بازگشت به خانه

نوشته های

شکوه ميرزادگی

shokoohmirzadegi@gmail.com

18 مرداد 1389 ـ   9 اگوست 2010

 

 

«ایران، ایران»: نقش تازه ی احمدی نژاد و رحیم مشایی

شکوه میرزادگی

این روزها همه جا سخن از گردهمآیی تعدادی ایرانی است که به عنوان میهمان حکومت اسلامی به ایران سفر کرده اند. ویدئوهای مربوط به اين همايش «سفیران تبلیغاتی آقای احمدی نژاد» که در سایت های مختلف منتشر شده یا سبب شوخی و خنده است و يا باعث عصبانیت مردمانی که باورشان نمی آید هنوز کسانی پیدا می شوند که آماده اند تا آبرو باخته وسیله ی تبلیغات حکومتی باشند که تیغ بی امان به روی مردمان آزادی خواه، صلح دوست، و بی سلاح کشیده است.

اما همه ی اين عمليات پر خرج و بیهوده به کنار، اوج اين تبلیغات حکومتی را بايد سخنان آقای اسفنديار رحیم مشایی دانست که، در آخرین روز همايش، با زبانی شبیه زبان مندرس ادبیات عاشقانه دوران قاجار، از «زیبایی های روحانی ایران و عشق به آن» گفته است، هرچند که اين اتفاق تازه ای نيست و ايشان ـ یعنی کسی که پنج سال تمام است بدون وقفه مهمترین محوطه های تاریخی و فرهنگی ما را با خاک یکسان کرده، گنجینه های ملی و بشری ما را به کشورهای خارجی انتقال داده و به فروش رسانده، و  گردشگری ما را تبدیل به زیارت قبرستان و مسجد و امامزاده کرده و صنایع دستی و ملی ما را با کمک دولت چین به نابودی کشانده، و منابع طبیعی ما را برای گرفتن توجه روس ها به حراج گذاشته ـ مدتی است که تبدیل به يک ایراندوست لطیف و ظریف و عاشق پیشه شده است و مرتباً ذکر «ایران، ایران» گرفته است و در رورهای اخير هم، در جمع میهمانان خارج کشوری حکومت اسلامی، به همين شکل سينه چاک وطن شده است.

 

کشاندن ایرانی های مقیم خارج به ایران

نخست ببینیم که این نوع تبلیغات، یعنی کشاندن ایرانی های خارج از کشور به ایران، از کی متداول شده است. شروع این برنامه ها، و سر و صدای تبلیغاتی راه انداختن در اطراف آن، از زمان آقای رفسنجانی، و به منظور خنثی کردن فعالیت های ضد رژیم خارج کشوری ها، شروع شد و اکنون به شکل دیگری به دست آقای رحیم مشایی و دلال های دیگر حکومت در خارج از ایران به اجرا در می آید.

اما اگر در آن زمان عده ای با پرونده های بد مالی باز مانده از گذشته ی قبل از انقلاب، و يا با پرونده های مبارزاتی سیاسی اما مایوس و خسته شده از مبارزه، یا حتی با هدف ادامه ی مبارزه در ایران، به دعوت آقای رفسنجانی لبیک گفته و به ایران رفتند، اکنون بیشتر کسانی به ایران می روند که نه اهل مبارزه هستند و نه بوده اند. آنها فرصت طلبانی هستند که خود را در اختيار دستگاه می گذارند و حکومتيان هم ـ در برابر «پذيرایی!» ـ از آن ها استفاده ی تبلیغاتی می کنند. از يکسو برای این که در ایران سر و صدا راه بیندازند و به مردم نالان از شکنجه و تجاوز و زندان بگویند که با همه ی این بدبختی که دارید باز هم خوشبخت هستید زيرا خارج از کشوری ها آرزویشان آمدن به ایران است، به دولت ایران و حکومت اش علاقه دارند، و به وضعیت داخل کشوری ها غبطه می خورند و، از سوی ديگر، اين کار در راستای آماده کردن این جماعت تطمیع و تشویق شده است برای بازگشت به کشورهای محل سکونت شان و مبارزه با آزادی خواهان خارج از کشور و انجام تبلیغات مثبت به نفع حکومت اسلامی در بین مردمان آن کشورها.

