس در دو سوی آن از هم جدا بیفتند. بر زیست فردی و اجتماعی مردم چنان تجاوز کردند که گوئی این رسم حکومتی هزاران ساله است و تا بوده همین بوده.
با این مرزبندی ها، نه تنها مردم را با مشقت سیاسی بیش از آنچه در هویت ایرانی و اسلامی شان ثبت شده آشنا ساخته اند، بلکه خود نیز سکهء یک پول شده اند. ایرانیان رژیم سیاسی را که می خواهد وارد زوایای زندگی و حریمشان بشود مثل دزدی که به هستی شان زده است از خانه های خود بیرون انداخته اند. طوری زندگی می کنند که گوئی حکومت زائده ای است و می شود نادیده اش گرفت. حکومت احترام ندار. حکومتی که پرچم جانبداری از مستضعفین را بر افراشت کارش به جائی کشیده که شده است کارچاق کن طبقه جدیدی از مستکبرین که برنده همه مناقصه ها و مزایده ها می شوند و از همهء مزایای اقتصادی به علاوهء مصونیت در برابر قوانین خشونت آمیز بهره می برند.
در دادگاههای خانواده که تاسیس گرانقدر دوران شاه بود سیطره شوهر را بر زن فرو کاسته بودند و بر چند همسری مردان در چارچوب قوانین لجام بسته بودند، اسناد حقوق بشر به تصویب پارلمان رسیده بود و به تدریج دولت مجبور می شد آزادیهای سیاسی را به رسمیت بشناسد
هر چند گاه یک بار از باب گسترش ارعاب و ترس در جامعه،زن یا مرد مستضعف و فقیر و بدبختی را پیدا می کنند. به سنگسار محکومش می کنند تا بگویند "ما هستیم" آن قربانی تبدیل می شود به یک سوژهء جهانی و امضا پشت امضا انتشار می یابد تا نجاتش بدهند. این سیاست شده است ابزاری برای قدرت نمائی در جامعه جهانی.
معلومات ما از حکومت امام که جای حکومت شاه را گرفته است از جنس همین نمونه هاست و بسیاری دیگرکه مثنوی هفت من کاغذ است. در کوتاهترین نتیجه گیری می شود گفت این جامعه همان نبوده که پیروان شیخ فضل ا لله نوری پیش از حمله انقلابی به آن تصورش می کردند.
اگر بود که پس از 31 سال ایران تبدیل نمی شد به کشوری با انواع و اقسام پلیس و بودجه و برنامه و تشکیلات برای وادارکردن زنان به حفظ حجاب افراطی. اگر بود که از عهدهء اعتماد سازی بر آمده بود و نیازی نداشت تا زندگی پلیسی را بر مردم تحمیل کند.
مهاجمان انقلابی فکر می کردند اگر رژیم شاه سقوط کند، آسوده خاطر برنامه های خود را اجرائی می کنند. این جای کار را نخوانده بودند که شالوده هائی در حکومت شاه ریخته شده که سفت و سخت است. مردم بر پایهء آن شالوده ها شهد و شیرینی آزادیهای اجتماعی را چشیده بودند و به سهولت از آن دل بر نمی کندند.مهاجمان انقلابی نمی دانستند غرب گرائی در ایران نهادینه شده.
گول آل احمد را خورده بودند و می خواستند جزوهء نحیف غرب زدگی را به مرامنامه حزبی تبدیل کنند. وقتی که فهمیدند از عهده بر نمی آیند دیگر کار از کار گذشته بود. تازه کشف کردند که بنیانهای فکری که در زمان شاه جا افتاده و جامعهء ایران را به مفاهیم فرهنگ غربی نزدیک کرده به این آسانی ها از میدان به در نمی رود.
این بنیان ها در دادگستری نوین ایران از محاکم شرع فاصله گرفته بود و به اصل دانش حقوقی و تخصص در امر قضاوت بها می داد. دادسرا تاسیس شده بود تا متهم در چنگال یک قاضی از ابتدا تا انتهاء رسیدگی اسیر نشود.
در قوانین ایران که از غرب الگوبرداری شده بود از مجازاتهائی مانند شلاق به جرم لذت بردن از زندگی و از جواز ورود خشونت ورزان به مجالس شادمانی و مهمانی ها و دست و پا بریدن خبری نبود، کانون وکلای دادگستری ایران که به استقلال رسیده بود از حیثیت و امنیت و حقوق حرفه ای وکلای مدافع حمایت می کرد، در دادگاههای خانواده که تاسیس گرانقدر دوران شاه بود سیطره شوهر را بر زن فرو کاسته بودند و بر چند همسری مردان در چارچوب قوانین لجام بسته بودند، اسناد حقوق بشر به تصویب پارلمان رسیده بود و به تدریج دولت مجبور می شد آزادی های سیاسی را به رسمیت بشناسد.
قوانین شرعی در محاکم ایران پس از انقلاب جایگزین قوانین عرفی شد
تلاش برای پیشگیری از جنگ ایران و عراق و امضای قرارداد الجزیره با صدام حسین نقطهء اوج تنش زدائی از سیاست خارجی بود، در آزادی معاشرت زن و مرد، در جواز قضاوت زنان، در حضور دو وزیر زن در هیئت دولت، و دهها زن وکیل مجلس و سناتور، بنیان های مدرن خود را نشان می دادند.
عیب و نقص و ستمگری که ناشی از نبود احزاب مستقل سیاسی و نبود اراده ای برای توسعه سیاسی ونبود فرصتهائی برای مشارکت سیاسی بود، جامعه را دل چرکین و خشمگین ساخته بود. اما این کاستی ها از ارزش آن بنیان های مدرن چیزی نمی کاست.
جمهوری اسلامی ایران که به عجز و ناتوانی خود در برابر تاسیس های مدرن دوران شاه آگاه شد، سیاست دشمنی با مردم، توهین به نخبگان و اساتید فرهنگی و هنری و بحران سازی در سیاست داخلی و خارجی را پیشه کرد و در پناه آن بر اختناق افزود تا جائی که از همان نخستین سالهای پیروزی بر رژیم شاه با تلخکامی، پیاپی از مردم کوچه و بازار شنیده است که: نور به قبرش بتابد.
این پیام و دعای مردمی حاوی یک داوری نهائی و تاریخی به نفع تمام سیاستهای شاه نیست اما نشانه ای است از این که بنیان های مدرن زمان شاه در دوران حکومت امام در برابرسیاستهای ارتجاعی مقاومت کرده و می کنند و اگر نبود بنیان هائی با شالوده های محکم از جنس مدرن و مترقی زمان شاه، جمهوری اسلامی برای تثبیت ضوابط خود این همه مشکل نداشت و آنقدر سرگیجه نگرفته بود تا شکست خود را در جلب و جذب مردم با بحران سازی جهانی جبران کند.
اینک شاه در قاهره خوابیده. یک امام در تهران ضریح و بارگاه دارد، یک امام در صدد است تا به هر قیمت تثبیت بشود، و یک ملت معجزه ای را انتظار می کشد.
محل اظهار نظر شما: شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:
|