این پروژه، به گفته ی روزنامه های خود حکومت، و فقط در خارج از کشور، حدود 300 میلیون دلار هزینه برداشته است که این جدا از هزینه های دیگر، مثل هزینه ی سفر و هتل و  تبلیغات داخلی و غیره است. اما با اين پول توانسته اند از میان ایرانیان خارج از کشور چند صد نفری (يا حتی به قول خودشان دو هزار نفری) را راضی کنند که تن به این عمل  بدهند.

به باور من، این «گروه» بر چند دسته تقسیم می شوند:

1. بازرگانان و کاسب های ورشکسته، یا بازار از دست داده، یا به کسادی رسیده، و یا طمع کار.

2. اساتید دانشگاهی که حتی اگر در دانشگاه هایی سرشناس کار می کنند اما خود بی نام و نشان مانده اند و  در سودای رسيدن به نام و  آینده و جاه و مقامی حسرت می خورند. با اين معترضه که بسياری شان هم از آغاز با هزینه های دولتی و با معرفی لابی ايست های خود حکومت اسلامی توانسته اند در دانشگاه ها کار بگیرند.

3. افراد بی خیالی که در همه ی سال های گذشته مرتب به ایران رفت و آمد داشته اند (چه برای تعطیلات و خوشگذرانی و چه برای سرمایه گذاری و آپارتمان خریدن و غیره) و اکنون هم بدشان نمی آید که دولت خرج سفر خود و خانواده هاشان را بدهد و فرقی هم برایشان نمی کند که در دو  سه مراسم نمايشی نيز شرکت کنند.

4. کسانی از نزدیکان حکومت اسلامی که در ادارات و موسسات گسترده ای که زیر نظر حکومت در خارج از ایران وجود دارند ـ مثل بانک ها و مساجد و موسسات ریز و درشتی که با نام های مختلف در همه جای دنیا تأسيس شده اند ـ شاغل اند و طبعاً همواره از منابع مالی دولتی استفاده می کنند و به ناچار مطیع دستگاه هستند.

5. افرادی که از بورس های دولتی برای تحصیل يا دیدن دوره های مختلف استفاده می کنند.

این چند گروه می توانند مجموعاً چند هزار نفری باشند که قرار است، هر چند وقت یک بار، دسته ای شان راه بیافتند و با سر و صدا به ایران بروند و در مراسم مضحک حکومتی شرکت کنند.

باید توجه داشت که این عده نیم يک هزارم درصد از کل جمعیت 5- 6 میلیونی در خارج از ایران را هم تشکیل نخواهند داد و همین طور این تعداد حتی به يک در صد کل ایرانیان مهاجری که هر ساله، يا هر چند سال یکبار، با خرج جیب خودشان و بدون هیچ علاقه ای به حکومت اسلامی و صرفاً برای دیدار عزیزان و يا سرزمین شان به ایران می روند نیز نمی رسد.

در گذشته، يعنی در زمان رفسنجانی، و حتی در دوران خاتمی، اگر ایرانيان خسته از مبارزه يا درگیر مسایل سیاسی و مالی قبل از انقلاب، با استفاده از اين «فرصت» های حکومت ساخته به ایران می رفتند، بیشترین شان همین قدر راضی بودند که زندانی يا کشته نشوند و بتوانند در وطن شان زندگی کنند يا رفت و آمدی طبیعی به سرزمین شان داشته باشند. اما در حال حاضر بیشترین آن ها که دعوت دولت اسلامی را می پذیرند اين کار را صرفاً يا برای حفظ موقعيت رانت خوارانه ی کنونی خود و يا به خاطر اخذ منافع مالی جديد و یا به سودای وعده هایی که بعدها محقق خواهند شد انجام می دهند.

 

احمدی نژاد  و شروع شکل گرفتن حکومت اسلامی

اگر چه «جمهوری اسلامی» از ابتدا با همان فکر و ایده ی «حکومت اسلامی» بوجود آمده بود اما تبديل رسمی جمهوری به حکومت اسلامی در واقع از زمان احمدی نژاد و یاران ایران ستیز او و نيز قدرت گرفتن گروهی از سران سپاه پاسداران بوجود آمد.

دولت احمدی نژاد در واقع کار خود را با این هدف آغاز کرد که ایران را تبدیل به یک «سرزمين اسلامی یک دست» (ام القرای اسلامی) کند، با يک «امت» مومن و معتقد و خاموش و مطيع. این هدف، گذشته از آنکه حکومت کردن را برای شان آسان می ساخت، آن ها را به تحقق هدف دیگری نيز نزديک می کرد که عبارت بود از توسعه ی نفوذ و قدرت حکومت اسلامی در کشورهای دیگر مسلمان نشین و حتی کشورهای مسیحی فقیر و دیکتاتور زده ای چون آمریکای جنوبی.

این کار ابتدا با فراری دادن مغزهایی شروع شد که به راحتی تن به حکومتی اسلامی نمی دادند و به آنجا کشيد که حکومت زندانیان مخالف و جدی خود را، اگر نمی توانست (به دلیل اعتراض های بین المللی) بکشد با شرط این که ایران را ترک کنند و دیگر بازنگردند آزاد کرد. در عين حال، در زمان دولت احمدی نژاد لیست هایی از ایرانیانی خارج از ایران که فعالیت فرهنگی و سیاسی می کنند تهيه شد تا بر اساس آنها از گذرنامه دادن يا تمدید گذرنامه ی این افراد به ایران جلوگیری شود. یعنی کشورمان در کنار ممنوع الخروج ها، جمعی ممنوع الورود هم پیدا کرد. هدف از اين عمليات آن بود که مخالفین را بیرون و دور از ایران نگهدارند و تنها به مردمی عادی که برای دیدار اقوام خود و خرید با دلار و یورو به ایران می روند اجازه ی سفر داده شود.

قدم بعدی، در راستای اهداف فوق، تخریب سريع فرهنگ و تاريخ ایران بود. سازمان میراث فرهنگی، با ریاست اسفندیار رحیم مشایی، اين رفیق گرمابه و گلستان احمدی نژاد، چند هدف را مجدانه در این مورد دنبال کرد. ابتدا اعلام داشت که: «ما نیاز به گردشگر غربی نداریم و گردشگر مسلمان می خواهیم». بر اين اساس، اولين اقدام اين سازمان انجام مذاکرات گسترده با برخی از سران سیاسی و مذهبی کشورهای مسلمان بود و دعوت از بازرگانان آنان، همراه با بر پا داشتن ميهمانی های مفصل و سرگرم کننده. به دنبال آن هم برگزاری کنفرانس های کوچک و بزرگی بود برای اسلامی کردن توریسم در ایران.

اولين کنفرانس در اسفندماه 1385 تشکيل شد، با عنوان «همايش بين المللی گردشگری کشورهای اسلامی»، که به تناوب ادامه يافت و اگرچه دولت و سازمان ميراث پشت اين فعاليت ها بودند اما ظاهراً از سوی خبرگزاری مستقل ميراث فرهنگی و اتاق بازرگانی و صنايع و معادن و موسسات دیگری برگذار می شدند. در این همايش ها مرتباً بر اهمیت فرهنگ اسلامی و ضرورت توسعه ی آن در برابر فرهنگ های غیر اسلامی تاکید می شد. مثلاً، در يکی از این جلسات، دكتر محمد همايون، معاون وزير ارشاد که در این همایش به عنوان متخصص جهانگردی سخن می گفت، اظهار داشت: «جهانگردي كشورهاي اسلامي نبايد تنها به موضوع اسلامي منحصر شود. در شكل ‌گيري جهانگردي اسلامي بايد بر مواردي تاكيد كرد كه باعث وحدت ميان مسلمانان مي‌شود؛ زيرا معرفي آثار تاريخي و باستاني غير اسلامي فخر فروشي به آن‌هاست». 

همزمان با اين همایش ها، بودجه های کلانی در اختیار افرادی کم سواد و ایران ستیز، همچون ناصر پورپیرار و یا برخی از اساتید خودفروش يا ترسانده شده، قرار داده شد تا به نگارش کتاب ها و تهیه ی  ویدئوها و  فیلم های ضد فرهنگ ایران بپردازند. همچنين انجام مصاحبه های قراردادی و هزینه بردار با برخی از استادان گمنام و بی اعتبار غیر ایرانی و پخش آن در ایران و خارج از ایران در دستور کار قرار گرفت. در عین حال حمله به محوطه های تاریخی غیر اسلامی بمنظور حفاری و چپاول آثار باستانی و تاريخی آنها و خارج کردن و فروش آثار به دست آمده به وسیله ی اسفندیار رحیم مشایی و دلال های او در خارج از ایران به سرعت آغاز شد. در کنار اين عمليات، و با سرعتی حیرت انگیز، نسبت به بازسازی و تعمیر بناهای مذهبی، از مسجد گرفته تا دور افتاده ترین امامزاده های واقعی یا قلابی، اقدام شد.

مورد دیگری از عمليات دولت احمدی نژاد و رحیم مشایی، در راستای نقشه ای که داشتند، «محبت خریدن» از کشورهای عربی و یارگیری از ميان این کشورها بود. مثلاً، بزرگترین امکانات ارسال توریست در اختیار کشور عربستان قرار گرفت، طبق آمار بانک جهانی، فقط در سال 2008، درآمد کشور عربستان از توریسم حدود سی میلیارد دلار بوده است که، با توجه به سفر يک ميليون و نهصد و سی و هفت هزار نفر ایرانی در آن سال به عربستان، حداقل پنج میلیارد دلار آن فقط از مسافران ایرانی بوده است. البته بايد توجه داشت که بسیاری از این «مسافران» با خرج سازمان میراث فرهنگی، يا سازمان حج و زيارت، و يا دیگر سازمان ها و وزارت خانه های دولتی سفر می کرده اند. دولت با اين تير دو نشان را می زند:  يکی پرداخت دستمزد خوش خدمت ها و دیگری سرازير کردن پول به کشورهای عربی.

مورد ميهمان کردن عراقی ها و افغانی ها و مردمان دیگر کشورهای «مسلمان» به ایران و فراهم کردن وسائل گشت و گذار شان در کشور، و آماده کردن شان برای خدمت به حکومت اسلامی بوده است. در اين راستا تلاش های دیگری چون نابود سازی بناهای تاريخی ایرانی که مورد نفرت کشورهای عربی بوده اند صورت گرفته است؛  مثل نابودی بنای فیروزان  و بسیاری موارد دیگر  که قبلاً در مطلبی تحت عنوان سياست های پنهان دولت احمدی نژاد  در زمينه ی گردشگری به آن پرداخته شده است.

 

جنبش آزادی خواهانه مردم و به هم ریختن بساط ایران ستیزان

اما آن چه این بساط را به هم ریخت جنبشی ناگهانی و پیش بینی نشده بود که به دنبال انتخابات از پیش تدارک دیده شده ای شکل گرفت. اگر چه «جنبش سبز» در ابتدا با حق طلبی، يا با بهانه ی حق طلبی، آغاز شد اما به مرور  تبدیل به جنیشی شد که بر چهار ستون عظیم استوار بود: آزادی خواهی، احترام و باور به فرهنگ ایرانی، خواست همگام شدن و همراه شدن با مردم پیشرفته جهان، و بالاخره خواست جدایی مذهب از حکومت.

این خواست ها در رفتارها و شعارهایی رخ نمودند که به راحتی قابل ترجمه شدن به زبان انسان پیشرفته ی امروز جهان بودند. و به همين دليل هم بود که وقتی پاسخی به هراسناکی زندان و شکنجه و تجاوز و مرگ گرفتند دل جهانی به آتش کشیده شد.

به طور قطع، وظيفه ی معرفی خواست ها، رنج ها، و عاطفه های انسانی این جنبش به مردم جهان را میلیون ها ایرانی خارج از کشور بر عهده داشتند؛ ایرانی هایی که نود در صدشان سال ها ساکت و خاموش بودند و در اين بزنگاه سکوت را شکسته و به ميدان در آمده بودند. آنها هر بامداد تا شامگاه و هر شامگاه تا دمدمه های صبح، در میادین و خیابان های شهرهای بزرگ جهان، تصویری از ندای میلیون ها ایرانی در بند اما معترض و متمدن را به نمايش گذاشتند.

جالب ترین نکته در تظاهرات خارج کشوری ها وجود پر شور چهره های درخشان جوان هایی بود که بسیاری شان حتی در ایران متولد نشده و حتی ایران را ندیده بودند، و تا دیروز حاضر نبودند خود را ایرانی و يا از اصليتی ايرانی بدانند، چرا که  لکه های سیاهی چون جمهوری اسلامی، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، و سپس احمدی نژاد و رحيم مشاعی و امثالهم بر آبی فیروزه ای کشورشان  فرو افتاده بودند. ما، بارها و بارها، به گوش خود شنیده بودیم که همین بچه ها، در مدرسه و دانشگاه و این طرف و آن طرف، در پاسخ اين پرسش که «اصلیت شما از کجاست؟» (يعنی، پرسشی که آمریکایی ها به راحتی از يکديگر می پرسند) خود را «پرشین» می خواندند و به سرعت موضوع گفتگو را عوض می کردند تا  مجبور نشوند توضیح دهند که «پرشیا» همان «ایران» است. که رییس جمهوری چون احمدی نژاد دارد و رهبری چون خامنه ای و قاضی و دادستانی  چون مرتضوی جنابتکار. آنها می دانستند که «پرشیا» حداقل برای درس خوانده های اروپایی و آمریکایی همچنان يادآور سرزمینی است که  گفته های رهبر باستانی اش، کورش بزرگ، از افتخارات و از  گنجینه های مهم بشری محسوب می شود، سرزمينی که از پیش رفته ترین و متمدن ترین سرزمین های روزگاران دور بوده، فردوسی اش در کنار گوته و شکسپیر جای می گیرد، و کلمات سعدی و حافظ و مولانایش هنوز امروزی اند و نماد اتديشه ی آميخته به انسانیت و مهر و صلح و ...

اما همین جوانان، به پشتبانی جوانان شجاع و زیبا و در بند ایران، غوغا بپا کردند، بر پیشانی و سینه هاشان نام ایران را نوشتند، بر صفحات روزنامه ها و از بلندگوی رادیو تلویزیون های کشورهای محل اقامت شان با زبان مردمان آن کشورها رسوایی حکومتی مردم کش و آزادی ستیز را اعلام داشتند و گفتند و نوشتند و توضيح دادند که این حکومت از آن ایران ما نيست، و پس ربطی به ما ندارد.

جوانان خارج کشور کاری کردند که ديگر رهبران غرب نتوانند، حتی به بهانه ی منافع مردمانشان، با این حکومت رسوا همکاری و همراهی کنند. چرا که در جهان متمدن اين مردمان هستند که نخواهند گذاشت که دولت هاشان نان آنان را در خون بی گناهان بزنند و به دستشان دهند. در جهان متمدن، اگر مردم خبردار شوند که سیاستمداری پا از مرام انسانیت بیرون می گذارد  در مقابلش می ایستند و فریاد می زنند که «آقا! خانم! ما به شما رای نمی دهیم». و این رای ندادن به راستی کارساز است.

و ما که از سرزمین دیکتاتور زده ی خود گریخته ایم، بارها دیده ایم که اگر چه مردمان این سرزمین ها اغلب بی خبر و سر به کار خود هستند، اما اگر خبردار شوند، یا دریابند، که رهبران شان حقوق بشری مردمانی ديگر را در دورترین نقطه ی دنیا ضایع می کنند از سکوت و آرامش خود سر برآورده و در کوچه و خیابان براه می افتند و هشدارشان آنقدر مؤثر  بوده است که چه بسا جنگ ها را به پایان برده اند و يا سیاست هایی عظیم را تغییر داده اند.

و من باور می کنم که تحریم کنونی نيز (کاری به خوب یا بدش ندارم) به جای سازش با حکومت ایران و تنها و تنها به خاطر همان گل روی مردمان آزادی خواه ایران است، و تلاشی است برای رسیدن به راه حلی بی ضایعات ـ به خاطر رهایی مردمان ایران؛ مردمانی که جهان دردشان را درک کرده است.

باری، این درس بزرگی برای همه ی ما بود تا بدانیم که مردمان کشورهای پیشرفته جهان می توانند بر تصمیم گیری های رهبران خود و به نفع ما اثر بگذارند.

 

دیوها و استورهای ایرانی

اما حکومت ایران هم از این ماجرای شگرف درسی گرفته است. البته نه درسی که به نفع مردم باشد، بلکه درسی که با آن بتواند فاجعه ی دیگری را بوجود آورد.

دیو را می شناسید؟ دیو در نزد مردمان سرزمین های مختلف از دبرباز معناهای متفاوتی داشته است. در نزد آريائيان (فرهنگ مادر هند و اروپایی) «دیو» به معنای «خدا» بود. هنوز هم در فرهنگ برخی از کشورهای اروپایی (مثلاً، فرانسه) اين واژه معنای خدا را دارد. اما در ایران باستان «دیو» تبديل به نام اهریمنان شد. اهریمن تاریکی، اهریمن دروغ، اهریمنان نیرنگ و جنگ و خشونت و نادانی و بی خردی و اندوه. و درست در نقطه ی مقابل «اهورا» که روشنایی و مهر و خرد و آرامش و شادمانی و صلح است.  برای ایرانیان، تا همین امروز، رویارویی اهورا و اهریمن معنایی روشن و مشخص دارد. قرن هاست که ایرانیان در شعرها و نوشته ها و قصه هاشان هر بیدادگری را اهریمن می دانسته اند، و مثل مردمان همه ی کشورهای دنیا هر متجاوز به سرزمین شان را نیز اهریمن خوانده اند. به همین دلیل، وقتی عرب ها به ایران حمله کردند و زدند و سوزاندند و کشتند و تجاوز کردند، مردمان آن ها را هم با «دیوها» برابر دانستند و فردوسی اين نگاه را به خوبی در داستان های مختلف اش بیان می کند.

اما آن چه در جريان همايش دولت ساخته ی ايرانيان خارج از کشور در ايران مرا یاد این استوره ها انداخته، باور ايرانيان به خدعه گری ديوان است. در استوره های ايرانی ديوها با دگرگون کردن چهره ی خود دست به فريب مردمان می زنند. آنها چون همان دیوی هستند که در نقش رامشگری ظریف و مهربان و خوش آواز ظاهر می شود و  شور عشق دیدار مازندران را در دل کیکاوس می افروزد تا او را به دامگاهی نو بکشاند.

خدعه کار ديو یا اهریمن است، به ناچاری ناشی از وضعيت های گريز ناپذير. و اکنون هم، به خوبی می بینیم که واکنش مردمان جهان نسبت به حاکمین ایران، بر اساس افشاگری های ایرانی ها و به خصوص جوانان خارج از کشور، این حکومت اهریمن صفت را به تغییر چهره ی خود برانگیخته است؛ ابتدا با بردن گروه هایی از ایرانیان سازشکار، يا بی تفاوت، يا نادان، و يا طماع به ایران و سپس با اجرای برنامه هایی نو فریفتن جوان های خارج از کشور.

 

نقشه بردن جوان ها به ایران

هفته ی گذشته، مجتبی قراییان، مدیرعامل شرکت بین المللی بازرگانی حدیقه، از برنامه ریزی برای بردن بيست هزار جوان به ایران خبر داده است. او می گوید: «در نیمه ی سال 88 [یعنی در اوج تظاهرات جوانان ایرانی خارج از کشور در پشتبانی از جنبش آزادی خواهانه در ایران] کار تجهیز و آماده سازی تور ورود ایرانیان خارج از کشور را شروع کردیم که به این منظور شرکت هواپیمایی ایران، وزارت خارجه و نهادهای دیگر همکاری لازم را انجام دادند. همچنین از ابتدای سال 89 نیز برنامه های اجرایی، مانند تکمیل پکیج تور بازدید از ایران، را در دستور کار قرار دادیم». او می افزايد:«80 درصد این گردشگران، ایرانیان مقیم خارج کشور در رده ی سنی 17 تا 28 سال و تبعه ی کشورهای آمریکای شمالی و کانادا هستند که تا به حال ایران را ندیده اند».

او همچنین توضیح می دهد که: «این جوان ها علاقه زیادی دارند از کشورشان بازدید کنند اما متأسفانه به خاطر تبلیغات منفی علیه ایران، تصور می کنند به هنگام ورودشان به کشور باید یک گارد ویژه آنها را همراهی کند. بنابراین قصد داریم با ورود این افراد به کشور به آنها نشان دهیم می توان با خیال راحت از سرزمین پدری شان دیدن کنند و فریب اخبار و تبلیغات کشورهای بیگانه را نخورند». و احمدی نژاد نیز بلافاصله و ، همزمان با همايش ایرانیان خارج از کشور، می گوید: «پيشرفت علمي ايران بويژه در استفاده از فناوري صلح آميز هسته اي داراي سرعت روز افزون است...  دانشجويان ايراني خارج از كشور بايد خودشان را براي پيوستن به كاروان ملت ايران كه با سرعت بسيار رو به پيشرفت مي رود، آماده كنند».

به این سان، اکنون «دیو»، با چهره ای مهربان و «ایران ایران» کنان، برای فریفتن جوان ها آماده شده است؛ برای بردن شان به ایران،  تحت تاثیر قرار دادن آن ها، و سو استفاده از عشق شان به ایرانی که حتی ندیده دوستش دارند، تا به خیال خود از آن ها لشگری نادان و اهریمنی تهیه ببیند که هم هر جا لازم آمد در مقابل آزادی خواهان خارج از کشور بایستند و هم در گوش مردمان جهان بخوانند که «این ها همان دیوهايی که در ارتباط با جنبش سبز دیده اید نیستند و حکومت اسلامی دگرگون و اصلاح شده است».

آبا موفق می شوند؟ به باور من نه! هرگز! زِیرا حتی اگر از 60 هزار دانشجوی خارج از کشوری 20 هزار تن را هم فریب دهند، و حتی اگر از 6 میلیون ایرانی خارج از کشوری چند هزار نفر را هم بخرند، باز فریاد دادخواهان راستين همچنان در سراسر جهان طنینی خوش و گویا دارد. طنینی که همیشه ريشه های بیدادگری را می لرزاند و پريشان می کند.

هفتم آگوست 2010

 

برگرفته از سايت نويسنده

http://shokoohmirzadegi.com

https://newsecul.ipower.com/

بازگشت به خانه

 

محل اظهار نظر شما:

شما با اين آدرس ها می توانيد با ما تماس گرفته

و اظهار نظرها و مطالب خود را ارسال داريد:

admin@newsecularism.com

newsecularism@gmail.com

 

 

New Secularism - Admin@newsecularism.com - Fxa: 509-352-9630